ارسال شده توسط admin در
اشعار
تاریخ نشر : جحمه ۹ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳۰ اگست ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
صبح دلاویز
رها ازتار شب ها می کند شوق سحرخیزم
شـفـق بـازی کـنـد در محفـل صبح دلاویزم
شــبـانی گـر بـه زیـر سـایـۀ مهـتاب بنشینم
به تار چنگ زهـره خـوشـۀ پـرویـن آویزم
ز سـاز آسـمان ها پر بُـود گـوش همه عالم
که ازخواب گران با نغمه های نور برخیزم
به هر شکلی که آید زندگانی می برم لـذت
مـیـان پیچ و تاب لحـظه هـا با آن گلاویزم
جهـانی خفته در ژرفـای قلب ذرۀ کـوچک
اگـر آگه شــوم صـد منبع نـیــرو برانگیزم
انرژی می دهد برجان ودل نورجهان افروز
چراغان می کند درقعرِشب بزم طرب خیزم
زمستان گرکند روز و شبم را سردوغم آلود
بهـاری می کـنـد انـوار دل پـژمـرده پائیزم
لب نوشی که ازلعل بدخشان قصه می گوید
کـنـد از بـادۀ جـوشــان و آتـشـنـاک لبریزم
اگردروازه را برروی مهمان بست ؛ اما من
به پاس آشـنایی پیش هـر گام باغ گل ریزم
غـم دوران اگـر در خانـۀ دل می زنـد آتش
انـرژی درونی می کند سـرشـار و تجهیزم
اگـر نیروی مستور درون را زنـده گـردانم
بـه مثل تیغ جـوهـردار و الماسین کند تیزم
جهان برمحور شور و نوای عشق می گردد
جـنـون عـشق و مسـتی غـزل کـرده ممیّزم
نه ازخاک وگلم درنورِخالص میشوم جاوید
نه پنداری که در ایـن خاکـدان تیره ناچیزم
مهار کاروان مُلک را بـر پشت خـر بستند
بیاریـد بهـر آزادی میهن رخـش و شبدیـزم
نگیرد نخـل خشک طالبانی ریشه درکشور
کند ویرانه باغ و کشتزار و نهر و کاریزم
رسول پویان
۱۷ آگست ۲۰۲۴