مسافر غربت
تاریخ نشر شنبه ۲۰ اپریل ۲۰۱۳ هالند
مسافر غربت
قیوم بشیر
ملبورن – استرالیا
بیستم اپریل ۲۰۱۳
***
سروده ام غزلی شرح آرزوی ترا
شگفته ام به دلم آن گل شبوی ترا
سکوتِ خستگی این دلم شکست دمی
که دیده ام صنما باده و سبوی ترا
مرا نشانه ای ازمهر و الفت است به دل
که داده است نوید بزم گفتگوی ترا
طلسم ظلمت شب می برد به صبح مرا
که در سحر شکند این گدای کوی ترا
شکسته باد طلسم عدوی مهر و وفا
که تا جهان ببیند همه شکوهی ترا
تمام عمر رسد بر مشام سینهء من
که چون نسیم زند بوسه تار ِموی ترا
« بشیر» مسافرغربت سرای حادثه شد
ولی همیشه به یاد آورد خوی ترا
قیوم بشیر
قیوم جان به سلامت باشد . خودت هم کم پیدا شدی ، خیریت باشد. سروده زیبا و عالیست. موفق باشید. مهدی بشیر
لطیف و زیباست .
مدتی شد بمشامم نرسید عطرِ گلی
هر گلی کی بدهد عطرِ گلی رویِ ترا
فروغ
روز و شب بوسه زنم حلقۀ گیسوی ترا
تــا که یک لحظه بیبینم رخِ دلجوی تـــرا
جوهر
سلیس و خوشگوار! با درود و ارادت!
مهدی جان گل با سلام و درود بی پایان از لطف همیشگی تان ممنونم ، بلی شما راست میگویید قدری کم پیدا شدم ، نمیدانم تآثیر بی حوصله گی است و یا اینکه تنبل شدم ،بهر صورت امیدوارم بتوانم ازاین پس در خدمت هموطنان قرار گیرم!
جناب پوپل عزیز ممنونم از حضور گرم و حسن نظرتان ، زنده باشید!
فروغ عزیز!
مدتی شد بخیال تو به گلزار روم
که در آنجا بوزد سوی من آن بوی ترا
بشیر
درود بر دوست نازنین جناب جوهر گرانمایه ، ممنونم از محبت همیشگی تان!
سپاسگزارم خانم ولی زاده ، تشکر میکنم از حسن نظرتان!