پدر
تاریخ نشر دوشنبه اول سرطان ۱۳۹۴ – ۲۲ جون ۲۰۱۵ هالند
پدر
عبدالغفور امینی
پدر مرا تو به صدناز پرورانیدی
برای راحتم ازراحتت تو ببریدی
برای کارکه دایم تپ وتلاشت بود
چه رنجها ومصایب کزاین وآن دیدی
برای آنکه بیابی تو لقمهء نانی
دوصدکنایه زهرچارسوی بشنیدی
بودی گرسنه ولی لقمه را به من
زخوردنی همه را پیش روی من چیدی
زرنج وزحمت وازکارِ بیش خسته
ولی به روی من هردم زمهرخندیدی
زهرنگاه پر الطاف وپرزامیدت
به رگ رگِ بدنم مهررا دوانیدی
نبود اگرچه ترا بهره ی زدانش
ولی مرا تو زبی دانشی رهانیدی
برای آنکه من ازعلم بهره ورگردم
تو ام به مسجد ومکتب همه
به جشن وعید وبراتم لباس نَو
لباسِ کهنه وبیرنگ را تو پو
حق زحمات تو بایست من ادا بکنم
فقط تو ام به چنین مرتبت
مقام ومنزلتت نزد من بُوَد بالا
برای من تو فراتر زمهرو
سَزد کنون که امینی ات احترام ک
چراکه عمرتوبود سربه سرتراژیدی
جنوری ۲۰۰۷
درود به آقای امینی عزیز ، سروده زیباست. روز جهانی پدر و حلول ماه مبارک رمضان بشما و خانواده محترم و هموطنان عزیز مبارک. طاعات و عبادات تان قبول . موفق وسلامت باشید. مهدی بشیر