لب لعل
تاریخ نشر دوشنبه چهارم اسد ۱۳۹۵ –۲۵ جولای ۲۰۱۶ – هالند
لب لعل
ولی پوپل
آمد به دیده ام سحــرى سرو قامتى
کز قامتش به دیـــدهء من شد قیامتى
دست عنان دل ز کفــم پا کشید و رفت
هیچم نماند بدل دگرم استــــقامتى
پرداختمـــش به کیسهء دل هر چه داشتم
بســتاند ز من به قیمت جانم غرامتى
سر را به پیش پاش نهــادم ز بیخ جان
گفـتم ز نوش آن لب لعلت کرامتى
کین مبتــلاى بادهء لعل لب ترا
بى لعل تو به سینــــــــهء نباشد سلامتى
گفتا که درد عشق صـــبورى کند علاج
کس را مبر شکایت و دستـــــان حاجتى
دردى کشان میکــــــدهء مست عشق را
کى فکر جان و تن بود و خواب راحتى
او رفت ولى ز چشــــم من و ناپدید شد
ما را به طعنه کشت و به سنگ ملامتى
ولی پوپل
٢۴ جولاى ٢٠١۶
ورجنیا
درود به جناب محترم آقای ولی پوپل ، سروده زیبا و عالیست. خط بردم و خوشم آمد . موفق وسلامت باشید. مهدی بشیر
جهانى سپاس دارم از شفقت شما . سرفراز باشید .