۲۴ ساعت

آرشیو آگوست, 2024

08 آگوست
۳دیدگاه

کبوتر تنها

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۸  اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۸ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

کبوتر تنها

معشوق من

یک کبوتر تنهاست

معشوق من

زبان عشق را در مدرسه نیاموخته

و با الفبای دوست داشتن

بیگانه است

معشوق من در جنونش می سراید

و در جنونش می خندد

و در جنونش اشک می ریزد

آری معشوق من

بر فراز ابرهاست

و از فرود آمدن به زمین در هراس

او در هراس زندگی میکند

و در هراس به خواب می رود

و در هراس قدم برمیدارد

و در هراس لباس می پوشد

و دلم براش می سوزد

آخراوهمیشه تنهاست

و همیشه تنهاست

و همیشه تنهاست

هما طرزی

نیویورک

۳۰ جون ۲۰۲۴

08 آگوست
۱ دیدگاه

وطن

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۸  اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۸ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

وطن

دوری  چه  عذابست  ز دامان  وطن

 وز خانه گک و سبزه  و  باران وطن

 از کوچه  و پسکوچه و دریا گک آن

 از  قصه و خنده های  یاران  وطن

مسعود خلیلی

07 آگوست
۵دیدگاه

روح کجا بدن کجا

تاریخ نشر : چهارشنبه ۱۷  اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۷ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

روح کجا بدن کجا

۵۷ الف

بحر تویی و  دشت من ، آب کجا و من کجا

آن ز تو این  ز من عجب ، روح کجا بدن کجا

خاک من است آنطرف، جامهء من به اینطرف

 صبر کن ای اجل ببین  ، گور کجا  کفن کجا

 طاقت بی مجال  من ،  تنگ نموده پیرهن

 گاج کجا  و ای  خد ا ،  دکمه ء  پیرهن کجا

 کوره چو داغ میشود ،  تخم  سپند می پرد

 آتش جنگ شعله   زد ، اهل کجا وطن کجا

قتل به عام کرده را ، حکم به خاص میشود

 عام فتاده بی سر  و  ، دار کجا  رسن کجا

 اشک چو بی قرار شد ، طعنه رقیب میزند

 گریه ء بی ادب کجا ، خنده ء اهریمن کجا

 حرف ز لب پریده را  ، باز  نیاوری  به کف

نقطه به نقطه گویدش، عقل کجا سخن کجا

 داس ز ریشه میکشد، سبزه ء خوش جمال را

 عشق به خاک میشود ، مرد کجا و زن کجا

 صبح سپیده میرود ،  شام سیاه می رسد

 خانه ء  باغبان  کجا ،  شاخه ء یاسمن کجا

شکیبا شمیم

۱۰ جولای ۲۰۲۷

07 آگوست
۱ دیدگاه

قمارِ سرخ . . .

تاریخ نشر : چهارشنبه ۱۷  اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۷ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

قمار سرخ … 

چراغی  نیست  ، آتش از  زلالِ  عشق  روشن کن

 ز رویا ، رویِ   هر  دیوار    ر ا  بارانِ   روزن کن

 هنوزم  قله‌ ها  در  انتظارِ  صخره‌ات  مات اند

 تو  با  شطرنج   تقدیرت  قمارِ  سرخ  بردن کن

بهار از خاکِ  بیگانه ،   شراب  از  تاکِ بیگانه *

 فصولِ  آشنا  بگشا   و  در   آفاق   رستن  کن

 مرو با زاغ ! باطاووسِ هستی همسفر می‌باش

 بیا در سر ، برو در دل ، بپر در عشق مسکن کن

 ز سیم بی صدای  زندگی ،  آهنگ  شو ، برخیز

 رها از  قید هستی  و  زمان،  آهنگِ  رستن کن

 بشو  واماندگی را  ، گرم  کن  گرمابه ‌ی دل را

 به رفتن مان و منزل زن ، ز رفتن‌ها شگفتن کن

 ز سانِ  ساده‌ی  عشق  و  ز تارِ  سرخِ  اندیشه

 لباسی دوز  و  در  آیینه‌ات  بنما  و  بر تن  کن

به نبضِ  نغمه‌ خوانِ  باد ها  در  آسمان  پیوند

 بزن ،  فریاد کن ،  پر وا و  در  پرواز  میهن کن

 اگر برپاست  قصرِ صبحِ کاذب  ، ازقصور تست

 بمان سنگ  فلق ، اشراق  فردا   در دمیدن کن

فاروق فارانی

* اشاره به اسطوره‌ای یونانی سیزیف است که با مجازات خدایان مواجه شد و محکوم به این گردید تا صخره سنگ سنگینی را از اعماق دره تا قله کوه ها بالا بیاورد. وقتی صخره سنگ توسط سیزیف به قله های کوه، آورده می شد، به فرمان خدایان صخره سنگ به اعماق دره سقوط می کرد و سیزیف محکوم بود تا صخره سنگ را دوباره به بالا بیاورد و این سرنوشت سیزیف بود که باید تا پایان ادامه می یافت. افسانه سیزیف را بعضی تمثیل سرنوشت و هستی انسان دانسته اند

06 آگوست
۱ دیدگاه

دواثر ماندگار از شاعر معاصر وطن وارث الشعرا نذیر احمد ظفر

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۶ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۶ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

بنام خداوند لوح و قلم      

دواثر ماندگار از شاعر معاصر وطن

وارث الشعرا نذیر احمد ظفر

 

 نوشته دوکتور عنایت الله (شهرانی) 

 

درین اواخر دو اثر بر گزیده و عالی از جناب محترم وارث الشعرا نذیر احمد ظفر به عنا وین (بانوی قلم فرسا) که در باره حیات علمی و هنری و اداری محترمه خانم ماریا بیگم دارد بحث میکند ، و دو دیگر مجموعه اشعار و یا دیوان چهارم ژور نا لیست کار کشته نذیر ظفر به عنوان (آرا)بطبع رسیده است.

اول با نوی قلمفرسا: مو لف دانشمند و قلم بدست توانا جناب ظفر این کتاب را به افتخار خد مات ارزنده ِهنری، ادبی و علمی با نو ماریا جان در دو صد و هشتاد و دو صفحه نوشته و به طبع رسانیده است. درین اثر پر محتوا نظر یکتعداد از نویسنده گان وطن خاصتا همکاران خانم ماریا دارو، در قسمت کار کرد های محترمه ماریا دارو در خصوص طرز بر خورد وی با ما مورین و هنر مندان رادیو افغانستان آورده شده است، که واقعا میتواند آیینهِ فعالیت های او را نماینده گی نماید،به قرار نوشته محترمه فوزیه جان شهاب ، ماریا جان دارو مو سس کودکستان رادیو تلویزیون میباشد.

نویسنده این سطور بعد ازینکه از طریق تلفون با این خانم دانشمند آشنا شدم، در چهار کتاب تا لیفی شان تقریظ ها نوشتم ، و چون دانستم که وی از زنان عادی جامعه افغانستان نمیباشد و کار های علمی ، هنری و اداری او ، وی را در سطح بلند فر هنگی نشان میدهد ، بنا زنده گینامه وی را در کتاب ( زنان بر گزیده خاور زمین) شامل ساختم که یکتعداد از دانشمندان از آن استقبال نمودند.

در کتاب بانوی قلمفرسا به قلم دانشمند ارجمند وارث الشعرا جناب ظفر طوریکه گفته آمدنوشته های یکتعداد از نخبه گان وطن عزیز در باره حیات ادبی و اداری وی تو ضیحات و شرح داده اند که واقعا قابل افتخار میباشد.

همچنان درین کتاب با نوی قلمفرسا مقا لاتیکه در باره خانم دارو نوشته شده ، نویسنده گان از ملیت های مختلف کشور عزیز ما چون تاجک ، پشتون تورک ، هزاره و هندو میبا شند که هر کدام با احترام خاصیکه دارند نوشته های پر کیف و زیبا را تهیه کرده اندکه این خود نمایانگر ملی بودن و بیطرف بودن خانم ماریا دارو را نشان میدهد.من این کار جناب گرامی نذیر احمد ظفر که از ژورنالیستان شهیر و مسلکی افغانستان میباشد از دل می ستایم و صد ها شاد باش و آفرین به حضورش میفرستم ، چونکه یک خانم و با نوی قلمفرسا را به معرفی گرفته و سنت شکنی کرده است خصوصا این خانم گرامی الحمد الله حیات دارد و امید وارم که در آینده بعضی اثار دیگر شان نیز به خوانش همو طنان قرار گیرد و با خوانش این اثر هموطنان ما بدانند که زنان افغانستان دارای استعداد های عالی میباشند نگارنده این سطور کتاب را خوانده ام و خواستم مختصرا درین موضوع بنگارم .

دوم: این کتاب مجموعه ی اشعاریست از طبع سر شار وارث الشعرا جناب ظفر به ظرفیت دوصد و شانزده صفحه که اگر با حروف کوچک به طبع نمیرسید ، شاید به بیش از سه صدو پنجاه صفحه با لغ میگردید ، عنوان کتاب به جهت عشق بلند بالای پدر کلان به نواسه یا مغز بادام است که نامش را (آرا) گذاشته اند همچنان شاعر وارسته جناب ظفر این کتاب یا دیوان بسیار عالی خود را به خانم خود ( با نو عالمتاب) هدیه کرده است.

اینجانب سروده های نغز و دلکش جناب ظفر یا شاعر خوش کلام را قبلا هم خوانده بودم و باری در یکی از دیوان های ارزنده شان کلماتی چندی را نوشتم  . ولی درین مجموعه ی اشعار شان زیر عنوان(آرا) طوفان کرده اند . کسانیکه با فیسبوک سرو کار دارند ، یقینا خواهند دانست که اشعار ناب و هنگامه بر انگیز این شاعر شوریده حال چقدر خواننده گان را جذب نموده است ، و اشعار غم انگیز شان در قسمت وطن درد دیده ،خواننده گان را به جهانی دیگری میکشاند . یکی از مزایای اشعار شاعر شیرین سخن جناب ظفر این است که در هر غزل خود عنوان داده است . که این کار راقم این سطور مزیت خاص دارد . در بسی از دیوان ها بجای اینکه عنوان بدهند ، مصرع اول غزل را در فهرست شامل میسازند ، که آن نمیتواند مفهوم همه غزل را بیان بدارد.

شاعر خوش کلام وارث الشعرا جناب ظفر سفری داشته در قاره آسترالیا یا قاره کانگرها ، درین سفر با دو شاعر سخنور خوش کلام جنابان قیوم بشیر هروی و فروغ مشاعره مینماید ، که واقعا خواندن و مطالعه آن خواننده را به شور می آورد چونکه اشعار فی البداهه دایم پر و دلکش است.

هر غزل شاعر گرامی و ارجمند نذیر ظفر که میخوانیم ، میدانیم که کلامش از اعماق قلب او برون شده و از آن است که به قلب ها تا ثیر میاندازد ، چونکه او غربت زده است و دسترسی و توان آن را ندارد که به زاد گاه اش برود ، از آنست که داد ها و فریاد ها دارد ، و اکثر غزل هایش ناله های از فراق وطن را افاده میکند.

راقم این سطور سالها پیش که اشعار وارث الشعرا ارجمند را خوانده بودم ، گفته بودم که وی اشعار نغز و استادانه میسراید واو درین راه عشق می ورزد و بدون عشق نمیتواند موفق باشد  او میگوید:

نذر محبت شده ام بر وصال    

عشق به پای تو  مرا میکشد    

*******

چو مرغ خفته  سر در   زیر  بالم      

سرود نغمه خوانی رفته از دست

*******

به غم ملت دوران  زده ی  غرقه بخون  

چاره سازیم و ازین معرکه بیکار شویم

شاعر گرانمایه و دانشمند وطن وارث الشعرا نذیر ظفر که تجارب تلخی را در وطن از دست اداره چیان بیگانه پرست داشته  و از دست آن نا بکاران در جمع صد ها هزار مهاجر در کشور های بیگانه روزگار می چلاند ،در دیوان پر کیفیت (آرا) واقعا چیز های سروده که انسان را محو کلمات و معنی های بلند میسازد ، از خداوند (ج) آرزومندم که وی را قوت آن بخشد تا دیوان های دیگرش را تهیه و بدسترس هموطنان قرار دهد . والسلام

 

06 آگوست
۱ دیدگاه

باغِ رؤیا

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۶ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۶ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

باغِ رؤیا

 امشب از اسمانِ  خاطرِ  من ، نورِ شعر  و ترانه میبارد

 از دو   چشمِ   ستارهُ  پروین ، شرری  جاودانه    میبارد

 اشکِ مهتاب بسانِ مروارید،میچکد نرم بروی دامنِ شب

 قطره هایش چو گوهری  نایاب،  بیدریغ تا کرانه میبارد

 یادِ تو در دلم  نشسته  کنون ، گلِ سرخی میانهُ گلدان

ابرِ دلتنگی  خیالِ  تو  باز ، بر   سرم   بی بهانه  میبارد

 مرغکِ پر شکستهُ دلِ من،در سراش آرزوی پرواز است

 اشکِ حسرت  ز دوری  گلشن ، گوشهُ   آشیانه  میبارد

 از فراسوی باغِ رویا ها، عطرِ یاس و  شگوفه  می آید

 از بلندای  شاخسارِ  امید ، برگِ سبز  و  جوانه میبارد

 گلبنِ عشق و آرزوهایم،غنچه  هایش شگفته  با یادات

از  سراپای   دفترِ   شعرم  ،  غزلِ  عاشقانه   می‌بارد

 مریم نوروززاده هروی

  ۱۴ ثور ۱۴۰۳ خورشیدی

 ۲۵ مَی ۲۰۲۴ میلادی

 از مجموعهُ  “پاییز”

 هلند.

06 آگوست
۱ دیدگاه

 عشق است امامِ من

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۶ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۶ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 عشق است امامِ من

با  عشق سر  و  کارم ، از  درد  چه  غم دارم

عشق است  امامِ من ، دنیاست  به  کامِ من

از عشق  نه   پرهیزم  ،   با  مرگ   درآمیزم

سرگشته  چرا باشم  ، عشق است  مقامِ من

درفطرت ما عشق است در طینت ما نیزهم

نی عارو نه ننگ است عشق ، برعشق دوامِ من

این روزۀ عشق است چون ، درماهِ صیامِ حق

با کُشتنِ نفسِ خود ،  عشق است صیام من

در قعده  و در  جلسه ، درسجده و در رکوع

من مقتدیِ  خویشم، عشق است   قیامِ من

زندان و  نبردِ عشق   ، در سینه   گذارد  تیر

این  تیغِ  شهادت  را ،  خنجر  به   نیامِ  من

من بندۀ   آزادم   ،  هستم    غلام    عشق

عشق است  امامِ من ، عشق است امامِ من

تا چند   پی  دنیا   ،  تا  چند    پی   دونان

آن است  بسی  ننگین ، این است هُمامِ من

در  رپرتوِ  عشقِ  حق ، کمتر بخودم مشغول

مرشد چو بوّد عشقم ، عشق است مرامِ من

در  عُرفِ  حریفانه   ،  بیچاره   و   درویشم

بر بیدل   فرزانه   ،   بفرست    سلامِ   من

گه   مقتدیِ   خویشم  ، گه   مقتدیِ  بیدل

چون  رقص  کنم   ذره ،  بر تربت  مامِ من

دارم   طبع   محزونی   ،  خاکِ   درِ  عِرفانم

گرَدِ رهی بیدل  من  ، ا و هست  امامِ  من

ممزوج شوید درعشق ، حق گوئید و حق جوئید

برپیرو  جوان  گویم ،   این است  پیامِ من

از درد  و غمِ هستی ،  زرغون  نکند شِکوه

کفراست بمن شاکی ، حرفیست چو خامِ من

الحاج محمد ابراهیم زرغون

۷ جون ۲۰۱۷

لورنسکوگ – ناروی

06 آگوست
۱ دیدگاه

گلِ نو رسته

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۶ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۶ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

گلِ نو رسته

وقتی که خواب می رسد وخسته می شوی

چیزی  شبیه   یک  گل  نو  رَسته می شوی

چشمت  خمار   گشته   و  لبخند   می زنی

بادام ،  یا  درخت  پر  از  پسته  می شوی

بیگانه با  خشونت  و  زهدِ عبوس  و  جنگ

یک عارفِ   مبارکِ    بشکسته   می شوی

آن لحظه بوسه از لب تو می شود  گرفت

زیرا که یک  چکاوک  پر  بسته   می شوی

اما همینکه   خواب  شریفت   ز سر  پرید

شمشیر و تیغ  کافرِ بی  دسته می شوی

سید نورالحق صبا

اسن – ۲۰۱۱

05 آگوست
۳دیدگاه

تکرار می کنم

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۵ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۵ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

تکرار می ‌‌کنم

ای مرد!

در سیاهی چشمان مست تو،

صد‌ها هزار شأم بهاری نهان شده

وآن  پاکی‌ و صفا که با دانه‌های اشک

در زیر مژه ها

چون شبنم سپید،

یا گوهری اصیل

در گوشهی صدف،

از کنج جام‌های دو چشم سیاه تو

با غم عیان شده،

من عشق را برای تو تکرار می‌‌کنم.

من عشق را برای تو‌ای روح پر غرور

ای چشمه ‌یصفا !

وای مظهر سرور!

همچون زمانه‌های گریزنده در سکوت

زان شام‌های خوب 

وان روز‌های دور،

                     تکرار میکنم.

تکرار یک حیا،

تکرار یک صفا،

و……تکرار لحظه ها

آن لحظه ائ‌ که جان من و جان تو ز شوق

در هم نهان شوند.

وین جسم‌های غمکش و افسرده و کهن

با آن همه هوس،

با آن همه نیاز

محو زمان شوند،

من عشق را برای تو تکرار می‌‌کنم.

تکرار می‌ کنم .

هما طرزی

۳۰ مارچ ۱۹۷۲

کابل – افغانستان

Kabul, March 30, 1972

05 آگوست
۱ دیدگاه

آهنگِ خیالم

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۵ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۵ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

آهنگِ خیالم

صبح یعنی  ، تو  بخندی   و  بهاری  برسد

 آفتابی !که پس از  یک   شبِ تاری  برسد

 خنده ات  مژده ی  آغاز  خوشی  ها باشد

 شادی از هر طرف و  گوشه کناری  برسد

نفست  نغمه ی   آهنگِ  خیالم   هر صبح

چون نوای دف و سنتور و سه  تاری برسد

 توکه یک صبح بهاری، به تو  دلگرم شدم

 که به دادِ دلِ من ، صبر و  قراری  برسد

 صبح یعنی تو پر از شوق  رسیدن باشی

جاده  مشتاق  تماشاست  که یاری برسد

 یحیی_ماندگار #

 

 

 

05 آگوست
۳دیدگاه

رنجدیده گی و محبت گستری ( بخش سوم)

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۵ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۵ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

رنجدیده گی و محبت گستری

          (در حاشیۀ داستان های جناب ایشرداس)     

 

۳

بافت اجتماعی ، عیاری و وطندوستی

 

هرجا چهره  و یا چهره هایی در داستانها ظاهر می شوند که با سایر افراد جامعه در گفت وشنیدی اند،دیده می شود که در بسیاری موارد مکان و زنده گی مشترکی آنها را با هم پیوند داده است. همدلی و بشر دوستی فردهنــدوباور را چنان با سایر مردم روایت میکند که نشانه یی از تعصب مذهبی پدیدار نیست. چنین روایتی با واقعیت های باقت زنده گی و تماس ها زنده گی  روزانه و اجتماعی پیشینه تطابق دارد.

چرایی آن را در پیشینۀ تاریخی و زیستن صلح آمیز در کنار هم میتوان دید. به همان میزانی که جامعه سیر رشد می پیمود و تعصب های هندو ستیزانه کاهش می یافت ویا مهار شدنی بود، چنین بافتی محکمتر می شد. اما در پهلوی پیشینه گی و دیرینه گی تعصب ها در جامعه، هرگاه استفاده جویان و تاجران حکومتی دین، مانند زمان امیر حبیب الله”سراج…” سر تعظیم به تبعیض فرومی بردند، آن تساهل و فرهنگ عزیز و گرامی آسیب می دید. آسیب زایی آن را در تغییر ندیدن ذهنیت سنتی- دینی ونقش نهادها و حکومتی های محاتفظه کارمیتوان مشاهده کرد. سنتی که مانند موارد بسیار در جامعه به درازا کشید. اما تا آنجا که به زنده گی اجتماعی، به مردم و ارتباطات آنها با هندوباوران و سکهـ های کشور تعلق گرفته است، معیاری شریفانه، مخلصانه کارکرد داشته است.

معیاری که  از سوی مسلمان همسایه در پکتیا، در جلال آباد، در قندهار، در کابل، در پروان و شهرهای دیگر، در برابر هندوهای کشور معمول بوده است، صداقت و راستکاری، امانتداری، ندیدن خدعه وفریب، در یک سخن بی آزاری های آنها راحکایت میکند. چنین سلوکی احترام صادقانۀ هندوباوران وطن به عقاید دینی را نیز همواره در نظر داشته است. زیرا آنها هیچگاه بی حرمتی را علیه همسایه گان اعمال نکرده اند.

در داستان های ایشرداس عزیز، آنگاه که ریالیسم چیره می شود، چنان سلوکی چهره اش را با زیبایی داستان نگاری و روایت مورد نیاز آن نشان میدهد و بر واقعیت های بافت شریفانه و محترمانه واخلاصمند مهر تایید می نهد.

اما این بخشی از اجتماع آنگاه که در کوچه ها ظاهر شده اند و یا پای در مکتب نهاده اند، در متن تعصب دیرینه، از سوی پذیرنده گان تعصب به ویژه کودکان با تمام رفتار کودکانه و انسان آزارانه اش، با گفتن، “بخوان کلمه ات را” بد رفتاری دیده اند . این بد رفتاری و کمتر طرف سرزنش قرار گرفته، در فراورده های قلمی ایشرداس عزیز نیز جلوۀ متبارز دارد. با این ویژه گی که همه را با واکنش محبت آمیز می آورد.

در میان همان بافت و سلوک احترام آمیز با اقشار آزاد زیسته از تلقینات تعصب آلود است که روایت داستانی از یک سلوک که راکهی نام دارد، با عیاری کاکه های کابل، و نمک شناسی در کنار هم قرار گرفته، فضای شکوهمندی را در داستان “ولاله را قسم دادم” ایجاد می شود.

در این داستان، راوی از زبان قهرمان اصلی، عمه تلسی خاطره هایی را می آورد. داستان با انتظار از عمه تلسی و شنیدن خاطراتش گشایش می یابد.

عمه تلسی روزگاری را به یاد می آورد که مهمان ها در منزلشان حضور یافته اند و با نبود برادرش  کاکه چونی لال درخانه، مادر، تلسی را که دختر جوانی بود می فرستد به   “هندوگذر  که برفی، بغلاوه و سمبوسه خریده بیاورد”

در مسیر راه، مزاحمی که لالا مشکی عکاس نام دارد و با صفات زشت ونفرت آمیز معرفی می شود، سرفۀ معنی دار میکند.

عمه تلسی روایت میکند که «بعد از رفتن مهمانان، فوراً چادری سر کرده، رفتم گذر سنگ تراشی تا در سماوات صفرعلی هزاره که مرکز جمع شدن کاکه های کابل بود (کاکه چونی) را از این ماجرا باخبر سازم.

در این جا راوی حکایت میکند که: «پدرم سخن عمه تُلسی را بریده و گفت:‌  
«خواهر جان تا جاییکه من خبردارم خودت خدا بیامرزد (صفرهزاره) را “راکهی”* بسته میکردی»
عمه تُلسی با سرفرازی پاسخ داد: بلی هان. او با ما آب و نمک خورده بود، او و کاکه چونی یکدیگر را از سال ها برادر خوانده بودند. مرد میدان بود از کاکه های مشهور کابل بود، در خیر و خیرات دست باز داشت از بهترین های روزگارش بود.»(  داستان و لاله را قسم دادم)

در آخرین داستان، که  عنوان”دوهفته زمانگیر نیست؟” را دارد، داکترآکاس میخواهد خاکستر مادرش را از آلمان به هند ببرد و به دریای گنگا بسپارد. اما همسرس پیهم یاد آوری میکند که  چون عروسی دختر حاجی آغا در کابل است، داکتر آکاس در محفل خوشی آنها نیز حضور بیابد. داکتر آکاس با یادآوری محبت های حاجی آغا و خانواده اش، در حالیکه خاکستر مادر را با امید رفتن به هند  همراه دارد، می پذیرد که آب ونمک را فراموش نکند. اما پایان داستان را رویداد انتحاری- انفجاری چنان رقم میزند که داکتر قربانی آن شده و انتقال خاکستر را حاجی آغا عهده دار می شود. تصویری که از آن لحظات در داستان ارائه شده است، شگفتی و تحسین بسیار را برای ایشرداس عزیز همراه می آورد. پایان داستان این صحنه را دارد:

«درین اثنا، آکاش، چشم هایش را باز نموده، اشاره‌ی بر حاجی‌آغا کرد و با زحمت زیاد سخنی به زبان آورد. حاجی با دقت ‌شنید و برای او تکرار کرد: «میگی خاکستر مادرت در بکس است و به هندوستان …». آکاش با حرکت چشم، سخن او را صحه گذارد. حاجی صاحب، اشک‌ریزان و شمرده شمرده برایش پاسخ داد:‌ «قول می‌دهم خودم این کار را انجام دهم!» خم شد و پیشانی او را بوسید.»*

با این ژانرهای داستانی و حکایت از پیشینه ها و پیوند های اجتماعی، عنصر عاطفه، محبت و همدیگر پذیری با تمام صمیمیت های انسانی و والایش، تلفیق یافته و موج وار در کنار هم میروند.

پیرامون علایق قلبی به وطن، میخواهم از داستان “خاک”بیاورم:

در پهلوی جنگ خونین، تبهکارانه و کابل سوز که همه باشنده گان شهر را بیازرد، بار فشارها و رنجهای بیشتری را هندوباوران و سیکهـ ها غمگینانه بر دوش غمین حمل می کردند. در داستان “خاک” جنگ های تنظیمی، پیامدها،  آزار واذیت، غصب خانه های هندوها وسیکهـ ها وناگزیر شدن به مهاجرت از کشور، بیان غم آمیز و واقعی داستانی یافته است.

آنانی که بی هیچ بازخواستگر و مرجعی  بودند که به آن همه بیدادگری برسد، روی به سوی فرار و رستن از شر آن همه آزار واذیت آوردند.

در داستان خاک،  شرح حال غم آمیز و اشک آلود خانوادۀ رام چند نماد صد ها خانوادۀ دیگر میشود که در این داستان به سخن آمده اند. خانوادۀ رام چند که با دشواری های زیاد، موفق شده اند از راه هوایی کشور را ترک بگویند، به میدان هوایی کابل  و نزدیکی طیاره میرسند. در آنجا تلاشی های غاصبانه چهره اش را بار دیگر نشان میدهد. مادر رام چند که در دستمالی پاکیزه، بسته یی را عزیز داشته و در بغل نگه داشته بود، طرف توجه افراد تلاشی- غاصب، قرار می گیرد.

این هم روایت خود داستان:

«فرد مسلح با طمع طلا و الماس پیش تر رفت و با بی حرمتی به سوی مادر دست انداخت و آن کلوله بسته شده رابه شدت کش کرد. ناگهان بسته باز شد، طلا و الماس نه ، بلکه خاک وطن بود که از گوشه چادر پیرزن، بر زینه های طیاره پاشان شد. پیر زن با چشم های گشاده و حیرت زده دید که گرد و غبار خاک ریخته شده، بزرگ شد و پهن شد. فضا را انباشت. میدان هوایی را انباشت. شهر را انباشت. و خود از میان گرد و خاک به پرواز درآمد.»

*

پیرامون داستان گفته اند که گشایش و پایانش اگر با هنرداستان نگاری همراه نباشد، در ایجاد احساس و تأثیر نهادن، جلب وکشش خواننده و مزیت های دیگر، توفیقی نخواهد داشت. داستان خاک، مانند سایر داستان های ایشرداس عزیز، این شکوهمندی، مزیت و احساس  برانگیزی را برای جلب توجه به رویدادهای گونانگون جامعۀ انسانی با پایانی دل انگیز دارا اند.

زهی سعادت برای ایشرداس عزیز.

*

من اندکی در بارۀ آنها  را به عنوان ادای دین، نوشتم. وقتی داستانها را خوانده ام، این آرزو را احساس نموده ام که کاش هموطنان ما نیز آنها را بخوانند. ۱۶ داستانی که جهانی از موضوعات را برای خواننده با ادبیات شفاف و محبت آمیز پیشکش میکنند، دارندۀ نکاتی اند، مشحون از عناصر انسان گرایی، تحمل پذیری و محبت گستری.

شایان یادآوری است که پس از انتشار قسمت نخست این نوشته، تعدادی از هموطنان با نگارنده تماس گرفته و آرزو های نیک خود را حتا تا طرح پذیرش چاپ داستانها ابراز کردند. چنین استقبالی نیز جای سپاس دارد.

   *

  • پینوشت: پیرامون راکهی این معلومات را بیایید که:

“راکهی” یا “رکهشه بند” در واقع محافظت خواهر از سوی برادر را میگویند و سال یک بار این رسم به جا می آید. طی مراسم آن، خواهر به دست راست برادر تار خام را که می تواند ساده یا دارای چندرنگ باشد، می بندد و برادر او محبت کرده عهد حمایت از وی را ابراز می کند. این پیوند اساس عاطفی دارد، تا مذهبی. شرط نیست که هر دو از یک پدر و مادر باشند. میشود والدین مشترک و غیر مشترک داشته باشند. مذهب واحد هم شرط نیست. صداقت ضابطۀ مهم این رابطه است. این رسم در تمام پیروان آیین هندو رواج دارد با همه یک رنگی هایش.

                                                                                       پــایــان

 

 

 

05 آگوست
۱ دیدگاه

یک کهکشان طلیعه . . . 

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۵ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۵ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

یک کهکشان طلیعه . . . 

 از   خاک    با    جوانه‌ ی    رویا    برون برا

از موجِ   خود    به   شورشِ   دریا برون برا

این دل که می ‌زند ، سخنش گوش کن ز دل

 دل‌ سان به رقص و  ضربه  و آوا  برون برا

 آلوده   تا   افق    به     دروغِ    سحرگهان

 یک  لمحه  با  حقیقتِ     فردا    برون  برا

 این   آسمانِ   کاغذی    را    باد    می برد

 بر خاک  سخت  کن  شرر  انشا  ،  برون برا

یک  لحظه  با  خیالِ  خودت   خلوتی   بکن

 شو  بی‌  خیالِ  خلسه ی   دنیا   برون   برا

از لای  میله  ها  رهی  باز است  تا به مهر

 رویا   شو   و   ترانه‌ ی   گویا  ،  برون  برا

بگذار شان  که  از  نفسِ   مرگ   زنده   اند

خود  هر نفس  چو نفسِ  نفسها   برون  برا

 تا خار  عشق  و حادثه  در سینه ات نشست

 بی   خارِ   خار   زار    ز   خارا    برون   برا

 آلوده   اند  با   گلِ   شب    چهره‌ی   سپهر

 یک   کهکشان   طلیعه   ز  یلدا   برون  برا

فاروق فارانی

جولای ۲۰۲۳

05 آگوست
۱ دیدگاه

چند دوبیتی

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۵ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۵ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

پروانه

لبخندی بزن بر غم و در  حال برقص

 پروانه‌ شو و  بی‌پر و بی‌ بال برقص

 بر رنج  و غم زمانه‌ ات خط خط کن

 مستانه شده بخند و هرسال برقص

۷ می ۲۰۲۳

غوغا

تو ر ا در خویش  پیدا می‌ کنم من

دلم  را  غرق   غوغا   می‌ کنم من

 مرا گیری  در   آغوشت  تو امشب

 ترا   غرق     تمنا   می ‌کنم   من

۵ جون ۲۰۲۳

بهار

بخدا    گل    شدم   بهار   شدم

 نغمه‌ ی   مست    آبشار  شدم

عطر آگین  هوا ز  بوی من است

 لاله ‌ی   سرخ    کوهسار  شدم

۲ جولای ۲۰۲۳

هما باوری

05 آگوست
۳دیدگاه

قاتل صد ها هزار

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۵ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۵ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

قاتل صد ها هزار

خـا ئـن ملی مــا ، آن قـاتــل  صـد هــا هــــزار

روسوی کشورنموده،بی حیـا، بی ننگ و عـار

خـائـنـان دیگرش ، چـون کرزی و  اشرف غنی

کــرده انـد راه ورا ، آسـان به سـوی این دیـار

گلبدین، بی دین بـُوَد ، از آنکه اوکـرده خراب

کـابـل زیـبـای مـا را ، قـتـل کـرده  صـد هــزار

خـائـنـانِ بـدتر از وی ،عـفـو * کـردند جـرم او

مـیـدهـنـد هـم ازبـرایـش،مـزد کـافی بیشمـار

باغ وبوستان وعمارت،هرکجا دلخواه اوست

بـادیـگـارد هـای مـزیـد و ، اسـلحـه دراخـتـیـار

بـا قـدوم نحـس او،کـابـل شـود دریـای خـون

ای مباد! آنروز،که این جانـی بیایـد روی کار

حیدری” دورازوطن، با قـلب افگـارو حزیـن

عـرض حـال کشورش، دارد به پیش کـردگـار

پوهنوال داکتراسدلله حیدری

۲۵ سپتامبر ۲۰۱۶

سدنی – استرالیا

*خداوند (ج) حق العبد را نمی بخشد تا کسیکه حقش تلف شده نبخشد،

دولت چطورخون صدها هزار بیگناه رامی بخشند؟؟؟

05 آگوست
۱ دیدگاه

محبوبِ دل

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۵ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۵ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

محبوب دل

زلف پاشان اش  شبی را  غرق  رویا می کند
لاله‌ی  رخسار  او  در  دل  چه غوغا  می‌کند

موج احساس اش به قلبم می زند با یک نگاه
یاد  او   در  گلعذار   هنگامه  بر پا  می کند

شمع بزمش می‌شوم از  شور و  مستی دلم
چرخش   پروانه   را این  دل   تماشا  می‌کند

هرچه می‌گویم دلم بس کن دگر زآن لاله رو
دل    کجا  ماند   مرا   مهمان  فردا می کند

تیر مژگان اش به جانم میزند هر روز و شب
چشم  بازی های  او  دردم  مداوا   می کند

می سزد  ” عالیه ”  گِرد روی جان پرواز کرد
جان فدای  قامت  محبوب  دل ها  می کند

عالیه میوند 

۲۲ جولای ۲۰۲۴

فرانکفورت – آلمان

04 آگوست
۱ دیدگاه

رنجدیده گی و محبت گستری ( بخش دوم )

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۴ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۴ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

رنجدیده گی و محبت گستری

                (در حاشیۀ داستان های جناب ایشرداس)         

                       ۲                    

احساس دلتنگی(نوستالژی)

 

حضور راوی داستانها در خارج کشور، بُعد گله مندی از هجرت تحمیلی، نشاندادن عوامل مختلف و دارندۀ بار نوستالژی را در بیشترین داستانها دارا است. از آنجایی که روایت های داستانی این عناصر، زنده گی ملیون ها انسان را متأثر نموده است، این کتلۀ وسیع از رنجدیده گان، آزرده گان و دارنده گان همیشه گی یاد میهن در غربت، روایت سرگذشت و سرنوشت غم آمیز خود را در آن می بینند.

از نوستالژی در داستانهای ایشرداس عزیز یاد نمودیم، محتمل است که نگاهی به ادبیات چند دهۀ پسین هموطنان ما در خارج کشور، چنین جلوۀ متبارز را در فراورده های ادبی وضاحت بدهد. با ادامۀ عوامل مهاجر ساز و روی آوردن به زنده گی تحمیلی و دل ناخواسته، تأثیرعوامل غم آمیزی را که مهاجر در غربت می بیند، احساس جدیدی از محیط متفاوت را برای او ایجاد میکند. آب وهوا، بیگانه گی همسایه گان، بیگانه گی زبان، رفتارناخوشایند و کارمندان مؤسساتی که پناهنده به آنها نیاز دارد، مزید علتی می شود بر یاد از آب و هوای میهن، کوچه ها، یاران و دوستان، خویشاوندان و صد ها خاطره یی که از هر کدام می رویند و دلمشغولی پناهنده می شوند، با تمام رنجدیده گی های که فرد در وطن نیز نگریسته است.

یاد میهن ودلتنگی های خاطره آمیزش، به پناهنده گرمی می بخشد، نارضایتی های خود را با آن یادها از روزگاری که دارندۀ دشواری های پسین نبوده اند، به خوشنودی میرساند.

 با اندک بررسی مقدماتی برداشت نگارنده این است که حوزۀ شعر فارسی و بعد از آن داستان نگاری در خارج کشور، عنصر نوستالژی یا احساس دلتنگی برای میهن را بسیار داشته است. زنده یاد یوسف کهزاد(۱۹۳۵ کابل- ۲۰۱۹ امریکا ) پس از آنکه ناگزیر شد افغانستان را ترک بگوید و در هند به زنده گی پرداخت و بعد به امریکا، با سرودن شعر روان، کابلک ما، تصویر جامع از احساس دلتنگی را به دست میدهد. حتا در کار مبتکرانه و بسیار زحمت آمیز جناب امان الله کبیری (در کشور هالند)، پیرامون بخشی از نام های شخصیت ها، و جاده ها و خانه های کابل، افزون بر رویکرد تاریخنگارانه و کابل شناسانه، چنین احساسی از دلتنگی برای آن دیار و روزگار از دست رفته را میتوان نشانی نمود.

درحوزۀ داستان نگاری، تا آنجا که نویسنده نگریستم، چنین ویژه گی در داستان های ایشراس عزیز بسیار اند و به همان اندازه موفقانه تصویر شده اند. نمونه هایی را از نظر میگذرانم:

در داستان “عطر گل سنجد” که رایحۀ دل انگیز عطر آن، داستان را همراهی نموده است، این سخن که :”بیا بیرون در فکر آیندۀ کودکانت نیستی؟”، دَرِ روی آوردن به هجرت و رهایی از شرجنگ و آسیب های انسان آزاری گشایش می یابد. در داستان “رقاصه” یاد کوچه ها و برخی شخصیت های گرامی وهنرمند زمینۀ یادآوری یافته اند. اما زیبایی گشایش موضوع در این هم است که در داستان رقاصه، در نماد پرواز خیل کبوتران که به هرسوی پرواز میکنند، سخن از چند کوچه وشخصیت می آید:

«باقی دست چپش را سایه بان چشمانش ساخت و با دست راست تور را در هوا تکان داد. نگاهش به خیل کبوترهایی خیره مانده بود که اینک در یک گردش ناگهانی، درست بالای شوربازار شیرجه رفته بودند.
خیل کفتر های باقی، که اصلن عبدالباقی نامش بود و در گذر علی رضا خان کابل می‌زیست، فضای خانه های دکتر رحیم محمودی، رازق فانی و رحیم ساربان را گاه در فراز و گاهی در فرود طی کردند و به سویی گذر بارانه پرواز کردند. کبوترها، تا چشم کار می‌کرد حرکت های زیبا اجرا می‌کردند و این لرزه به تنش می انداخت.»

در این داستان، باقی به کنسرتی میرود. رفتن او به کنسرت، زمینۀ دیگری به نویسنده داستان میدهد که از هنر وهنرمندان میهنش یاد کند و با این زیبایی:

خانم قمر گل سرود. وبعد نوبت مهتاب میرسد.« نوبت بعدی به خانم ماری مهتاب رسید. چون یک چشم ماری جان صدمه دیده بود، مدام آن چشمش را با موهایش پنهان می‌کرد و همچو مهتاب دوشبه، نیم رخ سوی تماشاگران می دید.» آوردن نام ازهنرمندان عزیزما در داستان  آنهم در غربت، سخن ناشی از دلتنگی را در پایان می آورد:

«غلام نبی دلربانواز که از گذر خرابات بود با دلربا اش آلاپی سر داد که آمدن هنرمند را اعلام می کرد. ظاهر جان ربابی، که از کوهدامن بود با رباب اش نغمه کوتاهی نواخت. عبدال پغمانی هنوز دوهل را نوازش می داد ولی به نوا نیاوردش بود. سپس با اشاراتی کارگردان، آرام آرام نوای دلربا و رباب را همراهی کرد و آهنگ مستی را به تماشاگران سخاوت کرد.»(داستان رقاصه)

باآوردن نام  این کوچهها وهنرمندان که واقعی اند نه خیالی، آن یادواره های شاد زیسته، تسلی خاطر آزرده می شوند و با آوردن نام شیرغزنوی، از دست رفته هایش را فریاد گونه می سراید:

«امشب دل من بهار خواهد، سبزه، گل‌ها، شبنم»ادامه دارد.

تصویر بافت اجتماعی، عیاری و وطندوستی در داستان های ایشرداس عزیز(در شمارۀ آینده)   
                                          ***

 

 

 

04 آگوست
۱ دیدگاه

تولدت مبارک

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۴ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۴ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

تولدت مبارک

ای محضر  لطف خدا  عمرت  دراز عمرت  دراز

ای بهترین  ای بی  بها عمرت دراز  عمرت دراز

ای در دل من جای  تو  چون  گلبنی از باغ مهر

ای خوش لقا ای با صفا عمرت درازعمرت دراز

وقتی به  دنیا   آمدی  عالم چراغان شد  ز تو

ای ماه وخورشید سما عمرت دراز عمرت دراز

ای مهد عشق و اشتیاق  ای گلشن پر ازسمن

ای  قلب الفت آشنا عمرت  دراز عمرت  دراز

غم  دور باشد   از دلت ، پر نور باشد منزلت

ای  دولت بی انتها  عمرت  دراز عمرت دراز

خوشبختی ها فرش رهت،دایم تبسم بر لبت

حفظت کند هردم خداعمرت دراز عمرت دراز

اندر شب میلاد تو  این  جا کنم  من  یاد تو

توخوش بزی ای همصدا عمرت  دراز عمرت دراز

واهب صدایت می کند  از دل دعایت می کند

هستی تو ازجنس خداعمرت درازعمرت دراز

صالحه واهب واصل

۴ اگست ۲۰۲۰

هالند

04 آگوست
۱ دیدگاه

در سرودت درد های مرده . . .

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۴ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۴ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

در سرودت درد های مرده . . .

 سوختی  در  سوختن  از  سوختن  پروا مکن

 بال و  پر بربند و  در آتش بمان ، پر وا مکن

 کوه باش و روح خود در سینه‌ات پنهان بدار

 چون  دهانِ  دره ،  رازِ  رود  را   رسوا  مکن

 در سرودت درد های مرده  ناخن  می کشند

 با نفس  ها زندگی  بخشا  به  آن  آوا مکن

ساعتِ بی عقربِ  دل نیش تک  تک می‌زند

 زخم  های  لحظه‌ ها  را پاک از  فردا  مکن

 ای تو گم در خویشتن در جستجوی  خویش باش

 گر شدی پیدا، گذر از خویش و خود  پیدا مکن

 رهزنانِ این شبِ سنگین، سفر را  کشته اند

نعشِ او را روحِ رویا بخش  و  جز  رویا مکن

 این شبِ سنگین  اگر خواهی به  پایانش بری

 در دل یلدا سفر کن  ، خانه   در  یلدا مکن

فاروق فارانی

مارچ ۲۰۲۱

03 آگوست
۱ دیدگاه

تقریظ دوکتور حجت السلام و المسلمین سید حسن اخلاق بر کتاب (آرا) اثر محترم نذیر احمد ظفر

تاریخ نشر : شنبه ۱۳ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۳ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

تقریظ دوکتور حجت السلام و المسلمین

سید حسن اخلاق

از بختیاری های من در آمریکا , آشنایی و همنشینی با شاعر شیرین سخن , صریح البیان , نغز گفتار و فرهیخته جناب نذیر ظفر است .

حدود یک دهه است که با این دوست نازنین, موانست دارم ؛ از همصحبتی با او لذت میبرم , از احساس زلال او به حس میا یم و از خوانش پر شورش , به وجد و اکنون خوشحالترم که می بینم مجموعه ی تازه ی از اشعار او , زیر نام ( آرا ) زیب و زیور ادبیات و احساسات معنوی ما می گردد تعریف فیلسوف و متاله بزرگ خواجه نصر الدین طوسی از شعر در (( اساس الاقتباس )) تعریف معیاری شعر در فرهنگ فارسی و اسلامی شد که: ( شعر کلامیست مخیل ,مولف از اقوال موزون متساوی مقفی ) که دو عنصر ( خیال انگیزی ) و ( دارای وزن و قا فیه) را بهم می امیزد.

شرط نخست از منطق یونان گرفته شده و شرط دوم از ادبیات عربی – فارسی سپس خواجه در ( معیار الاشعار) معیار های ریز تری را بدست میدهد تا بیا موزاند که (خیال انگیزی زبانی) گوهر شاعرانگی است , وچون سخن از زبان شاعرانه می رود باید حساب دو چیز مشابه را از شعر جدا نمود : واژگان بی معنا و الفاظ مهمل یا واقع گویی های غیر خیال انگیز ,ولی مقفا و موزون . شارح ابن سینا, میافزاید که یونانیان , تخیل را تمام گوهر(ماهیت) شعر دانسته اند اما مسلمانان آنرا بخشی از گوهر (قصل) شعر وی همچنین به رابطه ( وزن داشتن) و (خیال انگیزی) می پردازد و قافیه را بخش گوهری برخی از انواع شعر , مانند قصیده و قطعه, نه همه انواع شعر و گوهر آن,در فضای ادبیات کلاسیک و جهانبینی کهن شکل گرفته است که سخن پیرامون خیال و زبان , انکشافات جدید را نیافته بود.با این همه , منبعی  استوار و معیار های قویم برای شناخت شعر , تجربه شاعرانه , نسبت شعر با فر هنگ , نقد شعر, تفاوت خیال انگیخته و خیال انگیز, و رابطه خیال با زبان را فراهم میسازد.( آرا ما را به جهان و بیان خواجه نصرو) فهم کلاسیک از شعر و شاعرانگی میبرد ولی در آن , متوقف نمیگذارد.اشعار ( ظفر) دنیای کلاسیک را با دغدغه های مدرن پیوند میزند و این رویا رویی دو جهان را در جان سوژه های از افغانستان به تصویر میکشد ,تصویری که ( موضوع) خود را در جان خواننده هاش بر میانگیزد . زبان (ظفر) بنظر میرسد که زبان کلاسیک است , اما انعکاس درد مدرن و دود مدرنیت است . ساده گی زبان و صراحت خیال بهم می پیوندند تا خواننده, فارغ از هیا هو های هر سویی , خود را ببیند درد خود را بخواند و بشتابد (که دیدن یار قضا) نشود و , صد البته , دست خویش را در پشت ( سوخت میهن) متوجه شود .

(آرا) احساس و امید ایمان و عصیان و درود و سرود را بهم میامیزد تا مخاطب را سیر انفسی و آفاقی زنده گی در دهه های اخیر دعوت کتد . عواطف شخصی به موازات احساسات ملی و دغدغه های انسانی مطرح می شوند. پدر و مادر یاد می شوند ,همسر و دختر نازدانه ناز می شوند و نواسه, قدر می بیند تا یاد آور شوند که آواره افغانستان هم مانند دیگر انسانهای شاد این دنیا , ریشه و پیوند و شاخه دارندو عشق و قدر شناسی و امید می شناسند .با هم مسلکان مشاعره صورت می گیرد و به دوستان فر هیخته و گلفروش , شعر هدیه می شود تا قدر دوستی و لذت با هم بودند یاد آوری شود.شاعرهمچنین به صراحت از( مرده پرستی ) می نالد و ملالت خویشرا از رنج روزگار و بیوفایی بتان نهان نمیدارد. (ظفر) با ظرافت در برابر مفاهیم دینی رابطه های دو سویه بر قرار می سازد: از سویی ماه صیام و شب قدر و بنده گی برای او مایه جلای جان و و گشایش معنویست و ازدیگر سو, متاثراست که چگونه این مفاهیم ,وارونه می شوند و مورد سو استفاده قرار می گیرند تا تصویر خشن از خدای مهر بان ارایه دهند، بناآ انعکاس صدای عارفان و عا شقان می گردد وقتی می گوید ( بر ما ثواب هردو جهان جز وصال نیست).

( آرا) گاه و بیگاه با موارد عینی و جزیی از درد و رنج های زنده گی در افغانستان امروز تماس می گیرد ؛ جایی زبان یتیم بازمانده از انتحاری می گردد ؛ و جای دیگر متذکر می شود که طی چند دهه کو تاه چگونه جانیان به قهرمانان تبدیل شدند .هنگامیکه شاعر می سراید: ( میروم بی نشانه یعنی من) درواقع آیینه ی تمام نمای انسان امروز درافغانستان می گردد. با حالتی نوستالوژیک از کارز, قرغه وخنجان یاد می شود ومیافزاید ( شادی درین زمانه ندارم مرا ببخش).

از جایی که (آرا) انعکاس درد ها و جانهای سوخته است نمی توان بر شاعر خرده گرفت ( عیب مکن گر سخنم سوخته) اما می توان به او دست میرزاد گفت که این درد ها را با زبان ساده , بیان طبیعی, اظهار بی نقاب , واحساس ناآلوده شریک ساخته است.اوهمچنین روایت شا عرانه بی پیراهای ازفرهنگ کابل و کابلی ها اراهه می دهد.اینها سر مایه های کمی نیستندکه کتاب به خواننده خویش تقدیم میدارد . امیدوارم که ( آرا) جای شایسته خودرا دربین آثارادبی ومردم شناس بیابد. من هم نشر این اثرات به دوست گرانمایه ام جناب (ظفر) فامیل محترم و دوستان شان تبریک می گویم ومسرت خویش وجامعه فرهنگی وعلمی را ازنشرآن ابرازمی دارم.

داکتر سید حسن اخلاق

واشنگتن – دی سی

 

 

03 آگوست
۱ دیدگاه

کتابِ عشق

تاریخ نشر : شنبه ۱۳ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۳ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

کتاب عشق

  ای خدا جویان  چو گشتم مست  تقدیرم کنید

 خانه  ویران  گر شدم  با  عشق  تعمیرم کنید

نام ِ من در منطق و تفسیر و دیوانها چه سود

همچو ن قطه  در کتاب ِ  عشق   تحریرم کنید

 بلبل ِ دل   بی شمیم ِ  زلف ِ  گل  آزاد نیست

کش کشان با زلف ِ یارم  حبس و  زنجیرم کنید

 عمر من در پای عشق ِ گلرخان گردیده صرف

وقت ِ  مرگم  با  شراب ِ  عشق  تطهیرم  کنید

 شعرِ من  عشقست  بوی ابر و  باران میدهد

در  میان ِ   عاشقان   مست     تکثیرم   کنید

 گر   نگیرم    جام  های   باده   در  ایام  حج

 با سیه   سنگ  حرم  در  کعبه  تکفریم  کنید

مسعود خلیلی

03 آگوست
۲دیدگاه

قاصدِ نگاه

تاریخ نشر : شنبه ۱۳ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۳ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

قاصدِ نگاه

آن  قاصدِ  نگاه   از  دیده   پیام  دارد

در  گردن   دلم   زنجیر  و   لگام دارد

درفاصله ی نزدیک  این حادثه  رقم زد

از   لشکر   مژه  صد  تیرِ  کلام  دارد

دیدم که بی نقاب از پرده  شتاب  میرفت

آفاق و د و جهان  روی تو  غرام  دارد

در میکده ی حسنت  دنیای  راز  خفته

که مستی و نِشه بی باده  و  جام دارد

در مکتبِ جنون،در کوره ی  عشق  سوختم

ناله کجا کشد اسپندی که  سام  دارد

یک ذرّه ی رخش در  سینه  حضور افگند

در  معبدِ  دلم  شوقِ  او  خرام د ارد

بشکستن نفس ها در سینه ی خرابم

آرایش حضورا ست یا درد دوام دارد

محمد ادریس بقایی (قطره)

لیل ۴/۵/ ۱۴۰۱

03 آگوست
۱ دیدگاه

کلهء بی مغز

تاریخ نشر : شنبه ۱۳ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۳ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

کلۀ بی مغز

 بهر ِقلب ِ شیشه ی ما هرکه گیرد سنگ ِ خود

آهن ِ فرسوده   ریزد   خاک   اندر  زنگ ِ خود

 راه ِ روشن   را  نمی بیند   چرا  افکار ِ  پوچ

 می رود در  کوچۀ  تاریک ِ مغز ِ  تنگ ِ خود

 نشه ها بسیار  دارد  راه و  رسم ِ این  زمان

چرس ِ را دود میکند یاقوده  سازد بنگ ِ خود

 سنجش ِ گفتار  گم شد  از  میان ِ   هر زبان

می کشد کنج ِ دهن گفتاری  در  نیرنگ ِ خود

 بار ها بگذاشت ما را  زندگی  در  پیچ و خم

 می برد تا  ناکجا  با رقص ِ  بی آهنگ ِ خود

 گوش ها را گر بسازد  زاهد ِ بی ساز و برگ

 می زند ساز ِ فریبِ بی سُر ِ دنگ دنگ خود

 این تعصب تا به هر شکلی کشیده شاخ و دم

می زند   مرداری   اندر  چهرۀ  بدرنگ ِ  خود

 چیست  چیست  این ادعای  ظالمان ِ بیخرد

افتخار ِ    ابله  دارد  غیرت ِ  بی  ننگ   خود

 هر  کجا  دیدی  همایون  کلۀ  بی  مغز  را

 دور ِ دور ِ دور شو تا چهارصد فرسنگ ِ خود

همایون شاه عالمی

 اول اگست ۲۰۲۴ میلادی

03 آگوست
۳دیدگاه

سحرگه

تاریخ نشر : شنبه ۱۳ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۳ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 سحرگه

 سحر از شکستن  دل بد رت  نیاز   کردم  

رشتـۀ  کلام دل  را  همه با تو  باز  کردم

 در، شهر دل گشودم بحضورت ای  پناهم

 با تو آن قدر  بگفتم که قضا  نمــاز کردم

 سرسجده رانهادم بسجود و بس گریستم

  بستوء سجاده آمد بسی  عرض راز کردم

  بشگــفـد دلم (عزیزه) ز فــروغ جــلـوۀ او

 که حدیث دل سحـرگه چـو شبی درازکردم 

   عزیزه عنایت

۱ دسامبر ۲۰۰۵

03 آگوست
۳دیدگاه

آغازی دیگر

تاریخ نشر : شنبه ۱۳ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۳ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

آغازی دیگر 

 

کوچی ام من،

تیر ه بالم

 باز در ابر بهاری

شعری از پرواز خود آغاز کردم

پر گشودم

نغمه سر کردم

سرودم:

هرچه بودم

              پاک و زیبا

هرچه بودم

             خوب یا هیچ

هرچه بودم، هرچه هستم،

از برایت

در میان دست غمگینم بها ر آورده‌ام من.

تو زبانم بند کردی، تا که در شعر سکوتم:

             من ترا فریاد کردم، داد کردم…

باز هم ، دیدی ؟ ترا آغاز کردم

            ‌ای که پنهان کرده أی در چشم‌هایت شأم هایم

هر چه هستم، هرچه بودم

یا نبودم

در سرودت، در سرودم،

باز من تکرار  بودن یا نبودن‌های خود را ساز کردم

عشق را من با هوس

یا من هوس را با بزرگی‌های حرمت جوی تو

تا بیکران کهکشان‌هایم کشاندم_

دور، تا ان دور‌ها ی بیکران احساس جانم

یا تنم؟ من خود ندانم

تا الهه گشته‌ام در معبد بی‌ انتهایت

ای خداوند بزرگ و بی‌ نهایت

کوچکی خویش را احساس کردم

بنده‌ام من؟ گریه‌ام من؟ خنده‌ام من؟

هرچه بودم، هرچه هستم

تو خداوندی، بزرگی

کوچکم من، کوچی‌ام من

باز در ابر بهاری

شعر پروازم ز پشت ابر ها

آغاز کردم.

هما طرزی

۱۹ اپریل ۱۹۷۳

کابل – افغانستان

 

03 آگوست
۱ دیدگاه

سلام

تاریخ نشر : شنبه ۱۳ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۳ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 سلام

 

 

از تشنگی صحرا ترین ، از ما به دریاها سلام

ما سایه ‌پروردِ شبیم،  ای صبحِ رویا ها، سلام

شرمنده  از  دیروزگی ،   آزرده   از ا  مروزگی

 دستی بده بر دستِ ما، ای نسلِ فرداها  ، سلام

 آن سایه‌ های گمشده ، آن  آسمان‌  پروردگی

 شب‌نامه‌های روشنی، طوفانِ غوغا ها، سلام

 آن عشق‌ سر بر مهر و مه، آن کاروان های به ره

 آن دشتِ مجنون زادگی، عصیان لیلاها، سلام

 آن شعر های سینه‌ سوز، آن واژه‌های دل ‌فروز

 آن رنگ و آن آهنگ‌ها ، آن نورِ معنا‌ها سلام

 بر عشقِ دریاخوی تان، بر قلبِ آتش بوی تان

 بر نعره‌ پردازانِ شب، رسوایِ  رسوا ها سلام

ما  با  نگاهی  سوخته،  از حسرتِ  پروازِ  تان

 ای همنشینِ اختران، ای اوج‌ دُرنا * ها سلام

فاروق فارانی

دسمبر ۲۰۲۳

 *  دٌرنا » یا «کلنگ» پرندگانی هستند که جمعی و بسیار بلند پرواز می‌کنند.