۲۴ ساعت

09 آوریل
۱ دیدگاه

گم‌گشته در دیروز خود . . .شعری از استاد فاروق فارانی و نقد زیبایی از دکتر احمد رشاد بینش

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهار شنبه ۲۰ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۹ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

 

 

شعری از استاد فاروق فارانی و نقد زیبا از

دکتر احمد رشاد بینش بر آن

 

گم‌گشته در دیروز خود . . .

 گم‌گشته  در  دیروز خود ، گه فکر   فردا   کرده ای؟

 ای در  فرود  خود فرو ، شوقی  به   بالا   کرده آی؟

 گه  غرق   مردابی   گهی  ، رفته به   کام   منجلاب

 تا لای و لوش از خود بری، رو سوی  دریا کرده ای؟

وامانده  در فصل  غروب ، جا  مانده در تسلیم شب

یک لحظه در عشق طلوع، ره ، رو به رویا کرده ای؟

 لیلای   سرخ   صبحدم،  آخر  به  این  جا  می رسد

 آیا  جنون  خویش  را ، تو  فرش  صحرا   کرده ای؟

 اندیشه  و  دل  داده ای ، بیگانه  با  خود  می روی

 تا   آشنای  خود  شوی ، با  خود  مدارا  کرده ای ؟

 دانی که با عیسای عشق، تا همرهی را مانده ای

 میخ صلیب اش گشته ای ،خود را یهودا کرده آی ؟

 با   موج   دریا     ناشنا ،  در هر  سرابی  در   شنا

 نه نقش پایی از تو شد، خود را چه معنا کرده ای؟

 تا ریشه   زد تاراج  عشق  ،   در   باور   پاییزی ات

 در زمهریر  دشمن ات، دانی  که   ماوا کرده ای؟

 آن سرکشی، خشم و صدا، پنهان شده در سینه ات

 در شورش میدان عشق ، آن را هویدا کرده ای؟

فاروق فارانی

 فبروری ۲۰۲۵

 

 این هم نقد زیبای دکتر احمد رشاد بینش گرامی، بر غزل بالا

گم‌گشته در دیروز خود، گه فکر فردا کرده‌ای؟:

 پرسشی که در این بیت نهفته است، بازتابی از سرگشتگی انسان مدرن در مواجهه با زمان است.

 شاعر با استفاده از واژه‌ی «گم‌ گشته»، بر ازخودبیگانگی فرد تأکید دارد؛ فردی که در گذشته‌ی خویش اسیر است، اما درعین‌حال نگاهش به آینده دوخته شده است. این تعلیق میان گذشته و آینده، همان بحران مدرنیته است؛ بحرانی که در آن «حال» به نقطه‌ای غیرقابل‌دسترس بدل می‌شود و فرد، همچون سوژه‌ای در تلاطم تاریخ، گرفتار بی‌زمانی می‌شود.

فارانی، در کنار پرداختن به تأملات هستی‌شناسانه، نگاهی انتقادی به واقعیت‌های اجتماعی دارد.

 این جنبه از شعر را می‌توان در سنت رئالیسم اجتماعی، به‌ویژه با رویکرد مارکسیستی، تحلیل کرد. در این چارچوب، انسان نه به‌عنوان فردی منفرد، بلکه در پیوند با شرایط تاریخی، طبقاتی و ساختارهای قدرت مورد بررسی قرار می‌گیرد. در بیت زیر، نشانه‌های این نگرش به‌وضوح نمایان است:

وامانده  در  فصل  غروب ، جامانده  در تسلیم شب

 یک لحظه در عشق طلوع، ره، رو به رویا کرده‌ای؟

 تصاویر «غروب» و «شب»، فراتر از عناصر طبیعت، در اینجا دلالت‌های نمادین دارند و به وضعیت‌های سرکوب، ایستایی و خفقان اشاره می‌کنند. در نقطه‌ی مقابل، «عشق طلوع» استعاره‌ای از آرمان‌خواهی و امید است.

 شاعر، در این تقابل، مخاطب را به پرسش می‌گیرد: آیا تاکنون در مسیر تغییر و رهایی قدم برداشته‌ای؟

 این نوع از پرسشگری، نه‌تنها دغدغه‌ای فردی، بلکه دعوتی جمعی به آگاهی و کنشگری است.

علاوه بر این، شعر از مفاهیمی بهره می‌برد که یادآور مفاهیم

مارکسیستی درباره‌ی سرکوب و استثمار هستند. واژه‌هایی چون «منجلاب» و «زمهریر دشمن»، نشانگر وضعیتی است که در آن فرد یا در دام نیروهای سلطه گرفتار می‌شود یا در سراب‌های ایدئولوژیک سرگردان می‌ماند.

 در چنین خوانشی، پرسش بنیادین این است: آیا فرد می‌تواند از آگاهی کاذب فراتر رود و به آگاهی طبقاتی دست یابد؟

فراتر از نقد اجتماعی، این شعر واجد رویکردی اگزیستانسیالیستی نیز هست که بر مسئولیت فرد در برابر هستی خود تأکید دارد. اگزیستانسیالیسم، برخلاف نگرش‌های جبرگرایانه، بر نقش فرد در شکل‌دهی به سرنوشت خویش پافشاری می‌کند. در این راستا، بیت زیر بیانگر نقش انتخاب و آگاهی فردی است:

 اندیشه و دل داده‌ای، بیگانه با خود می‌روی

 تا آشنای  خود شوی، با  خود مدارا کرده‌ای

 در اینجا، سراینده از مفهوم «مدارا با خود» سخن می‌گوید؛ امری که به معنای پذیرش و درک خویشتن به‌عنوان مقدمه‌ای برای تغییر است.

 از منظر اگزیستانسیالیسم، انسان همواره در برابر انتخاب‌های خویش مسئول است و همین مسئولیت است که او را از تسلیم‌شدگی می‌رهاند. یکی از برجسته‌ترین مضامین اگزیستانسیالیستی در شعر، ارجاع به تمثیل یهودا و عیسی است:

دانی که باعیسای عشق، تا همرهی را مانده‌ای

 میخ صلیب‌اش گشته‌ای، خود را یهودا  کرده‌ای؟

 یهودا، به‌عنوان نماد خیانت، در اینجا استعاره‌ای از کسانی است که در لحظات تصمیم‌گیری، به آرمان‌های خود پشت می‌کنند.

 اما این خیانت، از چه رو ناشی می‌شود؟ آیا نتیجه‌ی فریب ایدئولوژی‌های مسلط است یا انتخابی آگاهانه؟ در چارچوب اگزیستانسیالیسم، خیانت و وفاداری، هر دو اموری انتخابی‌اند و هر فرد باید مسئولیت تصمیم خود را بپذیرد. در پایان شعر، شاعر به مرحله‌ای می‌رسد که در آن، دیگر خبری از تردید نیست.

 او مخاطب را به تصمیم‌گیری نهایی فرامی‌خواند:

آن سرکشی، خشم و صدا، پنهان شده در سینه‌ات

 در شورش   میدان   عشق، آن  را هویدا کرده‌ای؟

 در این بیت، «شورش» نه‌تنها به‌عنوان یک وضعیت فردی، بلکه به‌عنوان یک کنش اجتماعی مطرح می‌شود.

 این نگاه، نزدیکی زیادی با نگرش مارکسیستی دارد که آزادی را تنها در بستر مبارزه می‌بیند. شاعر، همچون یک پرسشگر، از مخاطب می‌خواهد که تکلیف خود را مشخص کند: آیا همچنان در تردید باقی می‌ماند، یا این‌که دست به کنشی انقلابی می‌زند؟

شعر «گم‌گشته در دیروز خود»، با بهره‌گیری از ساختار پرسشی، خواننده را در موقعیتی قرار می‌دهد که گریزی از تأمل ندارد. شاعر، از خلال مؤلفه‌های مدرنیسم، رئالیسم اجتماعی و اگزیستانسیالیسم، بحران انسان معاصر را به تصویر می‌کشد؛ بحرانی که ریشه در تعلیق میان گذشته و آینده، سلطه‌ی واقعیت‌های اجتماعی و مسئولیت فرد در برابر خویش دارد. در نهایت، این شعر به یک پرسش بنیادین می‌رسد:

 آیا می‌توان از زنجیرهای تاریخ، جبرهای اجتماعی و تردیدهای درونی عبور کرد و به رهایی رسید؟ پاسخ، نه در کلمات شاعر، بلکه در تصمیمی است که هر مخاطب، در مواجهه با خویشتن، باید اتخاذ کند.

احمد رشاد بینش

 

 

یک پاسخ به “گم‌گشته در دیروز خود . . .شعری از استاد فاروق فارانی و نقد زیبایی از دکتر احمد رشاد بینش”

  1. admin گفت:

    دوستان فرهیخته هریک جناب استاد فارانی گرامی و جناب دکتر بینش عزیز از سروده زیبا و نقد عالی هردو عزیز سپاسگزارم ، سعادتمندی شما را تمنا دارم.
    باعرض حرمت
    قیوم بشیر هروی

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما