کاش…..
کاش…..
صالحه وهاب واصل
هالند
۲۵ – ۱۱ – ۲۰۱۱
تاریخ نشر سه شنبه ۳۰ جوزا ۱۳۹۱ – ۱۹ جون ۲۰۱۲
کاش میخواندی ز اشکم قصه های درد را
قصهء فریاد خاموش
درد آتش سوزی ی کز دست خود بر تن زند
کاش میدیدی به اشکم نا توانی های زن
کاش میدیدی دهان پر زبانِ بی زبان
دست های ثابتِ بی اختیار
پای فلجِ راهرو اما، مسیر نا بخواه
درد آوازی که در لای گلو ها بسته مُرد
درد خونی کز نظر بارید هنگام وداع
لحظه ی کز مادری طفلش به یغما برده اند
کاش میدیدی به اشکم درد دخت کوچکی
کز سن نُه سالگی بنشسته در عقد نکاح
یا که جای علم، آموخته ست درس زنگ پا
کاش میخواندی به اشکم قصه یی دخت جوان
کز کنار کوچهء آهنگری دزدیدنش
قصهء بینی بریدن ها و گوش و دست و پا
داستان آتشی کز دختران شد هیزمش
کاش میدیدی به اشکم چهرهء صد پاره را
کز اسید تیز، دیگر قابل دیدن نشد
کاش بودم من زبان گفتن این قصه ها
کاش بودم من کلام هر دهان بی زبان
کاش میشد قفل لبها را که با تیغ ستم
بسته اند من میشدم
آهسته گک کلک کلید
کاش میشد اشک هایم صورت هر ظلم را
نقش میبست و به گورش مینمود در زیر خاک
کاش آن ذاتی که ما را هست میکرد در ازل
روی این بیهوده خلقت ها چلیپا میکشید
کاش جای روح پاکش در تن این ظالمان
آتشی افروخته خاکسترشان مینمود
کاش هرحرفی که نتواند برون آید زدل
روی اشکم می نشست و نقش میشد بر رخم
تا تو میدیدی که قلبم خانهء خون است و غم
تا تو میخواندی که اشکم مینویسد چون قلم
کاش میدیدی به اشکم قصه های درد را
کاش میخواندی زبان گنگ و مات و سرد را
کاش ……میشد
صالحه وهاب واصل
دیدگاه بگذارید