ضجۀ جان
تاریخ نشر چهار شنبه ۲۰ فبروری ۲۰۱۳ هالند
ضجۀ جان
ولی پوپل
ویرجنیای شمالی امریکا
***
بگوش جان فغان دارد نفیر ضجۀ جانم
دوای وصل میخواهد مریض درد هجرانم
تنیدم رشتۀ دل را به دور سرو آن دلجو
بباغ حسن آن مهرو نبات عشقه پیچانم
بجانم شعله زد خورشید ببامم مهرو مه تابید
بباغمم پختگی خندید ز یمن باد و بارانم
چشیدم گرم و سرد دهر گهی آبم گه خاکستر
بود گنج زرم در بر خراب خانه ویرانم
دماغ تازۀ باغمم نشاط تازگی بر چید
که آب دیده ام خشکید ز سوز چشم گریانم
زند در ملک جان شبخون قشون پیری ملعون
دمارش بر کشم بیرون بزور تیغ ایمانم
ولی این مرغک عمرم شکار دست صیاد است
پناه من بدان مولا خدا باشد نگهبانم
ولی پوپل
پوپل گرامی ، ضجۀ جان هم زیباست . موفق باشید. مهدی بشیر
دلنشین! شما شادمان باشید دوست خوب!
همچون طلوع افتاب اشعار دلکش شما از کرانه های تفکر عاشقانه و شاعرانه شما سعود نموده و مشعل آن فروزان تر و تابان تر میگردد
آفتاب قریحۀ شعری شما فروزان باد ولی جان پوپل