جفای روزگار
جفای روزگار
قیوم بشیر
ملبورن – آسترالیا
بیست وچهارم مارچ ۲۰۱۲
چو دیدم واقعآ فصل بهارست
جهان گلگون ز لطف کردگارست
زمین تجدید میلاد کرده امروز
به هرسوسنبل و ریحان قطارست
بخود بالیدم و گفتم خدایا
هزارن شکر به الطافت نثار است
درختِ نامرادی ریشه کن باد
به دشت وکوه صفای لاله زارست
گمان کردم که صلح آورده نوروز
ندانستم که صلح خود یک شعارست
دریغا جنگ و قتل و ظلم وکشتار
هنوز هم دشمنی ها پایدارست
یکی در فکر جیب و موتر و نام
هنوز هم در وطن مانند پارست
چه گویم زین همه درد وغم ورنج
بیا بنگر که دور از انتظارست
دلِ مردم که دارند غصه و غم
گمانم از جفای روزگارست
یکی داغ سیه بختی کشیده
یکی بیچاره و بس دل فگارست
یکی دست اجانب می فشارد
یکی بر ضد این خیل و تبارست
یکی قربانی جهل و خرافات
یکی بر اسپ نادانی سوارست
یکی خودخواه ومست ِ نام وقدرت
یکی بیچاره سر بر روی دارست
خدایا فصل نو آمد پدیدار
ندانم تا به کی این شام تارست
چه گویم ، از کی نالم ای عزیزان
« بشیر» زین ماجراها بیقرارست
ولی با این همه درد و غم و رنج
وطن دوستی برایش افتخارست
مبارک باشد این فصل بهاران
که نوروز نعمتی از نوبهارست
قیوم بشیر
دیدگاه بگذارید