۲۴ ساعت

آرشیو ژانویه, 2025

31 ژانویه
۱ دیدگاه

سرنوشت یک زن

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه ۱۲ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۳۱  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

سرنوشت یک زن

داستان کوتاه

نوشتهء نعمت حسینی

باران به شدت می بارید. در حقیقت دو روز شده بود ، که گویی آسمان غضب نموده وهی ، پی هم می بارید و می بارید و کوچه و پس کوچه آن محل ؛ پُر از گِل و لای شده بودند. تو در چنان باران شدید به عجله گام برمی داشتی و می خواستی از پنجاه افغانیی که در مشت ات محکم گرفته بودی ، از نان وایی نوش کوچه تان پیش از آن که نان وایی بسته شود ، نان خشک بخری . راستش انگشتانت تاب و توان نگهدشت آن پنجاه افغانی را ندشتند. انگشتان سوزش می کردند و فکر می نمودی ازشدت درد از بند بند جدا می شوند. درد از نوک سرانگشتانت می رفت طرف بند دستانت و از آن جا راه کشیده می رفت طرف بازوها و شانه هایت . از شانه هایت می رفت طرف گردن و بعد می رفت طرف تیر پشتت . در تیر پشتت درد خیمه می زد و تیر پشت ات را چنگ می انداخت . چادری ات از شده باران تر ِ تر شده بود و کلوش ها و پاچه های تنبانت پُر گل . باد شام گاهی که می وزید در زیر چادری می لززاندت و چادری را به بدنت می چسپاند و برجسته گی های بدنت را از زیر چادری می نمایاند. هرچند بدن چندان برجسته ای هم نداشتی. در این چند سال پسین، غم مثل موریانه بدنت را خورده ، شانه هایت افتاده ، پستان هایت خشکیده و سرینت تراشدیده شده بود .

***

پنجاه افغانی را از زن همسایه تان قرض گرفته بودی ، ازآن زنی که همرایت کار می نمود و همو بود که ترا همرایش در آن کار کالا شویی ، در آن بیمار ستان با خود می برد. از زمانی که اجازه نداشتی در دفتر کار نمایی ، خیلی محتاج شده بودی . به نان شب و روز محتاج شده بودی و زنده گی خود و دو دختر خورد سالت را به مشکل پیش می بردی. شب ها گرسنه می خوابیدید. تا بالاخره آن خانم همسایه لطف نموده چند روز می شد که می بردت با خود به کالا شویی. هرچند آن کالا شویی تاب و توان را در همین چند روز ازت ربوده بود و موقع شستن شماری روی جایی های لبریز از خون و چرک و ریم حالت به همین می خورد و دلت بالا بالا می شد و برایت تهوع دست می داد و شب ها از شدت درد دست و بازو و شانه و کمر خوابت نمی برد ، اما بازهم خرسند بودی که کاری برایت پید شده بود

***

حالا که طرف نان وایی روان بودی ، با خود می اندیشیدی که از پنجاه افغانی ، برای شب تان چی باید بخری . از پنجاه افغانیی که از زن همیساه قرض گرفته بودی . با خود گفتی :

ـ اول یک و نیم دانه نان برای خود و دو دخترم باید بخرم و هم کمی روغن و سه دانه تخم مرغ . بالا درنگ ، با خود گفتی :

ـ اگر بازهم برق نباشد ، تخم را با چی پخته نمایم!؟ اشتوپ که تیل خلاص کرده است و ذغال هم نداریم.

گفتی:

ـ بهتر است پنیر و بوره بخرم. اگر برق بود، چای دم می نمایم و پنیر را باچای شیرین بخوریم، اگر برق نبود نان و پنیر !

و با خود اضافه کردی :

ـ کاش اشتوپ تیل می داشت و گندنه و کچالو می خریدم و بولانی پخته می نمودم. دخترک ها بولانی را زیاد دوست دارند .

به دنبال آن آه سردی از سینه بیرون دادی و اضافه کردی :

ـ سیلی یتیمی بسیار زیاد دخترک هایم را بیچاره و خوار ساخته است . این سیلی ، پَر و بال شان را شکسته و از کودکی با غم و درد و خواری آشنای شان ساخته است .

در زیر چادری چند قطره اشک از چشمانت لغزیدند و همراه با آب باران به سوی یخنت راه کشیدند .

در همین ُچرت وسواد و محاسبه با خود بودی که صدایی بلند شد:

ـ او زنکه کجا می روی در این ناوقت روز ، تنها ! بی محرم !

صدا مثل مرمی خورد به گوشت. صدا را که شنیدی ، ناشنیده گرفتی و به شدت گام هایت افزودی.

بار دیگر صدا شد :

ـ ترا می گویم او زنکهء بی حیا ! کجا می روی در این ناوقتی، بی محرم !

دلت به پرش افتاد ، رویت را طرف صاحب صدا به مشکل دور دادی تا بنگری که کی است ؟ هنور رویت را کامل دور نداده بودی که دو تا تفنگ به دست ریشدار از آن سوی سرک جلوات پریدند و یکی از آنها سوال اولش را تکرار نموده؛ گفت :

ـ ترا می گویم او زنکهء بی حیا ! کجا می روی در این ناوقتی ، بی محرم !

از دیدن آن قیافه ها حالت به هم خورد، دردی که به کمرت چنگ زده بود دو چندان شد و در زیر چادری از شدت خشم ، بدنت داغ داغ گردید . در حالی که دهانت مثل چوب خشک شده و زبانت در کامت چسپید بود، بریده بریده گفتی :

ـ محرم !؟ محرم ندارم!

ـ کجاست محرمت ؟

دهانت که بیشتر خشک شده و زبانت بیشتر در کامت چسپیده بود ؛ به جواب گفتی :

ـ کجاست محرمم ؟

بدون درنگ اضافه کردی :

ـ محرمم پیش خدا! پیش خدا !

او که از جوابت از یکسو شگفتی زده شده بود و از سوی دیگر غرق در عصبیت با همان عصبیت گفت :

ـ کفر می گویی او زنکهء کافر !

تو که از یکسو زیر چادری دلتنگ شده بودی و از سوی دیگر پریشان دو تا دخترت بودی که از سر صبح دروازهء خانه را پشت شان بسته بودی تا کسی باعث درد سر برای شان نشود و می خواستی زود تر خانه بروی نان هم باید بخری .

به جوابش گفتی :

ـ کفر نمی گویم. سه و نیم سال پیش ، در آن کوچه بالا ، یک مردار خور جناور ، خود را انتحار نمود و شوهرم که به سوی وظیفه می رفت در انتحاری او مُردار خورجناور پارچه پارچه شد و روح پاکش رفت آسمان پیش خدا !

از شنیدن حرف هایت او بیشتر عصبی و بیشتر خشمگین گردیده ، گفت :

ـ او زنکه فاسق ! چی می گویی ؟! تو مجاهد شهید را ، کسی که در راه خدا استشهادی کرده است ، مردار خور و جناور می گویی ؟ او فاسق ؟!

از حرف های او لزره به اندامت در افتاد . دیگر نتوانستی تحمل نمایی ، جلو چادری ات را بلا نمودی به سوی او خیره نگریستی و گفتی :

ـ فاسق مادرت ، فاسق خواهرت ، فاسق زنت و فاسق دختر !

آن گاه ، در حالی که دهانت کاملاً خشک شده بود ، به مشکل آب دهانت را جمع نموده به رویش تف نمودی و تف ات چون مرمی چره ای به روی و ریش او پاش شد.

او که باپشت دست قطرات تُف ترا از صورت و ریش اش پاک نمود، میله فتنگ اش را با دو دست گرفت پس برد و محکم زد به کوپی سرت و تو بدون درنگ با شتاب خوردی روبه دل بر زمین و آن دو با عجله از کنارت دور شدند

***

تو افتاده بودی بر زمین و یک خط سرخ از کوپی سرت روان بود و با آب باران می رفت طرف گُل و لای کنار کوچه .

***

فردایش دو نفر عمله شهرداری یک از دست هایت گرفت و دیگری از پاهایت و ترا انداختند به کراچیی که با خود داشتند. یکی از آن ها که از دستانت گرفته بود ، متوجه مُشت بسته ات شد. مشت ات را باز نمود . بدون آن که عملهء دیگر بنگرد ، پنجاه افغانی را از مشت ات گرفت و آرام برد در جیب اش گذاشت. لحظه یی بعد یک خبر نگار درست در آن محلی که افتاده بودی ، ایستاد و در حالی که مایکرافون به دستش بود رو به کمره خبر نگاری اش با اندوه گفت:

ـ دیشب ، بلی دیشب ، یک خانم به خاطر مشکلاتی که با شوهرش داشت ، مرگ موش خورده،

در حالی که به زیر پایش اشاره می نمود؛ ادامه داد:

بلی در همین محل جان داد و جسدش توسط مسوولین دلسوز دولتی به سرد خانه انتقال داده شد .

پایان

شهر فولدا – جرمنی

چهارم اگست ۲۰۲۴ 

 

31 ژانویه
۱ دیدگاه

ممنون احسان

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه ۱۲ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۳۱  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

ممنون احسان

رنگ  بهار  چهره ات   روزی   زمستان  می شود

دست و دل و چشمان تو کم نور لرزان می شود

در کشتزار  لحظه ها .  مستانه  شو از خود بر آ

ورنه   نشاط  زندگی  از   تو  گریزان   می شود

آغوش  مهرت  باز  کن . از  کوی  تن   پرواز  کن

رسم وفا  آغاز کن  . شادی  فراوان   می شود

از دل  اگر  رانی  غبار . از  کینه ها   گردی کنار

اندیشه ات آسوده دار . دنیا گلستان می شود

افتاده   و  نالان  چرا  . دور از   همه  یاران چرا

فُرصت مده از دست گاه . طی بی تو دوران می شود

با سخت و سست روزگار . گر کس نباشد سازگار

اندوه به سویش بی شمار . جاری چو باران می شود

گر چون نسیم نو بهار . گردی به سویش رهسپار

از جان جانش رهنما ممنون احسان می شود

عبدالهادی رهنما

31 ژانویه
۱ دیدگاه

بزنگاهِ ظرافت

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه ۱۲ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۳۱  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

 

بزنگاهِ ظرافت

در گذارِ زندگی  پیوسته  دانشجو  منم

نشئه‌ی سرو‌آشنا و نغمه‌ی کوکو منم

واپسین  آهنگ تنهایی  بود آوای  مرگ

موج  دریا  پرور و  آیینه‌   دارِ   قو   منم

حلقه‌ی توفان‌ ستیز پنگوئن‌ ها را ببین

محو حیرت‌خانه‌ی رقصِ فلامینگو منم

آه من تا هم‌نوایی کرد با او شد سرود

در چمن‌ زار خدا ای  شعر  تر آهو منم

می‌کشد  مرزِ  تمایز  را  نگاهِ  احولش

های ای وارستگانِ رسته از خود، او منم

موی گردد مویه‌هایی قطره‌ی دریاخروش،

در    بزنگاهِ   ظرافت  مستی آمو‌ منم

صوفی دل در سماع بی‌خودی شد سُتره‌خو

چرخه‌ی مستانه را چرخُشت اِلاّهو منم

بر فراسوی فراسو می‌سراید سرمدی:

مستی نستوه هستی‌ پرورِ هر سو منم

دکتور عبدالغفور آرزو

هانوفر

۸ دلو (بهمن) ۱۴۰۳ خورشیدی

۲۷ جنوری ۲۰۲۵میلادی

31 ژانویه
۱ دیدگاه

سرما خوردگی ( Common cold)

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه ۱۲ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۳۱  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

سرما خوردگی

Common cold

این مرض به نام های نازوفرنژیت ورینوفارنژیت هم یاد میگردد. عامل اصلی آن ویروسی بوده واقعات نزدکلان سالان و اطفال دیده میشود. این مرض یک ارتیاط مستقیم با دستگاه تنفسی و قسمت فوقانی بدن دارد. علت اینکه واقعات آن را از بینی با انف شروع میکند و دارای علایم خاص میباشد. زیرا شروع آن به طور ناگهانی بوده وبا سرفه، عطسه ، ریزش آب ازمجرای بینی ، بندش و احتقان آن،  گلو دردی ، سردردی، درد های استخوان فقرات، احساس گرفتگی در کام ،حلق و گرفتگی در صدا میباشد.

مریض در طول این دوره که تقریبا بک هفته را در بر میگیرد برای بهبودخود ار ادویه های ضد درد و دیگر انواع آن به شمول گرفتن ادویه های ضد الرژی نوشیدن چای و آب در حدرد ۲ تا ۴ لیتر روزانه  ، گرفتن ویتامن های A,B,C,D,E  برای تقویه سیستم ایمنی خود ضرورت دارد.

ضمنا شربت آبیکه از لیمو و عسل داشته باشد به شمول چای زنجفیل استفاده نماید.ضمنا غرغره نمودن آبیکه در آن قدری نمک علاوه شده باید روزانه تا سه بار اجرا نماید مفاد خوب دارد. همچنان دوری از هوای سرد و استراحت ضرورت میباشد. تکلیف مریض خود بخود بهبودی حاصل مینماید بدون گرفتن انتی بیوتیک Amoxicillin 500 mg

نوت: در صورتی که با تمام این حالات باز هم مریض خوب نشود ودرجه حرارت آن در حدود ۳۸ یا ۳۹ درجه برسد در همچین حالات مریضی وی از شکل حاد خود به شکل مزمن تبدیل گردیده میباشد.که این شکل مزمن پیش رفته به نام مرض انفلوانیزا یاد میگردد. و دارای علایم خاص بوده ،تب مریض حتی ۴۰ درجه گاهی میشود .مریض گلو دردی شدید ، سردردی، بی اشتهایی ، عرق نمودن زیاد ، احساس تشنگی ، تورم لوزه ها، گاهی موجودیت دلبدی ، استفراع و گاهی اسهال میتواند داشته باشد. افرازات بینی که قبلا به شکل آبگین و مایع بوده شکل نسبا غلیظه و دارای رنگ زرد و مایل به سبزی تیدیل می گردد. مریض از دردهای عضلی و هفمی ناحیه کمر و نواحی گوش تا اندازه ای شاکی است قرار یک احصائیه فعلاً در حدود ۲۰۰ نوع این ویروس سرماخوردگی کشف شده شایع ترین هم نوع رینوفازثریت میباشد.

برای تداوی در این مرحله مرمن یگانه راه  گرفتن انتی بیوتیک می باشد و اکثراً توصیه میشود که هر ۸ ساعت یک عدد بخورد. و ما از نوع دیگر انتی بیوتیک های مانند آزیترومایسین به شمول ادویه های قوی تر مانند پانادول ا بیوپروفین ادویه های ضد الرژی و حساسیت مانند تل فاست ،،  گرفتن ویتامین سی و دی نوشیدن چای گرم و  آبیکه با لیمو و عسل مخلوطه شده باشد .  غرغره نمودن آبیکه در آن قدری نمک علاوه شده باشد ،  دوری از هوای سرد ، انشاق بخار آبیکه جوش باشد و در آن قدری روغن هیکالیپتوس علاوه شده باشد. هم در بهبودی مرض خیلی مفید میباشد و میتواند آله مخصوص انشاق را در همچو موارد از ادویه فروشی ها خریداری نمائید که  در بهبودی مریض کمک می کند.

نوت: مریضان مصاب در این جریان از روبوسی ، قول دادن ، بغل گرفتن جداً خودداری نماید که موچب سرایت به دیگران نشود. و اگر از ماسک استفاده نماید چه بهتر.

نوت در کشور های مترقی جهان برای جلوگیری از شیوع مرض سرما خوردگی  در ایام سرد سال خصوصاً شروع زمستان واکسین های مخصوص فلو را توصیه مینماید که هر سال بک بار تطبیق میگردد،  زیرا سیستم ایمنی وجود را به مقابل ویروس تقویه نموده مانع سرایت آن میگردد خصوصاً به سالمندان و اطفال هیچگاه این موضوع را فراموش ننمایند که ارزش حیاتی دارد. ضمناً کهن سالان بالای ۶۰ یا ۶۵ بعد هر سه سال یک مرتبه واکسن نمونیا را حتماً تطبیق نمایند ، زیرا ازمصاب شدن به سینه بغل و سایر امراض تنفسی مقاومت وجود شان بلند مشود. خصوصاً اشخاص کهن سالیکه مصاب به مرض شکر میباشند. درپهلوی تمام این مواردیکه گفته شد اشخاصیکه در معاینه خون شان کمبود آهن دیده میشود و یا کمبود ویتامن بی ۱۲ بیشتر به تقویه سیستم ایمنی خود توجه نمایند خصوصاً کهن سالان.

در قسمت تداوی مریض علاوه از تطبیق یک دوره مکمل انتی بیوتیک ها ، مریض در رژیم غذایی خود توجه داشته باشد و از خوردن سوپ مرغ ، گوشت گوسفند و سایر پروتین ها و مواد فایبردار زیاد استفاده نماید ، ضمناً سوپ کدو و شلغم ، سبزیجات و سایر مواد لبنی مانند ماست و شیر و پنیر زا در رژیم غذایی خود بگنجاند.  ضمناً چای سبز ، سیر و پیاز به شمول میوه های انار ، پرتقال، کیلاس ،لیموترش، عسل ،زردک، کیله ،بلوبیری ،استرابیری، خرما و چهار مغز و  ویتامین های دی و سی و سایر ویتامین استفاده نماید. و از نوشیدن نوشابه های گاز دار و شیرین ، الکول و کافین و غذا های چرب  خود داری نمایند.

 

داکتر علیشاه جوانشیر

متخصص امراض داخله

سیدنی – آسترالیا

 

30 ژانویه
۳دیدگاه

شکوه برف ها

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۱ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۳۰  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

شکوه برف ها

                             به یکتا

چون ابری سپید ی ،

بر آسمان دل ،

عبورت را دیدم

پرشکوه

         بر برف های زندگی‌

رنگین و پر جلا

و  گوارا تر از خورشید بهاری 

و نسیم گوارای بودنت 

                 در رگ رگ برگ های زندگی‌ ام

و  بر دشت های پیوسته در ایمان هام

درزلال بامدادان

چون عطر شقایقی

                    در دشت های سبز

تو بر من محیطی‌ 

خامش به تو می‌ اندیشم

به بزرگی تو ،

و به بخشندگی تو

و صبرت ،

و صبرت ،

و صبرت ،

که در چنین غریو  بی‌ رحمی های بندگانت ،

هنوز خدای مایی 

  

هما طرزی

نیویورک

 ۲۹ اپریل ۲۰۱۳

30 ژانویه
۱ دیدگاه

رستخیز عزت

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۱ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۳۰  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

این سروده پیامیست به دلیر مردان و شیر زنان سنگر دفاع از حق و عدالت ، به ان عزیزانیکه جان خویش را در طبق اخلاص گذاشته و در راه اعاده ى حیثیت ، عزت و حفظ تمامیت ارضى کشور عاشقانه به مصاف غاصبین و مزدوران بیگانه میروند. پیکار تان رهگشا باد.

محمدعلى فرحتیار
رستخیز عزت
ویران اساس خانه ى ظلمت نهاد کن
خاکستر    تعصب   و   ذلت   بباد کن
بیخ     بناى   باطل    بیداد    را   بکن
ایجاد طرح تازه ى با   عدل  و داد کن
تا رستخیز   عزت   و   ازادگى   رسد
توفان خشم و نفرت خود  را زیاد کن
منشور عدل و راءفت وعلم و ثبات را
باخامه ى تعقل و  فکرت سواد  کن
حالا که تیغ ظلم رسیده به استخوان
برخیز و بر اراده ى خود   اعتماد کن
بامحو  ظلم  و فتنه ى  حکام بیخرد
دلهاى مر دمان  ستمدیده شاد کن
حق دادنى نبوده به طول زمانه ها
باید گرفت ،   در ره ان    اجتهاد کن
با دست قهر خویش ، درفش و کمان بگیر
از شور عشق ارش و هم کاوه یاد کن
پیک مراد ، در قفس فتنه شد اسیر
بشکن قفس ، رها ره پیک مراد کن
این روز  ها  نوید   نجات   تو میدهد
غافل مشو به همت خود استناد کن.
محمدعلى فرحتیار
فرایبورگ –  المان

۸ آگست ۲۰۱۷ 

30 ژانویه
۱ دیدگاه

با احد در لحدِ تنگ 

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۱ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۳۰  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

مخمس بر غزل ناب و عرفانی مرشدنا محبوب یزدانی غوثِ ثقلین حضرت سیدنا محی الدین سید عبدالقادر گیلانی قدَس اللهُ سرِ العزیز :

سیّد و سلطان فقیر و  خواجه  مخدومِ ولی

پادشاه ها شیخ  مولانا ، محی  الدین جلی

گرد  ما ، ننشست  جز در  دامنِ  زلفِ  بتان

هر کجا بینی ، پریشان با پریشان آشناست

( بیدل رح )

 با احد در لحدِ تنگ 

نظرِ  لطف  بکن ، بر من و  غمخانهء ما

جز غم و   درد ،  نکردند  به  پیمانهء ما

همه دانند  ، ازین قصه  و  افسانهء ما

“بی حجابانه  در آ ، از  درِ کاشانه ء ما

که کسی نیست ، بجز دردِ تو در خانهء ما”

جسمِ افسرده بوّد ، دوش برین شانهء ما

بلبلِ زارم   و ، در  گِرد  درش  دانهء ما

سوزِ هجران و، غمِ عشق در  این لانهء ما

” گر بیایی  ، بر سرِ  تربتِ   ویرانهء ما

بینی از خون جگر ، آب شده خانهء ما”

رُخ متاب سوی دگر ، بر منِ مسکین بنمای

من گدایم به دَرِ خانهء تو ، گو که درای

که دگر چاره  ندارم  ، تو بجز  رهنمای

“فتنه انگیز مشو ، کاکلِ مشکین بگشای

تابِ   زنجیر   ندارد ،   دلِ   دیوانهء ما”

خاک ما تربت ما ، منزل ما است تراب

   به قضا و قدر ات ، هست یقین ای جناب   

منشان   بر  دَرِ د یگر ، که ندارم ثواب

” مرغِ باغِ  ملکوتیم ،  درین دیر خراب

می شود نورِ تجلای  خدا ، دانهء  ما”

بنمای رُخ ، که بیتو نبوّد روی نیکوست

مونس و همدم و، همیار همیش چون تُست

به صراحت چو بِگویم ، همه هستییمَ اوست

“با احد در لحدِ تنگ ، بِگوییم که دوست

آشنایم    تویی   ، غیر  تو بیگانهء ما”

گر بِپرسند مرا ، از دَرِ عشق دین تو چیست

گویم آنرا که بجز من ، دگری مسکین نیست

جان دهم بهر احد ، عشق مرا یکرنگیست

“گر نکیر آید و ، پرسد که بِگو رب تو کیست

گویم آن کس ، که ربود این دل دیوانهء ما”

مدعی خواست ، که هر نالهء ما بیهوده کرد

در پی غفلتِ ما ، دام و ددی قاعده کرد

جمله را از پی تهمت، چنان دبدبه کرد

“منکرِ نعرهء ما کو ، که بما عربده کرد

تا به محشر شنود، نعرهء مستانهء ما”

هر چه از دوست رسد ، بهر دلم آن نیکوست

بوی عطرش بمشامم ، برسد آن خوشبوست

هر چه خیری برسد ، بنده بِداند که از اوست

” شکرِ لِله که نمرُدیم و ، رسیدیم  بدوست

آفرین باد  برین ،  همتِ  مردانهء ما”

شب و روز سینهء من ، بهر خیالش میسوخت

قلبِ خونین جگرم ، بهر کمالش میسوخت

سوخت زرغون بخدا در همه حالش میسوخت

” محی بر شمع ، تجلای جمالش میسوخت

دوست می گفت ، زهی همتِ مردانهء ما”

الحاج محمد ابراهیم زرغون

۲۷ جنوری ۲۰۲۵ میلادی

اسلو – ناروی

29 ژانویه
۱ دیدگاه

حسرت یک عشق

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر :چهارشنبه ۱۰ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۲۹  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

حسرت یک عشق

 

زنی در من

‎با شناسنامه جعلی

‎در غربت

‎در کوچه ، کوچه

خیابان به خیابان

‎حنجره شکسته اش را

‎از زیر خروار ها خاک فراموشی

‎جایی حوالی طلوع خورشید

‎برای زنانگی های ناکرده

‎برای شعر های نزاییده

‎برای حسرت یک عشق

‎فریاد میزند

‎وطن،

‎نان،

‎زن،

‎زندگی ،

‎آزادی

!

میترا وصال

لندن

۲۹ جنوری ۲۰۲۵

29 ژانویه
۳دیدگاه

وصال نازنین

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر :چهارشنبه ۱۰ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۲۹  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

وصال نازنین

 

یــار  مهـــرویـم  فــدای  قـد  و  بـالایت صنم

گشته ام مجنـون  آن  سیمای  زیبایت صنم

ماه رخشانم  چـرا  شد مـدتی  دوراز منی؟

عاشق رویت منم،چشمـان شــهلایت صنم

ازکمندزلف مشکینت رهائی  مشـکل است

هم که میباشــم اسیـرسـرو رعنـایت صنم

ازسرشب تاسحـر با یا دت ای سیمین بدن

خواب من ناید بجز غمهـا و سودایــت صنم

ازفــراقـت گـشته ام جـانـا علیـل و ناتـوان

ده شــفــایــم ازشمیــم روح افـــزایت صنم

لطف کرده نازنیــا،نــزد ایـن مسکیـن بیـــا

ترک کن جوروجفــا،از خُلــق  والایت صنم

حیدری“را شاد گــردان با وصالـت نازنین

کلبه اش روشن نما،نوری قدم هایت صنم

داکتر اسدالله حیدری

سیدنی – آسترالیا

۲۹ جنوری ۲۰۱۰ 

 

 

29 ژانویه
۱ دیدگاه

غزل

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر :چهارشنبه ۱۰ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۲۹  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

غزل

 

 بتو ای دلبر  من ، مهر و وفا  می زیبد

که به آیین  وفا ، جور و  جفا  می زیبد

 گفته بودی  که طبیبِ  دل بیمار توام

 درد عشقم را کنی گر تو دوا می زیبد

 نازنین، ناز بکن ،  جور مکن ، مِهر نما

سر من هرچه کنی ناز و ادا می زیبد

 پی آرایش خود سرمه به چشمان کردی

 که به دستان سفید  تو حنا می زیبد

 وعدهٔ وصل بدادی تو مرا از  سر مِهر

 گر کنی وعدهٔ خود را تو بجا می زیبد

 به تماشای تو عمریست که من مشتاقم

 لیک رخسار ترا شرم و حیا می زیبد

 ماه من جاکت گلنار بپوشی تو به تن

 که به جان تو همان رَخت سیاه می زیبد

چون پریشانی زلفت انوری، دید بگفت

 سر زلفانِ تو در دست صبا می زیبد

 حاجی فرید الله انوری فکری

 ۹ دلو (بهمن ماه) ۱۴۰۳ خورشیدی

28 ژانویه
۵دیدگاه

عشق زندگی

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۹ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۲۸  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

عشق زندگی

هردم به جستجوی تو هر جا  تپیده‌ام
افتاده‌ام  به  عزلتی،  کنجی  گزیده‌ام

از گیر و دار  حسرت   دنیای  پر ز درد
از   مردمان   خیر  نوازش     ندیده‌ام

هرگز نمانده در دل ما عشق زنده‌گی
ابهت به جا بمانده  و هرسو دویده‌ام

چندان نگشته گوهر خالص بدست من
زهر فراق بی‌کسی‌ اش را چشیده‌ام

دیدم همیشه سفله گری های روزگار
از باغ  و  بستان  جهان  دل بریده‌ام

ما را گلی جوانی  اگر بود خزان شد
از کف برفت عمر، کمان سان خمیده‌ام

با این   دل   شکسته   و  امید عالیه
امروز   در  فراق  و  غمی  آرمیده‌ام

عالیه میوند

۲۴ نوامبر ۲۰۲۴ میلادی

فرانکفورت

28 ژانویه
۳دیدگاه

نگاه

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۹ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۲۸  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

نگاه

          به یار

سپیده دمان ،

وزلال  نور 

سجاده ی عشق ،

به درگاه پر مهرت پهن 

راز و نیازم را قبول کن

و در پاکیزگی صبحگاهی

نگاهی به من افگن

ای که از من به من نزدیکتری 

 هما طرزی

نیویورک  

۲۱ اپریل ۲۰۱۳

 

28 ژانویه
۱ دیدگاه

بی مایی چرا ؟

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۹ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۲۸  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

بی مایی چرا ؟

۸۷  الف

 با که در گیری و بی مایی چرا ؟

 بی من و با   غیر  تنهایی  چرا ؟

 غافلی شاید که من با  توستم

 سوی غیری در تماشایی چرا ؟

 من کجا رفتم  کجا  رفتم  بگو ؟

 این بیا ها را  تو  فرمایی چرا ؟

 با تو ام من با تو ام من با تو آم

تو   کنار  غیر  می  پایی  چرا ؟

 نیستم فارغ از یادت لحظه ای

 اینقدر در فکر و سودایی چرا ؟

 زندگی کن من بهاری  دادمت

 دیگر ای گل در  تمنایی چرا ؟

شکیبا شمیم

28 ژانویه
۶دیدگاه

واقعیت تلخ و جانسوز

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۹ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۲۸  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

 

واقعیت تلخ و جانسوز

 

واقعیت تلخ و جان‌سوز این است که کارد از استخوان مردم این سرزمین بسیار فراتر رفته و زخم‌هایی که روزگاری تنها در جسم‌های شکسته نمایان بودند، اکنون به عمق قلب‌ها و جان‌های خسته نفوذ کرده‌اند.

 این زخم‌ها دیگر صرفاً بر جسم‌ها محدود نمی‌شوند؛ بلکه به گونه‌ای دردناک‌تر، قلب‌ها و روح‌ها را شکافته و هر لحظه، آتشی خاموش‌ناشدنی را در درون انسان‌ها شعله‌ور می‌کنند. 

دردهایی سهمگین و زخم‌های بی‌درمان، همچون طوفانی بی‌پایان و وحشی، همه‌چیز را در هم کوبیده و آرامش را به افسانه‌ای دوردست و دست‌نیافتنی بدل کرده‌اند؛ گویی آرامش، مفهومی است که هیچ‌گاه در این خاک مجال ظهور نخواهد یافت. 

رنج نه تنها بر شانه‌ها سنگینی می‌کند و قامت‌ها را خم کرده است، بلکه همچون زهری کشنده، در رگ‌هایمان جاری است و هر روز ذره‌ای از وجودمان را به سوی نیستی می‌کشاند.

 امیدهایی که روزگاری مانند شعله‌ای گرمابخش دل‌های ما بودند، اکنون در ظلمت مطلق گم شده‌اند و چیزی جز خاکستر سرد ناامیدی از آن‌ها باقی نمانده است. 

گویی آسمان زندگی ما برای همیشه از نور محروم شده و تنها شبِ بی‌پایانی است که بر ما سایه افکنده است.

ما، غم‌زده‌ترین مردمان این جهان، به مانند سایه‌هایی بی‌رمق و خسته، در گردبادی از اندوه، پریشانی و اضطراب سرگردانیم.

 گویی زمین و زمان سوگند خورده‌اند تا آخرین بارقه‌های شادی و آرامش را از ما بربایند و ما را در چنگال سرنوشت تلخ و بی‌رحم رها کنند؛ سرنوشتی که هیچ‌گاه برایمان جز رنج و عذاب ارمغانی نداشته است. 

سایه‌ای سیاه و سنگین، همچون شبحی از عذاب و یأس، بر سر این ملت گسترده شده و نور را از دیدگانمان دزدیده است. 

این سایه سیاه، گویی ابرهایی از غم و اندوه است که هیچ نسیمی نمی‌تواند آن را کنار بزند، هیچ بارانی نمی‌تواند آن را بشوید، و هیچ طلوعی نمی‌تواند آن را بشکند.

 دیگر هیچ صدای نجات‌بخشی از دوردست‌ها به گوش نمی‌رسد؛ تنها زمزمه‌ی بغض‌هایی که در گلو خفه شده‌اند و اشک‌هایی که هرگز مجال جاری شدن پیدا نمی‌کنند، در این سکوت مرگ‌بار طنین‌اندازند.

 گویی این سکوت، خود فریادی از عمق رنج و ناامیدی است که به گوش هیچ‌کس نمی‌رسد.

در میان این دریای بی‌کران و توفانی از درد، یأس، و ناامیدی، تنها تکیه‌گاه و ملجأ ما، بارگاه بی‌کران و رحمت خداوند متعال است؛ خدایی که به گوشه‌گیرترین اشک‌ها و بی‌صدا‌ترین ناله‌ها نیز گوش می‌سپارد و ناله‌هایی که حتی انسان‌ها توان شنیدنشان را ندارند، در درگاه او به فریادی بلند تبدیل می‌شود.

 تنها اوست که می‌تواند این آوار سنگین و خردکننده را از دوشمان بردارد و نوری تازه در دل تاریکی بی‌پایانمان بیفروزد. در جهانی که هیچ دستی برای یاری به سوی این ملت دراز نمی‌شود، هیچ صدایی برای امید دادن به گوش نمی‌رسد و هیچ چراغی برای نشان دادن مسیر روشن نمی‌شود، تنها امیدمان به لطف و رحمت بی‌انتهای اوست؛ خدایی که قدرتش فراتر از تمامی طوفان‌ها و تمامی رنج‌هاست و تنها نسیم شفقت او می‌تواند این غبار سیاه و سنگین را از آسمان زندگی‌مان بزداید.

اما آیا این غبار، این سایه‌ی مرگبار، و این شب تاریک هرگز به پایان خواهد رسید؟ 

آیا این ملت، که زیر آوار سنگین زخم‌های بی‌درمان و دردهای بی‌پایان مدفون شده‌اند، روزی بار دیگر طلوع آرامش و نور را خواهند دید؟ 

خدایا! در میان این همه ناامیدی، رنج، و سیاهی، آیا هنوز بارقه‌ای از امید باقی مانده است؟ 

آیا هنوز سحرگاهی در پس این شب بی‌پایان نهفته است؟ 

یا این ملت برای همیشه در گرداب سرنوشت تلخ خویش گم شده‌اند؟

 خدایا! تویی که قادر مطلقی، تویی که توان شکستن تمامی سدهای ناامیدی را داری، آیا هنوز نگاهی به این ملت دردمند خواهی داشت؟ 

تنها نسیم رحمت توست که می‌تواند این دریای طوفانی را آرام کند و این خاک خسته از رنج را به بهاری تازه بازگرداند.

 

نویسنده: احمد محمود امپراطور 

۱۴۰۳خورشیدی 

26 ژانویه
۱ دیدگاه

رؤیا های شبانه

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۷ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۲۶  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

رؤیا های شبانه

هر صبح
که پنجره چشمانم را
به خیال دیدار خورشید
میگشایم
رویا های شبانه ام را
بدست نسیم سحر
میسپارم
تاهنگام گذشتن
از کوی تو
تعبیر خواب های اهورایی ام را
کلامی چند
از زبان آفتابگردان ها بشنوی .
میترا وصال
لندن
۲۶ جنوری ۲۰۲۵ میلادی
26 ژانویه
۴دیدگاه

خیال

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۷ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۲۶  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

خیال

۸۶ الف

 خیالم خام و  فکرم  پخته  و  من  در   میان  تنها

 گهی این می دهد جایم گهی آن  می کند بیجا

 خودم افسانه می سازم خودم هم می کنم باور

 گهی پا می زنم بر سر گهی سر می زنم در پا

 گهی دل با بزرگی جا شود  در غار  یک سوزن

 گهی تنگ است و از تنگی نمی گنجد  در یک دنیا

خیالم گه شود  غالب  و  فکر  پخته ام  سوزد

 گهی   اما  خیال  خام  دودش  می شود  بالا

 خموشی بهترین  درمان  درد  بی  علاج  من

 نه من از دست او رسوا نه او از دست من رسوا

بسی امروز ها تکرار  دیروز اند  و  دیگر  هیچ

 بسی   دیروز  ها  افتیده  در راه  اند  تا فردا

شکیبا شمیم

 .

26 ژانویه
۳دیدگاه

خاطرات تو

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۷ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۲۶  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

خاطرات تو

هنوز حرفم را نگفتم ! 

کلمات یاری‌ام نکرد

حتی در فکر کردن هایم

کنارم هستی 

 چون خیال نکردن به تو گناه است

در اوج دوری شانه های تو کوه استوار من بوده

کار هر روز مرور

 خاطرات تو بر من است

 غزل غزل نگاهت را می‌خوانم

 شربت نگاه تو اگر بهاری باشد

 دشت سینه ات نشیمنگاه امن است

 بنویس از عشق  

تا به شکیب روزگار برسم

 

عاقله قریشی

ملبورن – استرالیا

 

 

 

.

26 ژانویه
۴دیدگاه

نفرت از برتری جویی!

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۷ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۲۶  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

 

 

بیزارم از قلم‌ به‌ دستان خودبین و متکبر، آنان که با داشتن دانش و آگاهی، گوهری به ارزشمندی وقت خویش را در راه توهین و نمایش برتری بر دیگران هدر می‌دهند. 

چنین افرادی گمان می‌برند که با رفتار متکبرانه و نگاه تحقیرآمیز می‌توانند جاودانه شوند.

 بی‌آنکه دریابند سرانجام شان همچون برگ زرد پاییزی است که از برگه‌ای تقویم زندگی جدا می‌شود و در طوفان فراموشی گم می‌گردد.

 شاید نامشان برای مدتی کوتاه بر زبان‌ها جاری بماند، اما قلبی از محبت برای آنان نه تپیده و خاطره‌ای از احترام به آنان در اذهان باقی نخواهد ماند.

اینان، در واقع، به دست خود، مسیر انزوا و نابودی اعتبارشان را هموار می‌کنند.

 

من، به‌عنوان انسانی اندک‌دان، با تکیه بر تجربیات محدود و دانسته‌های ناچیز خویش در عرصه نوشتن و سرودن، به این باور رسیده‌ام که در پهنه بی‌پایان شعر و نویسندگی، صداقت و سادگی، چون گنجینه‌ای گران‌بهاست. 

هرچه نویسنده با روراستی بیشتری از فراز و فرودهای زندگی و اجتماع سخن بگوید و در رفتار خویش تواضع و فروتنی را پیشه کند، نه‌تنها کلامش در قلب مردم جای می‌گیرد، بلکه نام او نیز در جان‌ها و خاطره‌ها ماندگار خواهد شد.

 

در نهایت، حقیقتی آشکار و انکارناپذیر پیش روی ما قرار می‌گیرد: 

ماندگاری و قدرت یک نویسنده یا شاعر، نه در تکبر و نمایش برتری، بلکه در صداقت، فروتنی و انعکاس واقعیت‌های ناب و بکر زندگی پنهان است. 

تنها زمانی که کلامی از اعماق دل برخیزد و صداقت آن، زلالی روح را به مخاطب منتقل کند، می‌تواند در قلوب انسان‌ها جایی ابدی بیابد. 

چنین فردی، با فروتنی و احترام به ارزش‌های انسانی، نه‌تنها از اعتبار و اعتماد مردم بهره‌مند می‌شود، بلکه همچون چراغی روشن در تاریکی‌های زندگی، مسیری الهام‌بخش برای دیگران می‌گشاید.

 

شاعر یا نویسنده‌ای که حقیقت زندگی را با زبانی ساده، اما عمیق به تصویر می‌کشد، در واقع درختی است که در سایه‌سارش آرامش و اطمینان برای نسل‌ها فراهم می‌آورد.

 او به جای اینکه به دنبال تحمیل خویش باشد، در میان مردم به جستجوی معنا می‌پردازد و نامش، نه به خاطر بزرگی ظاهری، بلکه به سبب بزرگواری باطنی‌اش، بر زبان‌ها جاری می‌شود.

 این انسان‌های وارسته‌اند که اثری ماندگار در تاریخ بشریت به‌جا می‌گذارند، زیرا آنچه از دل برآید، هرگز در گردباد فراموشی گم نمی‌شود.

 

به راستی، چه زیباست آنکه با هر کلام و قدم خویش، نه برای اثبات خود، بلکه برای بهبود پیرامون جهان تلاش می‌کند. 

چنین کسی، نه تنها در قلب مردم جاودان می‌شود، بلکه در گستره زمان، همچون نسیمی معطر، همواره یادش ماندگار و نامش ستوده خواهد بود.

نویسنده: 

احمد محمود امپراطور

۱۴۰۳خورشیدی

26 ژانویه
۱ دیدگاه

نعرهِ تبر

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۷ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۲۶  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

نعرهِ تبر

ز  قعر   قهر   قرون   آمده   است   در  امروز

 چراغ  و  نغمه و  عشق  است  دربدر امروز

 فلق به سان شفق رو به سمت شب کرده است

 سپیده خفته به خوناب  و  بی  سحر امروز

 ز کوچه ، کوچ نموده  است  خانه  و  کودک

 گشوده   است   به  دیوار  بسته  در امروز

 ستاده    جنگل   خاموش   تا   ز   پا    افتد

 صدایی   نیست   به   جز   نعره   تبر امروز

چراغ  عصمت  بیدار باش  صبح   کجاست؟

 ز ننگ  دامن  شب گشته  است   تر امروز

 ترانه بارترین چشمه، چشم خود بسته است

 خیال   مرده   مرداب   ، کرده    سر  امروز

 نه آتش است و نه گوگرد، نه طلیعه عشق

 فقط ز  فضله سگ  می جهد  شرر امروز

فاروق فارانی

 ۲۰ سپتمبر ۲۰۲۱

26 ژانویه
۱ دیدگاه

حلقهُ زر

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۷ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۲۶  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

حلقهُ زر

دیدم ات بعدِ  سالها  که گذشت

 از  پیِ  دوری   و     جدایی   ها

 زنده گشت یاد و خاطراتِ قدیم

لحظهّ  عشق  و   آشنایی   ها

 تو   همان  مردِ   مهربان  بودی

 بردبار و خموش و رام  و صبور

 در نگاهت نهفته شعلهُ عشق

 بحری آرام و کوهی پر ز غرور

 گفتی آهسته، چیست این گوهر

 میدرخشد   بَرویِ   حلقهُ   زر

 نورِ آن  همچو  اختری   تابان

 میدهد   از   وفا و   عهد  خبر

 میروم من کنون زشهرِ شما

 بر تو پاینده باد   کوکبِ بخت

 دور گشتی و زیرِ  لب  گفتم

 بیتو هرگز نبوده ام خوشبخت . 

 مریم نوروززاده هروی

 دوم سنبله ۱۴۰۳ خورشیدی

 ۲۸ آگست  ۲۰۲۴ میلادی

 از مجموعهُ”پاییز ” هلند

26 ژانویه
۳دیدگاه

یک دریچه 

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۷ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۲۶  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن – آسترالیا

یک دریچه 

          به یار

بسویت آمده ام

با یک سبدعشق 

یک دریچه امید

و یک دریاچه آب تواضع

تا مرا در سجده های سحری

پذیرا شوی

سجاده دل پهن شد

نورت در آسمان درخشید

و عطرت –

مرا بیشتر از پیش مست نموده …

هما طرزی

 نیویورک 

۲۹ اپریل ۲۰۱۳

26 ژانویه
۱ دیدگاه

جوهر سبز عشق

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۷ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۲۶  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

جوهر سبز عشق

عمر  ما  چون  حباب  در   گذر  است

زندگی  بهر مــا  چو  درد   سر است

جـــوهـــر سـبـز عـشـق  مـی مـاند

نور  پاکش  به قلب  جلـوه  گر است

قطره ی اشک صبحدم  صدف است

در فــرازش جـهـانِ صـد گُـهَـر است

کـی تــوانـیـم  بـه  قُـلّـه ها  برسیم

باز و شاهین  مـا شکسته پر است

وادیِ  اَیــمَـــن  اســت  دور و  دراز

بی مـحـابا مرو  کـه   پر خطر است

تـخـت و تـاجـی  بـه دردِ مـا نخورَد

کلبه ی عاشقان  بی سیم  و زر  ا ست

خـنـجـری مـی سـرائی  شیر  و شکر

قـلمـت شاخـه ی  ز  نـیـشـکر است 

شیخ مولوی خنجری

۶ دلو ۱۴۰۳ خورشیدی

کابل – چهاردهی

24 ژانویه
۳دیدگاه

باران رنگ ها

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه ۵ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۲۴  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

 

باران رنگ ها

                               به حق

باران آیه های ترا تفسیر کرد

در  یک تابلوی پر رنگ

در خلوت درون

رنگ ها زنده بودند 

رنگ ها می‌ پریدند

رنگ ها می‌ خندیدند

ومی‌ درخشیدند

مکرر می‌ بارید

مکرر با تو بود

دگر من و تو نبود

تنها لفظ )ما (

و آیه های خدایی …

هما طرزی

 نیویورک

۸ جولای ۲۰۱۳

24 ژانویه
۱ دیدگاه

 یمگان

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه ۵ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۲۴  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

من به یمگان به بیم و خوار و به جرم

ایمن اند ،  آنکه   دزد  و  می  خوارند ‌

« ناصر خسرو »

 یمگان

 

تنها ترین   ایستاده ام ،  بر  باره   یمگان  خود

 شمشیر «نه» دارم به کف، آواره یمگان خود

خون زمین در خون من، روح زمان در جان من

هستم برون  از هر تبار ، یک  پاره یمگان خود

 بر اخته گان شعر باف ، نفرین  دنیا گشته ام

در شعر  پنهان  کرده ام ،  پیغاره  یمگان خود

 زین مسخ ها آزرده ام، زین خنده ها افسرده ام

لعل  بدخشان    غمم ،  غم  باره  یمگان خود

 بر من نگردد    سایبان ،  دیوار  کاخ   آسمان

خو کرده در تبعید عشق، دیواره  یمگان خود

 می پرورم این شعله را، این شعله بنهفته را

در  گاهوار   سینه ام ، گهواره   یمگان   خود

 این «در» فروشان قبیح، مداح «خوکان» گشته اند

 من نام خود را کنده ام، بر خاره یمگان خود

فاروق فارانی

پنجم نوامبر ۲۰۲۲

ویسبادن

24 ژانویه
۱ دیدگاه

حرفِ بی سخن

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه ۵ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۲۴  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

حرفِ بی سخن

در خلوتم‌  همیشه به  پیمانه در سکوت

 دیوانه‌‌ ای نشسته و  دیوانه  در سکوت 

 دنبال   راه  چاره   منم  ،  ترک   تو  کنم

 افتاده‌ام  به  دامِ  غم و دانه  در سکوت 

 چشمم  به  انتظار  سحر  میرسد  ز ره 

 بنگر نشسته ام چه غریبانه  در سکوت

 حک گشته عشق، در تن و جانم به دست تو 

 آغوش گیرمت که صمیمانه  در سکوت 

 می ریزد از لبت شکرین حرف بی سخن

 وقتی که می زند مژه جانانه در سکوت 

 عاقله قریشی