۲۴ ساعت

آرشیو 'اشعار'

07 مارس
۱ دیدگاه

عالمانِ جبر

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۷ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

عالمانِ جبر

در شهر ما ، نقاره  زیاد  و  نوا  کم است
دشنام تلخ ، تا که بخواهی ! دعا کم است

وقتی  که  میر  مزرعه  دارد   سر شکار
جایی برای چلچله یا نیست ، یا  کم است

جایی  که  تیغ   و   نیزه   بکارد  برادرم
ناگفته روشن است که شعر و صدا کم است

هر کس به چهرهء   دگری  می کند نگاه
این جا همیشه قیمت آیینه  ها   کم است

درکوچهء که کوچهء عشق و رفاقت است
اندیشه کرده ای که چرا نقش پا  کم است ؟

واعظ نبوده ام که بگویم حیا  کجاست  !
قاضی نبوده ام که نویسم ، چرا  کم است ؟!

حتمن  درین  معادله   ای  عالمان  جبر
چیزی برای  جلب رضای  خدا کم است

ای سهره های خسته ازین بیشه پر کشید
منبر برای سفسطه های  شما کم است

سید نورالحق صبا

06 مارس
۱ دیدگاه

فریادِ من

تاریخ نشر : چهارشنبه ۱۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۶ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

فریاد من

شد قفس چون خانه از بنیاد من
کی شود  لطفی  کند صیاد من

ملت  من  در  پریشانی  و  درد
این غم گسترده  کرد  برباد  من

ای وطن خورشید چشمانم تویی
مامن   من  خط ی   اجداد  من

تا به کی درمانده و من  در بدر
گوش تو چون نشنود فریاد من

روح من در جان تو ای هموطن
کی  برم  هرگز  ترا  از  یاد  من

عشق تو در سینه باشد جاویدان
با  تو  شد  بربادی  و  آباد  من

عالیه میوند

 فرانکفورت

۴ دسامبر ۲۰۲۱

06 مارس
۱ دیدگاه

از دست رفته

تاریخ نشر : چهارشنبه ۱۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۶ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 از دست‌رفته 

در موج‌های دل ، خرَد  از  دست رفته است

کاغذ در آب چون فتد، از دست رفته است !

جانی  که   پایمال   حوادث  شود  فناست

آن گُل که می‌شود لگد، از دست رفته است!

طغیانِ  بطن  بر  سرِ  ظاهر   شود ظفیر

با شورِ روستا،  بلد  از  دست  رفته  است

بیهوده   جان  به   راه   تملّک  نداده ایم

دانی ز کیست هر لحد؟ از «دست‌رفته» است !

صد   فرصتم   نمود   مهیّا   زمانه ، لیک

از فرطِ کاهلی نوَد از  دست رفته  است !

آنکو  چو موج  می‌فتد  از  پای ، هر قدم

از نو اگر نمی‌جهد، از دست  رفته است !

فرقی‌ست  بین  فصل  شباب و  بهار ها

فصل شباب تا  ابد از  دست  رفته است

تیر سخن کجاست به مانند « بومرنگ »

گر از هدف خطا خورَد، از  دست رفته است

امشب   ز   من  مپرس   شمارِ  پیاله‌ را

از خویش‌رفته را  عدد از  دست  رفته است !

بر  پایه‌ی  پیام    بوَد    این  غزل  قوی

(حکمت) چه غم که قافیه ا ز دست رفته است

تمیم حکمت (هروی)

ملبورن – آسترالیا

06 مارس
۱ دیدگاه

خواب

تاریخ نشر : چهار شنبه ۱۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۶ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

خواب

دیشب به خواب رفتم و بسیار گریه کردم

فردا  چو  برخاستم   تکرار  گریه کردم

دیشب به خواب دیدم که این زنده گی گران است

باری که بود بردوش ناچار  گریه کردم

از های وهوی دنیا رفتم به کوه و صحرا

دامن به رو  گرفتم  تکرار  گریه  کردم

از  رنج  این  زمانه  از  گیر  و دارِ دنیا

هر گوشه ی رسیدم خونبار گریه کردم

در این عمر  کوتاه  دیدم هزار  نیرنگ

از نیرنگ  دنیا  صد   بار  گریه  کردم

بر دل نبود  تابی  بر  سر  هم شراری

سالها  ببین  شکیلا  تکرار  گریه کردم

شکیلا نوید

کابل – افغانستان

06 مارس
۲دیدگاه

دعا

تاریخ نشر : چهار شنبه ۱۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۶ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا


 

(۱)

دعا

یا دلش بهرم بسوزان یا بگیر این خویش را

یا که زهر آگین بکن یا بر بکن این  نیش را

رو  اگر دارد  دعایش  را به حقم کن قبول

یا ببر دست دعای  مرد  خیر   اندیش  را

یا  مسلمانم  بکن  آنگونه  کو  باید   بود

یا بکن کافر و بیرون کش ز دل این کیش را

یا گلوی خشک  را  با  آب  زمزم  تر بکن

یا میاور در صفا و مروه این درویش را .

شکیبا شمیم

۲۰۱۶

آلمان

05 مارس
۱ دیدگاه

کوله بارِ غم

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۵ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۵ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

کوله بار غم

در جهان افسانه گشتم عاقبت از کارِ دل

خسته و آشفته ام از  ناله‌ های  زارِ  دل

گوشه یی افتاده و همچون متاعی بی بهاست

گشته خالی از خریدار کوچه و  بازارِ دل

جادهُ عمرم تهی و کوله بارِ غم  بدوش

مانده ام در کوره راهِ سخت و ناهموارِ دل

بعدِ من شاید کسی نامم  نیارد بر زبان

این سخن را دوش فهمیدم من از گفتارِ دل

می کشاند دردِ تنهایی  مرا سوی فنا

ای دریغا نیست یاری تا شود غمخوارِ دل

کاش روزی پر گشایم من بسوی بیکران

تا بیاسایم دمی از محنت و آزارِ دل.

         مریم نوروززاده هروی

     دهم دلو ۱۴۰۱ خورشیدی

     ۳۰ جنوری ۲۰۲۳  میلادی

         از مجموعهُ”پاییز”

                   هلند

05 مارس
۳دیدگاه

با نام خدا

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۵ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۵ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

(۰)

با نام خدا 

ای قلم حرفت بکن  آغاز  با   نام خدا

رنگ خود روی ورق  انداز  با  نام خدا

نیست این حرف من ِ بیچاره ء بی پا و سر

می رسد در گوش من آواز با نام خدا

ای قلم ای رشته ء محکم میان او و من

رشته ء این عشق  را  پرداز با نام خدا

تارِ سازِ نور در انگشت  صاف آسمان

آسمانی   تار   را   بنواز   با  نام خدا

هر سحر من قصه ای دارم برای گفتگو

قصه ام را ای قلم کن ساز با نام خدا

شام ها ماهِ خیالم جلوه گر در دور ها

جلوه کن ای ماه من طناز  با نام خدا

طرز لب بگشودنت گوید چه داری در دهن

ای قلم آهسته لب کن باز با  نام خدا

در برت پیراهن صد  رنگ زیبد  بیشتر

رنگ رنگ عشقت بکن  ابراز با نام خدا

در تنور دل چو هیزم  افگنم با اشتیاق

پخته کن حرف من ای خباز با نام خدا .

شکیبا شمیم
۲۰۱۶
آلمان

04 مارس
۳دیدگاه

بنویس

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۴ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

(-)

بنویس

بنویس   از   تبسم    سرخ   خیال  ها

از  تلخی  فراق  و  ز  شور  وصال ها

بنویس  تا  ترانه ‌ کشد  پر  عقاب وار

شعر غرور سر بده  در  زیر   بال  ها

بنویس روی ساعت هستی ز وجد صفر

خنده زنان به هفته و بر ماه و سال ها

بنویس بی جوابی ِ باران به چشم ابر

باریده  با  هجوم  هزاران  سوال  ها

بنویس از شگوفه ء پیر  درخت سبز

دارد برای گل شدنش خیلی چال ها

بنویس روی آب که دریا غریب نیست

غربت فسانه ایست ز چشمان زال ها

بنویس روی آتش و  بنگر به رقص دود

چیند به روی صورت  محبوبه خال ها

بنویس قیل و قال  سر آغاز زندگی ست

پایان قصه نیز همین  قیل و قال ها.

شکیبا شمیم

04 مارس
۱ دیدگاه

زلفِ عنبرین

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۴ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا


 زلفِ عنبرین   

هر ناله اش مرا به نگاهی، چه جسته است

تار دلش  به  قلب منِ   زار ،  بسته است

قلبم به غیر او  به کسى ، دل نبسته است

با هر بهانه ى  تولدش ، که  خجسته است

مانند خط یار ،  که  نامش  شکسته است

زیبا گهى به زیر ، و به بالا  نشسته است

نقاشم  و چسان  کشم  آن  زلف عنبرین؟

فریاد ها کشم ،و دهانش  چه بسته است

صدها صبا گذشت و  از او  هم خبر نشد

چون  آهوی  فراریِ  از  دام   رسته است

پوهنمل احمد ضیأ حق شناس

هرات – افغانستان

04 مارس
۱ دیدگاه

برگو بر آفتاب

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۴ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

برگو بر آفتاب

برگو  بر  آفتاب  که‌ من خون جگر شدم

از ملک خویش رانده شدم خاک به سر شدم

برگو   بر   آفتاب   بتابد   در  این  دیار

من ابتر وپریش چنین  زیر  و زبر  شدم

برگو بر آفتاب که تنگ است  این محیط

بالنده  تر   بتاب   ز  تاریکی  خر  شدم

برگو بر آفتاب که شکیلا سرد و خاموش است

من هم‌ز وطن دورم وبی بال و پر شدم

شکیلا (نوید)

کابل – افغانستان

04 مارس
۴دیدگاه

شهرِ عاشقان

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۴ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

شهرِ عاشقان

به شهر  عاشقان    دلداده‌ی  دُردانه‌ی  دارم 

بدور  کهکشان   گیتی   من    پروانه‌ی دارم

به هرجا دست و پا کردم نشد حاصل مراد من 

درون سینه‌ی  خود  سوزی  آتشخانه‌ی دارم

دو چشمم میشود روشن جمالش تاکه می بینم

پری رو صورتی رخساره ماه  مستانه‌ی دارم

فضایی دلبری  هایش  چنان جا کرده  بر جانم 

شکیل شهریاری خوش  سخن  فرزانه‌ی دارم

ز سر تا پا ز پا  تا  سر چنان  پیچید به اندامم

چنین شوخی سیه مستی ز خود بیگانه‌ی دارم

ز لب هایش  دهد  آبم  ز کام اش  شهد  نا پیدا

چه  معجون    بیآمیغِ  عجب   پیمانه‌ی   دارم 

میان   خرمن   مویم  کند  انگشت  هایش  را 

مخلد  باد  عمرش  پر  نوازش  شانه‌ی  دارم

گهی  هوشم  برد  تا  نا  کجا  آباد  این هستی

گهی   جانم   ستاند   بی گنه  جرمانه‌ی  دارم

فقط   با  طالع  محمود  یاری  اینچنین   باشد

وگرنه  هر  که  گوید  باز گو  افسانه‌ی  دارم 

احمد_محمود_امپراطور

بامداد شنبه ۰۸ اسد ۱۴۰۱خورشیدی 

که برابر میشود به ۳۰/۷/۲۰۲۲ ترسایی 

کابل – افغانستان

04 مارس
۱ دیدگاه

شهبانو

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۴ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

شهبانو 

شهبانو عجب مست و خرامان شده امشب

 آهو   برۀ  دشت  و بیابان  شده امشب 

 زلفاش پر از پیچ  و خم و  حلقه و زنجیر 

 رخسارۀ  او  نور  شبستان  شده امشب 

 در محفل ما  شادی  و  غوغاست  سراپا 

 چونکه مۀ من مست و غزلخوان شده امشب 

 امشب همه شب بیخود و مستم، از آن رو

اغیار   ز  میخانه   گریزان   شده  امشب 

امشب منم و  باده  و  شهبانو  و  ساقی 

گویی که شبِ ما شبِ رضوان شده امشب 

 وحدت‌الله درخانی 

03 مارس
۳دیدگاه

بهشت

تاریخ نشر: یکشنبه ۱۳ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۳ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

بهشت
بهشت همان چشمان تست
که در دشت های سبزش می لغزم
و نسیم ملایمی بر موهام می پیچد
پر از مهر
و پر از صفا
و سمفونی پنجم (بتهوفن)
در برگ ، برگ باغ چشمان سبز رنگت
پر صداست
و واژه ی عشق چه پر بهاست
چون پرش بالهای سپید فرشتگان
در آسمان (آبی) رنگ دیدار
و من در افق نگاه هات در پرواز
سبکبال و بی ریا
آری بهشت را می بینم
و بهشت را لمس می کنم
و بهشت را…
و (بتهوفن) مرا در اوج مستی
با خودش می برد
و می برد
و می برد
به سر زمین بی دیوار و بی حجم
که رنگی در آن نیست
مگر رنگ خدا
که همه رنگ ها در اوست
تا بی انتها
تا بی انتها
و چه سبز و زیبا…
بادی وزید
بادی وزید
و من در آغوش( بتهوفن) می رقصم
و می چرخم ،
و می چرخم
آه که خورشید دمیده
و چهچه پرستو هادر موهایمان
پر صدا
نوید دیدار را زمزمه می کنند
و وصلت خورشید در چشمان تو
و من و (بتهوفن) و خدا
خدا را دیدم
خدا را دیدم
در همه چیز،
و در همه جا،
و در همه کس،
واو در من دمید
و در من خندید
و در صدای ویولون صدایش راشنیدم
و با صدای فلوت در گوشم زمزمه کرد
و (بتهوفن) صدای خدا را می نواخت
و (بتهوفن) خدا را با عشق فریاد می زد
و (بتهوفن) در آغوش خدا می نواخت
و من به اوج عشق می اندیشیدم
و به آغوش سمفونی پناه برده بودم
آنجا اوج عشق بود
وآنجا اوج نوربود
وآنجا اوج زیبایی بود
و آنجا خدا بود
و آنجا خدا بود
وآنجا خدا بود
هما طرزی
نیویورک
۱ مارچ ۲۰۲۴
03 مارس
۱ دیدگاه

زنده یاد استاد محمد امین ترابی شاعر وارسته و آزادمنش

تاریخ نشر: یکشنبه ۱۳ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۳ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

زنده یاد استاد محمد امین ترابی شاعر وارسته و آزادمنش

خطه ِ ادب پرور هرات فرزندان برومند و فرهیختگان عزیزی را در دامان پرمهرش پروریده که نه تنها افتخاری برای آن سامان ، بلکه برای تمام کشور و جامعه فرهنگی ما بشمار می روند ، یکی ازین فرهیختگان زنده یاد استاد محمد امین ترابی می باشد که درسال ۱۲۹۰ خورشیدی در هرات دیده به جهان گشود. مرحوم ترابی از دوستان نزدیک پدرم شادروان استاد علی اصغر بشیر هروی  و یکتن ازهمکاران قلمی هفته نامه معروف ترجمان بودند.

در کتاب شعرای معاصر هرات تألیف زنده یاد استاد محمد علم غواص که در سال ۱۳۳۲ خورشیدی بچاپ رسیده بود، آمده است :

 ” مرحوم محمد امین ترابی از تحصیل کردگان دوره ی امانی بود . استاد محمد امین ترابی فرزند محمد اکبر نازی از تحصیل کردگانست.

  شادروان ترابی زاده ی هرات است و بعد از تحولات ۱۳۰۷ و تعطیلی مدارس عده ی زیادی منجمله فکری سلجوقی ، محمد ابراهیم رجایی ، عبداللطیف تیموری ، عطا محمد نقشبندی و محمد امین ترابی از تحصیل باز ماندند . در اوایل سلطنت نادر شاه تنی چند از جوانان فاضل به شمول میرزا محمد سرور خان بدخشی ، صفر علی امنی ، غلام حسن واثق ، مرحوم ترابی و چندین جوان متجدد دیگر هراتی ، به اثر سعایت قوماندان امنیه هرات به جرم سیاسی توقیف و شبانه به کابل انتقال یافتند. این جوانان مبارز سیزده سال در زندان مخوف دهمزنگ بدون محاکمه بسر بردند و بعد از رهایی از زندان سال ها نفی بلد و تحت نظر بودند . ترابی در سال ۱۳۳۲ اجازه یافت به زادگاه خود ، هرات برگردد. ” 

 در شماره ۲۴ سال سوم نشراتی هفته نامه ترجمان درمورد مرگ استاد ترابی چنین میخوانیم:

 ” محمد امین ترابی شاعر وارسته و ارجمندی که بحق شایستهء عنوان « شاعر ملی » بود و با همه رنجهایی که در طی چندین سال حبس سیاسی و بعد از آن دید شجاعت ادبی و مناعت طبع خود را حفظ کرد و پاک و آزاده زیست ، روز دوشنبه ۱۳ میزان (۱۳۴۹ خورشیدی) بر اثر یک حادثهء ترافیکی در هرات بعمر پنجاه و نه سالگی چشم از جهان پوشید و بجوار رحمت حق شتافت .

مرگ او را که یک ضایعه بزرگ ادبی است بجامعهء ادبی کشور و به بازماندگانش تسلیت میگوییم و روحش را شاد میخواهیم. “

از زنده یاد استاد ترابی اشعار ، غزلیات و قصاید زیادی بجا مانده که اینک نمونه ای از کلام آن شاعر مردمی و آزاده را تقدیم شما عزیزان می نماییم که در شماره ۳۱ سال سوم نشراتی جریدهء ملی بیطرف فکاهی ، سیاسی ، انتقادی و اجتماعی ترجمان به تاریخ ۲۲ عقرب ۱۳۴۸ خورشیدی بچاپ رسیده بود:

ترانه ی دل

ما  اگر  دشمن  وگر  که  دوستیم

جمله مست از شورِ عشق اوستیم

گاه دل  پر بار  غم  چون  کوستیم

گاه باریک از محن  چون  موستیم

گل  زد از لب تشنگی  دل های ما

گرچه   اندر      ساحل   آموستیم

مغز  ما   گردد    بگرد   خویشتن

ما همه  مشغول  رنگ و بوستیم

گر  ز  حرف  حق    نمیرنجی  دلا

غالبآ    گرگانِ      آدم   رو ستیم

با  فقیران   ترشروی  و  تند گوی

با  خداونان    زر   خوشخو ستیم

از تهی دستان   تنفر  می  کنیم

لیک  نزد    اغنیا   ما   چو ستیم

با  زبر دستان  سلامی می زنیم

گاه چون  للو  گهی  پنجو ستیم

لیک  نزد  زیر  دستان   از   جفا

تند و  تیز  و جابر  و اخمو ستیم

مست جام حمله همچون پورِ زال

غرق  فکر توبره  چون برزو ستیم

*    *    *

نیست  کیفی   چار سوی  دهر را

ما که از هرسو به جست  و جوستیم

ما    جوان  مردان   راه ِ   راستی

در گلستانِ  وطن  چون  بو ستیم

کی  بر از  ما  برد  پی   هر کسی

ما  بخود  پیچیده  تو در  تو ستیم

گر    بیاویزد    بیک    پا   روزگار

ما همان مرغ حق  و  حقگو ستیم

گه ز که گه از کمر سر می کشیم

ما وطنخواهان گلِ  خود رو ستیم

این همه افلسانه  های  زندگیست

جملگی   مسحور   این  آسوستیم

چون ( ترابی ) میگساری می کنیم

لیک مست  از  جام الله هو ستیم.

« محمد امین ترابی »

02 مارس
۱ دیدگاه

فراموش نکن

تاریخ نشر: شنبه ۱۲ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

فراموش نکن

اول مارچ را فراموش نکن

یک ماچ بگیر

پسرم ،دخترم

از دستان مادر و پدر پیرت

تا هشت مارچ

که من

بوسم دست مادرت

صامدی

ملبورن – آسترالیا

اول مارچ ۲۰۲۴

02 مارس
۱ دیدگاه

امیر و ناتوان

تاریخ نشر: شنبه ۱۲ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

امیر و ناتوان

 

آسمان!   این  ابر  تیره  بر  سرم  باران کرد

آسمان! آفتاب کن که این درد مرا ویران کرد

آسمان !این غرش و طوفان تو صبرم شکست

آسمان! این  نعره ات  جان  مرا  بیجان کرد

آسمان!  تنها  تویی  سقف امیر  و  ناتوان

آسمان !آهی بکش کین چرخ چرا دوران کرد

آسمان! از غصه ات ابرها همه لرزان گرفت

آسمان!  از ناله ات ابر ها  همه  باران کرد

آسمان!  فریاد  کن  در  این  دیار   بیکسی

آسمان! یک بار دیگر  ناله ات  طوفان کرد

آسمان!  بشنو تو فریاد ( شکیلا ) را به گوش

آسمان!  این پرتو تو  جان  من را  جان کرد

شکیلا ( نوید)

کابل – افغانستان

02 مارس
۱ دیدگاه

عجب صبری خدا دارد …

تاریخ نشر: شنبه ۱۲ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

اواخر ماه جنوری سال جاری طی سفری که به شهر ساندیاگوی امریکا

داشتم ، روزی در مراسم تشییع پیکر یکی از آشنایان به قبرستان آن

شهر رفته بودم که ناگهان چشمم به سنگ نوشته ای مزاری افتاد

که چنین نوشته بود:

آرامگاه محمد رازق فانی

تولد ۱۳۲۲ هجری خورشیدی

وفات ۱۳۸۶ هجری خورشیدی

 

ضمن ادای فاتحه ، عکسی هم از سنگ نوشته مزار آنمرحوم گرفتم که درین قسمت همراه با یکی از سروده های زیبای شان به  نشر می رسد. 

مرحوم رازق فانی در سال ۱۳۲۲ خورشیدی در شهر زیبای کابل دیده به جهان گشود ، پس از اتمام دوران تحصیل ، برای تحصیلات عالی به کشور بلغاریا رفت و در سال ۱۳۵۶ خورشیدی با کسب درجه ماستری در رشته اقتصاد سیاسی فارغ گردید.                              

گفته شده که مرحوم فانی از سال ۱۳۴۰ خورشیدی به سرودن شعر آغاز نمود و در نوشتن طنز و داستان نیز ید طولایی داشت و در بخش نشرات و سایر فعالیت های فرهنگی  مؤفق بوده وکارهای ارزشمندی انجام داده است، تا آنکه در سال ۱۳۶۷ خورشیدی همراه با خانواده رهسپار کشور امریکا شد و در شهر ساندیاگو اقامت گزید.                                 

از مرحوم فانی  چهار اثر در کابل به چاپ رسیده که قرار ذیل می باشد:

۱ – ارمغان جوانی ( مجموعه شعر) ۱۳۴۴

۲ – بارانه ( داستان نیمه بلند ) ۱۳۶۲

۳ – پیامبر باران ( مجموعه شعر) ۱۳۶۵

۴ – آمر بی صلاحیت ( گزینه طنز ها)  ۱۳۶۶

و دو اثر نیز در امریکا چاپ شده که به نام های:

۱ – ابر و آفتاب ( مجموعه شعر) ۱۳۷۳

۲ – شکست شب ( مجموعه شعر) ۱۳۷۶

زنده یاد استاد فانی پس از تقریبا ۱۹ سال زندگی در غربت ، بروز یکشنبه دوم ماه ثور ۱۳۸۶ برابر با ۲۲ اپریل ۲۰۰۷ میلادی جان به جان آفرین سپرد و به دیدار معبود شتافت . پیکر پاک آن مرحوم در ساندیاگو بخاک سپرده شد.  

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد

با عرض حرمت

قیوم بشیر هروی

و اینهم نمونه کلام آنمرحوم تحت عنوان:

عجب صبری خدا دارد …

خدا  گر  پرده  بر دارد  ز  روی  کار   آدمــــــها

چه شادیها خورد بر هم چه چه بازیها شود رسوا

یکی  خندد  ز  آبادی  ، یکی  گرید  ز  بربادی

یکی ازجان کــند شادی، یکی از دل کـــند غوغا

چه کاذب ها شود صادق، چه صادق ها شود کاذب

چه عابد ها شود فاسق، چه فاسق ها شود ملا

چه زشتی ها شود رنگین، چه تلخی ها شود شیرین

چه بالا ها رود پائین، چه سفلی ها شود  علیا

عجب صبری  خدا دارد  که پرده بر نمی  دارد

وگرنه بر  زمین افتد ز  جـیـب محتسب  مـــینا

شبی در کنج تنهائی میان گیریه خوابم  بـــــرد

به بـزم قـدســــیان رفتم  ولی در  عـالم  رؤیــا

درخشان محفلی  دیدم چو  بزم اختران روشن

محمد(ص) همچو خورشیدی نشسته اندران بالا

روان  انبیاء  با  او ،   علی   شیر  خدا  با  او

تــمام اولیاء  با او  هــمه پاک  و  هـــمه  والا

ز خود رفتم در آن محفل تپیدم چون تن بسمل

کَشیدم  ناله ای  از دل  زدم فـریاد  واویــــــلا

که ای فخر رسل احمد برون شد رنج ما از حد

دلم  دیگر  به  تنگ  آمد ز بازی های این دنیا

زند  غم  بر دلم  نشتر  ندارم  صبر تا محشر

بگو با  عادل  داور  بگـــــو  با  خالق  یکــــــــتا

چسان  بینم  که  نمرودی  بسوزاند خلیلی را

چسان بینم  که  فرعونی  بپوشاند  ید بیضا

چسان بینم که  نا مردی  چراغ  انجمن  باشد

چسان بینم  جوانمردی  بماند بیکس  و تنها

چسان بینم بد اندیشی کند  تقلید  درویشان

چسان بینم که ابلیسی بپوشد خرقه ی تقوا

چسان بینم که شهبازی بدام  عنکبوت افتد

چسان بینم که خفاشی کند خورشید را اغوا

چسان  بینم  که  ناپاکی  فریبد  پاکبازان را

چسان بینم که انسانی بخواند خوک را مولا

غریب و خانه ویرانم فدایت این تن و جانم

مبادا نقد ایمانم  رود  از کف  در ین سودا

چه شد تاثیر قرآنی چه  شد رسم مسلمانی

کجا شد سوره ی یاسین کجا شد آیه ی طه؟

به شکوه چون لبم واشد حکیم غزنه پیدا شد

بگفتا بسته کن دیگر دهان از شکوه ی بیجا

عروس حضرت  قرآن  نقاب  آنگه بر اندازد

که دارالملک  ایمان  را  مجرد بیند از غوغا

به این آلوده دامانی به این آشفته سامانی

مزن لاف مسلمانی مکن  بیهوده این دعوا

مسلمان مال مسلم را به کام شعله نسپارد

مسلمان خون مسلم را  نریزد در  شب یلدا

سفر در کشور جان کن که بینی جلوه ی معنا

برو خود را مسلمان  کن  پس فکر قرآن کن

خـیال از اوج  پایان  شـد فـرو  افتادم از بالا

سنایی رفت و پنهان شد مرا رویا پریشان شد

ز ابــر دیده ام  بـاران ، فـــرو بارید  بی  پروا

نه محفل بود، نی یاران نه غمخوار گنهکاران

گشودم گنج حافظ  را که  یــابم  گوهر  یکتا

اطاقم نیمه روشن بود کتانی چند با من بود

که در تفسیر احوالم بگـفت  آن  شاعر  دانا

یقینم شد که حالم  را لسان الغیب می داند

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

” الا یا ایهـا الـــساقی ادرکـــا کاساً و ناولـــهــــا “

” کجا دانـــنـــد حال ما سبکــــساران ساحلها “

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل “

که ما در گوشهء غـربت ازو دوریم  منزلها

بگفتا حافظا اکنون کمی از حال میهن گوی

به توفان مانده کشتی ها به آتش رفته حاصلها

بگفتا خامه خون گرید گر آن احوال بنویسم

فتاده هر طرف سرها شکسته هر طرف دلها

ز تیغ  نا مسلمانان  ز سنگِ  نا  جوانمردان

بگفتم چون کند مردم، بگفتا خود نمیدانی؟

” جرس فریاد می دارد که بر بندید  محملها “

02 مارس
۳دیدگاه

مرغِ دل

تاریخ نشر :  شنبه ۱۲ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

مرغِ دل

مرغِ  دل   من   پریدنی  نیست

دیگر  دلِ   من  ربودنی  نیست

از غصه و  رنج  من  چه   پرسی

غمناله ی  من  شنیدنی  نیست

عمری   به   تمنای   تو   بودم

مهر تو  ز  دل   بریدنی  نیست

یعنی  به   تو  ای   نگارِ  خوبم

عهد من  و تو  گسستنی نیست

ای ماه  دل   افروزِ   جهان تاب

دل  از  بر  تو  زدودنی  نیست

دل داده « بشیر » به  آرزویت

هرچند که بدان رسیدنی نیست

قیوم بشیر هروی

۱۱ می ۲۰۱۹

ملبورن – استرالیا

01 مارس
۳دیدگاه

عشق ارغوانی

تاریخ نشر : جمعه ۱۱ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – اول مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

عشق ارغوانی
                 به میهنم
من عشق ارغوانی رنگم را
به (خواجه سیاران) می برم
تا در سایه درختان مهرآفرین آرام گیرند
و آغوش مهرم را
بسویت می گشایم
تا عطر لاله ها را
با خودت به ارمغان بیاوری
آری من درزمستانی ترین روزهام
هنوز بهاری ام
و رویش من در آغوش تو
عریانی ام را به لرزه می آورد
چون نسیمی از سوی دشت های انتظار
از سوی چمنزارن سرسبز (شمالی)
و گلاب ها ی خوشه یی باغ های (پغمان)
هنوز بهاری ام
و هنوز به دشت هات
و لاله هات
و بره های نوزادت ایمان دارم
و بوی بهارت را
حتی در سرزمین بیگانه
بر حافظه ام سپرده ام
و نوشخوار می کنم
تو دوری
تو دوری
و در دستان بیگانگان نفس می کشی
و من در نفس هات شریکم
و من در واژه ای دوست داشتن
همان عشقی را تکرار می کنم
که در (پارک شهرنو) می سرودم
ودر چهار راه (حاجی یعقوب) می دیدم
و در (سماورچی دانشگاه)
زیر سایه ی بید های مجنون
با دوستانم شریک می شدم
وبه آغوشت رها می کردم
و امروز هم با یاد تو
به خورشید سلام می کنم
و به آغوش ستاره ها پناه می برم
و ستاره ها را بغل بغل
در بسترم میکارم
تا سبز شوند و برایت
سبد سبد نور بفرستم
تا دنیایت پر نور شود
و خورشید رفته ات پر صدا برگردد
ودنیایت نورانی
و آسمانت بی ابر
و از اسارت غم رها…
هما طرزی
نیویورک
۲۳ فبروری ۲۰۲۴
01 مارس
۱ دیدگاه

نگو زن کم عقل است !

تاریخ نشر : جمعه ۱۱ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – اول مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

نگو زن کم عقل است!

بیاد ها می مانی

مریم میرزا خانی

ستاره درخشانی

در آسمان ریاضی

نفرین به سرطان بدخیم

کین سان گرفت جانی

ثبت است در کتاب دانش

نامت چو ماری کوری

بودی تو افتخار و هستی

از جنس زن،در همزبانی

صامدی

ملبورن – آسترالیا

 

 

01 مارس
۱ دیدگاه

ناله های مرگ

تاریخ نشر : جمعه ۱۱ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – اول مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

ناله های مرگ

در حقیقت زنده‌گی پر از غم است

خنده بر لب لیک باطن ماتم است

هیچ روزی  نیست  آرامش به دهر

در جوانی  قامتم  از غم خم است

رنج و  غم  بسیار  باشد  در  وطن

غم بیاید در پی‌هم شادی کم است

حاکم   ما   باد   اصلاح   از   خدا

چون به  آزار  خلائق  هر دم است

سال‌ ها در  بند  باشد  این  وطن

ناله‌ های  مرگ در زیر و بم است

عتیق‌‌الله فیضی

01 مارس
۱ دیدگاه

دلِ زیبا پسندِ من

تاریخ نشر : جمعه ۱۱ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – اول مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا


دل زیبا پسندِ من

غم خانه  گشته  است دلِ مستمند من

هم  شد   خمیده    قد   چو  بلند  من

هردم  رسد ز  جور  فلک بر دلم غمی

آرد   چگونه    تاب   دلِ   دردمند  من

دارد  وطن   ندا    ز  ظلم   ستمگران

تا کی شکنجه کوب شود  شهروندِ من

برگو فلک که چیست گناه منِ غمین ؟

آورده ای   بدرد   همه   بند  بند  من

زشتی پدید گشته به هر سو که بنگرم

در ناله است از آن دلِ  زیبا پسند من

پنداشته ام (ثنا) که مرا دوست باشد او

بوده است  لیک حیف  بفکرِ گزندِ من

محمد اسحاق ثنا

ونکوور – کانادا

۲۹ فبروری ۲۰۲۴

01 مارس
۱ دیدگاه

گروهِ می کشان

تاریخ نشر : جمعه ۱۱ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – اول مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

زنده یاد استاد غلام احمد نوید یکی از غزلسرایان چیره دست ، زیبا سرا  و ادیب فرهیخته در ماه جدی سال ۱۲۸۰ خورشیدی در گذر « رکاخانهء » شهر کابل در یک خانوادهء فرهنگی چشم به جهان گشود.

تحصیلات ابتدایی را نزد پدر بزرگوارش مرحوم نور احمد خان « نوری» که خود نیز از زمرهء شاعران ورزیده ، ادیب و خوشنویس عصر خود بود ، فرا گرفت.

مادرش مرحومه سلسله بیگم ، با علاقه مندی که به شعر و ادب داشت ، در قسمت تربیه فرزندش تلاش فراوان بخرج داد و بعنوان مشوق اصلی وی نقش بارزی در فرا گیری علم ومعرفت ایفا نمود.

گفته شده که مرحوم استاد نوید از همنشینی و مصاحبت با دانشمندان و شعرایی چون مرحوم ملک الشعراء قاری عبدالله ،  مرحوم استاد هاشم شایق افندی ، مرحوم استاد عبدالحق بیتاب و مرحوم عبدالهادی داووی بهره ها جسته و فیض برده است.

 قابل یادآوریست که اشعار زیادی از مرحوم نوید توسط استادان موسیقی چون مرحوم استاد سرآهنگ ، مرحوم استاد رحیم بخش ،  محترم داکتر صادق فطرت ناشناس و سایر هنرمندان کمپوز و اجرا شده است.

استاد غلام احمد نوید پس از سالها خدمت در عرصه های مختلف در سن ۸۳ سالگی در ماه میزان سال ۱۳۶۳ خورشیدی دیده از جهان فرو بست و رخ در نقاب خاک کشید.

روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

و اینهم غزل ناب ومشهوری که نمایانگر پختگی طبع آن استاد عزیز می باشد:

گروهء می کشان

جز گروهٔ می کشان ، هوشیار  در  میخانه نیست

می کشید  آزاد ، امشب  هیچکس  بیگانه نیست

رشـتــهٔ  آداب   در   پــای  مـــــنِ  دیـوانــه  نیست

کوزهٔ می سر کشم ، در دست  گر پیمانه  نیست

باده  آشامـیـد  مستان شـور  و مستی سرکپنـیـد

خـاک در  بـزمی  که  آنجا  نعــرهٔ  مستانه نیست

حـلـقـــهٔ   امـیـــد   بـر   هـــر در  زدم  واحسـرتــا !

پاسبان با خشم می گوید که  صاحبخانه  نیست

تا جنون گل کرد ، آووخ ! فرحتـم  از دست رفت

من شـدم دیوانه هنگامی  که یک ویرانه  نیست

گـریه هــا  بر مُــردن  تدریجی  خــــود  می کـنـد

شمــع  را در دل غمـی از  مُـردن  پـروانه نیست

شـعلـه ای بودم (نوید) ، امشب  خـاکستر شدم

ســرنوشت مــن حقـیـقت دارد  و  افسانه نیست

غلام احمد نوید

 

29 فوریه
۱ دیدگاه

ترجمانِ درد

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۰ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۹ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

ترجمان درد

زنده گی این جا به جز هستی میان  درد  نیست

غیر رنج و غم به مردم  هیچ  دست آورد نیست

کس سخن ازحق نمی گوید ،عدالت مرده است

دادگر  حاکم  که  استمگر کند   پیگرد  ، نیست

از  فضای   سرد     یخبندان     امروزِ    وطن

دیگر آن مردی که حس مهرمی گسترد ، نیست

چون   زلیخاییم   مهر  یوسف   میهن  به  دل

کاندرین ره هیچ خوف از گرگ صحرا گرد نیست

هر که را  بینیم  در کشور دم   از  مردی  زند

گر همه مردند ، آیا  هیچ  کس نامرد نیست ؟

شعر   باش   ترجمان    درد     و آلام  وطن

شعر نبود  راستین  گر   ترجمان   درد نیست

محمد اسحاق ثنا

ونکوور – کانادا

۲۶ فبروری ۲۰۲۲

29 فوریه
۱ دیدگاه

استخاره !

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۰ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۹ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

استخاره  !

خیزابه‌ای   ز   سلسله‌ی  بی‌ کناره‌ام

درگیر  با  کشاکشِ   رنجِ  دوباره‌ام !

آغاز  من  به اوجِ  سما می‌خورد گره

گَردی ز  انفجارِ  دلِ  یک  ستاره‌ام !

بی‌شکوه در گداز  محبت  شوم  فنا

می‌سوزم و ز فرطِ صفا بی‌شراره‌ام!

گر ریشه استوار بوَد، از تبر چه باک

من ایمن از تباهی و رنج و تباره‌ام !

از  جنگل   سیاهِ   رقابت    رهیده‌ام

آزاده از تقابلِ « سود و خساره‌ام»!

چون جان پی بساط ِ تعلق نمی‌کَنم

در چشم برده‌گانِ هوس، نابکاره‌ام !

روزی بخیر نشئه ز  صهبای ما شوی

واعظ بوَد برای تو  این استخاره‌ام !

منزل  رسیدنم   نبوَد   جای  افتخار

گر همرهان پیاده روان، من سواره‌‌ام

قد می‌کشم به سایه‌ی زیبنده‌ی تو من

بی سایه‌ی نهال تو من بدقواره‌ام !

آموختم   به   بحرِ  معطّر   شناوری

بس در هوای زلف تو غرق نظاره‌ام!

دایم به وصف نرگس  دنباله‌ دارِ تو

دنبال واژه‌هایِ خوش و  استعاره‌ام !

(حکمت) یکی‌ست توده‌ی اقوام در نهاد

پشتون و  نیز  اُزبکم و هم هزاره‌‌ام !

حکمت « هروی »

ملبورن – استرالیا