خسته از انتظار
تاریخ نشر پنجشنبه ۱۳ نوامبر ۲۰۱۴ هالند
خسته از انتظار
ح.کوهستانی
در یک غروب دلگیر
با تو
سخن از امدن شب دارم
انگاه که بستر ابر
زندان هزارن ستاره میشود
و عطر شب بو
بر پیراهن باغ بوی
کهنگی میپاشد
انگاه که پنجره ها
در را بر روی روشنایی
با قفل درد میبندد
انگاه که پروانه ها
اماج نگاه خفاشان سیه کار را
بر خود اتش میزنند
انگاه که عبور از شب
با واژه ی از جنس مرگ
فرمان رهایی مییابد
و مادری بر گوش نوزادش
ایه تریاک میخواند
انگاه که پلی سقف،
اعتیاد میشود
بر مرده گان بی گور
و دریای که از تعفن
شهری را میلرزاند
انگاه که قهقه ی مستان
بر تن عریان سرزمینم
لباس میدوزد
و کودکی دستمزد فردا را
همچو سپندی، بر اتش میریزد
انگاه، که از اه زنی
خدا عاصی میشود
و روزه مفهوم
دسترخوان خالی پدری بیمار ست
( ح.کوهستانی )
درود به خانم کوهستانی عزیز ، سروده زیبا و مملو از احساس است. موفق وسلامت باشید. مهدی بشیر
سلام بر خانم کوهستانی
سروده ی تان زیباست و روایت شاعرانه ای از اوضاع دردناک.
موفق باشید