دیروز ، امروز ، فردا
تاریخ نشر سه شنبه ۲۹ جنوری ۲۰۱۳ هالند
« دیروز ، امروز ، فردا »
شریف حکیم
جنوری۲۰۱۳سدنی
***
” دی ” بود بس شگوفان ، ” فرداست ” بهتر از آن
در ماجرای این دو ، امروز گشته حیران
جمعی به آنچه بگذشت ، دل خوش نمود و بنشست
جمعی بیاد فردا ، دست و دلش شتابان
آنکو به فکر حال است ، فارغ ز هر ملال است
دل را بیاد موهوم ، هرگز نکرد پژمان
آنکو ز عمر پیر است ، بگذشته را اسیر است
برباد رفته ها را ، یاد آورد به حرمان
آشفته حال و مخمور ، دل در گذشتۀ دور
با خویش قصه گوید ، از خاطرات دوران
آندم که مردِ جا بود ، با عزت و حیا بود
یک یک همی شمارد ، با پنجه های دستان
گه در جهانِ رویا ، گاهی دلش دیگر جا
با یادِ آن حلاوت ، کلکی گزد به دندان
از خنده ها گریزان ، نی ذوقِ یار و مهمان
پایش گرفته دیریست ، از صحبتِ عزیزان
آنجا که محفلی بود یا عقد دو دلی بود
پا برگرفت کآنجا حاضر نشسته شیطان
حرفش بِگو مَگو شد ، کج خُلق و تند خو شد
اهل ِ سرای از او، رو کرده و گریزان
یکبار نی که چندی ، از پولِ مستمندی
حج رفت تا نماید ، پاکیزه نفس و وجدان
پاکیزه مرد اکنون ، بی مدعا و بی چون
گوید که چند روزی ، باشد به دهر مهمان
از حال دست شوید ، با خود همیشه گوید
دی بود بس شگوفان ، دی بود بس شگوفان
***
اما بیا جوان بین ، پرخاشِ این و آن بین
یکدسته بی تفاوت ، یکدسته بندِ پیمان
این یک به صد بهانه ، شبها برون ز خانه
بر در رسد دمِ صبح ، از باده مست و غلطان
نی احترامِ مادر ، بیگانه با برادر
خون میچکد پدر را ، از دست او ز چشمان
نی درس و کار و باری ، آغشته در قماری
امشب بخانه آزاد ، شامِ دیگر به زندان
نا آشنا به فرهنگ ، با رسمِ کهنه در جنگ
تعبیر زندگانی ، در ذهن او دیگر سان
در کارها شتابش ، دشمن بود کتابش
تحصیلِ علم گوید ، بیهوده است و نقصان
نی فخر بر گذشته ، زآینده دست شسته
باور بدین که امشب ، دنیا رسد به پایان
***
سوی دیگر جوانی ، با ریشِ پرنیانی
از صبح زود تا شب ، مصروفِ حمدِ یزدان
شوقش نه بر گذشته ، حال است نا خجسته
از حور قصه گوید ، افسانه ها ز غلمان
جنسِ حلال جُستن ، منعِ حرام گفتن
در ماجرای این دو ، خاطر شدش پریشان
در ضدیت به خواهر ، آنرا که نیست چادر
فریاد ها به مادر ، مویش چو شد نمایان
هر سو نظر کشاید ، کفرش بدیده آید
هر کو خلاف بودش ، گفتش خلافِ ایمان
از زندگیست بیزار ، خارش به چشم گلزار
دنبال فرصتی است ، تا جان کند به قربان
گوید جهانِ فانی ، ترکش کن ار توانی
از حال و رفته بگذر ، عقبا تراست ای جان
شریف حکیم
جناب اقای حکیم عزیز، مثل همیشه شعر بی نهایت زیبا ،دلنشین و عالیست. از خواندن آن لذت بردم سعادت مند و کامگار باشید . مهدی بشیر
شریف عزیز با عرض ادب و تمنای عا فیت و کامگاری تان سروده تان قابل تمجید است ؛ بی نهایت آموزنده است
چه عزیز و دلپذیر…
شریف جان عزیز براستی سروده زیبا و بیان حقایق را با کمال فصاحت و بلاغت شرح نموده اید
افراط و تفریط و نافهمی های بعضی ها که نتوانسته اند محیط نو را از محیط قبلی شان تفکیک نمایند
باعث درد سری به فامیل و اجتماع شده اند.
انشالله کامیاب و کامگار باشید
بسیار زیباست جناب شریف جان حکیم ، کامگار باشید!
به به شریف جان
آنقدر زیباست که کلامی برای توصیف ندارم و فقط موفقیت بیشتر تان را تمنا میکنم
شادمان باشید