عصر وحشت
تاریخ نشر جمعه نهم نوامبر ۲۰۱۲هالند
عبدالله وفا نورستانی
ویانا – ۱/ ۱۱ / ۲۰۱۲
عصر وحشت
به زیر دست آن مهتاب ؛ شوم چون بره قربانی
ز تیغ اش خون من ریزد به رنگ لعل و مرجانی
به چشمش چشم دوزم تا مرا از چشم ؛ نیندازد
که آن دلبر شده قاتل ؛ بدستش ؛ تیغ ؛ رمانی
ز هجر خانه سوزش ؛ نعره و ایها د سر دادم
چه سازم بخت و اقبالم شده محبوس و زندانی
نهان در خانۀ دل ؛ ناله و فریاد ها دارم
ولی در ظاهرم بینی همی لبخند و شادمانی
دل صد پارۀ خود را بدست دوست ؛ چون دادم
که تا پیوند کند اورا ؛ به تار و پود ( درخانی)
کی ام من ؛ رهرو گم کرده راهی در بیابانی
من و در عصر وحشت ؛ ناظر کشتار انسانی
تو ای مظلوم ظلم ظالم ظلمت پرست ؛ دهر
نشان از بی گناهی داری و تابع فرمانی
خدا را تا به کی در هجروغم تا انتها سوزیم
زمین و آسمان ؛ در ماتم و اندوه و حیرانی
ز بس اهریمن وحشت ز ماتم ؛ دامن افشانده
گل و باغ و درخت و ابر ؛ دراندوه وگریانی
بساط سبزه و گل ؛ رخت ماتم را ؛ به تن کرده
فضای عید و جشن و شادی ما ؛ گشته ظلمانی
در آن امواج آتش ؛ میتوان چون آب با هم بود
مگر با وحدت و یکتا شدن ؛ چون تیغ برانی
دراین بیهوده هستی ؛ رنگ و بوی نیست ای رهرو
نه نامی از « وفا » باشد؛ نه عید و جشن باستانی
دیدگاه بگذارید