شور و شرّ
تاریخ نشر پنجشنبه ششم دسامبر ۲۰۱۲هالند
شور و شرّ
شفیق احمد ستاک
تورنتو
****
هرطرف توطئه و شور و شر وبیداد است
ملک دل غرق به گرداب وشطِ افساد است
خوب در دست عمل، خطهء استعمار است
سرخ و زیبا و شگوفا، گل استبداد است
شام، آبستنِ یک بُت شکنِ دیگر نیست
صبح، زایندهء آیندهء صد شدّاد است
امنیت رفته از این باغ، خدایا! مددی
آشیان، نیز به زیرِ نظرِ صیاد است
آنکه زور است در این جنگلِ هستی دائم
عسکرِ جانیِّ وی، قابلِ استرداد است
نفت، جاریست در ابدانِ سمینِ اعراب
خون همان بس که روان، در بدنِ گِلعاد(۱) است
یاد دار این سخنِ نغز، ز استاد سخن
سالها شد که مرا این سخن، از او یاد است
«خاکِ بغداد، به مرگِ خُلفاء می گرید
ورنه، این شطّ روان چیست که در بغداد است
دِل براین پیره زنِ عشوه گرِ دهر، مبند
کین عروسیست که در عقد بسی داماد است»(*)
محتسب، پیش منِ زار، شریر و سرکش
لیک در نزدِ رقیبان، چقدر منقاد است
به سرِ مالِ امانات، رئیسش سازند
آنکه در سرقتِ مالِ من و تو استاد است
روز وشب غیرِ خرابی، چه بُوَد حاصلِ ما
زین خرابات که در دَیرِ خراب آباد است
آنکه بد کرده و بد دیده ز ابنای زمان
زشت، اندر نظرش، خامهء هر بهزاد است
جای تشویق، به منظور شگوفائیِّ نظم
بر سرم بارشی از نقد وبسی ایراد است
آنکه از ظاهرِ سیما وصدایش پیداست
سخت، دنباله روِ “انوری” و “کُهزاد” (۲) است
خانهء شعر، خراب است ز آبادیِّ دل
دل چو ویرانه بُوَد، خانه شعر آباد است
وه چه نیکوست که سلطانِ ممالک داند
چند تن، داخلِ ” ترحیل” ویا ” ابعاد”(۳) است
زیرِ امواج، اگر ناله کند، دستِ غریق
باز هم مُهرِ خموشی، به لبِ فریاد است
علّتِ سرخمیِّ تیشه بگویم از چیست؟ (۴)
آلتِ ریختنِ خونِ دلِ فرهاد است
شاد گردید رقیب، از غمِ من دوش، ولی
شادم از اینکه دلی از غمِ من دلشاد است
امنیت، عشق، عمل، خواب وخور و نوشیدن
خود نیازیست که زایندهء صد ایجاد است(۵)
گر زنم چنگ، به ریسمانِ خدا پیروزم
در نبردی که میان من و این پهپاد است
نهی از منکر وتشویق به معروف، خوش است
چونکه فرمودهء آن ربِّ ” لَبِالمِرصاد” است
ازهمین جاست که از خامهء ناقابلِ من
با زهم شعرِ نَوِی، بهر شما ارشاد است
هیچگاه پیر نگردد، دلِ آن بنده ” ستاک”
تا که از بندِ تعلق، به جهان آزاد است
********
(۱) گِلعاد شالیط: نام سرباز اسرائیلی که سالها در اسارت گروه حماس در نوار غزه بود وبالآخره در چهارچوب مبادلهء زندانیان فلسطینی، آزاد گردید.
(*) دو بیت فوق الذکر از خواجوی کرمانی است که از سرودهء زیبای آتی نقل قول شده است:
« پیش صاحب نظران مُلکِ سلیمان باد است
بل، همانست سلیمان که زملک آزاد است
اینکه گویند که بر باد نهاد است جهان
مشنو ای خواجه که تا در نگری برباد است
خاک بغداد به مرگِ خلفاء میگرید
ورنه این شطِّ روان چیست که در بغداد است؟
هر زمان، مِهر فلک بر دِگری می افتد
چه توان کرد که این سفله چنین افتاد است
دل براین پیره زن عشوه گر دهر مبند
کین، عروسیست که در عقد بسی داماد است
آنکه شداد، در ایوانِ زر افگندی خشت
خشتِ ایوانِ شه، اکنون ز سرِ شداد است
گر پُر از لالهء سیراب بود، دامنِ کوه
مرو از راه که آن خونِ دلِ فرهاد است
خیمهء انس مزن بر در این کهنه رباط
که اساسش همه بی حاصل وبی بنیاد است…»
(۲) فریده انوری و ذکیه کهزاد، هر دو از نطاقان و گویندگان رادیو وتلویزیون کشور در گذشته ها بودند، بویژه خانم انوری که در دیکلمهء اشعار پارسی دری، بی نظیر بود و شاید در تاریخ افغانستان یک پدیدهء تکرار ناشدنی باشد.
(۳) ترحیل وابعاد دو واژهء عربی اند. ترحیل که معنای دور ساختن و کوچ دادن را در فارسی افاده میکند، در عربستان سعودی به مرکز نگهداری وتبعید اتباع خارجی اطلاق میشود. ” اِبعاد” هم که مرادف “ترحیل” است، در فارسی دری، به معنای راندن و دور کردن آمده ودر امیرنشین کویت، کاربرد گسترده ای دارد. البته افراد بیگانهء بدون مجوز کار واقامت را در مراکز فوق الذکر مقامات سعودی و کویت جمع نموده و تا آنکه توبهء آنان قبول شود، یا کسی از این افراد پول تکت طیاره (بلیط هواپیما) را شخصا بپردازد، از کشورهایشان، اخراج ویا بقول فرنگیها، ” دیپورت” میکنند. فکرمیکنم که دولت کویت در زمینهء فرستادن یک چنین افراد به کشورهای اصلی شان، نسبت به سعودی ها عملکرد بهتری دارد و اکثراً مصارف اخراج اتباع خارجی که بصورت غیرقانونی به آن امیرنشین داخل شده اند را نیز از بودجه وزارت داخلهء کویت می پردازد. البته این روند از سال ۲۰۰۱ میلادی تا سال ۲۰۰۶ که این حقیر در کویت زندگی میکرد، ادامه داشت.اما حالا نمیدانم که وضع از چه قرار است. باید گفت که سفیر افغانستان در کویت وسر قنصل کشور در جده، مسئولیت بزرگی در قبال اتباع افغانی بازداشت شده در مراکز ترحیل وابعاد سعودی وکویت دارند و بنده در بیت بالای شعر ناموزون خود صرف برای تذکر ویاددهانی، به این مطلب اشاره کرده ام، چنانکه الله تبارک وتعالی میفرماید: « و ذَکّـِر فاِنَ الذِکرَ تنفعُ المؤمِنین». در اینجا، با فرمودهء حافظ شیرازی دهان این پاورقی عجیب وغریب را میبندم:
« حافظ وظیفهء تو دعا گفتن است وبس = در بند آن مباش که نشنید یا شنید».
(۴) یک گزینهء دیگر برای بیت بالا:
عاشقی رسم و رهء بوالهوسان کی باشد
تیشهء عشق، سزاوارِ سرِ فرهاد است
(۵) اگر بخواهیم مصرعِ فوق را با ضرب المثل معروف زبان شیرین پارسی دری نزدیکتر سازیم، در عوض « خود نیازیست که زایندهء صد ایجاد است» میتوان از این گزینه استفاده کرد: « هر ضرورت بِنِگر مادرِ صد ایجاد است» که با درنظرداشت این تغییر، بیت یاد شده را چنین باید نوشت:
امنیت، عشق، عمل، خواب وخور و نوشیدن
هــر ضـــروت بِنِگـــر، مــادرِ صد ایجــــــاد است
- ابیاتِ حذف شده از سرودهء بالا:
شفیق احمد جان ستاک سرودهی زیبا ورنج درد امروز همه انسانهاست
بس که این جور احل ناپاکان
شور غوغا وظلم وفریاد است
سروده اى بى نهایت پر مغز و احساس بر انگیز .
شام آبستن یک بت شکن دیگر نیست
اى کاش هیچ بت شکنى تو لد نشده بود تا عقائد همه احترام میشدند.
از اشتباه املائی در نوشتن آیهء کریمه در پاورقی بالا معذرت خواسته و از خوانندگان گرامی ومهربان صمیمانه تقاضا میکنم تا در عوض کلمهء (الذِّکر) آنرا ( ذِکری) بخوانند. یعنی :۰( وذکِّر فاِنَّ الذِّکری تنفعُ المؤمنین) صورت درست آیهء مبارکهء فوق الذکر است.
با احترام
شفیق احمد ستاک