تاریخ نشر : دوشنبه ۱۵ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۵ اگست ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
رنجدیده گی و محبت گستری
(در حاشیۀ داستان های جناب ایشرداس)
۳
بافت اجتماعی ، عیاری و وطندوستی
هرجا چهره و یا چهره هایی در داستانها ظاهر می شوند که با سایر افراد جامعه در گفت وشنیدی اند،دیده می شود که در بسیاری موارد مکان و زنده گی مشترکی آنها را با هم پیوند داده است. همدلی و بشر دوستی فردهنــدوباور را چنان با سایر مردم روایت میکند که نشانه یی از تعصب مذهبی پدیدار نیست. چنین روایتی با واقعیت های باقت زنده گی و تماس ها زنده گی روزانه و اجتماعی پیشینه تطابق دارد.
چرایی آن را در پیشینۀ تاریخی و زیستن صلح آمیز در کنار هم میتوان دید. به همان میزانی که جامعه سیر رشد می پیمود و تعصب های هندو ستیزانه کاهش می یافت ویا مهار شدنی بود، چنین بافتی محکمتر می شد. اما در پهلوی پیشینه گی و دیرینه گی تعصب ها در جامعه، هرگاه استفاده جویان و تاجران حکومتی دین، مانند زمان امیر حبیب الله”سراج…” سر تعظیم به تبعیض فرومی بردند، آن تساهل و فرهنگ عزیز و گرامی آسیب می دید. آسیب زایی آن را در تغییر ندیدن ذهنیت سنتی- دینی ونقش نهادها و حکومتی های محاتفظه کارمیتوان مشاهده کرد. سنتی که مانند موارد بسیار در جامعه به درازا کشید. اما تا آنجا که به زنده گی اجتماعی، به مردم و ارتباطات آنها با هندوباوران و سکهـ های کشور تعلق گرفته است، معیاری شریفانه، مخلصانه کارکرد داشته است.
معیاری که از سوی مسلمان همسایه در پکتیا، در جلال آباد، در قندهار، در کابل، در پروان و شهرهای دیگر، در برابر هندوهای کشور معمول بوده است، صداقت و راستکاری، امانتداری، ندیدن خدعه وفریب، در یک سخن بی آزاری های آنها راحکایت میکند. چنین سلوکی احترام صادقانۀ هندوباوران وطن به عقاید دینی را نیز همواره در نظر داشته است. زیرا آنها هیچگاه بی حرمتی را علیه همسایه گان اعمال نکرده اند.
در داستان های ایشرداس عزیز، آنگاه که ریالیسم چیره می شود، چنان سلوکی چهره اش را با زیبایی داستان نگاری و روایت مورد نیاز آن نشان میدهد و بر واقعیت های بافت شریفانه و محترمانه واخلاصمند مهر تایید می نهد.
اما این بخشی از اجتماع آنگاه که در کوچه ها ظاهر شده اند و یا پای در مکتب نهاده اند، در متن تعصب دیرینه، از سوی پذیرنده گان تعصب به ویژه کودکان با تمام رفتار کودکانه و انسان آزارانه اش، با گفتن، “بخوان کلمه ات را” بد رفتاری دیده اند . این بد رفتاری و کمتر طرف سرزنش قرار گرفته، در فراورده های قلمی ایشرداس عزیز نیز جلوۀ متبارز دارد. با این ویژه گی که همه را با واکنش محبت آمیز می آورد.
در میان همان بافت و سلوک احترام آمیز با اقشار آزاد زیسته از تلقینات تعصب آلود است که روایت داستانی از یک سلوک که راکهی نام دارد، با عیاری کاکه های کابل، و نمک شناسی در کنار هم قرار گرفته، فضای شکوهمندی را در داستان “ولاله را قسم دادم” ایجاد می شود.
در این داستان، راوی از زبان قهرمان اصلی، عمه تلسی خاطره هایی را می آورد. داستان با انتظار از عمه تلسی و شنیدن خاطراتش گشایش می یابد.
عمه تلسی روزگاری را به یاد می آورد که مهمان ها در منزلشان حضور یافته اند و با نبود برادرش کاکه چونی لال درخانه، مادر، تلسی را که دختر جوانی بود می فرستد به “هندوگذر که برفی، بغلاوه و سمبوسه خریده بیاورد”
در مسیر راه، مزاحمی که لالا مشکی عکاس نام دارد و با صفات زشت ونفرت آمیز معرفی می شود، سرفۀ معنی دار میکند.
عمه تلسی روایت میکند که «بعد از رفتن مهمانان، فوراً چادری سر کرده، رفتم گذر سنگ تراشی تا در سماوات صفرعلی هزاره که مرکز جمع شدن کاکه های کابل بود (کاکه چونی) را از این ماجرا باخبر سازم.
در این جا راوی حکایت میکند که: «پدرم سخن عمه تُلسی را بریده و گفت:
«خواهر جان تا جاییکه من خبردارم خودت خدا بیامرزد (صفرهزاره) را “راکهی”* بسته میکردی»
عمه تُلسی با سرفرازی پاسخ داد: بلی هان. او با ما آب و نمک خورده بود، او و کاکه چونی یکدیگر را از سال ها برادر خوانده بودند. مرد میدان بود از کاکه های مشهور کابل بود، در خیر و خیرات دست باز داشت از بهترین های روزگارش بود.»( داستان و لاله را قسم دادم)
در آخرین داستان، که عنوان”دوهفته زمانگیر نیست؟” را دارد، داکترآکاس میخواهد خاکستر مادرش را از آلمان به هند ببرد و به دریای گنگا بسپارد. اما همسرس پیهم یاد آوری میکند که چون عروسی دختر حاجی آغا در کابل است، داکتر آکاس در محفل خوشی آنها نیز حضور بیابد. داکتر آکاس با یادآوری محبت های حاجی آغا و خانواده اش، در حالیکه خاکستر مادر را با امید رفتن به هند همراه دارد، می پذیرد که آب ونمک را فراموش نکند. اما پایان داستان را رویداد انتحاری- انفجاری چنان رقم میزند که داکتر قربانی آن شده و انتقال خاکستر را حاجی آغا عهده دار می شود. تصویری که از آن لحظات در داستان ارائه شده است، شگفتی و تحسین بسیار را برای ایشرداس عزیز همراه می آورد. پایان داستان این صحنه را دارد:
«درین اثنا، آکاش، چشم هایش را باز نموده، اشارهی بر حاجیآغا کرد و با زحمت زیاد سخنی به زبان آورد. حاجی با دقت شنید و برای او تکرار کرد: «میگی خاکستر مادرت در بکس است و به هندوستان …». آکاش با حرکت چشم، سخن او را صحه گذارد. حاجی صاحب، اشکریزان و شمرده شمرده برایش پاسخ داد: «قول میدهم خودم این کار را انجام دهم!» خم شد و پیشانی او را بوسید.»*
با این ژانرهای داستانی و حکایت از پیشینه ها و پیوند های اجتماعی، عنصر عاطفه، محبت و همدیگر پذیری با تمام صمیمیت های انسانی و والایش، تلفیق یافته و موج وار در کنار هم میروند.
پیرامون علایق قلبی به وطن، میخواهم از داستان “خاک”بیاورم:
در پهلوی جنگ خونین، تبهکارانه و کابل سوز که همه باشنده گان شهر را بیازرد، بار فشارها و رنجهای بیشتری را هندوباوران و سیکهـ ها غمگینانه بر دوش غمین حمل می کردند. در داستان “خاک” جنگ های تنظیمی، پیامدها، آزار واذیت، غصب خانه های هندوها وسیکهـ ها وناگزیر شدن به مهاجرت از کشور، بیان غم آمیز و واقعی داستانی یافته است.
آنانی که بی هیچ بازخواستگر و مرجعی بودند که به آن همه بیدادگری برسد، روی به سوی فرار و رستن از شر آن همه آزار واذیت آوردند.
در داستان خاک، شرح حال غم آمیز و اشک آلود خانوادۀ رام چند نماد صد ها خانوادۀ دیگر میشود که در این داستان به سخن آمده اند. خانوادۀ رام چند که با دشواری های زیاد، موفق شده اند از راه هوایی کشور را ترک بگویند، به میدان هوایی کابل و نزدیکی طیاره میرسند. در آنجا تلاشی های غاصبانه چهره اش را بار دیگر نشان میدهد. مادر رام چند که در دستمالی پاکیزه، بسته یی را عزیز داشته و در بغل نگه داشته بود، طرف توجه افراد تلاشی- غاصب، قرار می گیرد.
این هم روایت خود داستان:
«فرد مسلح با طمع طلا و الماس پیش تر رفت و با بی حرمتی به سوی مادر دست انداخت و آن کلوله بسته شده رابه شدت کش کرد. ناگهان بسته باز شد، طلا و الماس نه ، بلکه خاک وطن بود که از گوشه چادر پیرزن، بر زینه های طیاره پاشان شد. پیر زن با چشم های گشاده و حیرت زده دید که گرد و غبار خاک ریخته شده، بزرگ شد و پهن شد. فضا را انباشت. میدان هوایی را انباشت. شهر را انباشت. و خود از میان گرد و خاک به پرواز درآمد.»
*
پیرامون داستان گفته اند که گشایش و پایانش اگر با هنرداستان نگاری همراه نباشد، در ایجاد احساس و تأثیر نهادن، جلب وکشش خواننده و مزیت های دیگر، توفیقی نخواهد داشت. داستان خاک، مانند سایر داستان های ایشرداس عزیز، این شکوهمندی، مزیت و احساس برانگیزی را برای جلب توجه به رویدادهای گونانگون جامعۀ انسانی با پایانی دل انگیز دارا اند.
زهی سعادت برای ایشرداس عزیز.
*
من اندکی در بارۀ آنها را به عنوان ادای دین، نوشتم. وقتی داستانها را خوانده ام، این آرزو را احساس نموده ام که کاش هموطنان ما نیز آنها را بخوانند. ۱۶ داستانی که جهانی از موضوعات را برای خواننده با ادبیات شفاف و محبت آمیز پیشکش میکنند، دارندۀ نکاتی اند، مشحون از عناصر انسان گرایی، تحمل پذیری و محبت گستری.
شایان یادآوری است که پس از انتشار قسمت نخست این نوشته، تعدادی از هموطنان با نگارنده تماس گرفته و آرزو های نیک خود را حتا تا طرح پذیرش چاپ داستانها ابراز کردند. چنین استقبالی نیز جای سپاس دارد.
*
- پینوشت: پیرامون راکهی این معلومات را بیایید که:
“راکهی” یا “رکهشه بند” در واقع محافظت خواهر از سوی برادر را میگویند و سال یک بار این رسم به جا می آید. طی مراسم آن، خواهر به دست راست برادر تار خام را که می تواند ساده یا دارای چندرنگ باشد، می بندد و برادر او محبت کرده عهد حمایت از وی را ابراز می کند. این پیوند اساس عاطفی دارد، تا مذهبی. شرط نیست که هر دو از یک پدر و مادر باشند. میشود والدین مشترک و غیر مشترک داشته باشند. مذهب واحد هم شرط نیست. صداقت ضابطۀ مهم این رابطه است. این رسم در تمام پیروان آیین هندو رواج دارد با همه یک رنگی هایش.
پــایــان