از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی
حکایت ۱۸۳
چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی
وعظت آنگاه کند سود که قابل باشی
« حافظ »
قدرت اراده
تاریخ نشر یکشنبه پانزدهم اسد ۱۳۹۱ – ۵ آگست ۲۰۱۲
مأمون خلیفه معروف عباسی (۱۹۸-۲۱۸) چندی بخوردن گل معتاد شده و بر اثر آن دچار امراض گوناگون گردیده بود ، ولی هرچه کوشش میکرد نمیتوانست گریبان خود را از چنگال این عادت زشت برهاند . طبیبان درباری هم آنچه میدانستند درین باب بعمل آوردند ولی مؤفق نشدند که گل خوردن را از یاد او ببرند و روز بروز هم آثار خطرناک این عادت بیشتر آشکار می گردید.
یکروز برای وی اطلاع دادند که طبیبی بسیار دانشمند و با خبر در بیت المقدس زنده گی می کند و اگر کسی بتواند این عادت را از سر خلیفه بیندازد تنها او خواهد بود.
مأمون چند نفر واسطه فرستاد تا طبیب مذکور راضی شد که بدربار خلافت در بغداد بیاید هنگامی که آمد و احوال خلیفه را دید گفت :
ای امیر مؤمنان ، توجوانی هستی عاقل و فاضل و خوب میدانی که بزرگان ملوک و سلاطین با قدرت اراده توانسته اند مشکلات حل ناشدنی را حل کنند و دشواری های زند گی را با همت عالی بآسانی حل نمایند. فاین عزمه من عزمات الملوک، پس یک عزم قوی از عزمهای شاهانه کجاست؟ مأمون از شنیدن این سخن متأثر شد و به ارادهء قوی تصمیم گرفت که هر اندازه طبیعتش بخوردن گل مایل باشد مقاومت نماید و صبوری پیشه کند و عاقبت به نیروی اراده توانست از آن مرض نجات یابد و سلامتی از دست رفته را دوباره بدست آورد.
سلسلۀ این حکایات ادامه دارد
دیدگاه بگذارید