گفتگوی دو شاعر
گفتگوی دو شاعر
به پاس آمد آمد بهار میخواهم خامۀ شکسته ام را کمی در میدان بزم به جولان آورم
« نعمت الله مختارزاده »
تاریخ نشر یکشنبه ۱۳ حمل ۱۳۹۱ – اول اپریل ۲۰۱۲
بـــشــیـرا ! بین کـــه فصلِ نوبهـار است
چـــو آمـد آمــدِ زیـبــــا نگار است
قــــدومــش بـــر هـمـه تبریک بادا
خوشی ها از یمین و از یسار است
غـنـیـمت دان ، گــــذشــته ، بر نگــردد
کـــه بر این زنـــدگی ، کی اعتبار است
بـیــــا و ســاغــــری بـــردار بــامــن
نمی دانـیــــم ، فــــردا را چی کار است
بـیـــــادم آمـــــــدی از خــــاطـــــراتـــی
که ( اسرائیلِ رویا ) هـمـتـبــــــار است
تـلـیـفـن کــردم و ، در خـواب بــودش
پیامی مــانــدم و آن زیـنـقـــــرار است
( بخیز از خواب ، وقتِ کار و بار است
عــزیـــزی ، در تلیفون ، انتظار است
بــه امــــریکــــه هـــمه خـوابند و لیکن
بــه الـــمان عصر و هنگام ِ خمار است
بــه هــر سو بنگـری ، خوبان ِ خوشرو
دل ِ مـــا ، در تکــان و بـیـقـرار است
بلـــــرزانــنــد پـیـکـــر ، با مهــارت
ز شوقش جیب ِ مردم ، غار غار است
کـمـر را یکـــوجــب کــــردنــد عـریان
عجــائـب محـــشر و روز ِ شـمار است
ز دیــدن شـــوق می آیــــد بـه هــرکس
ولی افسـوس ، عـیـنک پُـر غبار است
بــه ســـرو ِ قــامـت ِ خـــوبـان نظر کن
چـنـاری ، در بغــل جفـت ِ انـار است
بــــه هـــــرســو ، گــنـبـد ِ دوّار بـیـنـم
زبـــــانــم از بیــانش ، شرمسار است
بـنــازم گـــرمــی و ســـــردیِّ الــــــمان
بـه واللـه هر دمش ، فصل ِ شکار است
ولــی زن هـــا چو صیاد اند و ، مردان
همه در دام و ، « نعمت » در فرار است )
بـشـیـرا ! شــوخیِّ کـــردم بـبـخـشــــا
که شوخـی « نعمتِ » پرودگــار است
با سپاس بی پایان خدمت جناب مختارزاده تقدیم است
قیوم بشیر
ملبورن – آسترالیا
ساعت ۰۲ : ۲ دقیقه صبح یکشنبه بیست و پنجم مارچ ۲۰۱۲
دام شیطان
سپاس از دوست خوبم افتخار است
سعادت نعمتی پروردگار است
خوشم آمد بها ر و روز نوروز
شگوفا گلشن و هم لاله زار است
چه زیبا گفته است دارش غنیمت
که بر این روزگار کی اعتبار است
به ملبورن مردمان در خواب رفتند
ولی « قیوم» همیشه انتظار است
ندارد خواب به چشمانش زمانی
که در آلمان عزیزان را خماراست
دلِ بیچاره اش بیچاره تر شد
چو بشنید« نعمتِ » ما درفرار است
عجب حال و عجب احوالی دارد
چو دانست دراروپا شوره زار است
چه زیبا گفته است از سرو خوبان
که زاندم این دل من بیقرار است
هزار شو ر و نوا دارد دل او
دلِ بیچاره اش بس غارغار است
خدایا دور بساز از دام شیطان
« بشیرت » خسته وهم دل فگاراست
پاسخ
سعادت نعمتِ پروردگار است
که شوخی هم ازان نعمت شمار است
عـــزیــزم ! باز بنمودی توارد
ولاکن قوس گیمه انتظـار است
چرا ؟ (بیچاره تر ، بیچاره دل شد )
مگر نعمت ز تو اندر فرار است ؟
نمیخــــوانی درست اشــعــارِ ما را
بخــوان بارِ دگر ، از اینقرار است
( ولــی زن هـــا چو صیاد اند و، مردان
همه در دام و، « نعمت » درفراراست )
بــــه چشمانت گمانم خـواب داری
کجا گفتم اروپا شوره زار است ؟
خمارت را شکن ، از خواب برخیز
که بیتِ دیگرش هــم مزه دار است
( بـنــازم گـــرمــی وســـــردیِّ الــــــمان
بـه واللـه هر دمش ، فصل ِ شکار است )
من از خــــوبــان و مهــــرویان نوشتم
که جیبِ شوقِ مردان غار غار است
بـشــیـرا ! بــار دیگـــر ، خوب میخوان
که « نعمت» خسته ازاینگونه کار است
با درود و سلام بی پایان خدمت سرور عالیقدر جناب آقای مختارزاده تقدیم است
قیوم بشیر
ملبورن – آسترالیا
بیست و پنجم مارچ ۲۰۱۲
چشم خمار
سلام بر یارِ خوبم بار بار است
گله بنموده ای دل بی قرار است
نمی دانم چه گویم هم دیارم
هر آنچه گفته ام از روزگار است
ز برداشتی که من کردم ز حرفت
زنان صیاد ومردان خودشکاراست
اگر حرفم نبود وفق بر مرادت
مرا معذور بدار چشمم خمار است
خمار خواب و عشق پاک میهن
بشیر بنشسته چون شب زنده داراست
بدل درد و فغان دارد فراوان
بسی دردها نه از امروز که پارست
صدای مرغ بی بال و پر عشق
شنیدم کز حوادث در فرار است
نوشتی گرمی و سردی آلمان
نوشتی این زمان فصل شکار است
من از خوبان و مهرویان چه گویم
« که جیب شوقِ مردان غارغاراست»
خدایا سال نو سال صفا باد
که سبزی نعمت و حسن بهار است
« بشیر» این نکته گفت از عالم دور
خزان اینجا بود (۱) ، آنجا بهار است
۱ – در آسترالیا و زلاند نو آغاز ماه مارچ برابر است با آغاز فصل خزان ، درحالیکه در سایر کشور های جهان همه به استقبال بهار می روند.
دیدگاه بگذارید