۲۴ ساعت

آرشیو فوریه, 2025

02 فوریه
۳دیدگاه

خلوت

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۴ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲  فبروری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

 

خلوت

               به یار

من در خلوت ستاره ها

ماه را دیدم

روشنتر از احساس

و خالصتر از آب های زلال

به لطافت گلها 

و به پاکی غنچه های باکره

و کبوتران تازه دم

قفلی بر در نبود

آهسته در دلم را گشودم

و برایت سخن گفتم

هرچه در دل بود بر زمین ریخت

چون آب گوارایی

بر زمین های خشکیده

قطره قطره دریا شد

پر جوش از عشق

و پرصفا ازاحساس

و   پر موج چون دلم

زمان ایستاد

و توقف در ضربه های ساعت

شکوه راستین وجودت را بمن داد

قدم ها آهسته تر شد

و در دنیای پر از سکوت

و آرام…

جلوه ات در تمامی کائنات

                               به رقص آمده 

و وجودت را

        بیشتر از پیش احساس می‌کنم

در خلوتم …

هما طرزی

نیویورک

۲۳ می‌ ۲۰۱۳

02 فوریه
۱ دیدگاه

بی وطن هر روز

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۴ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲  فبروری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

بی وطن هر روز

از  خانه  بیرون  آی  بیا  در   چمن  هر روز

خوش رنگ تر از یاس به پوش پیرهن هر روز

سرشار تر از عطر گل و  سوسن و سنبل

گشتی تو بزن دور و بر مرد و  زن  هر روز

از   دی  بگذر  حال  بیا  سر خوش  خندان

در سایه ء خوش بوی گل نسترن هر روز

بگذشته گذشته است مگرد  پشت گذشته

تا ختم شود قصهء  هر ما  و   من  هرروز

من شکوه نه کارم به لبم از  تو به عمری

دیگر  تو مگیر  باز   مرا  از   یخن   هر روز

همچون  رخ   زیبای   خودت   بزم  بیارای

خوش نغمه تر از  بلبل شیرین سخن  هر روز

یک قصه بیاور  به  لبت  تا به   شود سبز

مستی و خوشی در تن این  بی وطن  هر روز

از کوچه   و  آن    خانه ء   آخر   ته  دالان

بر گو که شود   خاطر  من  در « اتن » هر روز

عبدالهادی رهنما

02 فوریه
۱ دیدگاه

شاعردلها

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۴ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲  فبروری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

شاعردلها

هرگز کسی کاین  واله و شیدای ندیده

گر دیده  چنین   وامق  و  عذرای  ندیده

آراسته و  پیراستهٔ  چون مرغ  بهشتی

 در باغ   و  چمن  حور   پریسای  ندیده

چون همدم خورشید من با موج شقایق

 در خانه و  در  گلشن و  صحرای ندیده

 هرگلرخی در جشن محبت زبوی خوش

 اینگونه    گل  و   عنبر   سارای   ندیده

مقبول  و  پری  چهره  و با ناز  و  تجمل

در دشت هوس مقبول  و  زیبای ندیده

 شیرین سخن غنچه دهن و زهره و زهرا

 سیمین بدن با زلف سمن سای ندیده

با غمزه  و  با  عشوه  و  با  ناز  و ادای

شیرین  بری  با  لحن  دل  آرای  ندیده

 بوسم سر و چشم و زبان و لعل لبش را

 چون گوهرم هیچ  لؤلؤ و لالای  ندیده

 از لب و  لعل  و قامت  زیبا  چه  گویم

چشم  خرد  اینگونه   شکیلای  ندیده

شهناز  من خندیده   و  در بحر  تبسم

 گفتا کسی کاین گوهر   اعلای ندیده

 خواهم بگویم اینچنین در  عالم امکان

 چون واعظ  من  شاعر  دلهای ندیده

ملا عبدالواحد واعظی

۱۴ دلو ۱۴۰۳ خورشیدی

02 فوریه
۱ دیدگاه

سوار و سفر

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۴ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲  فبروری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

سوار و سفر

سحر سحر شد و اما سحر سحر نرسید

نه ماه   آمد  و  از  مهر  هم  خبر  نرسید

غبار   بادیه    پیچیده     راه    را    یکسر

فتاده راه  به گم – راه  و  رهگذر  نرسید

نهال  ما  نفتاد  از  خزان  و   صاعقه  ها

نه خشکسال خمیدش که تا تبر نرسید

پریدنی  که  هوایش  بجانِ    جانم   بود

اسیر دل شد و از دل دمی به پر نرسید

چگونه   خانگیان   از  نشان   من جویید

که اوفتادم  و این  نقش پا به در نرسید

چه باک قٌمقٌمه خالی و دشت پر ز سراب

لبان بخون  دلت  ترکن  ، آبی گر نرسید

سفر غبار بر انگیزد  و  سکوت به سوگ

صفیر مست سواری ، ازین سفر نرسید

شرارِ سرخ  فلق  شعله  بسته راهِ افق

مگوی  خاطر  آزرده ،  ره به  سر نرسید

فاروق فارانی

02 فوریه
۱ دیدگاه

استخوان – داستان کوتاه

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۴ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲  فبروری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

استخوان

داستان کوتاه

نوشتهء نعمت حسینی

 

استخوان دارید، استخوان!

چند وقت می شود، دو ـ سه ماه، یا شایدهم سه و نیم ماه، خوب مهم نیست که چند ماه، در این مدت، مرد لاغر اندام سیاه جرده ای، در محلهء ما کراچی ارابه دار صندوق مانند اش را به مشکل تیله داده به کوچه و پس کوچه ها می رود و صدا می زند:

ـ استخوان دارید، استخوان! استخوان می خرم استخوان. استخوان گاو و گوسفند، استخوان مرغ و فیل مرغ، و استخوان شتر می خرم، استخوان می خرم، استخوان!

او آن روز چاشت، زیر آفتاب داغ و سوزان بازهم در کوچهء ما آمده بود و با لهجه خاص اش صدا می زد:

ـ استخوان دارید، استخوان! استخوان می خرم استخوان. استخوان گاو و گوسفند، استخوان مرغ و فیل مرغ، و استخوان شتر می خرم، استخوان می خرم، استخوان!

دورتـَرَک از حویلی ما، دو کودک ِ قد ونیم قد، یکی دختر و دیگری پسر که تازه به آن حویلی کوچ آمده بودند، بالای لخک دورازهء حویلی شان نشسته و مصروف بازی کودکانه ء شان بودند، که کراچی وان وقتی نزدیک آن دو رسید، رُخ به آن دو نموده، برای شان گفت:

ـ بروید پرسان کنید که استخوان دارید! اسختوان می خرم! استخوان گاو و گوسفند، استخوان مرغ وفیل مرغ ، و اسخوان شتر!

دخترک که معلوم می شد نسبت به پسرک بزرگتر است، از کراچی وان پرسید:

ـ کاکا از کی پرسان کنیم؟!

او به جواب گفت:

ـ از کی!؟

بعد مکثی نموده اضافه کرد:

ـ از پدر و مادر تان!

از جواب کراچی وان، روی دخترچملک شد و رنگش کبود گردید. چین به پیشانی اش افتاد و با صدای اندکی گرفته، گفت:

– پدر نداریم! پدر ما را در انتحاری کشتند و مادر ما رفته کوچه پایان خانه شاگرد سابق خود کالاشویی می کند. در خانه کسی نیست که ازش پرسان کنیم .

و زهر خندی روی لبان باریک و خشکیده اش نشسته افزود:

ـ ما کجا گوشت می خوریم که استخوانش را بخرین کاکا جان؟!

دخترک که حرفش تمام شد، چادر داکه اش را پس گوش اش نموده، پرسید:

ـ کاکا جان ! اسختوان را چی می کنین که می خرین؟!

او به عوض دادن جواب به دخترک، آهسته و آرام گفت:

ـ استخوان را چی می کنم که می خرم!؟

مکثی نموده بار دیگر تکرار نمود:

ـ استخوان را چی می کنم که می خرم!؟

بعد، طرف کراچی اش اشاره نموده، به بسیار بی علاقه گی، گفت:

این استخوان ها را روان می کنم پاکستان. در پاکستان دانۀ مرغ و فیل مرغ جور می کنند.

و هنوز حرفش درست تمام نشده بود که بی شیمه کراچی اش را تیله داده و بازهم صدا زد:

ـ استخوان دارید، استخوان! استخوان می خرم استخوان. استخوان گاو و گوسفند، استخوان مرغ و فیل مرغ و استخوان شتر می خرم، استخوان می خرم استخوان !

پیشترک که رفت، مردی که خریطه کلان بوجی مانند در دست داشت و در نوش کوچه ایستاده بود، نزدیک کراچی او شد، بعد از آن که حرف هایی را با کراچی وان رد و بدل نمود، خریطه بوجی مانند اش را به داخل کراچی گذاشت و کراچی وان داخل خریطه را کوتاه و زود گذر نگریست و بعد از جیب واسکت اش پول را کشید و به او پول داد و او با شتاب از آن جا دور شد. کراچی وان بازهم بی شیمه کراچی ارابه دار صندوق مانند اش را به مشکل تیله داده و صدا زد:

ـ استخوان دارید ، استخوان! استخوان می خرم. استخوان. استخوان گاو و گوسفند، استخوان مرغ و فیل مرغ و استخوان شتر می خرم، استخوان می خرم استخوان !

کرچی وان کمی دیگر هم بالا رفت و دریافت که کراچی اش به سربالایی رفته نمی تواند روی کراچی را دور داد و دوباره طرف خانه آن دو کودک روان شد. هنوز چند قدم نرفته بود، یک بار متوجه شد خریطهء پُر از استخوان را که پیشترک از آن مرد خرید، در داخل کراچی شورمی خورد. از دیدن آن صحنه وحشت گرفتش و حیرت زده شد. رنگ تیره اش تیره تر گردید. هیچ باورش نمی شد. چنان می نمود که گویی زنده جانی در بین آن خریطه است و می خواهد از خریطه بیرون شود. او از آن مرد چند بار اسختوان خریده بود و متوجه شده بود استخوان هایی که او برایش می آورد، مقداری از دیگر استخوان ها فرق دارد. اما این بار عجیب بود. بیخی عجیب بود که خریطۀ استخوان شور می خورد. خواست از آن محل زودتر برود. همانگونه که بی شیمه کراچی را به مشکل تیله می داد به نظرش رسید که از خریطه چک چک خون می چکد. این بار وحشت اش بیشتر شد. ترسید و ترس آرام آرام و نرم نرمک به تمام بدنش به راه رفتن شروع نمود. از خریطهء پُر از استخوان ترسید. از کراچی اش نیز ترسید. فکر نمود که استخوان های داخل خریطه همه پُراز خون هستند. به نظرش رسید که از خریطه و بوجی پُر از خون، بوی خون بیرون می زند. به نظرش رسید که بوی خون چهار طرف کراچی را پرنموده است. خواست خریطه را بگیرد و از کراچی بیرون بیندازد و یا کراچی را رها نموده و فرار نماید. کراچی را نتواست رها نماید، اما کوشید که خریطه را از کراچی بگیرد دور بیندازد. تا خواست خریطه را بگیرد، به نظرش رسید که خریطهء پر از استخوان، پر از خون شده است و هنگامی که به آن دست زد، نگریست دست های او را پر از خون و آلوده ساخته است . از دستان پُر خون آلوده اش ترسید. بسیار وحشت زده شد. برایش تهوع دست داد. قلبش به زدن شروع نمود. قلبش به شدت می زد. دستان خون آلودش به لرزیدن شروع نموده بودند . تمام اعضای بدنش به لرزیدن شروع نموده بودند . به نظرش رسید تمام کوچه به لرزیدن شروع نموده است. به نظرش رسید زمین زیر پایش می لرزد. فکر نمود زلزله دوامدار زمین زیر پایش و کوچه را می لرزاند. دیگر نتوانست تحمل نماید. صد دل را یک دل نموده و دستش را برد به خریطۀ پر از استخوان و استخوان های پر از خون، آن را از کراچی گرفت آن طرف کوچه پرتاب نمود. استخوان های داخل بوجی پاشان شد به هر طرف . از جمع استخوان ها ، یک سر. یک سر انسان لول خورده رفت پایان کوچه درست پیش پای دو کودک که بالای لخک دوازه خانه شان نشسته و مصروف بازی کودکانه شان بودند. دخترک از دیدن سر انسان که لول خورده پیش شان رفته بود چیغ زد و فریاد کشید. فریاد نکشید ، نعره زد . بیخی نعره زد . نعره بلند . هنوز نعره اش تمام نشده بود که بی درنگ از جایش پرید و آن سر انسان را با دو دست اش محکم گرفت و به سینه اش فشرد . او فکرنمود که آن سر، سر پدرش است . سر پدرش که در انتحاری از تن پدرش جدا گردیده و گم شده بود.

پایان

شهر فولدا ـ جرمنی

(۳۰ جدی سال ۱۴۰۳ خورشیدی

۱۹ جنوری ۲۰۲۵ میلادی

 

02 فوریه
۱ دیدگاه

گلِ مهتاب

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۴ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲  فبروری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

گلِ مهتاب

 

 در  باغِ   نگاهت  گلِ  مهتاب  شگفته

 با  نورِ  رُخ ات ،اخترِ  شبتاب  شگفته

 از بسترِ شب روی نفسهای تو خیزد

 یاد ات همه در سینهُ  بیتاب شگفته

 چشمم شده آیینه یی در حسرتِ  دیدار

نقشِ تو در این  دیدهُ بیخواب  شگفته

گل غنچهّ   لبهای  تو  هنگامِ  عبادت

با راز و نیاز  گوشهُ  محراب   شگفته

 تو آن  گُلِ  پاکیزه و  زیبا  و  قشنگی

 نیلوفری در  برکه یی از  آب شگفته

 از هر ورق اش بوی وفای تو شنیدم

 در دفترِ شعرم ،غزلی ناب شگفته.

مریم نوروززاده هروی

۲۴ عقرب ۱۴۰۲ خورشیدی

۱۴ نوامبر ۲۰۲۴ میلادی

 از مجموعهُ “پاییز ”

هلند.

01 فوریه
۴دیدگاه

بحران عمیق روانی و اخلاقی جوامع انسانی؛  تهدیدی بزرگ برای آینده بشریت.

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۱۳ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱  فبروری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

بحران عمیق روانی و اخلاقی جوامع انسانی؛ 
تهدیدی بزرگ برای آینده بشریت.
مقدمه:
در دهه‌های اخیر، جهان با موجی از بیماری‌های روانی، ناهنجاری‌های رفتاری و بحران‌های اخلاقی روبه‌رو شده است که سلامت فردی و اجتماعی را به شکلی جدی تهدید می‌کند. این معضلات، که در بسیاری از موارد از بیماری‌های ویروسی، میکروبی و ژنتیکی خطرناک‌تر به نظر می‌رسند، ریشه در تغییرات شتابان اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی دارند. این تغییرات بنیان‌های ارزشی انسان‌ها را به‌شدت متزلزل ساخته و موجب کم‌رنگ شدن مفاهیمی همچون مهربانی، محبت، آرامش، احترام متقابل و لذت بردن از نیکی در جوامع شده است.
۱. حاکمان بیمار؛ ظلم و ستم در سایه اختلالات روانی
یکی از نگران‌کننده‌ترین ابعاد این بحران، گسترش بیماری‌های روانی در میان صاحبان قدرت و نخبگان سیاسی و اقتصادی است. بسیاری از کسانی که در ارکان حکومت‌ها و مراکز تصمیم‌گیری قرار دارند، دچار اختلالات روحی و اخلاقی هستند که آنان را به ظلم، بی‌عدالتی و خشونت سوق می‌دهد. طمع، جاه‌طلبی، خودبرتربینی و عطش سلطه بر دیگران، آن‌ها را از درک ارزش‌هایی همچون عدالت، شفقت و همدلی بازداشته است. چنین رهبرانی، نه‌تنها به گسترش نابرابری و ستم در سطح جهانی دامن می‌زنند، بلکه سلامت روانی و اجتماعی جوامع را به‌شدت تهدید می‌کنند.
۲. آرامش کاذب؛ ریشه‌های نفرت، خودخواهی و تحقیر دیگران
در سوی دیگر این بحران، گروهی از افراد در نوعی آرامش کاذب و فریبنده فرو رفته‌اند که بر پایه نفرت، تحقیر دیگران، مداخله در امور شخصی دیگران و دیگر رفتارهای مخرب بنا شده است. اینان گمان می‌کنند که با کوچک کردن و تضعیف دیگران، به آرامش و برتری می‌رسند، درحالی‌که این مسیر نه‌تنها آن‌ها را از سعادت واقعی محروم می‌سازد، بلکه جامعه را نیز درگیر بحران‌های عمیق روحی و اخلاقی می‌کند. چنین افرادی، همچون آتشی خاموش‌نشدنی، پیوسته بر تنور اختلاف، دشمنی و کینه‌توزی می‌دمند و بذر ناامیدی، افسردگی و بی‌اعتمادی را در میان مردم می‌پراکنند. این آرامش ظاهری، چیزی جز خلئی درونی و نابودی تدریجی روح انسانی‌شان نیست—خلئی که دیر یا زود در قالب افسردگی، نارضایتی و پوچی آشکار خواهد شد.
۳. فروپاشی خانواده؛ گسست ارزش‌های بنیادین اجتماعی
یکی دیگر از پیامدهای این بحران گسترده، تضعیف و فروپاشی نهاد خانواده است. در گذشته، روابط خانوادگی بر اساس عشق، درک متقابل و احترام بنا شده بود، اما امروزه در بسیاری از جوامع، این پیوندها به میدان نزاع‌های بی‌پایان، سوءتفاهم‌های عمیق و گسست‌های جبران‌ناپذیر بدل شده‌اند.
عوامل مؤثر بر فروپاشی خانواده‌ها:
سبک زندگی فردگرایانه و کاهش تعاملات انسانی
افزایش مشغله‌های اقتصادی و فشارهای مالی
گسترش افسارگسیخته فضای مجازی و کاهش ارتباطات واقعی
تغییر در الگوهای تربیتی و فاصله میان نسل‌ها
خانواده‌ای که در آن محبت کمرنگ شود و گفت‌وگو جای خود را به بی‌توجهی بدهد، به بستری برای تولید و بازتولید ناهنجاری‌های روانی و رفتاری بدل خواهد شد—امری که در نهایت کل جامعه را در بر خواهد گرفت.
۴. مدیریت جمعیت و شیوع ویروس‌های ساختگی
در کنار بحران‌های روانی و اخلاقی، یکی از تهدیدهای خاموش و مرگبار دیگر، تولید و انتشار ویروس‌های دست‌ساز توسط انسان‌هایی است که با بهره‌گیری از فناوری‌های پیشرفته و حمایت‌های مالی بی‌پایان، اقدام به مدیریت جمعیت جهانی می‌کنند. این ویروس‌ها، که گاه در پوشش بیماری‌های همه‌گیر ظاهر می‌شوند، نه‌تنها سلامت جسمانی انسان‌ها را به خطر می‌اندازند، بلکه به تشدید بحران‌های روانی و اجتماعی نیز دامن می‌زنند. افراد جوامع، در اثر چنین تهدیداتی، دچار استرس، افسردگی، بی‌حالی، ناامیدی و کاهش انگیزه برای زندگی می‌شوند، که در نهایت، به نفع نظام‌های سلطه‌گر خواهد بود.
۵. ضرورت اقدام جهانی؛ پیش از آن‌که دیر شود
ریشه‌یابی این بحران چندوجهی، نیازمند پژوهش‌های گسترده در حوزه‌های روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و علوم رفتاری است. فشارهای اقتصادی، شکاف‌های اجتماعی، تغییر سبک زندگی، کاهش تعاملات انسانی و گسترش فضای مجازی از جمله عوامل کلیدی در شکل‌گیری این بحران هستند. اما آنچه بیش از همه اهمیت دارد، تدوین راهکارهایی علمی و عملی برای بازگرداندن تعادل، آرامش و اخلاق‌مداری به جوامع است.
در جهانی که اکثریت انسان‌ها به فناوری‌های پیشرفته مجهز شده‌اند و کشورهای قدرتمند، بیش از ۱۲۷۰۵ بمب هسته‌ای در اختیار دارند، هیچ تضمینی برای بقا، امنیت و صلح پایدار وجود ندارد. جهان بیش از هر زمان دیگری نیازمند یک کمپین جهانی، فراگیر و عملی است—کمپینی که در تمام عرصه‌های زندگی بشری اجرا شود و با بسیج تمامی ظرفیت‌های علمی، فرهنگی و اجتماعی، برای مقابله با این بحران عظیم و کشنده گام بردارد.
نتیجه‌گیری
اگر این روند همچنان ادامه یابد و بشریت در برابر این بحران سکوت اختیار کند، فجایعی در راه خواهند بود که نه‌تنها جبران‌ناپذیر، بلکه غیرقابل پیشگیری خواهند بود. انسان، که روزگاری وارث زمین و نگهبان ارزش‌های متعالی بود، به تدریج به دشمن خود بدل خواهد شد، و این کره خاکی، که می‌توانست مهد عشق، صلح و همبستگی باشد، به میدان جنگی بی‌پایان و مخروبه‌ای از روح‌های فرسوده و ذهن‌های بیمار تبدیل خواهد شد.
اما شاید هنوز فرصتی باقی باشد…
شاید هنوز بتوان مسیر را اصلاح کرد، اما این اصلاح به تعهد، آگاهی و همبستگی تمام بشریت نیاز دارد.
نویسنده: احمد محمود امپراطور
زمستان ۱۴۰۳خورشیدی 
01 فوریه
۱ دیدگاه

لهجه‌ی ناب

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۱۳ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱  فبروری  ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

لهجه‌ی ناب

ز کابل تا سمنگان  ، د وست‌ دارم

 ز لغمان تا  ارزگان ، دوست‌ دارم

بنازم   لهجه‌ ی    ناب      دری   را

 ز کندز تا  بدخشان   دوست دارم

 بنازم ، این  زبان  را  من چو دایم

 ز پامیر تا به شغنان، دوست‌ دارم

 چه   والا  و  چه  زیبا  واژه‌هایش   

هلمند  تا به پروان ، دوست‌  دارم

 همیشه و همیشه، ای  عزیزان!

ز بغلان تا شبرغان، دوست‌ دارم

 ” هزاران   سعدیِ   دلباز  دارد “

همانند دل و جان  دوست‌  دارم

عتیق‌الله فیضی