معدنِ گنجینه
تاریخ نشر: سه شنبه ۸ جوزا ( خرداد) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۸ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا
معدن گنجینه
روز تـا شـب نقـش یارم در رُخِ آیینه بود
هرطرف میرفت پا، دل حاکمِ این سینه بود
درد گُل کـرد و غـزل شد در خیال و دفترم
طبـع سرکش کارگاهِ این دل بی کینه بود
ریخت اشکِ چشم گردون در مقامِ فقر من
این طلسم عجز ما در خرقه ی پشمینه بود
فکـر دنیـا را نداریـم ار ز عقبـا بگـذریم
یک جهـان مشتـاق، در بـال و پَرِ آیینه بود
مست دو عالـم به سـر دارد کـلاه عـزّ و جا
چون شرابِ ناب وحدت، از دِل کنگینه بود
قدرتی نیست درسلوک عجز ما جز پای دل
تا زدم پلکی زمین تا آسمان هـا زینه بود
سخت دشواراست خلایق را زغفلت وارهی
در قفس ها جستُ خیز ازفطرَتِ بوزینه بود
بس که واعظ هرزه تازی پشت منبر میکند
از تحیّر دست و پایم در رکابِ خینه بود
عشق را در کنجدل های خرابه کن سراغ
روح پیرم شـاد بـادا معـدَنِ گنجینـه بود
«قطره» ایِ احتیـاجت آبلـه دارد چـه باک
ماجرا کم کن که زخمت کهنه و دیرینه بود
محمد ادریس بقایی (قطره)
کابل – افغانستان
ممنون جناب قطره از ارسال سروده ی زیبای تان ، مؤفق و مؤید باشید.
باعرض حرمت
قیوم بشیر هروی
ممنون زحمات بی شایبه شما
امیدوارم سروده هایم مورد پسند دوستان ادبی قرار گیرند.
درود بر شما جناب بقایی عزیز ، کامگار باشید.