از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی
تاریخ نشر یکشنبه ۳۰ جون ۲۰۱۳ هالند
حکایت ۲۰۲
تن آدمی شریفست بجان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
« سعدی »
نسناس
نظامی عروضی سمرقندی گفته است : از بو رضا بن عبدالسلام نیشابوری شنیدم در سنه عشر و خمسمائه(۵۱۰) بنشابور در مسجد جامع که گفت بجانب طمغاج همی رفتیم و آن کاروان چندین هزار شتر بود (؟!) روزی گرمگاه همی راندیم بر بالای ریگی زنی دیدیم ایستاده برهنه سر و برهنه تن در غایت نیکویی با قدی چون سرو و رویی چون ماه ومویی دراز و درما نظاره همی کرد. هرچند باوی سخن گفتیم جواب نداد و چون قصد او کردیم بگریخت و در هزیمت چنان دوید که همانا هیچ اسپ او را در نیافتی و کراکشان ما ترکان بودند، گفتند این آدمی وحشی است این را نسناس خوانند.