۲۴ ساعت

آرشیو 'بررسی و نقد داستان'

04 آگوست
۱ دیدگاه

رنجدیده گی و محبت گستری ( بخش دوم )

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۴ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۴ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

رنجدیده گی و محبت گستری

                (در حاشیۀ داستان های جناب ایشرداس)         

                       ۲                    

احساس دلتنگی(نوستالژی)

 

حضور راوی داستانها در خارج کشور، بُعد گله مندی از هجرت تحمیلی، نشاندادن عوامل مختلف و دارندۀ بار نوستالژی را در بیشترین داستانها دارا است. از آنجایی که روایت های داستانی این عناصر، زنده گی ملیون ها انسان را متأثر نموده است، این کتلۀ وسیع از رنجدیده گان، آزرده گان و دارنده گان همیشه گی یاد میهن در غربت، روایت سرگذشت و سرنوشت غم آمیز خود را در آن می بینند.

از نوستالژی در داستانهای ایشرداس عزیز یاد نمودیم، محتمل است که نگاهی به ادبیات چند دهۀ پسین هموطنان ما در خارج کشور، چنین جلوۀ متبارز را در فراورده های ادبی وضاحت بدهد. با ادامۀ عوامل مهاجر ساز و روی آوردن به زنده گی تحمیلی و دل ناخواسته، تأثیرعوامل غم آمیزی را که مهاجر در غربت می بیند، احساس جدیدی از محیط متفاوت را برای او ایجاد میکند. آب وهوا، بیگانه گی همسایه گان، بیگانه گی زبان، رفتارناخوشایند و کارمندان مؤسساتی که پناهنده به آنها نیاز دارد، مزید علتی می شود بر یاد از آب و هوای میهن، کوچه ها، یاران و دوستان، خویشاوندان و صد ها خاطره یی که از هر کدام می رویند و دلمشغولی پناهنده می شوند، با تمام رنجدیده گی های که فرد در وطن نیز نگریسته است.

یاد میهن ودلتنگی های خاطره آمیزش، به پناهنده گرمی می بخشد، نارضایتی های خود را با آن یادها از روزگاری که دارندۀ دشواری های پسین نبوده اند، به خوشنودی میرساند.

 با اندک بررسی مقدماتی برداشت نگارنده این است که حوزۀ شعر فارسی و بعد از آن داستان نگاری در خارج کشور، عنصر نوستالژی یا احساس دلتنگی برای میهن را بسیار داشته است. زنده یاد یوسف کهزاد(۱۹۳۵ کابل- ۲۰۱۹ امریکا ) پس از آنکه ناگزیر شد افغانستان را ترک بگوید و در هند به زنده گی پرداخت و بعد به امریکا، با سرودن شعر روان، کابلک ما، تصویر جامع از احساس دلتنگی را به دست میدهد. حتا در کار مبتکرانه و بسیار زحمت آمیز جناب امان الله کبیری (در کشور هالند)، پیرامون بخشی از نام های شخصیت ها، و جاده ها و خانه های کابل، افزون بر رویکرد تاریخنگارانه و کابل شناسانه، چنین احساسی از دلتنگی برای آن دیار و روزگار از دست رفته را میتوان نشانی نمود.

درحوزۀ داستان نگاری، تا آنجا که نویسنده نگریستم، چنین ویژه گی در داستان های ایشراس عزیز بسیار اند و به همان اندازه موفقانه تصویر شده اند. نمونه هایی را از نظر میگذرانم:

در داستان “عطر گل سنجد” که رایحۀ دل انگیز عطر آن، داستان را همراهی نموده است، این سخن که :”بیا بیرون در فکر آیندۀ کودکانت نیستی؟”، دَرِ روی آوردن به هجرت و رهایی از شرجنگ و آسیب های انسان آزاری گشایش می یابد. در داستان “رقاصه” یاد کوچه ها و برخی شخصیت های گرامی وهنرمند زمینۀ یادآوری یافته اند. اما زیبایی گشایش موضوع در این هم است که در داستان رقاصه، در نماد پرواز خیل کبوتران که به هرسوی پرواز میکنند، سخن از چند کوچه وشخصیت می آید:

«باقی دست چپش را سایه بان چشمانش ساخت و با دست راست تور را در هوا تکان داد. نگاهش به خیل کبوترهایی خیره مانده بود که اینک در یک گردش ناگهانی، درست بالای شوربازار شیرجه رفته بودند.
خیل کفتر های باقی، که اصلن عبدالباقی نامش بود و در گذر علی رضا خان کابل می‌زیست، فضای خانه های دکتر رحیم محمودی، رازق فانی و رحیم ساربان را گاه در فراز و گاهی در فرود طی کردند و به سویی گذر بارانه پرواز کردند. کبوترها، تا چشم کار می‌کرد حرکت های زیبا اجرا می‌کردند و این لرزه به تنش می انداخت.»

در این داستان، باقی به کنسرتی میرود. رفتن او به کنسرت، زمینۀ دیگری به نویسنده داستان میدهد که از هنر وهنرمندان میهنش یاد کند و با این زیبایی:

خانم قمر گل سرود. وبعد نوبت مهتاب میرسد.« نوبت بعدی به خانم ماری مهتاب رسید. چون یک چشم ماری جان صدمه دیده بود، مدام آن چشمش را با موهایش پنهان می‌کرد و همچو مهتاب دوشبه، نیم رخ سوی تماشاگران می دید.» آوردن نام ازهنرمندان عزیزما در داستان  آنهم در غربت، سخن ناشی از دلتنگی را در پایان می آورد:

«غلام نبی دلربانواز که از گذر خرابات بود با دلربا اش آلاپی سر داد که آمدن هنرمند را اعلام می کرد. ظاهر جان ربابی، که از کوهدامن بود با رباب اش نغمه کوتاهی نواخت. عبدال پغمانی هنوز دوهل را نوازش می داد ولی به نوا نیاوردش بود. سپس با اشاراتی کارگردان، آرام آرام نوای دلربا و رباب را همراهی کرد و آهنگ مستی را به تماشاگران سخاوت کرد.»(داستان رقاصه)

باآوردن نام  این کوچهها وهنرمندان که واقعی اند نه خیالی، آن یادواره های شاد زیسته، تسلی خاطر آزرده می شوند و با آوردن نام شیرغزنوی، از دست رفته هایش را فریاد گونه می سراید:

«امشب دل من بهار خواهد، سبزه، گل‌ها، شبنم»ادامه دارد.

تصویر بافت اجتماعی، عیاری و وطندوستی در داستان های ایشرداس عزیز(در شمارۀ آینده)   
                                          ***

 

 

 

02 جولای
۳دیدگاه

رنجدیده گی و محبت گستری

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۲  سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲ جولای ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

رنجدیده گی و محبت گستری

                (در حاشیۀ داستان های جناب ایشرداس)               

           ۱             

رولان بارت:

“داستان جمله یی است طولانی و هرجمله، داستانی است کوتاه”

ازچندین سال به این سوی و با وقفه ها، کوتاه داستان هایی از قلم نویسندۀ زحمت آشنا و نستوه، ایشرداس عزیز انتشار می یابند.داستانهایی که خواندن آنها برای من، جهانی از احساس و توجه را همراه می آورد. من این احساس و برداشت هایم را با شما در میان میگذارم  و از درونمایه داستانها می آغازانم:

بیشترین درونمایه های داستانها، از آزموده گی ها و دیده گی های نویسنده ملهم اند. نویسنده به عنوان فردی هندوباور، کابوس هراسناک، فزونی یافته و پررنگ شده یی را که در چند دهۀ پسین افغانستان دیده وشناخته است، در داستان های کوتاه می آورد. ژانرداستانی در بسیاری از داستانهایش از این کابوس رحم نا آشنا شکل گرفته است.

این سخن را همینجا بیاورم، هنگامی که از این تجربیات نویسنده یاد می کنیم، آیا به عنوان یک فرد افغانستانی، اما نه هندوباور نخستین سالهای درس مکتب های ابتدایی را به یاد نمی آوریم که اگر کودکی هندو باور در مکتب ما بود، هر روز سخن آزارآمیز “بخوان کلمه ات” را بارها می شنید؟ ممکن است تعدادی آنرا فراموش نموده باشیم، اما وقتی زمینه های چنان رفتار در جامعه از میان نرفت و برخلاف، با پدید آیی عوامل آزار دهندۀ بیشتر مواجه شد، هندوباوران وسیکهـ های کشور را معصومانه در جایی از تعجب نشاند که نیافته گان و بیگانه گان راه انسانیت خویی و انسانیت کرداری، حتا حق درس را از شاگردان آنها ستانیدند و بر محل آتش سپاری آنها یورش بردند. خانه های شان را غصب کردند ودارایی های آنها را که  حلالتر از شیر مادر بود، دزدیدند و…

اگر ازعوام دور نگهداشته شکایتی نیست که محروم از دانش وتاریخ واقعی زیست، حتا درس خوانده گان دارندۀ ادعای فهم دانشگاهی، آنها را مهاجر نامیدند. بدون اینکه اندکی زحمت ببینند که همه هندوباوران کشور، در زمان شیرعلی خان و پسانتر رهسپار خراسان و افغانستان نشده اند. بلکه  زنده گی آنها به بسیار پیشینه ها در این سرزمین بر می گردد. پیشینه هایی که دیوار کوه های آسمایی نماد گواه دهندۀ آن است و زحمات و باج دهی های دیگر.

نویسنده داستانها، وقتی به سوی نگارش روی آورده است،  بر غلط پنداری و این برداشت های تاریخی در جامعه وقوف دارد. از کودکی تا هنگام مهاجرت تحمیلی وناگزیری گواه دردآمیز همه رویدادها بوده است. آنگاه که پای در خارج میگذارد، رنجهای  روز افزون گوش آویز فعالیت هایش می شوند.

اما وقتی ژانرهای داستانی را می بینیم و هنگامی که تصویر رویداد ها درمیان می آیند، با انتباه و پیام آوری ها دل انگیز و پررنگ انسانی مواجه می شویم. در نخستین نگاه ها، یکی از ویژه گیهایی که برجسته تر در اکثر داستانها فراز می آید، تصویر صحنه های صمیمت آمیز و نمایش فرهنگ هندوباروان است. برای خواننده یی که با هموطنان هندوباور رفت وآمد داشتند، نکاتی آشنا است، اما روایت داستانی و ریزه بینی های موفقانه به کشش و جذابیت آشتنایی بیشتر به آنها می افزاید.

بنگریم:« آن روز بوی عطر خاک و گاه گِل، در فضای حویلی ما، در گذر بارانه، عشوه می کرد همان عطری که آدم را در فصل بهار مست و شاداب می کند. خواهر هایم و زنان کاکا هایم همه مشغول پاک کردن، آراستن و آبپاشی بام خانه و پخت و پز بودند.     
نخواستم از مادرم بپرسم که چه خبر است؟ سرگرم کارهای خانگی مکتبم بودم. ناگهان خواهرم سویم آمد و گفت:        
“برخیز قلم و کتاب کتابچه هایت بردار، امروز عمه تُلسی، برای مبارکی نامزدی برادر مان می آید. قصه خواهد کرد و تا سحر ساز و سرود خواهد بود.”» ( وه لاله ره قسم دادم)

خوانش بقیۀ داستان، خواننده را با فرهنگ و رواج هایی اشنا می سازد که بسیار عزیز اند و سایۀ نوازشگر محبت وصمیمت تا پایان، رعایت ضابطۀ سلوک جمعی احترام آمیز  را همراهی میکند. 

ویا در داستان کوتاه کاغذ پیچ می خوانیم که:

«از قدم زدن برگشته بود. حمام کرد و لباس های منظم اش را پوشید و سوی الماری چوبی رفت که در آن گیتای مقدس جلوس کرده بود، چهار زانو نشست و با نوک شست دست راست هر بند انگشتان دست راستش را لمس کرده از ژرفای دل «هَری اُوم» گفت و به همین گونه با شست دست چپ انگشتان دست چپش را. در فرجام با دستان باهم چسپیده کتاب مذهبی را پاس نهاد و سجدۀ شکران کرد.»

اینجاست که آشنایی با فرهنگ هندوباوران، با چنان جملات شفاف، انسان با خرد و دیگر پذیر را رهنمایی میکند که اگر عقاید ومقدسات خود را عزیز میداریم، عزیز داشتن مقدسات دیگران را نیز بیابیم وحرمت بگذاریم.

ویژه گی آشناسازنده با فرهنگ هندوباروان، وارد شدن شخصیت های دیگر در داستانها وبافت نهایی در داستنان ایشر داس، ویژه گی فراتر از دیدن زنده گی هندوباوران را وضاحت میدهد. حتا در داستانهایی که

موفقانه تصویر رویداد های تاریخی- سیاسی را بر شانه دارند، آرزومندی های نیک خواهانه و بزرگ در سطح کشوری، با رویکرد انتقاد از پیشینۀ آزار دهندۀ مردم  در سطح وسیعتر،  ظاهر می شوند. داستان کوتاه “استاد! مه نسرین هستم، رفیق نسرین”، در پهلوی تصویر پیشینه ها و زن جوانی که توان به کرسی نشاندن امر ونهی را داشت، اما با معیوبیت، در خارج کشور، راوی را که آن سالها سمت استادی وی را داشته است، می بیند و خود را معرفی میکند، شکوهمندی وگسترده گی می یابد. در پایان این داستان کوتاه، دورۀ چندین ساله از زبان راوی و عامل قدرت پیشین، در این عبارات پرکشش می آیند:

«پرسیدمش:
مگر خودت نگفتی که تو کجا و دامن امپریالیزم غرب کجا، ما که غرب زده و اشرار و آشوب گر بودیم! سرسپرده گی شما چه شد؟
نسرین که بدنش نیمه فلج می نمود، با درد و اندوه گفت: در قندهار بر هر دو پایم مرمی خورد و فلج شدم….
گفتمش:
متاسفم.
گفت:
«نه استاد! تاسف لازم نیست. ده ها خانواده را با راپورهای نادرست داغ دیده و دردمند ساخته ام. شاید همین حالت از اثر دعای ایشان است.»    
“اس بان” من رسید و روانه ی خانه شدم.»(داستان کوتاه استاد مه نسرین هستم، “رفیق نسرین”)

ادامه دارد …