۲۴ ساعت

25 ژانویه
۳دیدگاه

قاتل :

تاریخ  نشر چهار شنبه  ششم    دلو  ۱۳۹۵ –  ۲۵  جنوری ۲۰۱۷  –  هالند

قاتل :

داستان

نوشتۀ : محترمه صالحه محک یادگار
سویدن

این حرف در گوش هایش طنین می انداخت که : گذشته هرکس از پشتش می آید . ترا که قاتل و جانی هستی رها کردنی نیست ، دیر و یا زود دامنت را میگیرد .

جلال با چهره پریشان و غمگین ترى  می دید و هیچ نمی گفت : بطرف دست هاى خود  نگاه میکرد .

چهره های متوحش و گریان … را میدید که از سر و روی شان خون جاری بود و عذر میکردند ؛ لطفآ مرا نکش که زن و فرزندانم در میدان میمانند . در این شهر بیکس و بی کوی هستیم .

صدای قهقه ها گوش هایش را بدرد می آورد .

هر جا که  میرفت صدای ناله و ضجه انسانهای بی گناه که بدستانش  خفک شده و یا هم با کارد سر بریده شده بودند ، در گوش هایش طنین می انداخت .

خود را در همان حویلی متروک و دور افتاده از شهر و دهکده میافت . از پله های زینه پائین میشد و داخل تهکو میرفت .

چهره های پریشان و ترسیده ای دهها جوان را میدید که دست و پای شانرا به زنجیر بسته بود. بیادش می آمد که پسرک نُه را ساله چقدر زجر داده بود و صدا های فریاد پسرک را می شنید ، هنگامیکه به شقاوت تمام ، انگشتش را قطع کرده وپسرک از شدت درد بی هوش شد و صدای پدر آن پسرک در گوش هایش طنین انداخت که  در تلفون میگفت : به لحاظ خدا من چند لک دالر از کجا کنم  ؛ برایت عذر میکنم ، قباله خانه ام را که یگانه سرمایه زندگیم است برایت می فرستم . اما پسرکم را رها کن.  به لحاظ خدا به حال ما رحم کن .

  صدای ناله های جوان ۲۲ ساله که محصل پوهنتون کابل بود . در هنگام که با لگد بر فرقش می کوبید که تو ارزش یک پول را هم نداشتی . دو ماه میشود که تو نان خور زیادی را در این جا نگهداشتیم . فامیلت تا حال ۵۰ هزار دالر پیدا نکرده اند . زندگی سرت حرام است .

صدای ضجه های جوان در اتاق طنین انداخت،  که زار زار میگیرست و عذر میکرد ؛ مرا نکُش  و بیاد می آورد چطور مغز های سر آن جوان در دیوار تهکوى  چسپیده بود .   

او از جایش برخاست،  با اعصاب خراب به منزل دوم رفت . در و دیوار به حالش میخندید . صدای قهقه های نا میمون که بیشتر به ریشخند کردنش میماند در فضای خالی خانه انعکاس کرد قهقهقهقه…. با عصبانیت تمام ؛ سگرت دانی مملو از فلتر های نیمه سوخته سگرت را از دم دستش گرفت و با قوت تمام بر پنجره کوبید .

صدای شکستن  شیشه گوش هایش را بدرد آورد . دست هایش را برگوش هایش گرفته دوان دوان به منزل سوم رفت . بر سرکوچ خود را انداخت . لحظاتی احساس آرامش کرد . چشمانش از خستگی زیاد پُت شد و به خواب رفت .

ارواح  تک تک جوانانى را  که به قتل رسانده بود ، بسویش می امدند و میخواستند  او را از بلند منزلیکه  از پول مردم إعمار کرده  و به شآن و دبدبه افتاح کرده بود، به زیر بیندازند .

چیغ زده از خواب پرید . عرق از سر و رویش جاری بود . رگ های گردنش متورم شده و شقیقه هایش می پرید .
داخل تشناب شد . بیاد آورد که روزی از درِو دیوار آئینه بندانش احساس شعف و خوشی میکرد.  خواست خود را در آئینه بالای دستشوی ببیند ، دفعتآ وحشت زده بدور خود چرخى  زد و درست نیم دایره شکل و پشت به آئینه ایستاده شد .

ناگهان چشمش به آئینه  هاى سقف و چهار اطرافش افتاد . هزاران چهره پُرخون بسویش دست دراز کرده  که میخواهند او را خفک کنند . نفسش قید میشد و فشار و درد عجیبی در گلویش احساس کرد  و به حالت خفقان افتاد .فکر  کرد تمام مقتولین دسته جمعی گلویش را  فشار میدهند . به زحمت درِوازه تشناب را باز کرد و به عجله از پله های مرمرین بسوی بام خانه رفت . چند نفس عمیق گرفت و از آن بالا ها به بلند منزلى  که بنام پسر خود مسمی کرده  بود می نگرد . در نظرش می آید که از شیشه هاى  بزرگ آن خون جاریست ،  اشک ندامت در چشمانش موج میزند.  با خود میگوید ؛ کاش قتل نمیکردم و پول بیت المال را چپاول نمی نمودم  و خون ملت را نمیخوردم  . ترس  و وحشت سراپایش را فرا میگیرد؛
از لبه بام محکم  گرفته و با یک خیز خود را در بین هوا و زمین معلق می یابد … .

صالحه محک یادگار
سویدن

۲۰۱۶ / ۱۰ / ۲۰

 

۳ پاسخ به “قاتل :”

  1. admin گفت:

    تشکر از خواهر گرامی ام خانم صالحه «محک» (یادگار) ، داستانت جالب وخواندنیست . واقعیت های جامعه را خوب به رشته تحریر در آورده اید . از خداوند بزرگ میخواهم که تمام جنایتکاران ، رباینده گان ، خایین ها و حشی ها ، چپاولگر ها و وطنفروش ها را به غضب خود گرفتار کند و آنها را نیست و نا بود نماید. . موفق و سلامت باشید. مهدی بشیر

  2. صالحه «محک» (یادگار) گفت:

    بیکران درود و سپاس از محترم محمد مهدى بشیر صاحب مدیر مسؤول سایت وزین ۲۴ ساعت ، یکى دیگر از داستان هایم را بنام قاتل که خدمت شان فرستادم بدست نشر سپرده اند . سرافراز و رستگار باشید .

  3. محمد یوسف جلال گفت:

    ” نه کنی جرآت کاری که نه باید کردن
    گر شوی اینقدر آگه که خدا می بیند!”

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما