از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی
آن که دل داد به سودای دو عالم عزت
مفلسی بود که یک خانه دوجامرهون کرد
« عزت شیرازی »
خطا در حساب
تاریخ نشر یکشنبه سیزدهم قوس ۱۳۹۰ چهارم دسامبر ۲۰۱۱
ابوالفضل عباس بن حسین شیرازی وزیر معزالدوله دیلمی که در سال (۳۶۲) دچار مصادره و حبس شد و بکوفه تبعید گردید و در همانجا بزندان وفات یافت . قبل از آنکه بوزارت منصوب گردد دو بار معزالدوله و ارکان دولت را در بغداد به مهمانی دعوت کرد و در آن ضیافتها تکلفات بسیار نمود چنانچه میگویند در دعوت نخستین چند کوشک ( قصر ) از کشر در میان سفره ساخت و در میان آنها کوشکی را از همه بلند تر بنا کرد و در آن چند نفر مطرب و طبال را جای داد و آنرا طوری ساخته بودند که مطربان آواز میخواندند و طبالان طبل می نواختند و کسی آنها را نمیدید و این دعوت را در سرائی ترتیب داده بود که از موضع دور بر دجله و فرات مشرف بود و از جملهء تکلفاتی که در دعوت مذکور بعمل آمده بود این بود که بروی دجله، طنابها کشیده بودند و شاخهای گل را بطنابهای مذکور بسته بودند بطوریکه دجله در زیر گل و شکوفه پوشیده شده بود و نوشته اند که دعوت دوم از دعوت اول بسیار اراسته تر و نکو تر بود و دویست هزار دینار بر آن خرج شده بود.
ابن سکره حکایت میکند که در دعوت دوم بسرای ابوالفضل شیرازی ، حضور یافتم، از کثرت مردم عرب و عجم و ترک و دیگر خلایق که جمع آمده بودند مجال نیافتم که ابوالفضل را ببینم زیرا مردم مزاحمت میکردند و در همان گیر و دار جامهء من از هم دریده شد از دوستی جامعهء بعاریه گرفتم و صبر کردم تا ابوالفضل از پذیرائی مردم فارغ شد و از سرای بیرون آمد من پیش رفتم وچون نظر او بر من افتاد ، من سلام کردم و چون می دانستم که در طبع اوظرافتی هست و از مزاح و مطایبه عصبانی نمیشود این ابیات را خواندم:
قد حسبنا و حسبنا و غلطنا فی الحساب ما ربحنا عنک شیئآ غیر تخریق الثیاب و کذا ینصرف الاحرا …
یعنی : ما حساب کردیم و حساب کردیم و در حساب غلط نمودیم و از تو جز پاره کردن جامه ها فایده ای ندیدیم و همینطور بر میگردند آزاده گان بعد از اینکه گفتم : و کذا ینصرف الحرار سکوت کردم و باقی مانده این مصرع را نخواندم ولی خود وزیر گفت :
بگو ! عن باب الکلاب ( یعنی از دروازهء سگان که ترجمهء تما مصرع مذکور چنین میشود که : و همینطور بر میگردند آزاده گان از دروازهء سگان !)
غلامان ابوالفضل در صدد برآمدند که مرا بیازارند ولی او مانع شد و خندید و مرا نزد خود پیشتر خواند و گفت :
بسرای من برود من هم میآیم!
من بسرای وزیر داخل شدم ساعتی بعد خود او آمد و خلعتی فاخر و عطائی شایسته برای من داد! ( ابن سکره: ابوالحسن محمد بن عبدالله بن محمد از اخلاف مهدی خلیفه عباسی یبود که دیوان شعر او بالغ بر پنجاه هزار بیت و تاریخ وفاتش سال ۳۸۵ هجری است .)
سلسلۀ این حکایات ادامه دارد
دیدگاه بگذارید