ارسال شده توسط admin در
اشعار
تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۱ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱ اگست ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
بمناسبت جشن توت پنجشیر سروده شده.
سیمای دره
من به نام خالق هستی و جــــان
میــگشایم درب این بــاغ بیـــان
بهرجشن تــوت و این آزاده گـان
با خود آوردم پـــیام و ارمغـــان
این پـــیام و ارمغــان را برشما
میدهم از سرزمـین صـخرهـا
میلهی نارنج در مشرق زمین
می نماید روی فرهنگ ،این چنین
میله های توت ما دارد برین
مینماید کام محفـل را شرین
این نماد همدلی فـرهنگ ماست
از فضای با همی آهنـگ ماسـت
ما وجود خسـته دریک پیرهــن
خار چشمانیم برخصـم وطــن
ژرف خـواهی دید قلـب دره را
پر زمهر وگرم دست صخره را
درنگاهِ دره برق قصــه هـاسـت
قصـه ازطوفان وشور وماجراست
ازحکایت های چـون افسانه ها
از طلسم و رمـز آزادی مــا
تاج آزادی به سر آویــــخته
رنگ ومعنایش به خون آمیخته
سنگها این جا طلاتم کـرده اند
شهسـوار دره را گُم کــرده اند
شهســوار دره ازدور دست هــا
دست میساید به این بن بست ها
او در این میـدان و در این آزمون
نــا خلف هــا را همی دارد زبون
نــاخـلف هایی که بـردند از زمین
خــاک پــــای قهرمان در آستین
سـاختــند از او ولـی بازیـچه یی
چـون گیاه هرزه یی بی ریشه یی
بعــد بـفروختند بر ابلیس شهر
این متاع و گوهر نـــا یاب دهر
حـــال هــردم آن متـاع پر بهـا
نـــا خــلف را گشته زنجیز بــلا
گاه پا و گاه شصت و گاه دست
ناخلف هارا همین زنجیر بست
حال شان زاراست این خودکرده گان
صــــاحبان زیور اما برده گــان
حال هم روز نبردو محشر است
حرف ازنسل نو این محضر است
میکشد بـــر دوش بار آزمـــون
پـــرچـــم سبز بلند غـرق خون
تــــا بر افرازنـد در آواره گی
این درفش عزت و آزاده گی
جولای ۲۰۱۷
پنجشیر
احمد هنایش