۲۴ ساعت

آرشیو 'اشعار'

18 اکتبر
۶دیدگاه

از خاطرِ تو مزار را دارم دوست

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه ۲۷ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۸ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

از خاطرِ تو مزار را دارم دوست

                

 دریا دل  هوشیار  را دارم دوست 

زیبا  رخِ  با  وقار  را دارم دوست 

با تلخی و درد و غصه اش می سازم 

شیرینی  روزگار  را  دارم  دوست 

با داغِ دل و جگر مرا الفت هاست

داغِ  دلِ لاله  زار  را  دارم دوست

از عمقِ  دلم  به عشق فریاد زند 

شعرِ تو و صوتِ سار را دارم دوست 

من عاشقم و به عشقِ خود پا بندم

از خاطرِ تو  مزار  را  دارم دوست

پاییز   مرا   حیاتی    دیگر  بخشد

از روی تو  نوبهار را دارم دوست

با شعر و  ترانه و  هنر  خرسندم

ابیاتِ ستاره دار  را  دارم دوست

محمودم و عاشقی مرا عزت داد

بودن به  کنار یار را دارم دوست

        احمد محمود امپراطور     

       پنجشنبه ۲۶ میزان ۱۴۰۳   

     ۱۷ اکتوبر ۲۰۲۴ ترسایی  

17 اکتبر
۱ دیدگاه

رود ها مانده از نفس از دیر . . .

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه ۲۶  میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۷ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

رود ها مانده از نفس از دیر . . .

سحر از آفتاب  دزدیدند  ، صبح  د یگر به آفتاب ببخش

ضربه قلب آسمان بشنو، از زمین  بهر او جواب ببخش

دست های که ساز می کردند، ساز ویرانه ساز گردیدند

 خشت دل را گذار روی زمین، رگ خود سیمی بر رباب  ببخش

 جزم تاریخ در جذامش برد، عاری از هر قواره شد، بودش

چهره اش را دوباره سازی کن، بهر او پشت آن نقاب ببخش

دفتر شعر آسمان بسته  ، مصرع  ماه   هم   نمی روید

 دشت ها را به عشق شیرازه، بزن و از جنون کتاب ببخش

 تا به آغاز ها رسد آغاز، سر کن  آغاز سیر پایان را

مرغ ققنوس نیمه سوخته را، شعله ها را بجای آب ببخش

 رود ها مانده از نفس از دیر، ابر ها ناشناس باران اند

 بهر این چشمه های خسته ز شور دل دیوانه ی خراب ببخش

 عنکبوت سکوت پیچیده ، بر  سراپای سرزمین صدا

 خم عصیان گشا و جاری کن، عطش عشق را شراب ببخش

در سپهری که ماه و اختر آن، مثل خورشید ها گریخته است

ماه و خورشید گر نمی گردی، یک شراری شو و شهاب ببخش

عاشقان نسل خامشان گشته، دگر از های و هو نشانی نیست

 تا ز اعماق خود شود جاری، عشق را روح انقلاب ببخش

فاروق فارانی

 آگست ۲۰۲۴

17 اکتبر
۳دیدگاه

مخمس بر ۳۱ بند اول مثنوی شریف

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه ۲۶  میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۷ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 

مخمس بر۳۱ بنداول مثنوی شریف

بر سر تربت و مزارِ حضرت مولانا

جلال الدین محمد بلخی ثمُ رومی
      حنفی صدیقی رح در
        قونیه سروده شد
*********************************************
یا الهی !  قدرتم   ده ، هم  توان
تا رسم  بر  آرزویم  ،  این   زمان
سوز خود ، تقدیم کند زرغون بتو
ناله ها و  عجز خود ،  اکنون بتو
نالهء  نی  ، حق  روایت   می کند
جمله  عالم  را ،  هدایت  می کند
مشعل  توفیق  ، عنایت  می کند
“بشنو از نی چون حکایت می کند
از  جدایی  ها  ، شکایت می کند”
هر که با ناجنس و بد ، پیچیده اند
چون ز ‌ بختِ  نا  رسا ، غلتیده اند
خصم جان و دشمنی ، بگزیده اند
” کز نیستان  ، تا مرا   ببریده  اند
از نفیرم  ، مرد و  زن  نالیده اند”
بر تباهی  ،  جهد  کردند و  شقاق
آنکه در جنگ است و در دستش چماق
زان عداوت ها ، سیاه کردند رواق
سینه خواهم ،شرحه شرحه از فراق
تا بگویم   ،  شرحِ  دردِ  اشتیاق”
با کسی پیوند کردند ، مثل خویش
در بساطِ بت پرستی ، طفل  خویش
قطع اصلِ خود نمودند ، نسل خویش
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید ، روزگارِ  وصل خویش”
دست و پایم بسته و، زندان شدم
بسملی ، در چنگ  صیادان شدم
روز شب  ، بازیچهء  طفلان شدم
” من به هر جمعیتی، نالان شدم
جفتِ بد حالان و خوش حالان شدم”
هیچ دل بر من نشد، غمخوار من
همصدا و ،  همدل و همکار من
در پی  آزارِ من  ، ا  غیار     من
“هر کسی ، از ظنّ خود شد یار من
از درونِ من ، نجست اسرارِ من”
هر که دیدم ، در سیاهی توُر نیست
صد هزار دیدم چو من رنجور نیست
زخم دل دارم ، ولی ناسور نیست
” سِرّ من ، از نالهء من دور نیست
لیک چشم و گوش را ، آن نور نیست”
در جدایی ها ، چو من مهجور نیست
بی کس و بی خانمان ، مجبور نیست
جز به باطن ، ظاهرم معمور نیست
“تن ز جان و جان ز تن  مستور نیست
لیک کس را ، دید جان  دستور نیست”
آتشی در سینه  دارم ،  ایست باد
هر که در عشق خدا نیست، نیست باد
هر که با شیطان نشیند ، خِست باد
آتش است این بانگِ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد ، نیست باد”
در جهان ، هی های عشق از وی فتاد
زنده گردانید  و ، آن  در حی فتاد
قدرتِ  او  بود  ، کاندر  شئ فتاد
” آتشِ عشق است ، کاندر نی فتاد
جوششِ عشق است ، کاندر مئ فتاد”
مرغِ روحش ، سوی بالا چون پرید
در کنارِ  عرش  حق ، جولان گزید
از خدای  عاشقان  ،  الطاف دید
” نی حریفی ، هر که از یاری برید
پرده هایش ، پرده های ما درید
همچو ما ، درویش و املاقی که دید
در دیارِ  غربت  ،  اغراقی    که دید
راست گویم همچو  مصداقی که دید
” همچو نی ، زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید “
چون نوای عشق ، دل خون می کند
ریزشِ اشکم ، چو جیحون می کند
فیضِ باران سبز ،زرغون” می کند
” نی حدیثِ ، راهِ پرُ خون می کند
قصه های ، عشقِ مجنون می کند
من چنان غرقم که گوش و هوش نیست
جز خیالِ عشق  او  ، آغوش نیست
پیکرِ ما ، طیلسان  بر دوش نیست
” محرمِ این هوش ، جز بی هوش نیست
مرزبان را ، مشتری جز گوش نیست “
عشق بی درد، هر که را گمراه شد
هر که سوزی داشت ، او آگاه شد
از   محبت   ،  خادمِ   درگاه   شد
” در غمِ ما ، روز   ها   بیگاه شد
روز ها با سوز ها  ، همراه شد “
جان ها ، ک ز عشق  او  غمناک نیست
لُخت و پوچ است چونکه در پوشاک نیست
جامه ای ، توسن بوّد فتراک  نیست
” روز ها گر رفت ، گو روُ باک نیست
تو بمان ، ای آنکه چون تو پاک نیست “
تابعِ ،  حرص   و  هوا  باشی  اگر
خوار می گردی ، سرانجام بی بصر
هوشدار ! غافل مشو ، بی پا و سر
” بند بگسل  باش ،  آزاد ای پسر
چند باشی   ، بند سیم و بند زر “
آنچه رزق ات داد ، چون درویزه ای
ذره ذره ، پرسد ا ز  هر  ریزه ای
بخت و طالع ، گر دهد آن خوزه ای                                                                                                                                                           
” گر بریزی ، بحر را در کوزه ای
چند گنجد ، قسمتِ یک روزه ای “
بی قناعت ، جامه  در تن حرُ نشد
حسُن را ، بی پرده سان ماهور نشد
بی جسارت ، چون تبر باتور نشد
” کوزهء چشمِ ، حریصان پرُ نشد
تا صدف قانعِ نشد ، پرُ دُر نشد “
         
با صفا و مه ر ،  اُلفت ناک شد
عشق او را ، معرفت ادراک شد
سایبانش  ،   قدرتِ   افلاک شد
” هرکه را ، جامه ز عشقِ چاک شد
او ز حرص و عیب ، کلی پاک شد “
عشق اگر ، بر سر  بوّد دنیای ما
از فیوضش ، می بَرَد غمهای ما
بر سریرِ  دل  نشاند ،   جای ما
شاد باش ای عشقِ خوش سودای ما
ای طبیبِ ، جمله علت های ما “
روشنی بخشِ ره  و ، فانوسِ ما
می زداید هر امید  ، مأیوس ما
دلپسند خواهد بوّد ، مأنوس ما
” ای دوای نخوت و ، ناموسِ ما
ای تو افلاطون و ، جالینوسِ ما “
دل اگر افسرد ، تن غمناک شد
معصیت را ، عادی و بیباک شد
عشق را در سینه ای صد چاک شد
” جسمِ خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و ، چالاک شد
قوّتِ عشق است، در حق خالِقا
جلوه  ها  دارد   همیشه ، بارقا
منبعِ عشق و امان است ، طارقا
” عشق جانِ طور آمد ، عاشقا
طور مست و ، خرَ موسی صاعقا “
حق و باطل ، نزد مؤمن فارق است
وادی سینا ، که آن طورِ حق است
آسمانها و زمین ، هفت طبق است
شمسِ تبریزی ، که نورِ مطلق است
آفتاب است و ، ز انوارِ حق است “
قربِ  درگاهِ   حقی  ، یا  مولوی
تو رسان مارا ، به آن دستِ قوی
از قرآن  گویی   ،  حدیثِ   نبوی
” گر شدی عطشانِ بحرِ ، معنوی
کن   تفرج  ،  در  تمامِ  مثنوی “
مثنوی را هر زمان ، خوانی  تمام
شور عشق است و ، رساند بر مقام
چون ز آغازش   بدانی  ،   تا انجام
” هر که خواند مثنوی را صبح و شام
آتشِ دوزخ ، بر  او  گردد  حرام “
هر چه عشق بود ، مثنوی پنداشتیم
تخمِ مهر و ، تخمِ اُلفت ، کاشتیم
محکمات را ، سخت محکم داشتیم
” ما ز قرآن ،  مغز  را  برداشتیم
پوست را ، با  دیگران بگذاشتیم “
” کعبته العشاق باشد ، این مقام
هر که ناقص آمد ، اینجا شد تمام”
مثنوی  را ، ثور صد  محشر قیام
” نردبانِ آسمان است ، این کلام
هر که زین دَر می رود ، آید به بام “
حکمت و ، عقل و خرد را در نوی
زنده کردیم ، این زبان را پیشروی
فارسی ! رونق بوّد ، او هم قوی
” هست قرآن ، در  زبانِ پهلوی
مثنویِ  ،   معنویِ   ،  مولوی “
قامتِ بشکسته ای ما ، پیر شد
لوحِ صورت بر دلم ، تصویر شد
داغِ هجران ، سینه سوز دلگیر شد
” هر که چون ماهی ز آبش سیر شد
هر که بی روزیست ، روزش دیر شد”
قدر این باده نداند ،  تا که جام
سر کَشَد ، از بهر  عرفان و کلام
نقد جان را ، میدهد زرغون به ک
” در نیابد ، حالِ پخته هیچ خام
پس سخن ، کوتاه باید والسلام “

 

17 اکتبر
۶دیدگاه

می تپد دل به سینه ی چاکم

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه ۲۶  میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۷ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

می تپد دل به     

سینه ی چاکم

می تپد دل  به  سینه‌ی  چاکم 

می شود  خاک  فهم  و ادراکم

این چه روز و چه حال نامیمون 

این چه بیداد  می کند  گردون 

ز هر طرف  می رسد  پیام بلا

ز هر طرف کوک گشته بانگ درا

نه کسی  را  کسی  کند   امداد 

نه کسی می شنود ز کس فریاد

آفتابم   که    سردی سرد شده 

نفسی    آدمی     نبرد   شده 

مردو زن مانده کنج خانه خویش

فارغ از آب و نان و دانه خویش

فقر    بیداد   می  کند  بیداد 

زندگی  گشته  گونه‌ی    جلاد 

ساعت و روز و ماه شده برهم 

سال و  ماه  در  اسارتِ  ماتم

خلق آشفته حال  و بخت نگون 

لحظه‌ی شادی مان فتاده به خون

جان داریم و لیک جانی نیست 

سفره‌ی است و لیک نانی نیست 

دل   مان   آرزوی    آب   کند 

چقدر  زاری   بر   سراب   کند

درد داریم و دردی  بی درمان 

مرگ خواهیم کی  رسد آسان 

روی گشتانده  اند  از ما روی  

نه دگر سمت مانده است نه سوی

به جز از بارگاه حضرت دوست 

که جهان از کمال قدرت اوست

دگر  هر  چیز  رفته  از  ید ما 

دگر اینجا  نمانده  ما  و شما 

سخن عشق و مهر و الفت نیست

در محبت به غیر کلفت نیست

دل   محمود   پاره  پاره  بود 

آمده  را  دگر  چه  چاره  بود

# احمد_محمود_امپراطور   

شنبه ۲۴ میزان ۱۴۰۰ خورشیدی 

 ۱۶ اکتبر ۲۰۲۱ ترسایی    

 

16 اکتبر
۳دیدگاه

زخمِ ناسور

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهارشنبه ۲۵ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۶ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

    زخمِ ناسور

 

ظاهراً   مثل  اسپکی     چوبی
باطناً   بند  ،    بند    پوسیدم
درد ورنجم زبسکه  بسیار است
آدمِ   گیچ   و   دل    پریشانم
زرد  و زارم ،    خزانِ   طولانی
بخت و تقدیر پرغمم این است
ریختن باز  قسمتم  شده است
من  همان  خاک   زیر   بارانم
زندگی‌ام    شبیه  سنگ  شده
آنقدرسخت وسرد وغمگین است
یوسفم  با  همین   تفاوت که
بسته  در  میله  های  زندانم
زخم  های   شدید   قلبم  را
جز خودم هیچ کس نمی‌فهمد
خنده در لب به دل همیشه غم است
شاعرِ  گریه  های    پنهانم  !
خار در   پای  من   فرو  رفته
راه رفتن  چقدر  جانکاه است
دشمنِ خویش  گشته‌ام هر شب
با خودم  دست  در  گریبانم
پدرم  سوی  من  که  می‌بیند
در  دلش  رنج   تازه   می‌آید
من درختم که  حال  پیر شده
با دو سه شاخه های   لرزانم
تا که غم کوچ کرده گم گردد
چاره‌ای نیست و باز  می‌ کوشم
چاره‌ای نیست و کوششم  عبث است
قسمتم خون شده‌ست  !  می‌دانم!
بسکه غرقم به  بحر   تنهایی
سایه‌ام نیز  دشمنم  شده  است
از خودم باز  پرسشم   این  است
کافرم ، گبر   یا    مسلمانم؟
شعرها پاره ،پاره ، پاره  شده
شعرها درد  و  رنج   می‌زاید
در فرارم  به  سوی  خوشبختی
از خودم  نیز  هم   گریزانم
حرف حرفم  چقدر  پر  درد است
همه  مکتوب  دفترم  خون  است
سیل  اندوه   در تنم  جاری‌ست!
زخم ناسور کابلستانن . . . 

 

نوید الله محرابی ( صافی )

 

16 اکتبر
۳دیدگاه

رنگین کمان

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهارشنبه ۲۵ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۶ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 

 

                                                                                                                                                                                                                                                                    ر نگین  کمان    

                  خرگه  ابرو  قطره   قطره باران است

                  شاخۀ گل بدست بـاد، لــرزان است

                  خـیمـۀ  زرد و ســرخ و ســبز فــلک

                  همچو رنگــین کمان  نما یان اسـت

                  بـــاد تنـــد  و  هـــوای  نرم  خــــزان

                  قـــاصـــد   رفتـــن  بهـــاران  اســـت

                  نیست دیگــــر  گل  و هـــوای چمن

                  سفـــر  بـلبـــل از  گلســـــان اســت

                  رخــت  بندد  ز بــاغ ، اهــل طـــرب

                  وانکـه  از ره رســـد زمستان است

                  میـرســد  بر درِ   غــریـــب  وطـــن

                  رنج و  محنت  کـزان گریزان است

                  وهــــم دارد ز فقــــرو کـلـبــۀ سـرد

                  گــاه، اشکــش بــدیـده پنهـان است

                  غــــم  او  کــودکی بـــرهنــه تنــش

                  به سرانـدیـشه اش  زمستــان اسـت

                  نیست  فــارغ  ز رنج و درد حیــات

                  چونکه دستی تهی و حیـران است

                   کــی (عزیزه)  ز  غم شــوم فــارغ

                   تــا کــه هم میهنم پـــریشان است

عزیزه عنایت            

  هالند                

                  

                 

16 اکتبر
۱ دیدگاه

غنچهُ امید

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهارشنبه ۲۵ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۶ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 

غنچهُ امید

 

 دلِ  من  پنجره یی  می‌ خواهد

 که پگاهان بشود باز بروی خورشید

 و کناراش گلِ شمعدانی و میخک باشد

 که به هنگامِ سحر

 بدهد غنچه به صد عشق و امید

 دلِ من پنجره یی می خواهد

 که شود باز بروی همه زیبایی ها

گلِ آلاله و بوی صحرا

 شبِ مهتابی و موجِ دریا

 دلِ من پنجره یی می خواهد

 بشود باز بسوی فردا

 بهرِ آرامش و خوشبختی ها

 و از آن پنجره دستم برسد

 همه شب تا بسحر سوی خدا

 مریم نوروززاده هروی

 ششم دلو ۱۴۰۲ خورشیدی

 ۲۶ جنوری ۲۰۲۴ میلادی

 از مجموعهُ “پاییز

” هلند.

15 اکتبر
۱ دیدگاه

نه نگو . . .

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۲۴ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۵ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

نه نگو . . .        

 ای ز  خود  گمگشته  روزی  باز  پیدا  می شوی؟

 دست خود می گیری و با خویش تنها می شوی؟

 می پری   با   خویش   پشت    ابر   های   آرزو

 مثل  باران  بر  زمین  خویش   دریا  می شوی؟

 رقص بی باک هوس را در دل آت ره می دهی؟

 لشکر   ویران   گر   عشقی   پذیرا  می شوی؟

 پنجه هایت  می فشارد   حلق  ماه و  حلق مهر

 با  چراغ  خود   فرا  تا  بیکران   ها  می شوی ؟

 سرنوشت آت را برون از   پرده شان  می کنی ؟

می دری آن پرده  را  رسوای   رسوا  می شوی؟

می کنی قانون  ممنوع  را  ز  نو  ممنوع  ترین

بر  چکاد  عشق  با   اندیشه   بالا    می شوی؟

 چلچراغی  را  که  خاموش است ،  روشن می کنی ؟

 بر   افق    آویخته    آذین    فردا    می شوی؟

 آب می پاشی به روی  خویش و  خوابستان خود

چشم بیداری  به  روی   زندگی  وا  می شوی ؟

 نه نگو  وقت « شدن »  را  خورده  دیو رفته ها

گر نخواهی  نیز  روزی   همره ی  ما  می شوی

فاروق فارانی                    

 آگست ۲۰۲۴                     

15 اکتبر
۱ دیدگاه

اتفاقی که رخِ دیگر داشت

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۲۴ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۵ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

اتفاقی که رخِ دیگر داشت

ترا‌ دیدم که بر من   جان ببخشی

 دل عصیان  گرم  درمان ببخشی

ولی   حالا   پرستارت  شدم من

 که نبض ات را به این دستان ببخشی

********            

 دو دستم لای  دستان تو باشد

 نگاهم  روی  چشمان  تو باشد

 بده بر دوستی یک قول محکم

که مهرم وقف  هر آنِ تو باشد

********           

 به من آورده یی میل نگاه ات

بیا  آغوش  من  باشد پناه ات

 تنت خوش بو‌‌تر از عطر گناه است

 ببینم صورت  ذوق  گناه ات

********         

همین است زندگی – عشق و جوانی

گهی دل میدهی، دل میستانی

 هوایت سبز و  کامت عسلین است

 اگر باشد  نصیبت   یار  جانی

 احمد هنایش          

14 اکتبر
۲دیدگاه

گلِ سرخِ لبانم

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه ۲۳ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۴ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

        گل سرخ لبانم

 

 دلم تنگ است به آن آغوش و یک دیدار یا هردو

 ولی یارم که بیزار است و دارد  عار یا هردو

به تنهایی  رفیقم  بود  عکس  و یاد  های تو

 به چشمانم سرشک آرد کمی، بسیار، یا هردو

لب‌ات بوسیده چشمان سیاهت   را بنازم من

 به آغوشت کنم مستی شود شهکار یا هردو

میان  بازوانت  من  به   زلفان   رها   غلطم

 تب آلوده کند  جسمم شرر  بسیار   یا هردو

 بروی سینه‌ ات   ریزم   گلی  سرخ  لبانم را

شوی رنگین گل عشقم، دلت گلزار  یا  هردو

 دلم تنگ بغل هایت پناهم ده د ر  آغوشت

مداوا کن دل و جسمم به این زنهار یا هردو

 جنون و عشق را با هم  در آمیزم   اگر آیی

به پایت غنچه یا گل می‌فشانم یار! یا هردو

              هما باوری جرمنی

              ۱۳ اگست ۲۰۲۴

 

 

 

 

 

14 اکتبر
۱ دیدگاه

شیشه های دل

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه ۲۳ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۴ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

شیشه های دل     

بیا  که  آسمان غم فشرده است گلوى من

 رها  نمی کند   دیگر  کنار  و   پهلوى من

 سرود  همدلى  دیگر  نمی کند  اثر  به سر

به  قلب داغ دارم است جفاى ماهروى من

 اگر  بدست   زند  باد  دو  زلف مُشکین او

 بدان که رفته  است به باد تمام آبروى من

 خزان عمر  من  چنان  شتاب  میرود کنون

که بعد  لحظهء دیگر نگردى  جستجوى من

 به زیر سنگ ناقلان  شکسته شیشه هاى دل

چو خنجر است توته ها زدن به سر و روى من

 همه رویم   از جهان  بسوى کردگار خویش

 تمام آرزو به  بخاک ، اشعار  و گفتگوى من

 دلى که دلشکسته  شد دیگر  شاد نمیشود

 اشعار  روشنا  حزین ،  غزل  و  مثنوى من

 داود کبیر روشنا               

 

 

 

 

 

 

14 اکتبر
۳دیدگاه

آرزو

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه ۲۳ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۴ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

            آرزو

              ۶۹  الف

او مگر ابر است ومن باران که باراند مرا

 یا کتابی ام که هر روزی ز سرخواند مرا

 آرزو  دارم  که  باشم  آفتابی  پر  فروغ

تا سحرگان ز  خواب  مست   خیزاند مرا

 یا که ماهی باشم و در نیمه شب  های سیاه

 بر سر هر بوم و بر یک چهره  تاباند مرا

 آرزو  دارم  گلی  باشم  به  باغ  زندگی

تا که لا لا با  شمیم  عشق   پیچاند مرا

آرزو دارم که  قرص نان  باشم  در تنور

 در کف دست غریبی گرم تا  ماند مرا

 آرزو دارم به قعر چاه باشم  همچو آب

 تا کسی از لطف بر  یک  تشنه  نوشاند مرا

 آرزو دارم کسی  باشم  برای  هر کسی

 یک کسی هم در کنار خویش تا  داند مرا .

شکیبا شمیم

 

 

14 اکتبر
۳دیدگاه

حسرت در نگاه

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه ۲۳ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۴ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

حسرت در نگاه

ای پنجره‌ی فصول
چراغ مهرت را خاموش مکن
در انتهای شب تاریک
وقتی ستاره های چشمانت
به سوی من می‌تابد،
آسمانم می‌خندد!

در انتظار صبحدمی با طلوع نور
آرام و بی‌صدا اینجا نشسته‌ام
در بندبند آستانه‌ام
دیوار عشق را مهار کردی
حسرت در نگاه‌ام
بغض سنگین در انتظار
غروب های نارنجی
باد خشک پاییز
رنگ‌ام را زرد ساخته

برگ هایم پرپر شد
خیال داشتنت را
در حسرت پریدن کنار
تو سوختم
برگرد برگرد
شهر دلت را با بوی
پیراهن گل نارنجی‌ام
چراغان می‌کنم!

عالیه میوند

 فرانکفورت  

۱۰ سپتامبر ۲۰۲۴

12 اکتبر
۱ دیدگاه

غمِ میهن

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۲۱ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۲ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

    غم میهن  

 

غم  میهن    سراپایم   گرفته

دل  بیمار و   شیدایم   گرفته

به یاد مردم بنشسته در خون

غم و دردی   سراپایم  گرفته

فغان و ناله   و  فریاد  مردم

تمام دشت و صحرایم گرفته

هزاران در هزاران کشته گشته

که خون دامان دریایم گرفته

نه شعری بر لبم نی شور بر دل

که دشمن خاک بابایم گرفته

عدو آتش زده بر باغ و راغم

که خون چشم تماشایم گرفته

قیامی سر کنید آی راد مردان

که دشمن خانه و جایم گرفته هر

ز درد میهنم رحمت شب و روز

تب سوزان و  سودایم گرفته

     رحمت الله اشکبار

     کنبرا – آسترالیا   

  ۹ اکتوبر ۲۰۲۴ میلادی

12 اکتبر
۱ دیدگاه

خطِ قرمز

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۲۱ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۲ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

         خط قرمز

 

عهدِ بستم که دگر من  نشوم   یارِ کسی

نه روم  دل  ندهم بر گل   رخسارِ کسی

باورم نیست به  پیمان   و  وفاداری تو

خطی قرمز بکشم  وعده ی دیدارِ کسی

هوسِ  شربتِ   لعلِ   دگری   را نه کنم

من که باشم که شوم نشه ی خمارِ کسی

می نهم من سرِ عشقم بسرِ شانه ی خویش

تا مگر دل نه کشد تابِ  دل افگارِ کسی

نه به  حسنِ  دگر  و شوقِ  تماشای بهار

من به خود پیچم و دور از گلِ گلزارِ کسی

سیرِ باغ و هوسِ گل ز چه پرسی از من

نه دگر میلِ گلی  دارم  و نی  خارِ کسی

در جهان مصلحت اندیش تر از من کی بوٓد

نه کسی کار  مرا  و  نه   مرا  کارِ کسی

نه غم عشق  کسی دارم  و نه  یادِ  جفاش

نه چو منصور که شوم من به سرِ دارِ کسی

چه ممکن است که بپرسد کسی احوال دلم

که من  ز  بار نفس  می ‌کشم  آزارِ  کسی

 # سید جلال علی یار

ملبورن –  استرالیا

سپتامبر ۲۰۲۴

12 اکتبر
۳دیدگاه

ناله و فریاد کنم

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۲۱ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۲ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

      ناله و فریاد کنم

 

کندزم !   بهر  غمت   ناله  و   فریاد  کنم

جورِ و  بیدادِ   فلک   دیدم   و  بیداد  کنم

خلف  و  نا  خلفان  کردی  به  دنیا  تقدیم

رستمِ   زال   ز  نو  یکسره   ایجاد   کنم

دَژ  افتادۀ     تو  زیر   یلِ    حیز  صفتان

جوی خون گشته روان ، با کی منش داد کنم

بیع و باه کرده  ترا چند  پسرِ نا  خلف ات

با کی کردی  تو  زنا ،  تا  که  قلمداد کنم

زلف مشکین    ترا  داده   بدست   ناکس

خاکِ خونریز تو بر دست و سرم باد کنم

تنِ  رنجور  تو  ای  لیلی  پرُ  درد  و الم

بسری  خصم  شیرین  تیشۀ  فرها د کنم

صلح با  دشمنِ دیرینۀ  انگلیس  صفتان

نکشمَ  ذلت   این   کار  چو  اضداد  کنم

آه من  ، اشک  من و ناله خونین جگرم

بهر خونین کفنان  سینه   دَرم  داد  کنم

ای کهندژ که بودی قلعۀ سدید  و  سداد

سَد مستحکمی  از  خون  خود  آباد کنم

سر کشید آن پسرِ سرکش و بی باک و لعین

جای فرعون و شداد شاخصِ فرجاد کنم

سروجان داده به پای تو جوانمردان ات

دل و روحش به دعای همگان شاد کنم

سپرت   سینۀ    مردانۀ    اردوی  دلیر

تیر دشمن به جگر خورده ورا  یاد کنم

نو نهالان ترا  سوخت  به آتش  هیهات

سبز و (زرغون) کنم از اشک ، ترا شاد کنم

       الحاج محمد ابراهیم زرغون

             تایمنی – کابل

        ۸ اکتوبر ۲۰۱۶ میلادی

12 اکتبر
۱ دیدگاه

سرود مست طبیعت

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۲۱ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۲ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 سرود مست طبیعت

 

… و از تموز گذشتیم و باز شد رنگین

سرود مست طبیعت چه ناز شد  رنگین

نیاز  ناز   ترا  می‌ کشم   یگانه   ‌ترین

سکوت  جلوه‌ی  آوا ‌نواز  شد  رنگین

شکوه  خِش‌ خِش  پاییز را  کنم تفسیر

هزار   آینه  راز و  نیاز  شد   رنگین

نشیده‌   نشئه‌ ی  عریانی   انالحق  شد

و سربدارترین  مست راز شد  رنگین

سبوی سجده کشد تا جبین دل بر دوش

سرشک ناله به  ذوقِ  نماز شد رنگین

تلوتلوخُورَد آهنگ بی‌خودی ای دوست

ازین  نشیب شب ‌افرا فراز شد  رنگین

دمی که  پرده ‌دری  کرد نازنین ‌ نازی

زجنب و جوش حقیقت مجاز شد رنگین

بیار  نی  ‌ لبکم   را  سپیده  ‌دم  سر زد

سماع  مثنوی  سوز و ساز شد رنگین

چنان ز طور طبیعت چکامه‌‌ چین گشتم

که طرز  بیدل  معنی‌ طراز شد رنگین

رباب می‌زد و بی‌تاب بود و می‌خندید:

سرود مست طبیعت چه ناز شد رنگین

            دکتور عبدالغفور آرزو

                    هانوفر

          ۲ اکتوبر ۲۰۲۴ میلادی

       ۱۱ میزان ۱۴۰۳ خورشیدی

 

 

12 اکتبر
۳دیدگاه

سـوخــتــم سـوخــتــم

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۲۱ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۲ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

سـوخــتــم سـوخــتــم

 

از فراقـت ملک ِا فـغـان سـوخـتـم،سـوخـتـم

از مظا لـم های د وران  سـوخـتـم،سـوخـتـم

د شــت و دا مــا نـت بُــدی مـیـنـــوی مـــن

ازغــم آ ن لا لـــه زاران سـوخـتـم،سوخـتـم

مـیـهـنـم ازد وریــت د ل گـــشــتـه تـــنــگ

هــم بــیـــا د کـهســـا ران سوخـتـم،سوخـتـم

تـا کـه در دا مــــا ن پـُــر مـهــــرت بـُـــد م

چونکه افـتـادم به زندان سوخـتـم،سـوخـتــم

بــهـــر طـفـــلا ن ِگـــرســـنـه بــی لــبـا س

شـد ت سـرمـا ویـخـدان سـوخـتـم،سـوخـتـم

ا زغــــم طــفـــــلان ِ مـعــصـــو م یـتـیــــم

بی دوا حـا ل پـَریـشـا ن سـوخـتـم، سوختـم

از بـــرا ی بــیــــوهء بــی ســـر پــرســــت

کو د کا نش چشم گـریا ن سوختـم، سوختـم

د رعـــزا ی آ ن شـهـیـــــدا نْ بــی کــفـــن

هرطرف دردشت ودامان سوختـم، سوختـم

گــشــتـه شــیــطــا ن بـزرگ د شـمـن تــرا

از شر ِانگـلیس و شیطا ن سوختـم، سوختـم

حـیــدری وقــت ســحـــــر از جــــا ن ودل

عرض حا لت کن به یزدان سوختم، سوختم

 

داکتر اسد الله حیدری 

۲۵ دسامبر ۲۰۰۶ میلادی

سدنی – آسترالیا

 

12 اکتبر
۱ دیدگاه

سرزمین بی رویا شده . . .

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۲۱ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۲ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 

سرزمین بی رویا شده. . .

ملتی که رویا را برایش ممنوع کرده اند.

 تاریخ لیسی ، تاریخ سازی، مرده پروری ، گذشته گرایی ، گذشته خویی و گذشته خواری ،  تاریخی که در زیر خروارها لجن جعل و جهل پوسیده شده است.

این طرف با لباس ژنده تاریخی خود، برهنگی طرف مقابل را به سخره می گیرد و آن طرف با تاریخ ژنده و وصله شده خود، این طرف را.

 هر دو در بن بست و در چاه تاریخ مجعول و مجهول خود غرق اند.

همه غوطه ور اند، تا وجود امروز خود را در مرداب تاریخ پیدا کنند.

هیچ کس به امروز و فردا نمی بیند. رویا های رستگاری و انسانیت مرده اند.

رویا ها را کشته اند..

هیچ کس به دنبال پری گمشده رویا نیست. تا جهان را تصور کند و بسازد.

باید شکم دیو تاریخ را درید.

تا زمانی که رویا های انسان، رویا های جامعه چون سرو قد نیافرازند، امروز و آینده ما در جویدن استخوان های گذشتگان خواهد مرد.

جهان را رویا های بزرگ ساخته اند. 

 

پری ی رویا

 بگو روشن بگو ای  گنگه ی تاریخ حرفت را

 بگو از خامشی خویش  و از  قفل  در فردا

 بگو ای قلب مرده ، سکته هایت را که بخشیده

بگو نبض ات چرا مانده و از ضربان ناشیوا

بگو خون ترا ای قلب خوابیده که دزدیده ؟

 ایوب اعتیاد  صبر ، کرم  آلود ،  تن فرسا

دهان ما، دهان بسته این نعش خاموش است

 مگر مشتی شهابی آورد بیرون، از آن آوا

 دو بال اخته و رویای مرده، روح این مرده ست

 ز هر پرواز بیگانه ، گزیده لانه اش در ما

 رهایی بخش زان روح فلج ، نعش زمین خو را

 بساز از  انفجار  عشق  روح  آسمان آسا

 به بطن دیو تاریخ است،در بندی که می جویی

 برو آزاد کن  از آن ، پری  یی  شهپر رویا

         فاروق فارانی           

12 اکتبر
۱ دیدگاه

طبع غزل ساز

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۲۱ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۲ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

         طبع غزل ‏ساز        

 

دلی دارم که مسـت واژه و  معـنـا و گفتار است

خمـار سـاز و آواز و انیس  بیت و اشـعار است

کـند طبـع غـزل سـازی مـرا  ســرگـرم رویـاهـا

زشوروشوق رقص واژگان سرشارِسرشاراست

نیابی در جهان ازشعر فارسی شهدی شیرین تر

که چـون لعل هراتی دلپذیر و ناز و آبـدار است

کجـا شــد نغـمــۀ مـژگان و دعـوتـنـــامـۀ دیـدار

دل هجـران‏کـشـم در انتظار قـول و  اقـرار است

دل از لطف خوش خوبان شـادی و طرب جوید

اگـرچـه از جـفـــا و جــورِ غـدّاران افگار است

جهان را جنگ و خشم وکینه ویران می‏کند آخر

ازیرا دل ز خوی فتنه جویان سخت بیزار است

نـدارد قـتــل و غـارت در دل  انـسـانـیـت جـایی

فقط ویرانی وکشتارانسان حرص خونخواراست

ز مـرگ کـودکان بی‏پـنـاه خـوشـحال می‏ گـردنـد

مگر آیین و رسم و مسلک شان قتل و آزاراست

به جای نرگس و ریحان و سنبل بمب می ریزند

که معـمار جهـنم دشـمن فـردوس و گلـزار است

بـه دنیایی که قـتـل و غـارت ظـالــم شـود تمجید

دگرنه بحثی از قانون وعـدل وحق ومعیار است

ستمگـر حامی ظالـم شـده در وحشـت و کـشـتار

دل آزردۀ مظــلــــــــــــوم بـا آزادگان یـار است

ســـتـم بـر دیـدۀ انسـانـیـت هـردم زنــد نـیـشـتـر

زبینایی چه می‏گویی که در چشم بشر خار است

ز بنگاه خبــر در ذهـن انـسـان زهـر می ‏پاشـنـد

شـده عقل بشر معلول و سـر در بند افسار است

همان قومی که خود را برتـر از  کل  بشر گوید

همـاره پـیـشـتـاز فـتـنـه و تهــدیـد و پیکار است

شـراب غـول امـریکا شـده از خـون مظلـومـان

ابـر مستی که در فکـر صعود سـود بازار است

نمی ‏تـرسـد مگـر از آه طـفــل و چـوب یـزدانـی

که تـوفـانی تـر از بمب اتـم و مـوج ابحار است

                      رسول پویان                        

              ۱۱ اکتوبر ۲۰۲۴                

11 اکتبر
۳دیدگاه

و آن صداست

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه ۲۰ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی –۱۱ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

و آن صداست

 

و آن صداست که مرا بتو پیوند می زند

چون درخت استواری در سرزمین عشق

و آن صداست که دیوار جدایی ها را فرو می ریزد…

چون آبی در جویبار احساس

چه آسان دلتنگی هات را به من سپردی

و در ریزش لاله ها بنفشه کاشتی

و درسرزمینم شیره ی عشق را جاری ساختی

و دیواره های تنهایی را فرو ریختی

 

کمکم کن تا از یادت برم

کمکم کن تا در سخاوت احساسم ناپیدا گردی

مرا به من بسپار

مرا از من مگیر

مرا به ادراک عشقی بسپار که در معبد (لاله سیاه) وجودم را زمزمه می کند

و باد موهایم را شانه می کند

و خداست که مرا به هرسو روانه می کند

و صفای عشق در وجودم خانه می کند

 

آری کمکم کن تا از یادت برم

کمکم کن تا در سخاوت احساسم ناپیدا گردی

مرا به من بسپار

و مرا از من مگیر

تا من در خود دوباره پیدا شوم

و در سرزمین هستی هویدا شوم

و با رنگ های زندگی دوباره آشنا شوم

و حادثه ی عشق را مزه مزه کنم

تا از یادم رود…

مگر میشود از یادش برد؟

 

هما طرزی

نیویورک

۳۱ جولای ۲۰۲۳

 

11 اکتبر
۱ دیدگاه

کویرِ خاطر

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه ۲۰ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی –۱۱ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

    کویر خاطر

 

 بیا   شهزاده‌ام    با  دلربایی

شود  روشن  جهانم   گربیایی

به دل ارمان ها   دارم فراوان

 تو کان مهر و لطف و پر صفایی

 تو دوری از من و دل بی‌قرارت

 چو نبضی بر دلم جوش خدایی

 چه خوش باشد که آیی در بر من

 انیس روح و جسم و جان مایی

 بیا  تر  کن  کویر  خاطرم را

 تویی کوثر، تو آن آب بقایی

 تو باشی در کنارم  تا قیامت

 اگر پیشم  نیایی  بی‌ وفایی

همه مهر و وفا دارند و پیمان

 تو این‌سان بی خیال من چرایی

 خلاف وعده کردن عادتت تُست

 چنین است رسم و راه آشنایی؟

هما ” دارد هوایِ دیدنت را

 بیایی با سعادت هر کجایی

 

هما باوری

 جرمنی

۱۵ سپتامبر ۲۰۲۴ میلادی

11 اکتبر
۵دیدگاه

پیکِ مهتاب !

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه ۲۰ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی –۱۱ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

   پیک مهتاب !

 

دلم خواهـد زمن با صد بهـانه

ســرکوهی بلـنـد وسـبزخــانـه

کــه باشــد خــانـۀ رویـایی دل

رهـش گلبـیـزوسبزو مرمرانه

صبـا آرد زگـلشـن نکهـت گل

بـبـارد ابــر، بــاران دانه دانه

زعطرشبنم صبح اش سحرگــه

گل وبلبل به رقص آید دوگانه

طلوعش زرفشان هربامـدادی

غــروبش پیک مهتـاب شـبانه

به فصل مهرگان باغ وگلستان

نمایان درنظـر، رنگـیـن کمانه

هــوای تـــازه وعطــر بـنـفشه

نـوازد روح وجانی اهل خانـه

شبــانـگــه آسمانش پــرستــاره

حضورمــاه ، پــرگل آشیــانـه

بـه گلشن عاشقـان درپرتو ماه

بــه پــای گل نشستـه دلبــرانـه

نــوازد مطرب گیتی هــزاران

ســرود ونغمۀ چنگ و چغانه

بگــوشـم آورد آواز مــرغــان

زجنگل،باد شب همچون ترانه

بخــوانـنـد قصۀ عشق بهــاران

بـیــاد گـردش چــرخ وزمــانه

شوم پنهــان میــان جنگـل سبز

بخـوانـم راز هستی جــاویدانه

عجب خویی کـه دارد دل ندانم

که بــا ما تــا رسیدن است یانه

بگویم مـرغ شب را دردل شب

بــبــرعرض دلم را عـاجـزانـه

عزیزه” دل مبـنـد بردهر فانی

که جـزیـادی نمی مــانــد نشانه 

 

        عزیزه عنایت

  ۵ اکتوبر ۲۰۲۴ میلادی

             هالند

 

10 اکتبر
۱ دیدگاه

کلکین عشق و رویا …

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۹ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۰ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

کلکین عشق و رویا

دلضربه های خود را، در لحظه ها بکاریم

 در نبض  هر  جوانه‌ ،  سرو  رسا بکاریم

 گوگرد هر نفس  را ، با اشتعال  عشقی

 از مرده  زار   امروز  ،  تا  انتها  بکاریم

 بیداری  زمان   را ،  از   کاروان   ربودند

 در این  زمین  تاراج  ،  بانگ  درا بکاریم

 بن بست وهم دیروز، در بسته، راه بسته

کلکین عشق و  رویا ، در روح  ما بکاریم

محراب های سجده، خم کرده سرکشی را

در  هر سر فرو خوی  ، فکر  فرا  بکاریم

تا   این   بهار  نازا  ،  بار  آفرین  بگردد

 دل را  جدا  بکاریم ،  سر را جدا بکاریم

 از  بندگی  تاریخ ، سر  را  رها  بسازیم

 در باغ  سبز فردا  ، خود  را  خدا بکاریم

فاروق فارانی            

10 اکتبر
۱ دیدگاه

صد دریغ

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۹ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۰ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

       صد دریغ

 

سخت دلتنگم  عزیزان  رو  به  صحرا   میروم

رو به صحرای جنون  ز  این حال  دنیا  میروم

 

این چه حال است و چه روز هر گوشه و در هر کنار

ز این مصیبت سخت بیزارم ،  ز اینجا  میروم

 

بیگناه غرقی  به  خون افتاده  بین پیر و جوان

من  ز سوز و  درد   آهی  طفل   بی  پا  میروم

 

هر طرف بین وحشت است و درد و غم ویرانگری

من از این  ویرانگری و  رنج  و غم ها میروم

 

بوی باروت است و خون  روی  زمین هر روزو شب

من ز بوی  خون   گریزان   قعر  دریا  میروم

 

سخت  بیزارم   ز  دست    ظالمانِ   خونخوار

من از این  ماتم  سرأ  و  درد  دل  ها  میروم

 

بسکه  دلتنگم از این  جور  و  جفای  روزگار

من ز دست  ظالمان   و  ظلم   بی  جا  میروم

 

درگرفتم من به غمها  خون  برفت  ازدیده ام

همچو مجنونم به  صحرا  ته   و  بالا  میروم

 

میخورم خون جگر هر لحظه من با صد دریغ

ای خدا  با  سوزِ   دل   من   تا  ثریا  میروم

 

کی شود  روزی   ببینم   خنده های  کودکان

من به این ارمان و آن ، روزی ز دنیا میروم

                 داؤد عاشوری
              نهم اکتوبر. ۲۰۲۴
                ملبورن. آسترالیا