راز هستی و نیستی
تاریخ نشر شنبه هفتم سرطان ۱۳۹۹ – ۲۷ جون ۲۰۲۰ هالند
راز هستی و نیستی
حلقه بر دل گر زند ربِ هنر
هست جانم می شود زیرو زبر
همچو زره نیست می گردم تمام
یا چو بیدان لرزه در جسمِ نظام
زره ها اندر شتاب ای آفتاب
در مدار اند همچو چرخ آسیاب
روزنه جو میشود هریک روان
گرد گرد اندر واری این جهان
گیرد گردون پیچ طوفان می شوند
حلقه حلقه صید آسمان می شوند
ره به بالا می برند گردو غبار
تا که صیقل جانِ گیردند وز مدار
کایناتی می شوند چند مدتی
می کشند اندر میان ها زحمتی
چند وقت می کنند سیر و سفر
روی گیتی حین مرغان پر به پر
فصل باران ها که آرد روز گار
باز می آیند یک یک بی شمار
سوی اصل خویش پایان می شوند
گنج پر مایه ای شایان می شوند
اصل زره جسم زار است ای پسر
گاه زنده گاه غبار است ای پسر
آدمی در کُل همان خورد زره هاست
یا به خاک و یا به آب و یا هواست
گاه خشتِ ای در نمادی منظر ست
گاه کوزه دستی یک مینا گرست
چون شتران در کش یک ساربان
زیری بار اند در فقای کار وان
بیخبر در جان هم افتاده مست
در فراموشی وز آن یوم الست
وعده و قول قرار گشته خموش
دست نا برده به سرِ می فروش
ور بخود آیم اسیری گشته ایم
طعمه یک گرگ پیری گشته ایم
گرگ ها اندر درون جان هاست
بیرون از هرگفته و فرمان هاست
ور رسیدش مر او را لقمه ی دو چند
می شوند هردم رفیق پایی بند
گر شکم خالی کند غوغا گرست
دشمن و سارق و هم سودا گرست
سگ نفس برون در داشتن رواست
این سخن را خوب پنداشتن رواست
زنجیری محکم دهان بندان شود
حلقه ای گردن برو زندان شود
رفته رفته حرص او را مرده کند
لاغرین نفس و افسرده کند
راه آزادی شود آن گاه عیان
در نمی یابی دیگر از خود زیان
نیکزاد
۶ تیر ماه ۱۳۹۹
اهواز
تشکر دوست عزیز آقای معروف نیکزاد از مثنوی عالی تان . زیبا سروده اید. موفق و سلامت باشید. مهدی بشیر
جناب محترم محمد مهدی بشیر
عزیز
سپاس و قدر دانی میکنم از
شما که باز هم مثنوی (سرِ هستی )
ام را به دست نشر گذاشتی
زحمت شما همچو ما قبل عالی
بوده و قابل تحسین است
بار باری منت گذار این همه
بزرگ واری تاهستم