عنکبوت
تاریخ نشر پنجشنبه ۱۳ جون ۲۰۱۳ هالند
عنکبوت
فریده اکبری
***
دستهای خاکستری ات
بر تنم رد پایی از مرگ گذاشت
تارهایی که تنیدی بر تنم
دیگر توان برخاستن ام نگذاشت
از جبر زمانه من
هم آغوشی تو را پذیرفتم
گرچه میدانستم
از هم آغوشی تو به اسارت خواهم رسید
وای بر من
که ندانسته مرگ را با آغوش باز پذیرفتم
دستهای خاکستری ات
بر تنم رد پایی از مرگ گذاشت
خانه خالی بود و دیوارها خط خطی
زندانی تو بودم من
گویا صد بهاراز زندگی گذشت
چیزی باقی نمانده بود نه از من و نه از زندگی
دیوارهای خط خطی و تارهای تنیده درهم
از تو باقی مانده بود
و تندیس توآماده برای یک اسارت جدید
فریده اکبری
زیباست!
بسیار زیبا
wow so nice poem
اوه زیبا و دلکش مثل همیشه
woooooooooooow Bisyar ziba wa khobish Farida jan mesli hamisha ziba sorodid