آنگاه که سکوت، ترا از ما میگیرد
تاریخ نشر شنبه ۲۳ مارچ ۲۰۱۳ هالند
“ آنگاه که سکوت، ترا از ما میگیرد “
شعر از: محمد الفیتوری- شاعر سودانی
برگردان از : شفیق احمد ستاک
***
با درود وعرض سلام، سال نو و بهار نو را به هموطنان گرامی و آنانیکه از لذت چشیدن قند شیرینِ پارسی در گوشه وکنار جهان بهره میبرند، تبریک و تهنئت میگویم. در ضمن، ترجمه یک شعر عربی تحتِ عنوان ” حینَ یأخذک الصَّمتُ مِنا = آنگاه که سکوت، ترا از ما میگیرد” را به خوانندگان و علاقمندان شعر وادب سایت ۲۴ ساعت تقدیم میدارم.
باید یادآور شوم که چند بیت از شعر فوق الذکر را امروز در دفترِ کارم، از زبانِ یکتن از همکاران خود شنیدم؛ وبا فهم ناقصی که از “لسانِ عربی مبین “دارم، از شنیدن آن، لذت بردم. بنابراین، تصمیم گرفتم تا سروده یادشده را ترجمه نموده ودر فضای مجازی نشر کنم. آری، علاقمندان و خوانندگانِ ارجمند می توانند، از طریق لینک آتی http://www.ba9bnat.com/vb/t152338.html به متن عربی شعر مذکوردسترسی داشته باشند.
” حینَ یأخذک الصَّمتُ مِنا = آنگاه که سکوت، ترا از ما میگیرد”
آنگاه که سکـــــوت، ترا از ما میگیرد
بسیار دور، بنظر می آیی
مانندِ پرچمِ قافله ای که
در (دریائی از) ریگها غرق میشود
واژه های کهن، در ما سبز میشوند
و آتش تقـــُّرب ونزدیک شدن
برفرازِ کوهسارها، زبانه میکشد
و تو در اطرافِ ما، دَور میزنی
ای خورشیدِ پنهانِ ما،
در پسِ ابرها
و در گوشه های غارها،
غارهائی که غم و اندوه، آنها را تزئین کرده اند
و پرسشها، طــــــولانی و دُنبــــــاله دار میشوند .. (آری) پرسشها
و پاسخ ها، همان پاسخ های قبلی
****
ترا صدا می کنیم
آوازهای خود را در پیرامونِ تو، مثلِ درختهای صندل غرس مینمائیم
از پسِ جنازه ها، در حالِ دویدن هستیم
لخت وعریان، در خانه هایِ مرگ
با سیمایِ مطمئن، بسوی تو می آئیم
وبا چهره های مرعوب
با طومارهایِ نیاکانِ خویش
با تعویذ های آنها، هنگامیکه خون با خون تصادم میکند
با درود ونمازهای سریع وبدونِ خشوع وخضوعِ آتش پرستان
با مراسم وآئینهای زهرآلود
با بارانِی که در ایامِ قحطی می بارد
با جنگل و دریا و طوفان
****
سوار بر اسب، از دوردست ها می آیم
شهسوارِ رؤیاها که شمشیر طلائی حمل میکند
ای سوارِ حزن و اندوه، با سمِ اسب خویش
قبرهای برجا مانده از بربریت ما را، لگدمال کن
گرد وغبارِ آنرا، بِتــَکان
(فرصتها) را از (چنگالِ) مرگ، بگیر
ای شهسوارِ غم
هر ابرِ مرگ که بر زمین فرود می آید،
آبستنِ انقلابی (خونین) است
انقلابی که با مرگِ یک قهرمان، رقم خورده است
اندوه
سبز
کمانی از آتش و گیاهان
سبز
آوازت
رویت بیرق
گورِ تو..
برایِ من، هیچ قبری نکـَـنید
در هر وجب از زمین، خواهم نشست
در کالبدِ نیل، مانند آب می نشینم
مانندِ آفتاب، بر فرازِ کشتزارهای کشورم، می نشینم
(قهرمانی) مثلِ من، در گور نمی خوابد
****
آنها ایستادند
و من هم ایستاد شدم
چرا طاغوتهای کوچک با رنگهایِ پریده خویش،
گمان میبرند که مرگِ یک قهرمانِ مبارز،
مرگ (ونابودی کاملِ) یک قضیه است
اسرارِ حکمروایی مستبدان، با زور تفنگ را میدانم
باکی نیست .. اگر آوازم بخاطر همهء طاغوتیان،
(درگلو) خفه شده است
و پشیمان نیستم .. که روح و روانم، آمیخته با خشم وغضب است
هرمستبد، بُتی بیش نیست
پیکری، تراشیده از چوب
و هر مستبد، لبخند میزند ..
شاید مجسمهء چوبین گمان میبرد که
مدالهای مرگ را، رویِ سینه مردان می آویزد ..
گمان میبرد که هنوز هم او، یک قهرمان است
و خطوطی در قیدِ (قلم )
در چوبه هایِ دارِ خویش، بلند میشوم
و دریچهء دنیا را، پشتِ سر خود می بندم
و سرم را با خون شستشو میدهم
دستِ خود را می بُرم
و از آن ستاره ای می سازم، بر آستانِ زمان
و بر فرازِ دیوارهای کجِ تاریخ
وگندمِ خود را برای پرندگان ورهروانِ مسافر، کشت میکنم
****
مرا کشتند و قاتلم، قتلِ مرا انکار کرد
درحالی که از سردی، خود را در کفنِ من می پیچاند
من کیستم؟ به غیر از یک مرد
(که) در بیرون از زمان، ایستاده است
و هرگاه که قهرمانِ دروغینی ساختند ..
گفتم: (جان و) دلم فدای میهنم .
برگردان از : شفیق احمد ستاک
ستاک عزیز ، زیباست. سال نو به شما هم مبارکباد. مهدی بشیر
با عرض معذرت، پس از یک بازنگری در ترجمه شعر بالا امروز دریافتم که در ترجمه دو مصرع ابیات شعر مذکور امانت بدرستی رعایت نشده است، بنابراین آنرا چنین اصلاح میکنم:
هراسی ندارم ..
که آوازم چوبه های دار برای همهء طاغوتیان، است
لبخندی برلبانم نقش بست.. همهء مستبدان
شاید مجمسهء چوبین گمان میبرد….