کمیدی حجا ب و پکُل و ریش ؟
تاریخ نشر سه شنبه ۵ نوامبر ۲۰۱۳ هالند
کمیدی حجا ب و پکُل و ریش ؟
شاد روان استاد صابر هروی
سرطان ۱۳۷۱
کابل
مکروریان
حمل ۱۳۷۱
شاد بودیم که ستم های شب تار گذشت
روزگار سیه و خواری و ادبار گذشت
گرچه ویرانه شد این ملک و کسی زنده نماند
عاقبت آنچه به ما کرد ستمگار گذشت
کید و اغوا ری و شتم وجفا آخر شد
دور کشتار و ترور ضعفا آخر شد
دشمنان وطن و دین پراگنده شدند
زآنچه کردند بما نادم و شرمنده شدند
خون سرخ شهدا سخت گرفت دامن شان
در جهان زین عمل زشت سر افگنده شدند
خود چوما دربدر و بی سرو سامانه شدند
مفتضع در همه ی قاره ِ دنیا گشتند
شاد بودیم که مجاهد به وطن می آید
فاتحانه یل زنجیر شکن می آید
بهر آبادی ِ این ملک کهن می آید
بهر امنیت ِ و دفع (تو ومن ) می آید
لیک افسوس که این خواب خوی بیش نبود
جز کمیدیِ (حجاب و پکُل و ریش) نبود
ثور۱۳۷۱
آمدند تا که وطن را ز نو آباد کنند
ریشه کن بغض و تبهکاری و الحاد کنند
صولت رفته ی ما را ز نو ایجاد کنند
روح افسرده دلان را کمکی شاد کنند
لیک خود عامل بیچاره گی ِ ما گردیدند
دشمنِ مال و سر خلق ِ خدا گردیدند
یعنی یک عدۀ با ریش و بش و یال و پکُل
حمله کردند وقیحانه به شهر کابل
ریختند از ره و بیراهه بمانند مغـُل
خرمن هستی ِ این ملک و وطن گشت تباه
نام شان بود (مجاهد ) چی جهادی کردند
وه ، به اسلام ووطن ،لطف زیادی کردند
هر چی دیدند قپیدند و به غارت بردند
هستی ِ مردم و داراییِ دولت بردند
در و دروازۀ هر قصر عمارت بردند
یافتند هر چی به ارگ و به صدارت بردند
وحشتی آمد و گردید قیامت بر پا
شد سراسیمه از آن مردم بیچارۀ ما
پیش هر کس که بدی موتر زیبا و جدید
زو گرفتند به مشت و لگد و با تهدید
چور و تاراج نمودند و ترورش کردند
تافتند بر حرم و هستی مردم چو یزید
لنگی از مرد و زن و زیور و جادربردند
هست و بود وطن ما به پشاور بردند
جوزای ۱۳۷۱
ناگهان تفرقه افتاد میان مردم
شعله ور شد جدل و کینه به جان مردم
جنگ اوغان و هزاره بمیان آمد و شد
باعث قتل و ترور و خفقان مردم
وحدت ملی ما دستخوش توطه شد
پیکر هستی ما ،فلج ازین فاجعه شد
قوم پشتون و هزاره که بهم یار بدند
سال ها هموطن و یار و مددگار بدند
بی تعصب به حامی و غمخوار بدند
بهر آزادی این ملک فدا کار بدند
هر دو با دشمن دیرینه جدل ها کردند
متفق صولت از کف شده احیا کردند
لیک از کید و دغلبازیِ (سیاف) فضول
بعضی اعراب وهابی ِ ستمگار و جهول
گشت در کشور ما جنگ مذاهب بر پا
کشته شد عده ائ و نیم دگر ش د معلول
آنچنان خورد بهم وحدت افغانیِ ما
که شد آماج خطر دین و مسلمانی ِ ما
اخیر جوزای۱۳۷۱
جنگ مذهب نشدی ختم که ناگه ز جنوب
کرد خورشید وفاداری ِ سلام غروب
بهر تقسیم مقام و حشم و عزت و جاه
شعله ور شد جدل و جنگ و ستیز و آشوب
دشمن دیگر این ملک لجاجت سر کرد
نی ز خالق حذر و نی ز صف محشر کرد
آنقدر راکت یاغی به شهر کابل ریخت
خاک ماتم به سر مردم حسرت زده ریخت
گر بشد نیمی شهید ستم و درد و بلا
نیم دیگر به سوی کشور بیگانه گریخت
هر کجا کورۀ حداد شد از آتش ودُود
شاد شد زین عمل زشت روان (نمروُد)
سوخت میدان هوایی و وزیراکبرخان
ارگ جمهوری و هم مطبعه و مکروریان
چهلستون ، تاج بیک و انبهه و دار الا امان
پل باغ عمومی ، مندوی و قلعه ِ زمان
هدف راکت سوزنده و یرانگر شد
هر چه آبادی بدی چون تل خاکسترشد
تلوزیون و رادیو و چمن و بالاحصار
شاه شهید ، کارته نو، کوته سنگی و افشار
یکه توت ، پلچرخی و سرای شهزاده
گشت مخروبه ز بس راکت بی حد و شمار
کافر این گونه ستم بر سر اسلام نکرد
(غرب)بی عاطفه برمردم(ویتنام)نکرد
کشت وکشتار فزون گشت و شد اسلام ضعیف
از بم و راکت و از توپ و سلاح های خفیف
حزب اسلامی و اسلام کلاویز شدند
این گناهست نبخشودنی در شرع شریف
اینچنین جور بما حزب کمونست نکرد
کرد اما زبن و بیخ گُم و نیست نکرد
شرع کی گفت که اسلام مسلمان بکُشد ؟
خود کند دعوی دین پیرو قرآن بکُشد ؟
هموطن، هموطن خویش به این سان بکشد؟
بیوه و بی کس و نادار و یتیمان بکشد ؟
اینچنین ظلم (یهودی )به( فلسطین)نکرد
بر سر مردم نیم قاره (تموچین ) نکرد
ما زیک حزب رفتار بلاها بودیم
خوار و بی غیرت و بی قدر به دنیا بودیم
فاقد جرعت افغانی و رسوا بودیم
غوطه در ماتم کشتار جوان ها بودیم
(۹و۱۰) حزب دگریاهوویا حق گویان
تازه دم ریخت به کشور زرۀ پاکستان
آمدند و بوطن قوم تراشی کردند
هر کجا پای نهادند تلاشی کردند
با سر و ثروت ما مانده نباشی کردند
تا که مقدور شدی ظلم و تهاشی کردند
قدم اول شان تفرقه اندازی بود
چوروغارتگری و کشتن واخازی بود
بسکه کشتار ز حد گشت و جفا افزون شد
کابل و حومه ِ آن ، چو طشت خون شد
در گرفت هر چه بدی دارو ندار کشور
نظم و امنیت این شهر ز کف بیرون شد
گشت مخروبه وزان یک وجب آباد نماند
جاییکه بر سر آن راکتی افتاد نماند
مردم شهر و ده و منطقه ِ مکروریان
همه را رفت به گردون و ستم آه و فغان
از وفور جدل و راکت و کمبود غذا
که نبودند ز کشتار و مصایب به امان
دسته دسته زوطن سوی پشاور رفتند
به کراچی و به پنجاب و به لاهور رفتند
تا نشد ( کابل ) زیبا همه ا ش ویرانه
تا نگشتیم ز ماتم همه گی دیوانه
تا که بعضی نشد از مردم ما بی خانه
نشدند راهی ِ ملک و وطن بیگانه
نشد(آتش بس) و این غایله خاموش نشد
(گشت خاموش) ولی هیچ فراموش نشد
تا که دنیاست ازین وضع شکایت باقیست
زین (کمیدی) (تراژیک) حکایت باقیست
قصه های پر از اندوه ِ قصاوت باقیست
هم به تاریخ از آن شرم و خجالت باقیست
نسل آینده گر این لکه ِ ننگ پاک کند
لعن و نفرین باین فرقه ِ صفاک کند
شاد روان استاد صابر هروی
سرطان ۱۳۷۱
کابل
مکروریان
حیف مرحوم استاد صابر هروی که زود از پیش ما رفت و کاش زنده میبود و این سروده های زیبایش را که در آنوقت سروده بود و اکنون به واقعیتها پیوسته است به چشم سر میدید. روحش شاد . لعنت به دشمنان وطن و جنایتکاران.
مهدی بشیر
واقعیت تلخ که هیچگاهی از صفحه تاریخ محو نخواهد شد و با خط سیاه درج خواهد بود .
صرف نظر از نارساییهایی که در تایپ وچاپ شعر وارد است شعر تراژیدی ییست گذارشگر واقعات زمان که ثبت تاریخ شده وبرای همیش ماندگار است .
روان استادصابر هروی شاد و یادش گرامی باد.