مناجاتنـامه ی غور
مناجاتنـامه ی غور
استاد غلام حیدر یگانه
صوفیه ـ ۱۳۹۱ ش
تاریخ نشر یکشنبه ۲۱ جوزا ۱۳۹۱ – ۱۰ جون ۲۰۱۲
به نام جهاندار غور آفرین
غریب آشنای غیور آفرین
جمیلِ جلیل و رفیق صمیم
سخنورز و روشن رای و مستقیم
سرِ سفره و خانه ما ازوست
سرِ چشمهامان، قدمگاه دوست
در و دشت ما صحن همآیشش
فـراخوانِ همـآیش و پایشش
«چِل ابدال»، ایمای انگشت او (۱)
«سیه کوه»، آرامش مشت او
«فره رود»، موج بناگوشهاش
دو گیسوی «دوشاخ» بر دوش هاش (۲)
به بالای «لیتان»، ردایش، پرند (۳)
به بانگ «جلالی»، صفیرش، بلند (۴)
سحر، ترکند لب به لبخند او
معلق زند مـاه در قنـد او
چه خوش نیت و باز و بی مدعاست
عحب خوشدل و خوش گپ و خوشنماست
تبِ برگ ها، رقص پرشور اوست
قناری: تپش های تنبور اوست
شبان بود بر روستا های دور
کشاورز در جلگه های حضور
تیاقی، هم اکنون دران خطه هست
و بیلی که سرچشمه فتنه، بست
دلاقی که بیتابِ فتبال ماست (۵)
کمانی که رنگین احوال ماست…
خبر بود از حرف و سودای ما
گذر داشت هر روز در جای ما (۶)
یک و یکدل و یارم از کودکی ست
خود و دست و دل باز و جوغالکی ست (۷)
چه همکار و همبازی و همدلست
وفا کیش و سرتیر و سرمنزلست
گُل و متقی و جوانمـرد، اوست
اگر هست یک صاحب درد، اوست
سرامد ترین سرور حزبی است
که باروی خودکامگان را شکست
خط مشی ما، ظن و تقلید بود
نبوغ عملکـرد او در شهود
مدارا و عشقست «تنظیم» او
شمـایید اسطوره نیـمِ او
جهـادش، مبـرا ز ملیونریست
دمکراسی اش، عینِ دین باوریست
من از سینه روشنش واقفم
بر اشـراقِ لبخنـدِ او عارفم
چه «پوهه»، چه «دانش»، چه «گاه» و چه «ځی»
تنافر ندارند در شعر وی
زمینش ز وهمِ «دیورند»، دور
حدودش ز تفتین و ترفند، دور
به صد مهربانی، سَر و هیبت ست
به بی توپ و تانکی، ابرقدرت ست
بر او برده ام شکوه غور را
ازو یافتم مُهر و منشور را
که سیرِ قلم را محرف زنم (۸)
تنور مناجـات را تَف زنم
به جولان کشم طبعِ انشاد را
چکــاد آورم، پرچم داد را
که تا بوده و هست نام جهان
سخن، بود و باشد جهانبانِ جان
جهانی که شاعر ورا کرد پست
«نگیردش گردونِ گردنده دست» (۹)
□
شما ای سرانِ سر و برگ خواه
سروبـرگ مفلوک این دستگاه
که با شور تقوا و عـدل شدید
دم از همتِ کارگر می زدید
سخن های گرمِ گرانتان کجاست
قسم های آتشفشانتان کجاست
چها کرد اسپارِ پولاد بفت
پرولتـاریای ظفرمند تفت
دران واپسین جبهه امتحان
و فتح الفتوحات «مکروریان» (۱۰)
که با یک هجوم، آسمانتان گسیخت
جهان پهلوانتان، جهانتـان، گریخت
بناهای تک پایه «من» فتاد
مذاق بغاوت به روغن فتاد
دریغ از جوانان فـرمند و فرد
که گشتند گُم در هیاهوی گرد
□
کتاب من از هیجـانات پار
خلوص من و خَلق پروردگار
در اجـلاس سرتاسریِ پـریر
که بودش «قسم بر قلم»، سردبیر
به مثقال، مثقال انشا شدست
بیاضِ دهستانی ام وا شدست
ترازوی من: عصر و درد منست
زدن پنجه با خود: نبـرد منست
□
شماهای بعدی که دیگر شدید
پیمبـر شناسانِ برتر شدید
«الف لامِ»تان در کجا ریب بود
که افعالتان عیب در عیب بود
کسی هست از اهل این انجمن
ز زنبیل بافانِ قـارون شکن ؟ (۱۱)
ازان دردمنـدانِ درویش زاد
که «سیف» اند و «شاهر» در آفاق داد (۱۲)
چه دانید از رنج آن پیر زن
که با نامتان دوخت دین تا وطن
چه کـردید تمکین ازان پارسا
که می خواست پیروزتان از خدا
به عمامه ها تان گذر کرده ام
درین پیچ و خم، عمر، سر کرده ام
که رنگ عبـای پدر داشتید
ز حق الیقینش اثـر داشتید
ولیکن، کجـا این غنـا و ادا
کجا آن مناجات خوف و رجا
نگویم پیمبر شو و ناقه گیر
«ره نیکمردانِ آزاده گیر» (۱۳)
جهان پر شد از پردل و شیر کُش
بیـارید یک فـرقِ شمشیر کُش
دریغــا ازان زندگــانِ ابد
که رفتند و ماندندمان در لحد
□
نگوییـد بختِ بـرون رفت نیست
زمان، بنده «هشت» یا «هفت» نیست
درین «ثور» و صد «ثور» و صد «انقلاب»
نمـاند زمـان و زمین از شتـاب
که تا کـرسیِ مهر را بر کشد
فـراتر، افق هـای باور کشد
که آن نوبهارِ گلستان قلم
درین روضه ژنده، آرد علم
براندازد اشباح و آفات را
به میزان کشاند ادارات را
به چشمان شیرین، به لبخند شور
بجـوید کمـا حقـه حق غـور
شود موج در موج عطر و انار
سـرِ بوینـاکان تالابـزار
نگاه جوالدوزِ پالان منش
شود آسمان توش و دریا تپش
در و بامِ حلـزون به کفتر کشد (۱۴)
کشَف، سنگ، بگذارد و پر کشد
رسد کوچه شورِ بن بست باف
به کیهــان زمینِ فـرا اختلاف
ز صبحی که آن دادگر، داور است
دگر غور هم خاک این کشور است
چو او «لمن الملکِ» طوفان کشد
بر اجحاف، شمشیر بطلان کشد
ستمنـامه عصــر را سر کنم
و این مثنوی را مکـرر کنم
به نام جهـاندار غور آفرین… .
صوفیه ـ ۱۳۹۱ ش
ـــــــ
(۱) چِل ابدال: چهل ابدال، چهل ابدالان، نام کوهی است در ولسوالی تیوره در غور.
(۲) دوشاخ: نام کوهی است در ولسوالی پسابند در غور که در قله آن دو پاره بلند، نمایان است.
(۳) لیتان: نام معشوق ملنگ از غور.
(۴) جلالی: جلال الدین جلالی، عاشق سیه موی.
(۵) دلاق: جوراب
(۶) جای ما: خانه ما
(۷) جوغالک: نام روستای زادگاه شاعر است.
(۸) محرف: متمایل، گردنده. قلم محرف؛ خامه کج زده.
(۹) هرانکس که شاعر ورا کرد پست / نگیردش گردون گردنده دست (فردوسی)
(۱۰)«مکروریان»: مجتمع ساختمانی کهبا همکاری شوروی سابق در بخشی از کابل احداث گردید و بیشتر رهبران حزبی و دولتی و دیگر مقامات بلند پایه در آن جا بسر می بردند و در زمانش، نوعی نماد پیشرفت در خانه سازی و شهر سازی کابل نیز تلقی می گردید.
(۱۱) اشاره به سلمان که هنگام امارتش در مداین، زنبیل بافی می کرد.
(۱۲) اشاره به قول ابوذر غفاری: عجبت لمن لایوجد قوتا فی بیته و لایخرج علی الناس شاهرا سیفه. (تعجب می کنم از کسی که در خانه، نان ندارد و با شمشیر آخته به خیابان نمی آید.)
(۱۳) برگرفته از دیوان شیخ اجل سعدی
(۱۴) «حلزون» با تلفظ بومی، یعنی (سکون لام) ثبت شده است.
دیدگاه بگذارید