از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی
تاریخ نشر شنبه ۳۰ آگست ۲۰۱۴ هالند
حکایت ۲۲۵
ترحم بر پلنگ تیز دندان
ستمگاری بود بر گوسفندان
« سعدی »
از کجا آورده ای
طفغاج خان از ملوک ایلک خانیهء مأوراالنهر ( ابوالمظفر عمادالدوله ابراهیم طفغاج ابن نصر در حدود ۴۴۰ – ۴۶۰ ) یک روز در شهر سمرقند از بازاری عبور می کرد شخصی دستهء گلی برسم تحفه تقدیم کرد.
خان از او پرسید :
این گلها را از کجا آورده ای؟
گفت :
از همین باغها که در اطراف شهر است چیده ام!
خان پرسید:
آیا باغ به خودت تعلق دارد؟
آن شخص گفت :
نه من مرد فقیر هستم باغ و زمین ندارم .
پرسید :
آیا از صاحب باغ خریده ای ؟
جواب داد :
نه ، در سمرقند رسم نیست که گل را بخرند وبفروشند !
خان گفت :
کسی که بی اجازهء مالک باغ ، بباغ میرود بدون اذن مردم به خانهء مردم نیز می تواند برود و من نمی خواهم که در مملکت من چنین کسی وجود داشته باشد.
آنگاه امر کرد تا دست او را قطع کنند.
امیران و مقربان شفاعت کردند که مردی بیچاره است و بامید اینکه انعامی از پادشاه دریافت کند باین عمل دست زده است امید که بروی رحمت آرند و از قطع دست معافش نمایند.
خان به پاس خاطر امیران از قطع دست آن شخص در گذشت و امر نمود تا یک انگشت او را قطع کنند از آنروز ببعد هیچکس جرئت اینکه دست بمال غیر دراز کند نداشت و هرکس که مرتکب دزدی می شد بشدت جزا می یافت و اکثر اهل فساد دچار عقوبت خان شدند و هلاکت یافتند.
روزی برای خان خبر آوردند که بر دروازهء سمرقند نوشته اند که ما مانند گندنائیم هرقدر که مارا بیشتر دوا کنند بیشتر رشد می کنیم . خان امر کرد تا در زیر آن نوشتند:
ماهم مثل باغبان چابکدست در انتظار سر بر آوردن شما هستیم که درو کنیم.
سلسله این حکایات جالب ادامه دارد..
دوستان عزیز و خواننده گان محترم لطفا سلسله این حکایات جالب و خواندنی شاد روان استاد بشیر هروی را مطالعه و آنها را توسط ایمیل تان به دوستان و عزیزان تان هم بفرستید تا آنها هم علاقنتد ۲۴ ساعت شوند. موفق باشید. مهدی بشیر
دوستان عزیز و گرامی ، سلسله حکایات هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی را علاوه از سایت ۲۴ ساعت میتوانیددر سایت زیبا استاد سعید افغانی مطالعه کنید. لطفا بلای لینک ذیل کلیک کنید.
http://www.said-afghani.org/seite-makalat/ustad-bashir-herawi-25.09.2011/haekaeate-225-01.09.2014-ustad%20bashir%20hierawi.pdf
مانند همیشه دلچسب، ممنونم.