ترجمه گلچین از یک قصیده نزار قبانی
تاریخ نشر پنجشنبه ۱۶ میزان ۱۳۹۴ هشتم اکتوبر ۲۰۱۵ هالند
ترجمه گلچین از یک قصیده نزار قبانی
دیشب، پای صحبت استاد دانشمند، سید احمد اشرفی مستشار ارشد امور علمی و فرهنگی وزارت محترم معارف نشسته و از اندوخته های علمی ایشان، به قدر فهم و استطاعت، مستفید شدم. پاسی از نیمه های شب گذشته بود که ایشان با خواندن چند قصیدهء زیبای شاعر معروف سوری، نزار قبانی، این حقیر را به عالمی دیگر بُرد و در وجودم این مفکوره را تقویت کرد تا با عربی ضعیفی که دارم، ابیاتی از یکی از قصائد شاعر یاد شده را، ترجمه نموده و با دوستان به اشتراک بگذارم.
شعر: نزار قبانی
برگردان: شفیق احمد ستاک
اندام تورا مطالعه میکنم و خود را مثقف میسازم
روزی که ګفتګو میان قلب پاک تو و قبایل متخاصم و درگیر بر سر آب به بن بست مواجه شد، دوران انحطاط فرا رسید.
ابرها برای پنج صد سال دست به اعتصاب زدند تا دیگر اقدام به بارندگی نکنند،
پرندگان از پرواز خود داری کردند و خوشه ها از باردار شدن،
و چهره مهتاب شکل بیرل نفت را به خود گرفت.
روزی که از قبیله طردم کردند
به جرم آنکه قصیده ای را در دروازهء خیمهء تو همراه با دسته گلی گذاشته بودم
عصر انحطاط آغاز گشت
دوران انحطاط، نادانی و جهل از مبادی صرف و نحو نیست
بلکه جهل اساسات و مبادی زنانگی وانوثت است
و چلیپا کشیدن بر روی نام همه ی زنان در حافظه ای تاریخ
آه، ای نگارم!
این چه میهنی است که با عشق مثل پولیس امنیت جاده ها رفتار میکند
و (کاشتن) گل را توطه ای، بر علیه نظام میشمارد
و به این وطن به عنوان یک ملخ زرد نگاه میکند که بر روی شکم خویش از خشکه تا دریا و از دریا تا خشکه میخزد
این چه میهن است؟
میهنی که عشق از مناهج درسی (نصاب تعلیمی) آن حذف شده است
و هنر شعر و سخن گفتن از زلف یار در آن رو به زوال است
ای آنکه مانند اسباب بازی کودکان بی تفاوت نشسته یی
من خود را متمدن میدانم، زیرا تورا دوست دارم
و قصیده های خود را تاریخی می پندارم، زیرا آنان زندگی کرده اند
دوره های زمانی پیش از چشم تو احتمالی بیش نیست
زمانه ها بعد از چشمان تو چره های بازمانده از انفجاری، بیش نیستند
از من نبپرس که چرا با تو هستم؟
می خواهم از تخلف و عقب ماندگی خویش بیرون شوم
و به عهدِ آب، برگردم
میخواهم، از جمهوری تشنگی فرار کنم
میخواهم از بدویتِ خویش، بگریزم
و در زیر درختی بنشینم
و در آبِ چشمه ها غسل کنم
و نام گلها را، یاد بگیرم
میخواهم برایم خواندن و نوشتن را یاد بدهی
نوشتنِ روی تنِ تو، اولین نکته علم ومعرفت است
و داخل شدن به آن، ورود به مدنیت وشهر نشینی
تنِ تو ضد فرهنگ و ثقافت نیست
بل خودش فرهنگ وثقافت است
آنکه جسمِ ترا مطالعه نمی کند
یک عمرِ جاهل و بیسواد باقی خواهد ماند.
***********
ستاک عزیز ، قصیده زیبا و ترجمه عالیست. موفق وسلامت باشید.
مهدی بشیر