از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی
حکایت ۱۵۴
چو در لشکر دشمن افتد خلاف
تو بگذار شمشیر خود در غلاف
« سعدی »
سیاست تفرقه اندازی
در سال (۵۱) هجری عدهء از سپاهیان منصور خلیفهء عباسی بر وی شوریده در قصر باب الذهب بغداد کار را بر او سخت گرفتند ، منصور اندیشید که اگر این شورش تکرار شود خلافت از دست او می رود خصوصآ که می دانست هر دستهء از سپاهیانش هواخوای بعضی از مخالفان او مثل علویان و امویان و غیره می باشند و برای رسانیدن آنان به خلافت تلاش می کنند.از این رو قثم بن عباس بن عبیدالله بن عباس را که در خاندان عباسی سمت بزرگی را داشت و پیر مرد محترمی بود احضار کرده این قضیه را با او در میان گذاشت و چاره جوئی کرد!
قثم گفت :
من چارهء اندیشیده ام ولی آنرا نمی گویم ، اما اگر اجازه باشد بکار می بندم زیرا اگر گفته شود بیم آنست که طرف مقابل از سیاست ما مطلع گردد و مقصود بدست نیاید، اما اگر ناگفته بکار آغاز کنم ترا برای همیشه از گزند سپاهیان آسوده خواهم ساخت .
منصور گفت :
این چه سخن است ، چگونه من بکاری که ندانم چیست اجازه می دهم؟
قثم جواب داد:
اگر خلیفه مرا امین و دلسوز خود میداند باید این اجازه را دهد و اگر مرا امین نمی داند که مشورت با خائن بی مورد است !
منصور گفت :
برو آنچه می دانی انجام بده !
قثم به خانه برگشت و یکی از غلامان خود را گفت :
فردا پیش از آنکه من ببارگاه خلیفه بروم، در سرای خلیفه منتظر من باش و چون وارد شدم بطرف من بیا و لجام استر مرا بگیر و بگو: ای مولای من ترا بخدا و پیغمبر خدا و جان خلیفه سوگند می دهم که این پرسش مرا پاسخ بدهی که ایا یمنی ها افضل هستند یا مصری ها؟ من ترا ناسزا می گویم و لت و کوب می کنم، اما تو اصرار کن و سوگند ها را تکرار کن وهنگامی که پاسخ مرا شنیدی بیرون برو و از آن وقت ببعد آزاد خواهی بود!
غلام به فرموده رفتار کرد و قثم بن عباس نیز همانطور که گفته بود بعد از تهدید و ناسزا به غلام گفت :
البته مصر از یمنی افضل است زیرا پیغمبر خدا ( ص) کتاب خدا ، خانهء خدا ، خلیفهء پیغمبر همه از مصر و در میان قوم مصر می باشد!
یمنی ها که یک عده از سپاهیان منصور را تشکیل میدادند از سخن قثم بر آشفتند و یکی از سرداران یمنی بغلام خود امر کرد که استر قثم را رم بدهد ، او نیز چنان کرد و در نتیجه مصریان و یمنی ها بجان یکدیگر افتادند.
قثم همان لحظه نزدیک منصور رفته به او اطمینان داد که از امروز میان سپاهیان تو تفرقه افتاد و دیگر ترا بیم و هراسی از آنان نخواهد بود ، زیرا هر دسته ای که بر تو بشورند دسته های دیگر به یاری تو می شتابند!
سلسلۀ این حکایات ادامه دارد
دیدگاه بگذارید