ماجرای بهشت
تاریخ نشر : یکشنبه ۲۴ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۴ جولای ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
چه خوش دید عاصی سرای بهشت
تن صخره را در هوای بهشت
پدر کهکشان و مادر قله ها
سر افراز و مست است فضای بهشت
طنین گوارای آهنگ مهر
دل کوثرش آشنای بهشت
که این پیکر غرق دل پاره ها
عروس نوید و همای بهشت
مقام فلاخانش از پشت میش
بـه اوج فلک تا به پای بهشـت
که خـاکش زر و نام سنگش گهر
چنین بست نقش صفای بهشت
دل مهـرورزش به نوک قلـم
سخـن گفته از ماجرای بهشت
که ناگه برآمد سر اژدها
به آیین سرخ از ورای بهشـت
کبـوتر به کف ، شعله ها بر دهن
به قصد دریدن قبای بهشـت
به هر صخره جوشـید آواز مرگ
به پاسخ برآمد نوای بهشت
اسد پنجه ها زادهی قله ها
بـرون آمد ا ز ژرفنای بهشت
از آن همت و اوج بال عقاب
همه جان شد و جان فدای بهشت
سپر سینهها شدّه، صد شعله ها
به گردون برآمد صـدای بهشـت
کجایـی کنون ای صدای بلند
بـبینـی غم خار های بهشـت
جبینش سیاه سعـادت نماست
به زاغان رسیده طلای بهشـت
شـکار عقابـان گم گشته را
زغن خورده از اتکای بهشت
به پهنای باغش نه جوی است و آب
چو ویرانه خواهند جای بهـشت
به ویـرانهها گنج فرمانبـریسـت
که دانشـوری شد بـلای بهشت
فلک ظالم خویش گریان کند
به درد چـنین نا سزای بهشت
درآمد به این محبـس انحصار
صدای مـن و خون بهای بهشت
به هر لحظـه ی دود بـیداد ها
غم تازه آرد برای بهشت
الهی تویی ناظر زندگی
خدای جهان و خدای بهشت
همـه کار ما در خور خویش کن
به حق دل پـارسای بهشت
دعایـم رسانی به عاصیِ ما
به آن خوش نمای ـ نمای بهشت
شگوفان تر از هر درخت سخن
سحر اختـری خوشنمـای بهشت
احمد هنایش
حوت ۱۳۷۶
جناب هنایش عزیز قلم زیبای تان همیشه رنگین باد ، زیبا سرودید.
باعرض حرمت
قیوم بشیر هروی