شهد بهاری…
شهد بهاری…
حشمت امید
۲۱ مارچ ۲۰۱۲ آلمان
تاریخ نشر دوشنبه هفتم حمل ۱۳۹۱ -۲۶ مارچ ۲۰۱۲
بهـــار آمد و من آفـــتاب میخــــــــواهم
ز سبـــزه ها غـــــزل ماهـتاب میخواهم
دلم ز سردی طــــــولانی زمستان مرد
بهــاررا به هـزاران شتاب میخـــواهم
تنم به نم نم باران مُلک ، خــــو دارد
نه ابر تیره نه دریای آب میخـــــواهم
بهــار آمده ای عاشــــقان ســــبزه وگل
به بزم هریک تان عیش ناب میخواهم
برای ســفرهء نوروز در دیار غـریب
دو تا بهی خوش از فاریاب میخواهم
کسی که دشمن نوروزهست زنده مباد
بهشت ِ باور او را سراب میخـــواهم
دلم نخواسته رنجی رسد به گنجشکی
ولی به دشمن خاکم ، عذاب میخواهم
همانکه باغ مرا سوخت درحکومت شب
تمــام باغــچه اش را خــــراب میخواهم
دوباره صـــورت قربانـــــیان آتـــش را
قشنگ و تازه چو برگ گلاب میخواهم
شکوه چهـــرهء زن را که آفریده خــدا
به رغم ِ مدعیان بی حجـاب میخواهم
ملامتی نکنــم هیــــچ زیر دســتان را
ز شهـــردارِ ِ دیارم حساب میخواهـــم
شکایتـم زجهان و جهـــانیان بیجاست
ز فرد حضرت یزدان جـواب میخواهم
بهـــــــــــار آمده ، امیــد تازه ای دارم
که سال برهمه بی اضطراب میخواهم
** **
حشمت امید
دیدگاه بگذارید