۲۴ ساعت

آرشیو 'اشعار'

29 مارس
۱ دیدگاه

زبان شیرین پارسی

تاریخ نشر : جمعه ۱۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی -۰ ملبورن – آسترالیا

مخمسی بر یک غزل شاعر زنده یاد مرحوم قهار عاصی

زبان شیرین پارسی

زبان   نیم  قاره ی   آسیاست   پارسی

شرین و دلپذیر و خوشنواست  پارسی

از بهر ما حسین  و دل آراست  پارسی

دریای عشق و موج گهر زاست پارسی

اوج ادب ،  نوازش  دل هاست  پارسی

 

در  بزمِ   عاشقان  صفا   زیورِ   سخن

خوشبوچوعطرعود وکه درمجمر سخن

آراسته  شد به او همه  با ل و پر سخن

در سر  زمین عاطفه  ها  محور  سخن

خورشید  تابناک  چه  زیباست  پارسی

 

در حرف حرفِ صحبتش بینی کمال مهر

از آسمان  سبز   او   ریزد   شمال  مِهر 

در واژه های  نغز او  رنگین  مقال مهر

گسترده  در  مسیر  عبورش  زلال  مهر

آهنگ    دلنشین   غزل هاست   پارسی

 

خواهند اگربه مطلبی روح و روان دهند

یا  زینتی   به  پیکره ی   واژگان  دهند

لابد  مقامِ  عمده ی  با  این   زبان دهند

آنجا که  عشق  را  بنگارند  جان  دهند

قلب سخن  قریحه ی  یکتاست  پارسی

 

ور تو سخن  ز واژه های  ژرف  میزنی

حرف سپید و راست همچو برف  میزنی

با خنجری سخن  ز نحو و صرف میزنی

گر  با  من  از حرارت  دل حرف  میزنی

روح  کلام  وعطر سخن هاست  پارسی

شیخ خنجری

۹ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی 

کابل – افغانستان

29 مارس
۳دیدگاه

سلسله

تاریخ نشر : جمعه ۱۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی -۰ ملبورن – آسترالیا

سلسله

۱۴

دوری بردست دگر از دل  من  حوصله را

در کجا  مانده ام  آیا  طرب   و  هلهله را

دانه در دانه  به  تار  دل  من    مروارید

تا  کنم  جلب  نگاه  تو   مگر  سلسله را

راست کوتاه ترین راه میان من و توست

نقطه بر نقطه گذارم  چه   کنم  فاصله را

هرشب همسایه شکایت کند  از دک دک تو

ای دلم چند کشم  وحشت  این   زلزله را

شکیبا شمیم

28 مارس
۳دیدگاه

صدای گم شده

تاریخ نشر : پنجشنبه ۹ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی -۰ ملبورن – آسترالیا

صدای گم شده

                                به زن افغان

صدایم را پرندگان ربودند

صدایم همبستر بیگانگان بود –

در سرزمین بی‌ صدا و تو خالی‌ از-

احساس انسان بودن

وجهش …

صدایم را پرندگان به آهوان مضطرب

و سر خوش صحرا ها داده بود ند-

تا به دشت های خشک شده

از زیستن بسپارند

و من در عمق پر خروش  ترین لحظه ها

بی‌ صدا شده بودم

فریادم در گود ترین چاه نفس هایم

آرام به خواب رفته بود

از بی‌ صدایی به خودم می‌ لرزیدم

از بی‌ صدایی به انتهای وجودم می‌ اندیشیدم

از بی‌ صدایی خودم را

با لباس های رنگین

دلخوش می‌ ساختم …

صدایم را از دور می‌ شنیدم

که با من غریبه بود

و از بودن با من منزجر

نفرت را می‌ دیدم

که با صدایم عشق بازی می‌ کرد

و در زیر درختان کاج

عرق های سردش را خشک می‌ کرد

هدیه نفرت

عشقی‌ بود پر از فریب

پر از تقلب

پر از خالی‌ بودن

و پر از واژه های توهم

و دستانی پر شده از نا امیدی ها

و این صدای ساکت

و عقیم شده از هستی‌

در دستانش چیزی نداشت

مگر ستودن گمراه کننده

و بی‌ مفهوم زندگی‌ …

و دشت ها

و صحرا ها

و آهوان

و بره ها

صدایم را دیده بودند

شنیده بودند

و از عشقش سهمی برده بودند

و آن  خوش باوران ساده دل

دمی در کنارصدایم زیسته بودند

و به او عشق ورزیده بودند

در اوج بی‌ صدایی

و قدرت خفقان آور ناتوانی

و در انتهای نفس های خوابیده از احساس

در گودال پر عمق غربت

صدایم را دیدم

صدایم را شنیدم

و صدایم پر امید تر از پیش

به سراغم آمد

مرا چون گمشده یی به آغوش کشید

و بار دیگر با من هم سفر گشت

گرمای وجودش را احساس کردم

که خواب سردی ها را ربود

قصه های کهنه را یک به یک بدور ریخت

و در باغچه دلم

سفره ی سروده هایش را دوباره پهن  کرد

آرام آرام دستم را گرفت

و مرا در نردبان کاغذی زندگی‌

همراه گشت

با خطوط  درشت و پر معنی‌

مشق های تازه تری نوشت

و در اوج بی‌ صدا یی

دوباره با صدا شدم …

هما طرزی

نیویورک

۱۷ نوامبر ۲۰۱۰

28 مارس
۱ دیدگاه

قیدِ جنون

تاریخ نشر : پنجشنبه ۹ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی -۰ ملبورن – آسترالیا

 قید جنون 

با غیر چو آسوده و بی گانه ی  خویشیم

بی گانه ز همخانه و کاشانه ی  خویشیم

بر حالت   ویرانی  ما   چیست   تعجب ؟

ویرانگر دیوار  و در خانه ی   خویشیم

بر  دیدن  ما   خسته  دلان   سیل  نیامد

تنها تنِ این گوشه ی ویرانه ی خویشیم

اسباب  شکستیم   و  فتادیم   به   گریه

ما خوار ازین خصلت طفلانه ی خویشیم

با شمعِ شبِ  افروز عجب  کینه  گرفتیم

خودشیفته گردیده و پروانه ی خویشیم!

دندان   که  نمودیم  به  هر باغ  چو ارّه

ما رانده ز هر باغ ز دندانه ی‌ خویشیم!

در قید ج نونیم  و  خرَد  نیست  ملامت

دیوانه ز دست  دل  دیوانه ی  خویشیم

ماییم و همین  محبس  اوهام و  تجاهل

گشتیم چو زندانی و زولانه ی خویشیم!

در صیدگهِ   حادثه  درگیرِ  خود  استیم

خود دام ره خویشتن و دانه ی خویشیم!

یک پا ورقی هیچ به صد صفحه ز ما نیست

بیهوده پُر از لاف ز افسانه ی خویشیم

در میکده ی عشق که سرشار بوَد  می

ای داد که محدود به پیمانه ی خویشیم!

(حکمت) به  بر  یار شود  تازه  دل ما

دلباخته ی   الفتِ   جانانه ی  خویشیم!

حکمت هروی

ملبورن – استرالیا

28 مارس
۱ دیدگاه

کهن افسانه ها

تاریخ نشر : پنجشنبه ۹ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی -۰ ملبورن – آسترالیا

کهن افسانه ها

برآمد آفـتاب از مشـرق دل در سحـرگاهان

شب یلـدای تار زلف هجـران را دهـد پایان

خروس صبحدم درگوش یلداشب میخواند

که طفل آفتاب آورده با خود برف ویخبندان

کلاغ پیر غرغر می زنـد برشاخۀ خورشید

ولی با چنگ زهره میسراید بلبل خوشخوان

کلاه و نیزه وخورجین و رخش تیزگام آرید

که بهـرام فـلک یاری کـنـد با رسـتم دسـتان

دل ازشیر ورخ ازخورشید عالمتاب میگیرم

قمر افشان کنم تا مشتری را درشب هجران

هـلال مـاه را بـا تـاق ابـرو می کـنمتـشبـیه

که یـزدان سخن تیرادب را می دهد جولان

من و دل تا که بـر عـرابۀ خورشـید بنشینیم

زکیوان بگذرد در لحظه یی گردونۀ گردان

کلاه مهـر بـر سر می نهد پـیـر خـرد آن دم

که در جـام جـم دوران ریـزد بـادۀ رخـشان

فلک از ناوک مژگان عاشق کرد تیرش را

که آب زندگی ازسنگ خارا می زند فوران

نماد شادمانی را صلیب رنج و غم بشکست

قـرون تـیـرگی شـد جانـشـین پـرتـو زروان

نیابی در زمین و در زمان هرگز جانداری

اگر خورشید نورافزا شود از دیده ها پنهان

نـزاده مـادر لای و لـجــن هـرگـز انـسـانی

ز قعـر تیرگی ها کی برآیـد مهر نورافشان

بشررا درتنور نفرت ونفرین وجنگ افکند

بـه نـام دهـشــت یَـهُـوَه و جبّاری و فـرمان

کتاب سوزی تمدن را به قعـر تیرگی افکند

کتابخـوانی کند دنیای انسان را نـور افشان

ندارد حاصلی کشتار و ویرانی بجر نفرت

ولی عشق ومحبت شهردل رامیکند عمران

بـه جای قبله و دیـوار زاری کعبۀ دل سـاز

که حکم مطلق و افراطیت آورده در میدان

طلسم تنگ باورهای مطلق را ز بن بشکن

به زنجیر بسته روح ومغز آدم را درزندان

دل اهـریمنان تا صخرۀ تاریک شب گردید

خـدای مهـربانی هـا کـنـد روشـن دل پاکان

زاشـک دیـدۀ میترا کـشم  تصویر اشـکانی

که حماسـی کنم باعهد وپیمان نقل پارسایان

برآمد ازدل مشرق زمین مهر جهان افروز

نگیرد درغـروبستان طلوع شـرق دل پایان

در آیین خرد قـربانی و کشتار انسان نیست

مدارا و صفا و صلح وشادی میکند درمان

به جای تیغ خونین دانش و ابزار کار آورد

به جای کینه ونفرین، جشن ونیکی وآرمان

شکـوه گـنج تاریـخ و تمدن را کنون دریاب

که دارد ریشه اقلیم خراسـان در دل باستان

زمهر وماه و ناهید و عطارد قصه ها گفتند

بچنگ زهره در بزم فلک  آرم طرب جویان

سـرود ورقص وموسیقی کند شادان دلها را

نیارد جنگ و افـراط و ستم جز دیدۀ گریان

دل افـسـانـه پـرور در خـیــالات کهـن دیـدم

همـیشـه بحـر مـوّاج تخـیّـل در سـر انـسـان

کهن افـسانـه ها را با نگاه بکر و نـو خوانم

که عشق وعقل ودانش را کنم پیغمبردوران

پراز احساس ومهر وعاطفه سازید  دنیا را

جهانی درتکامل را نگردرحرکت و جریان

کتاب باز هستی را اگـر با چشم دل خوانید

هزاران باب بگشاییدوبی حدوحساب عنوان

رسول پویان

۲۴ دسامبر ۲۰۲۳ میلادی

 

 

 

 

 

27 مارس
۲دیدگاه

سنگ سنگِ وطن

تاریخ نشر: چهارشنبه ۸ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۷ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

سنگ سنگِ وطن

در خاک خفته کوچه و پس کوچه های ما 

آتش   گرفته   سینه ای   درد  آشنای  ما 

بر گوش سنگ سنگ وطن ما صدا شدیم 

اما    ز  همراهان   نشتیدن   صدای  ما 

راه است  دور و  منزل  مقصود   ناتمام

دل در هراس  و آبله  گل  کرده  پای ما

خوان کرم کرامت خود  را  گرفته است

رزق حلال  رفته  به  طرف   سمای ما

از دست این عقب نگری های فتنه خیز 

سبقت گرفت  یک  قدم  از  ما عصا ما 

حتا به روز شادی ما اشک و ناله است

از بسکه خو گرفته به  ماتم  هوای ما 

بهر علاج بخت سیه سوزی مان طبیب

بنوشته است زهر  اجل  را   دوای ما

قربان ذوالجلال یت ای  ذات   کردگار 

کی مستجاب می شود آخر   دعای ما

محمود عاشقی چقدرسخت بوده است 

رو بر نه تافت بار دگر مه   لقای ما

احمد محمود امپراطور

دوشنبه ۶ حمل ۱۴۰۳ خورشیدی

۲۵ مارس ۲۰۲۴ ترسایی

 

26 مارس
۱ دیدگاه

بادهای رقصان

تاریخ نشر: سه شنبه ۷ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

بادهای رقصان

۱۳

به خشمی موج می آید نه کشتی و نه  نوح  اما

تمام چشم ها کور  و نه  عیسی و نه  روح  اما

تمام  باد  ها  رقصان   سلیمان   نیست  آثارش

تمام مار ها  پیچان  نه  موسی   و  نه  کوه اما

تمام   دست   ها   بسته  تمام   قلب   ها  خسته

شفق هر روز می آید نه صبح و نی صبوح  اما

کتابت هاست بی کاتب صداقت  ها  همه   کاذب

قلم بی رنگ می چرخد نه جاه و نی  شکوه اما 

چنان مور و ملخ با هم ، تمام داغ  و  یخ  با هم

به دور کعبه ی اکبر نه  فرد  و  نی  گروه  اما

 شکیبا شمیم

۱۴ سپتامبر ۲۰۱۸

26 مارس
۳دیدگاه

پیغام هستی

تاریخ نشر: سه شنبه ۷ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

پیغام هستی

        همچـومـوجـی روی دریـا تـا گــذر داریـم ما       

 مــژدۀ پیغـام هستـی چـون سحــر داریـم مـا

چون نسیمی مشک باری میوزیم برباغ وگل

ایـن غنـا ازگـوشــۀ چشــم ونظــرداریــم مـا

آدمی ســرتــا قــدم حکمت بـؤد گـر بنگـری

دستگـاهـی دربــدن تـا پا وســرداریــم مــا

جــای انســان اســت دراوج ومقـام کـایـنات

ای دریــغــا پـــردۀ سمع وبصــرداریم مــا

ورنــه مـا بودیم واثبــات اعمــال نیـک مـا

حیـف کـزحـرص جهان زخم تبــرداریم مـا

سعی کن هـردم”عزیزه”راه نیکی بـرگزی

زانکــه راه پــرخـم وپیچــی سفــرداریم ما

عزیزه عنایت

۱۳ اگست ۲۰۱۵

هالند

26 مارس
۳دیدگاه

عشق بشنو

تاریخ نشر: سه شنبه ۷ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

عشق بشنو

گفتم ای عشق

بی تو جهان زار شده

دلگیر و افگار شده

کم نشو

دور نشو

بی تو جهانم خالیست

به سر سودای تو دارم

میمرم از این درد

که جان دگرم نیست

به دادت نرسیدم

که امروز هی ریشه دواندی

و کسی نیست حریفت

کم نشو

دور نشو

بی تو جهان زار شده

دلگیر و افگار شده

آفتاب غرق روشنی تو شده

دل با تو بسته شده

همنفس و همسفرم باش

کم نشو

دور نشو

هرچه در خاطرم آید

تو از آن خوبتری

سیر نمی شوم ز تو

نیست جز این گناه من !

بی تو جهان زار شده

دلگیر و افگار شده

کم نشو

دور نشو …

عالیه میوند

۲۲ فبروری ۲۰۲۱

فرانکفورت

26 مارس
۱ دیدگاه

پناه ام ده

تاریخ نشر: سه شنبه ۷ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

پناه ام ده

پناهنده ام
پناه ام ده
در حریم تنت
من با پاسپورت عشق آمده ام
عبور کرده ام با پای دل
گرچه راه هموار نبود
و دشت ها پر از خار
اما عشق از آغاز تا امروز
و از امروز تا فردا
سرش به دار است از جنس منصور
به سکه سکه اشکم
خریده ام این گل
که فرش راه کنم
پا گذار بر چشمم
و اما بگو اجازه است
بیایم بر حریم تنت؟
دیگر خسته ام
راه بده به قربانگاه
اسماعیلت را
پناهنده ام ، پناه ام ده
بزن مُهر به این برگه ام بنام خدا
به جغرافیای تنت ، حس دیگری دارم
اگر به مَهر زنی مُهرک عبورم را

صامدی

ملبورن – آسترالیا 

26 مارس
۱ دیدگاه

خسته دل

تاریخ نشر: سه شنبه ۷ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

خسته دل

 ایدل   بیا  به   عهد    گسسته   وفا  کنیم

این عقل ودین همه به ره صواب فنا کنیم

ایدل   هزار غصه   به  دل   ها بود هنوز

این   ماجرا   برای   خدا   ما  رها   کنیم

ایدل ز بس پریش  و ذلیلم   در این  دیار

یکدل  شویم  و کشتی  غم  را  فنا   کنیم

آیدل ز سوز سینه ی خود  سوختم  هنوز

بر خدا   ریا   همه   جا  است  وفا  کنیم

ایدل   اسیر   خنجر   دو نانم  من  هنوز

خنجر ز د ل  کشیده  و جان  را فنا کنیم

ایدل  مشکن   این  دل  دیوانه ام  هنوز

شکیلا شکست دل را دیده چه  ها کنیم

شکیلا  ( نوید )

۲۰۰۸ میلادی

کابل – افغانستان

26 مارس
۱ دیدگاه

نبشناسد

تاریخ نشر: سه شنبه ۷ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

نبشناسد

خداوندا! دو چشمی ده  که بد بینی  نبشناسد

خداوندا!  دو گوشی ده سخن چینی نبشناسد

دلم از رنگ بازی ها چنان  بگرفته  در دنیا

چنان یکرنگی آموزان که رنگینی  نبشناسد

فضای شور بختی ها هوایی تند  بیرون زد

چنان تلخی بکامم شد که شیرینی  نبشناسد

به هر مجلس چرا گیرد عنان و رشتۀ  صحبت 

سبک مرد ِ سخن چینی که سنگینی نبشناسد

حیا شد پیش چشم ِ ما که لب  خاموشی بگزیند

طنین ِ این خموشی ها مگر چینی نبشناسد

کشد بوی ِمسائل را چُغُل با لحن ِ لشم ِخود

زبان ِ   اهریمن  هرگز  قرنطینی  نبشناسد

ربان ِ کجزبانان را چو  نیش ِ عقربی یابی

نوای ِ  راستی   ها   را  بد آئینی  نبشناسد

ز قلب ِ راستین  ِخود همایون  شهره میگردد

که صاف و ساده می گوید نمادینی نبشناسد

همایون شاه «عالمی »

۲۵ مارس ۲۰۲۴ میلادی

26 مارس
۳دیدگاه

این زنِ تنها

تاریخ نشر: سه شنبه ۷ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

 این زن تنها

 به پرواز باد بادک ها بیندیش

و به بالا رفتن دود نگاه ها

که ترا تا جاودانه ها

بدرقه می‌ کنند

 و به اندازه ی عشق

آزارمی‌ دهند

 

هنوز با صداقت ها غریبیم

و هنوز با کنجکاوی های رندانه

در زیر لباس دوستی

به هم خیره شده ایم

 

بگذار این زن تنها

از کوچه چشمان تو عبور کند

و در گوشه های خلوت

لحظه ای در سکوت

زیست کند

این زن تنها که

رها شده از هستی‌ هاست

و گم شده در نیستی هاست

و  ترا چون فریاد گنگی

همیشه دنبال کرده

 

این زن تنها

که تمام هستی‌ اش را

در باورهایش پهن کرده

و در امتداد خطوط مثلثی

زنده بودن نامش  را بار ها بر آب نوشته

و در مهمانی عنکبوت های عاشق

تار تنیده

 

این زن تنها !!!

شاید

شاید

چون ماری می‌ خزد

تا در زیر برف های زمستان زندگی‌

به خواب رود

و زنده بودنش از تلاش وا ایستد

یا قطره های خون  را برزمین  بپاشد

تا خطوط کم رنگ تصویرتازه  یی

را آغاز کنند …

 

این زن تنها

که در دیوار های سیمابی خانه  اش

تابلوی ماهی‌ های رنگی‌ را

وارونه آویخته است

تا شاید ماهیان

در اشگ هایش

شنا کنند

و زنده بودن را تا جاودانه ها

هم آغوش شوند

 

این زن تنها

که در سوگواری دستان بریده اش-

 از ساقه های زندگی‌

گل های معطر را

در طبق های نقره یی

 تزیین کرده است

و به سفره دوستانش 

روح تازه تری  بخشیده

 

این زن تنها

که دوستان گم شده اش را

چون خدایان آرزو ها

در معبد قلبش

جاودان زیسته

و برایشان از بودن ها

قصه گفته

و در خنده ها یشان

اشک شادی  ریخته

و از اشک هایشان

سوگوار شده …

 

این زن تنها

که زمستان ها

بهار را هم بستر شده

و در بهاران

با شکوفه ها هم آغوش بوده

و قاصدک ها را

تا پشت بام خانه های پر نور  

دنبال کرده  است

و  پیام عشق را

تا انتهای اقیانوس فرستاده

 

این زن تنها

که قلبش را

در جعبه یی مخملی

زیر تاقچه خانه اش

پنهان کرده

و خونش را با هیچکس

شریک نشده

و درشکوه  وصلت ها

تنها زیسته

 

این زن تنها

که در زیر درختان

خشکیده پاییزی

چون بهاران

با قدرت ایستاده

وبه غم هایش

با  لبخند

خوش آمد گفته

و در کلماتش همیشه عریان زیسته

و آنچه را در دل داشته 

بر صفحه کاغذ ریخته

 

این زن تنها

که گونه هایش

چون ماهیان قرمز

بارها در گوشه های پریده رنگ زندگی‌

پرنوردرخشیده  

و در حجم بی‌ انتهای شهرت

سکوت را بر گزیده

 

به پرواز باد بادک ها بیندیش

و به وصلت شکوفه های عاشق

ایمان بیاور

و این زن تنها را

در تنهایی اش

همراه شو …

هما طرزی

۴ نوامبر ۲۰۱۰

بوستون – امریکا

25 مارس
۱ دیدگاه

قفس داران

تاریخ نشر: دوشنبه  ۶ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۵ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

به استقبال سروده ی استاد عزیزو گرامى ام جبین صاحب

قفس داران

خدا خود سالها هست شاهدِ مک رو فسون بهتر

جهان گر پاک  دارد  زین هم ه افرادِ  دون بهتر

شکستِ ظالم و خونخوار براى هریکى پندیست

 ندارید  طاقت  و  صبرِ  خدا  را ،  آزمون بهتر

ز دست جاهل  و ظالم وطن  تالابِ  خون گردید

شکست گر دستِ قایق ران در تالابِ  خون بهتر

به  استقبالِ  خصمِ  میهن  خود هر  کدام  تازید

وطن  بفروخته ها گردیده اند خار و زبون بهتر

بچاهِ    ذلت  و  خارى   فگندند    ملتِ   ما  را

نبود یک رهبرِ عاقل ، که گردد   رهنمون  بهتر

پرِ پرواز  نکشوده ،  شکستن  بال و پر هر یک

ز هر صیادِ خون آشام  قفس دارا ن دون  بهتر

ندیده روى شادى رهسپار  مرگ خواهیم گشت

اگر بر  روى  قبرِ  ما  ، نوازند   ارغنون  بهتر

به  امید  که   جاهل   سر بپاى   عقل   بگذارد

( فروغِ ) عشق  بر دل  با  قباى از جنون بهتر

وفا و مِهر از  شیرین   ندیده  پینه   بر  دستیم

بزخمِ  خود  نهادن   پینه ،  کُنجِ  بیستون  بهتر

حسن شاه فروغ

۲۳ مارس ۲۰۲۴ میلادی

24 مارس
۳دیدگاه

خورشیدِ تابان

تاریخ نشر: یکشنبه ۵ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۲ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

خورشیدِ تابان

۱۲

پیدا   بکن  پیدا   بکن ،  پنهان    پنهان  مرا

هم راز های تن بگو ، هم فاش کن  جان مرا

حس می کنم من نیستم ،این من که خود می بینمش

دارد من دیگر به من ، در دست  فرمان مرا

حس می کنم این زندگی، خواهد که نقشم را کشد

شاید  نمی  یابد  مگر،  آغاز  و  پایان  مرا

حس میکنم جز من کسی ، در آن منِ دیگر نهان

جوشی دهد ازسربسی، احساس جوشان مرا

مجهول درمجهول شد، حلش بسا مشکل شده

دردی  میان  درد ها  ،  آورده  درمان  مرا

من چیستم ؟من کیستم ؟ این من چرا این او چرا ؟

باید بچرخم روز و شب ، یابم  مگر آنِ مرا

گه یک بهارم میکند ، صد رنگ ریزد سر به سر

گاهی گذارد بی گلی ، در گوشه   گلدان  مرا

من می روم  پیدا  کنم  ، پنهان  پنهان خودم

آخر   ببیند   آسمان  ، خورشید   تابان  مرا

شکیبا شمیم

 

 

24 مارس
۱ دیدگاه

برمقدمِ زیبایی !

تاریخ نشر : یکشنبه ۵ حمل ( فروردین ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۴ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

برمقدم زیبایی !

یک عمـرغزل گویی ،  تـا  صفحه  بیارایی

هـرواژه چـو گـل  چینی   بـر مـقـدم زیبایی

حرف وسخـن دل را جـز خـامـه نداند کس

ای خامه بگـوتـا چند، این سلسله فرسایی؟

آهنگ وسـرود و شمع در دامن  شب بامن

گرخواهی به بزم ما،رخ چون مهی بنمایی

آسـان نـرسـد درکف  هـر جوهر مقصودی

دریــا بـشگـافـی تـا، بـا گـوهــر نــاب آیـی

بنهـفـتـه کـلـیـد عیـش درپیچ وخم گـردون

خواهی که بدست آری، یک لحظه نیاسایی

درقـافــلـۀ عمـراسـت صـد فـتـنـه و آشوبی

گـرگــام نهـی غــافــل  افـتـاده  تــواز  پـایی

دلشــاد “عــزیـزه” ام  درخــلـوت شبهـایـم

شعــروغـزل است بـا من درعـالـم  تـنهـایی

عزیزه عنایت

هالند

۱۶ آگست ۲۰۲۰

24 مارس
۱ دیدگاه

گدای دقایق

تاریخ نشر : یکشنبه ۵ حمل ( فروردین ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۴ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

گدای دقایق

هستی روان دویده کجا ؟ یک دقیقه صبر!

خواهم  نگاه  گرم  ترا،  یک دقیقه صبر!

بودم در انتظار تو ساعات ،  روز و شب

گشتی چه نارسیده به پا؟  یک  دقیقه  صبر!

دانی   نیازمند   تو    گردیده ام    ،  مناز

تا کی چنین خرام و ادا؟ یک  دقیقه  صبر!

با  هم  ز التفاتِ   شبانگه    شدیم   یک

از من مشو سپیده جدا، یک دقیقه صبر!

گفتا که هست ساعت دَه، می روم کنون

گفتم چه زود! از چه؟ چرا؟ یک دقیقه صبر!

با   قابِ  ساعتی   به  گداییِ  یک  نفس

گفتم که از برای وفا! یک دقیقه  صبر!

از غصه  جان ز پیکر ما  کوچ  می کند

آخر مرو ز کوچه ی ما ، یک دقیقه صبر!

دانی چقدر  مانده  به  پایانِ  این غزل؟

مقدارِ شصت ثانیه، یا یک دقیقه صبر!

صد تازه بوس تا  ز  بنا گوش  گیرمت

یکدم نهان به گوشه بیا! یک دقیقه صبر!

گفتم به جام، باده بریز از سبو، سریع

گفتا به ناز و خنده: گدا! یک دقیقه صبر!

امّید من که پیر شوم   بی شتاب  و دیر

اما نکرد فصلِ شتا  یک  دقیقه صبر!

(حکمت) صبور باش و مرنج از زمانه زود

می آیدت پیام صبا،  یک  دقیقه صبر!

حکمت هروی

ملبورن – آسترالیا

24 مارس
۱ دیدگاه

هوس باز

تاریخ نشر : یکشنبه ۵ حمل ( فروردین ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۴ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 هوس باز

 تو که  هم  راز دل و  بلبل و  پروانه نهی

تو که معشوق زلف ومحصلت وشانه نهی

تو که بیتاب نمودی همه را در پی گل های هوس

تو که  طرفدار  منی  گمشده  در خانه نهی

تو که  برباد  نمودی  دل  و کاشانه ی من

تو که  عاشق  به  وصال  دل  دیوانه نهی

تو که بر باد شدی رفتی در آغوش جنون

تو که در رگ،رگ خو خالی از این بهانه نهی

تو که بیجا نمودی دل ( شکیلا ) در خون

تو که عاشق به وطن ناله ی پروانه نهی

شکیلا  نوید

ثور ۱۴۰۰ خورشیدی

23 مارس
۳دیدگاه

خاطرِ آشفته

تاریخ نشر : شنبه ۴ حمل ( فروردین ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۳ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

خاطرِ آشفته

۱۱

من کهنه و من  کهنه  پرستم   بگذارید

هر تازه  و هر  ناب فقط   مال  شما ها

ای جان  بگرفته همه  از  دایره ی من

من حیرت و حیرت زده بر حال شما ها

من شرح کنم خاطر آشفته ی  خود را

کی باز کنم صفحه ای بر فال  شما ها

پروانه صفت  دور گل  سرخ   بگردم

بال و پر خود  یافته  در جال  شما ها

آزرده دلم است  از این  غلغله   بیحد

تا چند همی  قیل   شما  قال  شما ها

شکیبا شمیم

            

23 مارس
۴دیدگاه

چراغِ من

تاریخ نشر : شنبه ۴ حمل ( فروردین ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۳ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

چراغ من

چراغ  زندگانی   را  هویدا  می کنم   هر  شب

که من دل را زمهرت بی سرو پامیکنم هرشب

بیا   ای  نازنین  من  به  این  حسن  دالآرایت

ترا گم می کنم هر لحظ  پیدا میک نم  هر شب

گذارم   سر  به  بالینت  بگیرم   دامن  وصلت 

خودم را دور روی  تو چو رسوا میکنم هرشب 

جدا کردی خیالم را چه  بیتاب  و  چه  شیدایم

و چشمم را به چشمانت چو معنا می کنم هرشب

خداوندا   مدارا   کن  دلی   لرزان   عشقم  را

دلم را من به  سودایش  مداوا می کنم هر شب

عالیه میوند

۸ آگست ۲۰۲۰

فرانکفورت

                                                                                                                                              

23 مارس
۳دیدگاه

لحافِ نور

تاریخ نشر : شنبه ۴ حمل ( فروردین ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۳ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

لحاف نور

از سر دعا

خورشید را به خانه ام

مهمان خواهم کرد

و لحاف گرم نور را

بردشت سبز باغچه دل‌

پهن خواهم کرد.

فرشته وار

از موهبت گرمای وجودش

کدورت‌های سرد را

با شکوفه‌های محبّت

عوض خواهم کرد

بنده وار

در پناه عظمتش

زمستان مفلوک جدایی را

به بهار آشتی

مبدل خواهم ساخت

ای وجود مقدس

فقط یکبار

نگاهی‌ بر من انداز

و با خورشید چشمانت

تاریکی زمستانم را

به روز‌های آفتابی بهار برگردان

مگذار در سرمای بی‌ انتهای جسم

چون بید بلرزم

و یا در خلوت دل‌

لحظه‌ای از یاد تو غافل گردم

هما طرزی

۲۲ اکتوبر ۲۰۱۰

نیویورک

23 مارس
۱ دیدگاه

عجب دنیاست این دنیا

تاریخ نشر : شنبه ۴ حمل ( فروردین ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۳ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

عجب  دنیاست  این دنیا
یکی آمد در این   دنیای  پر از  منت  و  خواری
دیگر بین دست خالی رفت از این بازار پر سودا
عجب  دنیاست  این دنیا
یکی دارد به دل صبری
دیگر بین شکوه ها دارد
یکی دارد به دل ذوقی  دل خوش هم  لب خندان
دیگرسوزی به دل دارد دل پر خون دل سوزان
یکی غرق به عیش و نوش ومستی است بی پروا
دیگر گیر است به دام غم به صد ها رنج و مشکلها
یکی در سر هوای قدرت است هم شان و هم شاهی
دیگر آن برده ای مسکین برد بارگران بر دوش
یکی در نازو نعمت غرق در شادی و درهستی
دیگردردی به دل دارد هزاران رنج و غم برسر
یکی درفکر شان وشوکت و اسباب و سیم و زر
دیگرمحتاج به یک نان است دل پرخون دل پرغم
ببین ای دل بکن فکری چرا خوابی تو در غفلت
نگاه کن این جهانی را چه حکمت است دراین دنیا
هر کی آمد دراین کاروان سرأ بین زیست چند روزی
ببین آخر  رود  او  دست  خالی  پس از این دنیا
بکن تو فکری خوب بر سر در این دنیا چه عدل است بین
همه آید به یکسان پس رود هر کس به یک راهی
 عجب  دنیاست این دنیا
 عاشوری
بیست و سوم مارس ۲۰۲۴
ملبورن – آسترالیا

22 مارس
۱ دیدگاه

نوروز نامه

تاریخ نشر: جمعه سوم حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۲ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

 { نوروز نامه } بتأسی از ابیات زیبا و دلنشینِ

شادروان استاد خلیل الله « خلیلی »،

شاهنشاه شعر مقاومت سروده شده است

که چنین گفته بودند:

گوئید  به    نوروز   که    امسال   نیاید

در کشور  خونین   کفنان  در   نگشاید

بلبل به چمن  نغمۀ   شادی   نسراید

ما تم زده گان  را لب  پُر خنده  نشاید

نوروز نامه 

گوئید  به  نوروز که   پُر بار  بیاید

در کشور ویران  و دل  افگار بیاید

با صلح و صفا خرم و سرشار بیاید

امسال   بیاید  رهی    هموار   بیاید

با  مردم  آزاده  و   غمخوار   بیاید

ای  وای  وطندار ،   وطندار  بیاید

گلها به  چمن نو گل  آزاد  برآرا ند

رنگینه جبین گوش بآن میر شکارا ند

صد شوق بدل دسته بگل صید هزارا ند

خندان و گل افشان چو مشتاق بهاراند

گوئید   به  نوروز  شب  تار  بیاید

در جشن عروسِ گل بی خار  بیاید

از بهر تو دل، تنگ شده استاد خلیلی

در زادگه ات، جنگ شده استاد خلیلی

با خون، وطن رنگ شده استاد خلیلی

گویا دل ما ،  سنگ شده استاد خلیلی

دیگر مگو نوروز که امسال  نیاید

امسال   بیاید   بی    انتحار  بیاید

افسوس که برباد برفت  خون شهیدان

از یاد برفت خاطره  و یاد عزیزان

این غم بخدا کهنه ردائیست بصد جان

کس نیست که پاکت سرشک از دیدۀ گریان

گوئید به  نوروز  وفا   دار   بیاید

بی   دغدغۀ   دشمن   غدار   بیاید

گویند که نوروز شده  باز به سامان

در کشور افغان شده این روز گلستان

در بسترِ بوستان جهان نور نمایان

رقصان و غزلخوان و دلاراست جوانان

گوئید به نوروز، گل  رخسار  بیاید

در کلبۀ   آواره   به    دیدار   بیاید

بیند که نوروز چسان جلوه  نما شد

در کشورخونین کفنان  شور بپا شد

زنجیر شکستند چنان هلهله ها شد

آن دشمن دیرینه بصد  روی ریا شد

گوئید  به  نوروز که     بیدار  بیاید

در کشور  غمدیده   و  غمدار  بیاید

آئین کهن بار تو نوروز ، بجا هست

صد قرن گذشت شوکت این روز بجا هست

رخسار گل و نسترن  افروز بجا هست

شادی بدل و خنده بلب ، سوز بجا هست

گوئی د به  نوروز  که   ناچار بیاید

تا   باز  برین  گلشن  و   گلزار بیاید

بلبل به چمن ناله  کند  از غم هر گل

با بال هوس پرزده زین باغ بساحل

صیاد جفا پیشه بخون   بسته مرا دل

پژمرد گلِ و نسترن   و  دامنِ سنبل

گوئید   به  نوروز  فرح   بار  بیاید

پُر سبزه و گل  ها و   چمنزار بیاید

من زنده به هجران وطن سوختنِ من

آواره شده  مردۀ  من   از  وطن من

آیا که کند قبر و کی  دوزد کفن من

بر دوش کشند  بی وطنان جسم و تن من

گوئید به  نوروز   که  غمدار  بیاید

با   دامن   سبزینه   عزا دار  بیاید

نوروز  بیاید  به   سر قبر و مزارم

آرد   ز  شمیمِ    وطنم   بوی  دیارم

دارم بخدا عشق   وطن زار و نزارم

زرغون تو مگو  زان المِ دوریِ یارم

گوئید به نوروز که  صد  بار بیاید

در  کلبۀ  این   شاعرِ ،  بیمار بیاید

تجدید مطلع { نوروز در زمستان }

نوروز شده شاخۀ  گل برفِ بهار است

یخ بست همه باغ و چمن ژاله قطار است

باور نکنی نکه  بگویند  بهار است

نارویژ بوّد قطب شمال چون شب تار است

خاموشی سرسخت باین بلبل زار است

ای وای وطن !   زندگیِ ما چه ادبار است

از شوق بهار روز شماریم و همه شب

شش ماه  زمستانِ  ثقیل  و دلِ  پُر تعب

دلگیر وفراگیر هوا چون دل این شب

بیمار شود   هرکه  به  پائیز  کند  تب

آن جسم شود  خسته و بسیار گزد لب

ای وای بدیدار وطن روز شمار است

گلها  همه  رنگین  ولی  بوی  ندارند

سرها همه پُر مغز ولی  خوی ندارند

چون برف سپید است و سیاه موی ندارند

عشقِ به دل و نور برخ روی ندارند

گلهای  طبیعی  به لبِ  جوی   ندارند

ای وای وطندار ! مگو این چه دیار است

این رسم غریبی بخد ا مایۀ درد است

فرهنگ و زبان سخت غریب و همه سرد است

زن ها همه بی ستر و حیا در پی مرد است

وحشت بوّد این غرب و تمدن همه لرد است

یک چهرۀ پُر نور  نبینی  رخِ زرد است

گوئید به نوروز بهار اینجا چه کار است

زندانِ غم است  بر دلِ  ما  شهر ستوده

ده سال  شده زین  قفسِ سرد و فسرده

گویی   بخدا  مردم  آن   یکسره  مُرده

تاریخ بمن زد رقم  این شهر که فورده

چون  در  قفسِ  تنگ  طلا غم   فزوده

ای وای وطن حامیِ  دلسوز بکار است

همسایۀ   ما  سخت  تنفر  کند  از  آن

سر سیاه وغریبیم ، به ادیان  مسلمان

دانند  که   ما   پیروِ   ایمان  به  قرآن

مسجد بوّد آن منشأ  طاعت  به  یزدان

دانند که من حامیِ  اسلام  و  مسلمان

گویند تروریست بوّد ، منبع نار است

زرغون تو مخور غم که خدا وعده بکرده

دنیا همه سود است به کافر که ستوده

آنکس که  بجز  بهر خدا  رنج  ببرده

فردوسِ برین جای بدارند که  نمُرده

اجریست بآن مسجد و  تعمیر  فزوده

این سنت فرخندۀ آن  شهسوار است .

حاجی محمد ابراهیم زرغون

ناروی

22 مارس
۱ دیدگاه

سرودِ صلح

تاریخ نشر: جمعه سوم حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۲ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

سرود صلح

بیا ای هم وطن به سیل باغها

بیا  یکجا  شویم  همرای گلها

بیا یکجا  شویم  بلبل  بخواند

بیا یکجا  شویم  تا  گل  بماند

بیا یکجا شویم در گلشن خود

بیا یکجا شویم در مهین خود

بیا ئید تا  بدانیم   قدر هر گل

بیائید  تا  بخوانیم  مثل  بلبل

بیا یکجا شویم ای هم دیاران

بیا یکجا شویم بر سوی پغمان

بیائید تا سر اریم زنده گی نو

بیائید نغمه سازیم از گلی نو

بیائید سر کنید این زنده گی را

بیائید بس کنید شرمنده گی را

بیائید   تا  غبار غم  بشویم

بیائید تا  نفس صبح  ببویم

بیائید بر کنیم  بنیاد  غم را

بیائید دور کنیم دود تفنگ را

بیائید اشک از چشمی بشویم

بیائید دست وروی هم ببوسیم

بیائید هم دیاران در بر من

بیارید هم خیالان  دلبر من

بیائید تا   وطن  آبا د گردد

بیائید تا (شکیلا) شاد گردد

شکیلا( نوید)

۲۰۰۶ میلادی

22 مارس
۳دیدگاه

نوروز آبی

تاریخ نشر: جمعه سوم حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۲ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

نوروز آبی

آبی چشمان  تو

آن دو پیامبر آسمانی

آن دو رسول عشق و امیدواری

که هر لحظه صمیمیت و صداقت را برام دیکلمه میکنند

ودر آغوش پر مهر

بهار را به ارمغان آورده

وزنده بودن را

و در باغ دلم هزاران برگه ی تازه ی را کاشته

آبی چشمان  تو

آن آبی ی بزرگ

که عشق را درخشان تر

و زیستن را جاودانه تر

و ستایش را بی گمان ترنموده

و مرا در آغوشش چون خدای عشق مهمان داشته

آبی چشمان تو

تابنده ترین پیام خداییست

که زیبا ترین آیه ها را

در سوره های عشق کاشته

و در تلاوت شب های انتظار

نوید مهر را در دنیام رها ساخته

و در حدیث عشق شور دیگری روا داشته

آبی چشمان تو

آن مژدگانی بهاری

که در سرزمین خشک خزانی ام

آتش سرودن را کاشته

و در آغوشم ستارگان آسمانی

ومهرورزیدن را بر افراشته

و در آسمانم خورشید را به خنده واداشته

آبی چشمان تو

اقیانوسیست بیکران

که در موج هاش در رقصم

و در کرانه هاش حمام آفتاب می گیرم

و در زلالش می لغزم

و در تلاطمش خود را از یاد می برم

آبی چشمان تو

در خنده ی خورشید شریک

و در خفتن ماه در پرواز

و در چشمک ستارگان همنواست

که آسمانم را چون هزاران بهار رنگین تر نموده

و ابر های غم را به دور ها فرستاده

و در گوشه های خانه ام لاله ها ی عشق را کاشته

آبی چشمان تو

همان شق القمر عشق است

که در خانه ی دلم پر صداست

ودر جاری آبی اش

تکرار زیستن و روییدن را می بینم

و وقتی می خندی

چشمانت زیبا تر از (نوروز) منست

آری آبی چشمان تو

تنم را چون درخت بهاری شگوفه باران کرده

که هر لحظه

پیام خداوند را زمزمه می کند

و من می ستایم ترا

و من می ستایم ترا

و من می ستایم ترا

ای تازه ترین نوروزم!

قدمت در خانه ای دلم مبارک باد!

هما طرزی

نیویورک

۱۵ مارچ ۲۰۲۴