نامه
تاریخ نشر : پنجشنبه ۲۱ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۱ جولای ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
نامه
سلام عزیزم ؛ از وقتی از هم جدا شدیم دیگر نتوانستم برایت اطلاع بفرستم و یا تماسی بر قرار کنیم. می دانی مسافرت از این شهر به آن شهر و از این کشور به آن کشور آنهم از بیراهه و از بین جنگل و آب این فرصت را از من گرفته بود برایت نامه بفرستم.
حالا به جایی رسیده ایم و از جانب دولت این کشور به خوبی استقبال شدیم . مثلی که فهمیده اند که ما هم در کشور خود کسی بودیم برای ما یک آپارتمان داده اند که دو اتاق دارد و برای ما شش نفر کاملا کافیست .
تنها یکی از ما نسبت کوچک بودن یکی از اتاق ها در آشپزخانه می خوابد ولی آشپز خانه هم جای بدی نیست مرکز گرمی دارد.
برق ما تمام روز و شب جاریست و قطع برق اصلا نداشتیم ، آب گرم و سرد هم تمام روز و شب در نل ها جریان دارد . با همسایه ها هم رابطه ما کاملا دوستانه است ، دیشب شاید دوازده شب بود و من آهنگ قوالی می شنیدم که همسایه ما امد و زنگ زد گفته هایش را بدرستی نفهمیدم ولی فکر می کنم گفت یک کاپی از کاست قوالی را برایش بدهم چون چندین بار برایم موزیک موزیک گفت و من هم برایش وعده کردم که یک کپی از کاست را تهیه کنم.
روز پیشتر وقتی از زینه ها بالا می شدم و با خودم غزل می خواندم از عقبم امد و روی شانه هایم با دستش زد و خندید فکر می کنم از غزل خواندنم خوشش امده بود. برایش گفتم اگر فرصت دارد او را برای شنیدن غزل دعوت خواهم کرد ولی گفته ام را نفهمید خندید و رفت.
.یک روز که خاک روبه ها از نزدم روی زینه ها ریخته بود برس و پودر و پارچه اورد و زینه را شست و به سویم خندید. مثلی که گفت اشکالی ندارد که ریخته من پاکش میکنم.
برایش گفتم اگر اشکنه را خوش دارد برایش می پزم ولی سخنم را نفهمید و فقط دنکه دنکه گفت و رفت. او آدم خوبی هست.
سید عبدالقادر رحیمی
جناب آقای رحیمی عزیز از طنز زیبای تان ممنونم ، قلم تان همیشه رنگین باد.
باعرض حرمت
قیوم بشیر هروی