زندانی
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه ۲۵ حمل ( فروردین ) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۴ اپریل ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
در ۴ حوت ۱۳۶۰ در کابل دستگیر شدم در نظارتخانه ی صدارت در یک اطاق کوچک ۲۳ نفر زندانی بودیم. همه بزحمت می توانستیم بنشینیم، پا دراز کردن که حکم آزادی را داشت.
در میان زندانیان وجود دو زندانی توجهم را جلب کرد یکی سابق کارگر در ساختن زندان پلچرخی، دیگری از زندانبانان سابق.
سر آغاز این شعر در آنجا در حافظه ام بسته شد و ادامه آن در «کوته قلفی” صدارت بر کاغذ نشست
زندانی
در اینجا زندگی زندان و
زندانبان و زندانساز و
زندانی به زندان است
در اینجا هر چه می بینی به زندان است
در اینجا هر چی زندان است
گلو زندان فریاد است
و سر زندان فکر
و سینه زندان امید
و پیکر رنجور
زندان روان زندگانیست
و پا زندان رفتن
دست زندان تلاش و شانه
زندان شکیباییست
در اینجا هر چی زندان است
در اینجا پشت هم
دیوارهای بی در
مفلوک زندان
است
در اینجا آفتاب و آسمان و ماه
بسته
یکسر
در میان سیم های
خاردار روی زندان است.
در اینجا زندگی و مرگ یکسان است.
در اینجا عشق و آزادی به زندان است
در اینجا مرگ مهمان است
و صاحبخانه در سرداب پنهان است
در اینجا نام صاحبخانه ها
اشرار و دزدان است
ولی بیگانه ها رقصان
بروی استخوان های نیاکان است
بروی استخوان های که روییدند از این خاک
و در این خاک
خاک خواهند شد
پشت هم شلاق باران است
که جشن سرب و خون و مرده در اینجا فراوان است
در اینجا نام آزادی
استخوانکوب تن سرد اسیران است
در اینجا نام آزادی
تیغی بر گلوی نغمه خیز صلح و انسان است
در اینجا هر چی میبینی به زندان است
اما چشمها
آگنده از آوای
طغیان است
میان هر نگه
از جرقه های انفجار روز موعود بهاران است
در اینجا بمب های ساعتی
قلب ها در سینه ها
با تک تک مرموز پنهان است
اگر شلاق و خون و سرب و آتش
پشت هم پیوسته باران است
بلی چون فصل باران است
و آغاز بهاران است
فاروق فارانی
کوته قلفی ” زندان صدارت”
سال ۱۳۶۱
از مجموعه اشعار
« در این جا هرچه زندان است »
درود ومهر نثار تان جناب استاد فارانی عزیز ، بسیار زیبا قلم زدید.
باعرض حرمت
قیوم بشیر هروی