۲۴ ساعت

آرشیو 'دلنوشته ها'

02 نوامبر
۴دیدگاه

نامهِ عاشقانه

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۱۲  عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲ نوامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

نامهِ عاشقانه

امشب برایت نامه نگاشتم 

تمنا دارم که به اغلاط نامه ام نپردازی 

فقط احساسم را با حس قشنگت بخوان

ای پرورده ی اهورا عالم غیب

ای شگفته در مرغزار خیال من 

من آن نفس های گرم و معطرت را میبوسم که باده شعر را در دماغم با ساقی و مطرب میریزد

و عشق را بیباکانه از چشمه ی جوشان دل فریاد میزند

ای آتش به جگر

 تابو شکن 

ای که قرآن در سینه داری

 ولی لبان شیرین و باده به جان فروشت صهبای عشق به لبم

 با زبان شعر میریزد 

ای آشفته گیسوان سرو، تن اندام

جانت به سلامت که اعمار جانم را فرو میریزی

تو از کدام شراره ی نمرود شعله بر داشتی که آتشم میزنی

و از کدام گلشن خلیل گل ربوده ی که بر سرم میریزی 

از چشمم گل می شکوفانی و از جگرم گلستان عشق میرویانی

با برتافتن روی، تیشه ی فرهاد را از کجا کردی و به شیرینی به جانم روا داشتی

ای مسلمان کافر به عشق 

ای بی خبر از آن که من کودک عشقت را شب ها در گهواره ی دلم به لالایی نوازش کردم و بزرگ شدی 

کاش این تجمع حلاوت ها که در تو اند

 سهم من میبود

در این دنیای نا عادل

 تو عادل باش

اشک هایت را میبوسم 

خنده هایت را در آلبوم قلبم حک میکنم

در سویدایی دلم محفوظی

تپش قلب زیبایت را حس میکنم 

عطر که از حریر تنت بیرون میزنند میبویم

آه تو از کدام بهشت اینها را به یغما برده ای

بر گو 

که ز چینی؟ چگلی؟ یا ز تاتاری

یا از نوادگان یوسف و زلیخایی

یا به قصد غارتگری از ملک فرنگ آمده ای

ای آنکه آفریننده تو به خود تبارک الذی بیده الملک گفت

ای آشفته گیسویی دل آرام 

چه گویم از دل پریشانم که تو شاهی و منی درمانده خاک نشین

این خاکدان 

بودن در کنارت سعادت میخواهد

 که مرا از آن فرسنگ فرسنگ راه است 

چقدر دیگر از من دل می ربایی؟

 و به این عصیانگر، ظالم روامیداری؟

داروی این درد دیده 

در طبراق سینه با صفای توست 

ای نیکو سرشت لعل به دامن 

حسنت به پیری رسد

قدرتت به زوال 

و دارایی ات به اتمام

 ولی آنچه پا بر جاست و متعهد محبت من خواهد بود 

شاید هنوز مرا بیگانه خوانی

 چون مرا از خودت بیگانه رانی 

ولی از هرچه و هرکه برایت بهترینها را خواهم

مرا بر تو مدعایی نیست 

به جز بویدن پیکر مشک بیزت 

به جز دست کشیدن به سروِ قدت 

و بوسیدن خاک قدمت 

به نگهی هجران کشیده 

مرا جز لقای تو نه دنیای است و نه عقبا

زمان در گذر است و من 

در کنار جاده ی دل 

چشم در راهم…

————————-

۱۰ عقرب ۱۳۹۸ خورشیدی

اول نوامبر ۲۰۱۹ ترسایی

با عشق

# احمد_محمود_امپراطور 

 

19 اکتبر
۱ دیدگاه

هفت اورنگ بی چاره گی

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۲۸ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۹ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

هفت اورنگ بی چاره گی

 

گر از هفت اورنگ بی‌چاره‌گی خویش بگذرم

یک روز،

روزی که خداوند

هنوز آن را نیافریده است

کنار خیابانی که به خانۀ تو می‌رسد

درختی می‌نشانم

از جنس عشق،

جنس بیداری و لب‌خند،

و چشم‌هایم را

در برگ برگ آن روشن می‌سازم

تا زیبایی ترا

شبان‌گاهان پاسبانی کنند.

اگر از هفت اورنگ بی‌چاره‌گی خویش بگذرم

یک روز،

روزی که خداوند

هنوز، آن را نیافریده است

کنار خیابانی که به خانۀ تو می‌رسد

درختی می‌نشانم

که شبان‌گاهان با زبان هر برگ،

هر شگوفه

سرودی خواهد خواند

و هر سرود،

تکرار نام تو خواهد بود.

اگر از هفت اورنگ بی‌چاره‌گی خویش بگذرم

یک روز،

روزی که در این نزدیکی‌ها نفس می‌کشد

رودخانه‌یی خواهم شد

از جنس عشق،

جنس بیداری و لب‌خند،

و جاری خواهم شد

در تمام باروت‌ خانه‌ های جهان.

پرتو نادری

03 جولای
۱ دیدگاه

لحظه های سکوت

تاریخ نشر : چهارشنبه ۱۳  سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۳ جولای ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

لحظه های سکوت

یک بسته گل ، با دل فرو رفته زیر آوار ها ، یک شب ِ حسرت ، یک قصه ی طولانی شبیه قرن ، دوره ی که در آن سگِ شهر از پرستو ها می گیرد . زبان بی وزن و بی قافیه ی  که در آن غزل های مرده ای بی لبخند ریشه می دواند ، مثنوی که دیگر عمرش را از همه گرفته و داستانش را از بیان یک ابر زیبا روایت می کند.

برایم آشکارا رویا های الف ، ب ، ث … روی ثانیه های گِردِ زندگی ازین ساعت می پرد و اشک شوق از تمامِ وجودش سرازیر است که در آن اسم تو را یافتم با الفبا های که  بسیار زیبا می نویسد.

تعریف های که دیگر در آن لهجه ی زبان نمی گنجد از وصف ظاهر شدن معناهای ذلیل و فقیر ِ اسارت لحظه ها با ذهن آشفته ِ حال و قسمت نیمه دلیل و دلیل را پیوند دارد با تلقی های که همه ش توخالی می باشد و چگونگی  شرح حال با وصف های بالاتر از حد و حد که در آن شهر را با فکرِ بسته می سوزاند ، این که آن چه هست ونیست را هستن می گویند ، اوف ، اوف لحظه های سکوتِ بی ثمر

تقی سعادت

سوم جولای ۲۰۲۴