یک رویا (خواب شیرین)، . . .
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه ۷ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۲۷ اپریل ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
یک رویا (خواب شیرین)،
از شبنشینی هنرمندانِ
فقید ما
نوشته ی ولی شاه عالمی
در میان باغِ از نور و گل، زیر آسمانی که نه شب است و نه روز، چشمهای نقرهای جاریست. باد، آرام بر شاخسار گلهای بیخزان میوزد.
احمد ظاهر، نشسته بر تختهسنگِ کنارِ چشمه، اکوردیون کوچک در آغوش، زمزمه میکند:
آخر ای دریا، تو همچون من دل دیوانه داری
شور در کف ، موج در سر
ناله ی مستانه داری !
صدایش، مثل بوسهای بر پیشانی ای خاطره، در فضا میپیچد. ناگهان صدای نی شنیده می شود ؛
استاد ساربان میآید، با آوازِ که هنوز رنگ وطن دارد:
ای شاخ گل که در پی گلچیده دوانیم…
این نیست مزد رنج من و باغبانی ام
پشت سرش، استاد سراهنگ با کتاب بیدل در دست، آرام قدم میزند. دیوان را میگشاید، و با نگاهی ژرف میخواند:
خاموش نفسم، شوخی آهنگِ من این است
سرجوشِ بهارِ ادبم رنگِ من این است
در گوشهای دیگر، مسحور جمال با صدای زیبایش میخواند:
بعد از خدا، یگانه خدای دلم تویی
ٱیینهٔ تمامِ نمایِ دلم تویی
و ظاهر هویدا آرام ادامه میدهد:
دل شده غافل رفته ز دستم
در غمِ هجران باده پرستم
جانا بازٱ باز و بیا جانا بازا باز
در کنار سایه درختِ چنار ، استاد زلاند مینوازد و با شور میخواند:
ای نگار من گلعذار من ، یک دمِ بیا در کنار من
پیش ازٱن که من از جهان روم، سبزه سر زند ازمزارمن
استاد اول میر نیز با شوق ، صدایش را بالا میبرد:
ستا دسترگو بلا واخلم
بیا دسترگی ولی سری دی
پام چه وار دی خطا نه شی
مامنلی غرغری دی
رحیم جهانی، با صدای لطیفش، چشمانش را میبندد و می خواند:
تو در چشم من همچو موجِ،
خروشنده و سرکش و ناشکیبا
که هر لحظه ات می کشاند به سویِ ،
نسیمِ هزار ٱرزویِ فریبا
گل زمان، با دایره و صدایِ دلانگیز می خواند:
بی بی شیرینی زړای ګلی را باند ی وا
چوه سورشال جوړه لاسونه بی بی شیرینی
خوشحال سدوزی از کنج باغ، میخواند:
سترګې دې جارشم اشکولی صنمه یو ځل راشه
مانه لوانه
در این میان، نصرت پارسا جوان، پرشور و صمیمی، گیتارش را در آغوش میفشارد، و نغمهای تازه آغاز میکند.
وای ٱن دل که به تو از تو نشانِ نرسد
مُرده ٱن تن که به تو مژده ی جانِ نرسد
میرمن رخشانه، پروین، ژیلا، بخت زمینه، افسانه – همگی با لباسهایی از نور و گل – با هم آواز میخوانند. صدای زن افغانستان، در این شب، صدای زندگیست.
درین وقت سرو کله ای سیفو پیدا میشود و
میخواند:
به همو پیکی سیایت عالم خراب کردی دل مه کباب کدی
لیلا… غطی جان، غم یار نداری
غیر از رنج و ظلم دیگر کار نداری
و بیلتون در ادامه:
او کوک زری… بیا در بالینم
خوابت ببرد سرِ زانویم
در این هنگام، از دور، استاد هماهنک با گامهای آرام نزدیک میشود. در دستش دلربایی از ساز است و با لحنی پر از ناز و لطافت میخواند:
های بانو جان، های بانو
بنشین به روی زانو
غوغا به پا کن از آن نازهای کرشمه
دلم شد ریشمه، ریشمه
صدایش چون موجی نرم بر باغ میپیچد و دلها را میلرزاند.
کمی آنطرفتر، زیر سایهی درخت ناجو، استاد رحیمبخش با آن صدای گرم و گیرا، بادهای در دست، نغمهی مستانهای سر میدهد:
جز گروه میکشان هوشیار در میخانه نیست
میکشید آزاد، امشب هیچ کس بیگانه نیست
صدایش همچون شراب کهنه، مستکننده و جانپرور است. هوای باغ از طنین خوشآهنگ صدای او، آکنده از شور و صمیمیت میشود.
در پایان شب، استاد شاولی و استاد فضل احمد نینواز، همراه با استاد محمد عمر (ربابنواز)، استاد ملنگ (زیربغلینواز)، استاد هاشم و استاد ولی (طبلهنوازان)، با سازهایشان قطعهای مشترک و آسمانی مینوازند.
همه گرد هم میآیند. ماه بهنرمی لبخند میزند. نغمهای دستهجمعی برمیخیزد:
ما رفتیم…
اما صدایما زنده مانده است
در دل هر عاشق، در اشک هر شب،
در خندهی هر کودک
ما شعلهایم، خاموشنشدنی
مهتاب پرنور میشود… و صحنه، با زمزمهی عشق و وطن، آهسته خاموش میگردد.
ولی شاه عالمی
اقای عالمی گرامی زیبا قلم زدید، روان همه هنرمندان عزیز ما شاد و خشنود باد
باعرض حرمت
قیوم بشیر هروی