سوارِخُراسان زمین
سوارِخُراسان زمین
حسن شاه ” فروغ “
تاریخ نشر شنبه ۱۷سرطان ۱۳۹۱ – هفتم جولای ۲۰۱۲
بیاد هـا هـمـه دردو بـه خـاطـر آزار اسـت
زِمـاجـرایِ وطـن خـاطـراتِ بـسـیـار است
حـضـورِ اهـریـمـنـان در حـریـمِ کـشورِ من
تـجـاوزیـسـت بَخاک و به ملتم عار است
مگر چـه چـاره بـود هموطن چِسان گویم
بهـر طـرف نِگـری بـانـد هـایِ طـرار است
بـه ظـاهـرِ سُخـن انـدر دِفـاع اسـلام انـد
بَباطن آنهمه عُـمـال دسـتِ کُـفـار است
زِانتحار و زِ بـم هـرکجا بـه خون غـرقیم
چو لاله داغ بَـدل کـوچـه هـا و بـازاراست
خُمـارِ بـاده بـه خـونِ مـن تـو مـیـشـکنند
زِخون ماهمه جا میگسارو سرشاراست
بباغ و گلشن من خارو خس همی روید
حِفـاظـتِ چمـن مـن بدست اغیار است
زِ بـلـبـلان نـه صــدا و نـوایِ مـی شنوی
نه عندلیب مـرا آن فِـغـان و گفـتار است
عیادتی زِ گلی یـاسِـمَن نـمـودم گـفـت
عروسِ انجمنِ باغ سـَخت بیـمـار است
نه رستم است وتهمتن نه گرزونیزه بود
نه آن سوارِخُـراسان زمین و عیار است
غرورِ اکبر و میرویس بَخـاک یکسان شد
نه افتخارِ درین شمله ها و دستاراست
هر آنکه عاشق میهن بود به کشورِمن
بخون خفته وجایش بچوبه ای داراست
به خون فِتاده جوانان خویش می بینم
بروی صلح وفروغ پرده از شبِ تاراست
حسن شاه ” فروغ ”
دیدگاه بگذارید