نوروز نامه
تاریخ نشر: جمعه سوم حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۲ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا
{ نوروز نامه } بتأسی از ابیات زیبا و دلنشینِ
شادروان استاد خلیل الله « خلیلی »،
شاهنشاه شعر مقاومت سروده شده است
که چنین گفته بودند:
گوئید به نوروز که امسال نیاید
در کشور خونین کفنان در نگشاید
بلبل به چمن نغمۀ شادی نسراید
ما تم زده گان را لب پُر خنده نشاید
نوروز نامه
گوئید به نوروز که پُر بار بیاید
در کشور ویران و دل افگار بیاید
با صلح و صفا خرم و سرشار بیاید
امسال بیاید رهی هموار بیاید
با مردم آزاده و غمخوار بیاید
ای وای وطندار ، وطندار بیاید
گلها به چمن نو گل آزاد برآرا ند
رنگینه جبین گوش بآن میر شکارا ند
صد شوق بدل دسته بگل صید هزارا ند
خندان و گل افشان چو مشتاق بهاراند
گوئید به نوروز شب تار بیاید
در جشن عروسِ گل بی خار بیاید
از بهر تو دل، تنگ شده استاد خلیلی
در زادگه ات، جنگ شده استاد خلیلی
با خون، وطن رنگ شده استاد خلیلی
گویا دل ما ، سنگ شده استاد خلیلی
دیگر مگو نوروز که امسال نیاید
امسال بیاید بی انتحار بیاید
افسوس که برباد برفت خون شهیدان
از یاد برفت خاطره و یاد عزیزان
این غم بخدا کهنه ردائیست بصد جان
کس نیست که پاکت سرشک از دیدۀ گریان
گوئید به نوروز وفا دار بیاید
بی دغدغۀ دشمن غدار بیاید
گویند که نوروز شده باز به سامان
در کشور افغان شده این روز گلستان
در بسترِ بوستان جهان نور نمایان
رقصان و غزلخوان و دلاراست جوانان
گوئید به نوروز، گل رخسار بیاید
در کلبۀ آواره به دیدار بیاید
بیند که نوروز چسان جلوه نما شد
در کشورخونین کفنان شور بپا شد
زنجیر شکستند چنان هلهله ها شد
آن دشمن دیرینه بصد روی ریا شد
گوئید به نوروز که بیدار بیاید
در کشور غمدیده و غمدار بیاید
آئین کهن بار تو نوروز ، بجا هست
صد قرن گذشت شوکت این روز بجا هست
رخسار گل و نسترن افروز بجا هست
شادی بدل و خنده بلب ، سوز بجا هست
گوئی د به نوروز که ناچار بیاید
تا باز برین گلشن و گلزار بیاید
بلبل به چمن ناله کند از غم هر گل
با بال هوس پرزده زین باغ بساحل
صیاد جفا پیشه بخون بسته مرا دل
پژمرد گلِ و نسترن و دامنِ سنبل
گوئید به نوروز فرح بار بیاید
پُر سبزه و گل ها و چمنزار بیاید
من زنده به هجران وطن سوختنِ من
آواره شده مردۀ من از وطن من
آیا که کند قبر و کی دوزد کفن من
بر دوش کشند بی وطنان جسم و تن من
گوئید به نوروز که غمدار بیاید
با دامن سبزینه عزا دار بیاید
نوروز بیاید به سر قبر و مزارم
آرد ز شمیمِ وطنم بوی دیارم
دارم بخدا عشق وطن زار و نزارم
زرغون تو مگو زان المِ دوریِ یارم
گوئید به نوروز که صد بار بیاید
در کلبۀ این شاعرِ ، بیمار بیاید
تجدید مطلع { نوروز در زمستان }
نوروز شده شاخۀ گل برفِ بهار است
یخ بست همه باغ و چمن ژاله قطار است
باور نکنی نکه بگویند بهار است
نارویژ بوّد قطب شمال چون شب تار است
خاموشی سرسخت باین بلبل زار است
ای وای وطن ! زندگیِ ما چه ادبار است
از شوق بهار روز شماریم و همه شب
شش ماه زمستانِ ثقیل و دلِ پُر تعب
دلگیر وفراگیر هوا چون دل این شب
بیمار شود هرکه به پائیز کند تب
آن جسم شود خسته و بسیار گزد لب
ای وای بدیدار وطن روز شمار است
گلها همه رنگین ولی بوی ندارند
سرها همه پُر مغز ولی خوی ندارند
چون برف سپید است و سیاه موی ندارند
عشقِ به دل و نور برخ روی ندارند
گلهای طبیعی به لبِ جوی ندارند
ای وای وطندار ! مگو این چه دیار است
این رسم غریبی بخد ا مایۀ درد است
فرهنگ و زبان سخت غریب و همه سرد است
زن ها همه بی ستر و حیا در پی مرد است
وحشت بوّد این غرب و تمدن همه لرد است
یک چهرۀ پُر نور نبینی رخِ زرد است
گوئید به نوروز بهار اینجا چه کار است
زندانِ غم است بر دلِ ما شهر ستوده
ده سال شده زین قفسِ سرد و فسرده
گویی بخدا مردم آن یکسره مُرده
تاریخ بمن زد رقم این شهر که فورده
چون در قفسِ تنگ طلا غم فزوده
ای وای وطن حامیِ دلسوز بکار است
همسایۀ ما سخت تنفر کند از آن
سر سیاه وغریبیم ، به ادیان مسلمان
دانند که ما پیروِ ایمان به قرآن
مسجد بوّد آن منشأ طاعت به یزدان
دانند که من حامیِ اسلام و مسلمان
گویند تروریست بوّد ، منبع نار است
زرغون تو مخور غم که خدا وعده بکرده
دنیا همه سود است به کافر که ستوده
آنکس که بجز بهر خدا رنج ببرده
فردوسِ برین جای بدارند که نمُرده
اجریست بآن مسجد و تعمیر فزوده
این سنت فرخندۀ آن شهسوار است .
حاجی محمد ابراهیم زرغون
ناروی