گدای خودی
تاریخ نشر : جمعه ۱۴ ثور (اردیبهشت) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
گدای خودی
دیده فرو بست ز خود بی خبر
آن که ندارد خبر ، از خود خبر
خلقت خود را چو فراموش کرد
پنبه ی غفلت به سر و گوش کرد
پند شنو ، دیده ی خود باز کن
نغمه ی عقل ات به سر آغاز کن
نزد خودت دست درازی بکن
در طلب خویش ، نیازی بکن
غیر خود ، از غیر مخواه مطلبی
تا نشوی پست و ، ذلیل و غبی
هر که طبیبِ ، دل بیمار خود
غیر خودش نیست پرستار خود
سعی طبیبان به تو سودمند نیست
غیر ، دوایی به تو دردمند نیست
هیچ دلی را به دلی راه نیست
جز تو کسی از دلت آگاه نیست
غفلت تو درد سر است چون گدا
گر تو شناسی خود و آن گاه خدا
هر که به صحبت حبیبِ خود است
بر تنِ افسرده ، طبیبِ خود است
از ره غفلت ، مجو اندیشه را
خشک کند ، بیخ و بُن و ریشه را
غیر نداند که چه در بطن توست
معنی آن زمزمه و ، متنِ توست
فارغ ازاین خواب وخوروناس باش
سخت ترازسنگ ، چو الماس باش
غیر ، طبیبِ تو نباشد بدان
نیست تو را سود مگر هست زیان
سخت شود ، حالت بیماری ات
نیست به غیرازتو، پرستاری ات
خیر خود و ، عافیت خود طلب
غیر تو را نیست ، بجز خود سبب
چاره و درمانِ ، دلِ خویش کن
دستِ تمنا ، به خودت پیش کن
غیر ، چه داند ز پندار تو
واقفِ تو نیست ز اسرار تو
در کف خود باش ، خدا را شناس
بعد خودت زود ، خدا را شناس
گر شوی آگاه ، ز اسرارِ خود
راه بری نیک ، به پندار خود
گر تو شناسی ، اول از خود شناس
از ره توحید ، خد ا را شناس
هست ، کلیدِ همه گنجِ درون
موسای خود باش نه همچو قارون
صدق و صفا خاصه ی انسان بوّد
بخل و حسد پیشه ی شیطان بوّد
غیر خدا ، یار نگیری تو کس
زان که بوّد ناخلف و تیره بس
گر تو نوازی و تو را هست نیاز
دَم به دَم آید ، به سوی تو باز
غیر خدا ، ذلت و عزت که داد
گر تو رضایش ، طلبی در مراد
رحمت حق را ، تو سزاوار باش
در خور تسلیم ، نه انکار باش
دل به سرا پرده ای دنیا مبند
تا نشوی بندِ هوا خود پسند
ترک صلات ترکِ عبادت مکن
پیروی شیطان ، رعایت مکن
گر تو ثنا خوان ، سحرگاه و شب
سود ببینی ، ز درگاهِ رب
عشق و محبت به دلِ خود گزین
نور محمد ، شمع جانت قرین
شافع تو هست ، شه ای دو سرا
دست تو گیرد ، به روزِ جزا
بر دلِ آگاه ، ضرورت تویی
دشمنی بر کینه ، کدورت تویی
از سر راستی گذر کن به حق
تا نشوی ، زار و زبون و فلق
اشکِ سحرگاه تو را مایه ات
آتش دوزخ نشود ، سایه ات
در دل شب خیز ، ببین جلوه ها
تا به تو بخشند ، از آن قُله ها
صایم اگر ، توبه ای از دل کند
بر در ِ فردوس ، چو منزل کند
مزرعه ی توست ، به دنیای تو
حاصل صد رنج ، به عقبای تو
عاطفه و ، رحمِ یتیمان پسند
تا تو نیابی ، ز بلا ها گزند
ناله ی قرآن شنو و ، فیض گیر
نور چو موسی ، ز یدِ بیض گیر
جاه و مقامی ، چو بلال ات دهند
ذکر حدیث ، مزد حلال ات دهند
ارزش انسان ، به دل پروران
مهر بِورز ، بهر خود و دیگران
لعل و گهر، سینه ی تابان توست
مهر و محبت ، بدل از آنِ توست
عشق بِورز و ، دلِ خود شاد کن
کعبه ی دل را ، ز غم آزاد کن
تا که بیابی ، ره مقصودِ خویش
در گذر از باده و، از سودِ خویش
از سر انصاف ، عدالت نما
تا که شوی ، راهبر و رهنما
نغمه ای سر کن ، ز بن و ریشه ات
سازِ تو ، سرمایه ای اندیشه ات
آنچه که خاک و گِل و چون آب تُست
مآمن زیبای تو و ، باب تُست
مغزخود از غیر، تهی کن به جان
مردمِ آزاده ، نباید زندان
حُبِ وطن ، مرکز ایمان توست
نیک بِدان ، کشورِ افغانِ توست
اصل تو در خانه ، خراسانیان
فرعِ تو را ، سینه فراخی از آن
کاجِ تمدن ، سرِ برگ آرین
هست خراسان ، فرازش کُهن
آنچه غنی هست ، زبانِ دری ست
ارزش هر کو به زبان ، مادری ست
هر که گدای ، خودیِ خود بوّد
رمز نوای ، خودیِ خود بوّد
هر چه تو خواهی ، ز دلِ خویش خواه
آن چه طلب داری تو ، از خویش خواه
همدم و همرازِ دلِ ، خویش باش
گوش به آوازِ دلِ ، خویش باش
دستِ دعایم ، شده حلقه از آن
عجزِ تو ” زرغون ” برسد نی گمان
حاجی محمد ابراهیم زرغون
از مجموعه ی « وطن نامه »
جناب استاد زرغون عزیز مثنوی زیبایی را قلم زدید ، درودومهر نثارتان باد.
باعرض حرمت
قیوم بشیر هروی