۲۴ ساعت

28 مارس
۲دیدگاه

ماجرای جنگل

تاریخ نشر دوشنبه  نهم  حمل ۱۳۹۵ – ۲۸ مارچ  ۲۰۱۶ هالند

 ( ماجرای جنگل )

استاد عنایت الله باور بامیک

تنها تر از نسیمم، در لابلای جنگل

 ولگرد و لاابالی، در هرکجای جنگل

درمانگر استم انگار، درمان درد دارم باشد

 به تار و پودم، بغض شفای جنگل

چندان که گفتم اما، با گوش کر شنیدند

 در قحط سال درکم، در قهقرای جنگل

شب هست و شب همیشه، در امتداد راهم

هرچند می وزم صبح، هردم برای جنگل

رفتند دوستانم، در ماورای خورشید

 ما و همین حوالی، در ماورای جنگل 

برپشت آسمان ها، پای غرور خود را

 ماندند و ما گذاریم، در ژرفنای جنگل

 من زار زار زارم، در انتظار خوبی

 من عشق عشق عشقم، در زیر پای جنگل 

یک سو به یاری عقل، حلال مشکلات اند

یک سو برای باران، دست دعای جنگل

سد آسمان غریوم، سد کوهپایه اندوه

 از هرزه گی این قوم، از مدعای جنگل 

بسیار ره بریدم، تا صبح را ببینم

 پیوسته بود اما، بی انتهای جنگل

خشک است و خشک اینجا، هرچه به چشم آید

هم آدمان این بوم، هم آبنای جنگل

دردا که کشته ما را، گفتار های موهوم

 اندیشهء خرافی، فکر وبای جنگل

بر ذهن ما سوار است، سد قول سنگ و جامد

 از گفته های بهمان، از نا خدای جنگل

 تا کی چنین اسیر، پندار های ساری؟

 تا کی همیشه بودن، با عقده های جنگل

پرهیز از حیات، بی انتهای بی روح

 پرهیز از نشاط، آب بقای جنگل

خورشید نیست اینجا، جمله مه قصیر اند

 در راه چاق گشتن، از جیب های جنگل

چون سیل می ربایند، چنگیز گونه یغما

 از خوان پهن ملت، از جای جای جنگل

 هر یک چنان پلنگی پهلو زده به بیشه

 هر یک به مثل دیوی، بر شانه های جنگل

افسونگر اند و ماهر، ثروت مدار و قاهر

چون مار های وحشی، چون اژدهای جنگل

تکرار می شنیدم، ¤ فریاد (اکبر ) شان شانن   

 گفتند و آه گشتند، خود کبریای جنگل

 دیروز آن چنانی، امروز این چنینی

این است سازگاری، با هر ادای جنگل

تا که بقای خود را، بسیار کرده باشند

کردند بی نهایت، رنگین قبای جنگل

بسیار سر بریدند، هم برگ برگ کردند

 چندان نهال باور، چندین صفای جنگل

فقر و ستم، قساوت، جهل و جنون، جنایت

 یک روز گار نکبت، شد خون بهای جنگل

انگار بر گرفتند، پاداش خود از اینجا 

پدرود با خدا و، با وعده های جنگل

جمعی از آن سو آمد، بیمار و بی تعهد

با طمطراق قانون، با ادعای جنگل

 گفتند صلح آریم، سد ارمغان دیگر

قانون و حاکمیت، در هر کجای جنگل

هیهات با تاسف، ¤ تکنوکرات مانیز

پیوست با ¤ مفاعل (۱)،شد مافیای جنگل

در نقش نقش پایم ، فکر وفای کشور

 در رگ رگ و عروقم، خون رضای جنگل

 با گریه ها عجینم، با درد ها قرینم

من قصهء حزینم، در نا کجای جنگل

ای کاش می شنیدم، یا این که دیده بود م !

اینجا طلوع سبزی، اینجا سدای جنگل

کو آن تلاطم موج، از بحر آرمیده؟

کو آن خروش ابری، در کیمیای جنگل؟

کو آن گلوی بغضی، فریاد تا بر آرد؟

یا پرسد از شماری، چون و چرای جنگل

خاموش و گنگ و مبهم، در گرد هم فراهم

معروض قسمت خود، ماتم سرای جنگل

آزاده گان عاشق! شمشیر ها بر آرید

حالا به خواب رفته، بوم و بلای جنگل

این بار نوبت ماست، در ابتکار کاری

ما نیز شامل استیم، در ماجرای جنگل

گفتند از کجایی؟ … از رهروان عشقم

دل داده ام به آنکه، دارد هوای جنگل

( باور بامیک )

 ۱۵/۱۲/۱۳۹۰ پ.ن

( ۱ ) : از باب یا وزن یاد شده

 واژهء مورد نظر را در یابید

 

۲ پاسخ به “ماجرای جنگل”

  1. admin گفت:

    درود به دوست عزیز و گرامی آقای باور بامیک و سروده مملو از احساس پاک تان . باید و اضع عرض کرد که کشور ما بیک جنگل که مملو از حیوانان وحشی درنده تبدیل شده و در آن جمع شده اند و قدرت را بدست گرفته اند و به هیجکس هم رحم نمی نمایند. خذاوند این حیوانات وحشی و صاحبان آنها را از روی زمین بخصوص کشور ما نیست و نابود کند.
    دوست عزیز باید موضوع دیکر را به عرض برسانم که اولا سروده تان خیلی طویل بود و اگر به این شکل دیگر بفرستید از نشر آن معذرت میخواهم و چندین ساعت است سرش کار میکنم و اگر کاپی میکنم به نثر تبدیل میشود و منهم فرد ، فرد کاپی کردم تا بلاخره توانستم نشر کنم. با عرض حرمت مهدی بشیر

  2. باوربامیک گفت:

    درود جناب بشیر. سپاس از زحمات و کوشش‌هایی که در راستای فکر و فرهنگ و اشاعه‌ی اخلاق و وطن‌دوستی می‌کنید.

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما