۲۴ ساعت

آرشیو 'معرفی شاعران ، نویسنده گان ، داکتران ، روشنفگران و هنرمندان.'

26 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد غلام حیدر اسیر هروی، شاعر فرزانه، نویسنده توانا، پژوهشگر وارسته و طنز پرداز معروف هرات .

تاریخ نشر : جمعه ۷ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا.

یادی از زنده یاد استاد غلام حیدر اسیر هروی ، شاعر فرزانه ، نویسنده 

توانا ، پژوهشگر وارسته و طنز پرداز معروف هرات .

قیوم بشیر هروی

۲۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

استاد غلام حیدر اسیر هروی در ۱۵ حمل ۱۳۳۴ خورشیدی در محله دروازه عراق شهر زیبای هرات در یک خانوادهء متوسط دیده بجهان گشود ، پدرش مرحوم میرزا عباس علی خان کارمند دولت بود.

 در سن شش سالگی او را  نزد آخند سید حسین مسگر تا چیزی بیاموزد و طوری که خودش یاد نموده ، او را به آخند مسگر  سپردند و گفتند گوشت اش از شما  و استخوانش از ما.

مرحوم آخند مسگر سی پاره ، قرآن مجید ، پنج کتاب و دیوان حافظ را برایش تدریس کرد .

و در سن ۹ سالگی پدرش او را به مکتب سیفی گذاشت که تا صنف پنجم بیشتر ادامه نداد.

مرحوم اسیر هروی یکی از خاطراتش را از دوران مکتب چنین حکایت نموده :

” چون شیفتهء علم بودم ، سه سال را در یک صنف لنگر انداختم ، تا اینکه بر اثر برخورد فیزیکی با معلم ادبیات فارسی پاهایم را بیش از ۱۲ معلم همراه با دو بسته چوب تر که ۲۴ عدد میشد نوازش پدرانه دادند که بیش از یک ساعت در حضور تمام دانش آموزان به طور انجامید و بعد از لت و کوب بخاطر خوش اخلاقی از مکتب اخراج شدم. از آن پس به خیاطی ، آهنگری ، لش کشی در سلاخ خاه مشغول شدم .”

زنده یاد اسیر هروی ۱۹ سال داشت که نسبت بیکاری به کشور ایران مهاجرت کرد تا اینکه در سنبله ۱۳۵۶ همزمان با جشن استقلال دوباره به هرات بازگشت و در اواخر همان سال به خدمت عسکری رفت. مدت دو سال  و چهار ماه را در نقاط  مختلف کشور خدمت کرد و چند ماه آخر خدمت را در نورستان بعنوان  جزایی فرستاده شد که در همان جا به اسارت درآمد. 

طوری که خودش در شرح زندگی نامه اش بیان نموده پس از آنکه اسیر شد ، نام اسیر را برای خودش برگزید.

او زمانی که در کودکی دیوان حافظ را فرا می گرفت  علاقمند کتاب شد و آرزو داشت تا روزی نامش در پشت کتابی حک شود.

مرحوم اسیر را با آنکه تحصیلات دانشگاهی و اکادمیک نداشت ، اما با استعداد سرشارش در ادبیات اورا مشتاق و علاقمند نوشتن و سرودن وپژوهش نمود .

خودش میگوید:

تا سال ۱۳۷۴ خورشیدی آنقدر نوشتم که داغ قلم بر انگشتانم هنوز هم نمایان است . در همین سال کمپیوتری خریدم و چون قبلآ با ماشین تایپ بلدیت داشتم از کمپیوتر هم می توانستم استفاده کنم و با پروگرام زرنگار به تعداد ۵ جلد کتاب را تایپ کردم ، اما بر اثر یک اشتباه همه را دیلیت نمودم ، و ناگزیر همه را مجددآ تایپ کردم.

مرحوم استاد اسیر در ششم سنبله ۱۳۶۷ خورشیدی در یکی از از جلسات شب شعر مهاجر در مشهد شرکت جست که به کمک محترم محمد ظاهر رستمی که از دوستان نزدیکش بود معرفی و عضویت انجمن را دریافت کرد.

نخستین اثرش که به زینت چاپ آراسته شد ( چهل و هشت جلسه در یک انجمن و کودتای نافرجام ) نام داشت که  آنرا می توان تاریخ ادبیات شعرای مهاجر در ایران دانست.

علاقمندی مرحوم استاد اسیر به ادبیات وکارهای فرهنگی بحدی بود که برای چاپ اثر معروفش ( انبنچه ی گپِ هرات ) خانه اش را بفروش رسانید .

او  با متانت بالایی که داشت هرگز دست پیش کسی دراز نکرد و هیچکاه از کسی طلب کمک مالی نشد.

کتاب ( انبنچهِ گپ هرات) که در سال ۱۳۶۸ خورشیدی به زینت چاپ آراسته شد شامل اشعار محلی او می باشد که می توان از آن بعنوان یکی از شاهکار های ادبیات فولکلور کشور بخصوص شهر زیبای هرات نام برد.

مرحوم اسیر از سال ۱۳۸۳ تا ۱۳۸۹ خورشیدی کارمند اداره عابدات تاریخی  و کتابخانه عامه هرات بود که موفق شد بیش از ۳۶۰۰۰ جلد از کتب موجود در کتابخانه را به ترتیب حروف الفباء ترتیب و تنظم نماید. او بیشتر از ۱۰۰۰ دوبیتی دارد که بچاپ رسیده و علاوتآ ضرب المثل ها ، چیستان ها و همچنین لاندی های پشتو دارد که گنج بزرگی از ادبیات عامیانه شهر هرات می باشد.

مرحوم اسیر هروی را نمی توان تنها یک شاعر دانست ، بلکه او را می توان دایرهالمعارف ادبیات هرات دانست .  او توانسته بود تمام واژه های محلی هرات و داستان های تاریخی آندیار را در سینه اش حفظ کند . او انسانی بود چند بعدی  که در زمینه های مختلف نویسندگی ، پژوهشگری و طنز پردازی ید طولایی داشت ، زیبا می نوشت  و عالی می سرود.

مرحوم اسیر با هزینه شخصی اش ماه نامه طنز ( پالون) که بمعنای ( پالان ) میباشد را در سال ۱۳۸۴ تآسیس کرد ، خودش می نوشت و چاپ میکرد. او آدمی بود که حرفش را بی باکانه میگفت و علاوتآ آدم  شوخ طبعی هم بود ، و هرگاه نشریه ( پالون) را به یکی از مقام های دولتی هدیه  میداد میگفت ”  برایت پالون آوردم “.

او انسانی بود صریع الهجه و هرگز از گفتن حقایق باکی نداشت ، و همین موضوع باعث شده بود تا دوستان و دشمنانی نیز داشته باشد.

او روی عقیده و حرفش می ایستاد ، تاجاییکه زمانی روی واژهء ( خیابان) که او میخواست جایگزین کلمه ( سرک) شود با شهردار وقت بحث کرد و چون حرفش پذیرفته نشد ، از سمتش استعفا داد.

مرحوم استاد اسیر در سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و از او ۵ فرزند بجای مانده است.

او عمر پربارش را برای پاس داری از فرهنگ غنا مندی زبان فارسی  و حفظ کلمات و واژه های رایج در هرات  صرف نمود و آثار گرانبهای از خود به یادگار گذاشت که همه آنها آثاری اند منحصر به فرد و درخور ستایش.

از مرحوم استاد اسیر ۲۲ اثر به چاپ رسیده و ۱۷ اثر دیگر همچنان نیازمند چاپ می باشد. به امید روزی که شاهد چاپ هر یک ازاین گنجینه های ادبی او باشیم.

تعدادی از آثار استاد اسیر مرحوم به شرح ذیل می باشد:

۱- انبنچه کپ هرات در دو هزار واژه.

۲- گلواره های نستعلیق.

۳- نظر ملت به قلم ملت.

۴- طنز و نقدی بر تذکر ای کاح ها هنوز ایستاده اند.

۵- دردی کش غم های شب.

۶- کلپ ساووندن با فارسی هروی فکرت.

۷- شهر های ایرانشرقی (افغان ستان امروز) در شاهنامهء فردوسی.

۸- شاعر کتیبه ها پیرامون مرگ استاد عطار هروی.

۹- فردوس خمچه آباد سلطان میر عبدالواحد شهید.

۱۰- هذیان جوانی مجموعه شعر اسیر هروی.

۱۱- آوای غربت مجموعه شعر.

۱۲- آیین محیط فیض محمد عاطفی.

۱۳- چهل و هشت جلسهدر یک انجمن و کودتای نافرجام آن.

۱۴- رند دراک قصیده سرای هریوا مولا بنایی.

۱۵- شاعر موج ها.

۱۶- شرح حال امر حسینی غوری هروی.

۱۷- چهار بیتی های محلی هراتی.

۱۸- بدایع الوقلیع زیدین محمود واصفی هروی.

۱۹- هذیان های جوانی از الف تا یا دیوان شعر اسیر هروی.

۲۰- انبنچه گیاهان دارویی طب یوسفی.

۲۱- کج کل نیستان ادب فرنگ مردم هرات.

۲۲- انبنچه گپ هرات فرهنگ اسیر.

کتابهای که آماده  چاپ است عبارت اند از:

۱- داستانهای محلی هراتی.

۲- افسانه هراتی.

۳- جلد دوم چهل و هشت جلسه در یک انجمن و کودتای نا فرجام آن.

۴- اشعار محلی هراتی.

۵- تذکره مهندسین یکصد ساله هرات.

۶- مشدد واژه در زبانگتاری هرات.

۷- گلچینی از بعضی داشته های فرهنگ مردم هرات.

۸ تصحیح دیوان شعر زنگی سبا.

۹- تلخیص امیر علیشر نوایی.

۱۰- دیوان کامل بنایی هروی.

۱۱- نظر ملت به قلم ملت در باره آینده افغان ستان قلمی.

۱۲- تصحیح الابنیه عن حقایق ادویه علی موفق هروی.

۱۳- (مچم) فرهنگ مردم هرات با رسم و راج های آن.

۱۴- جندین هزار عکس از چهار محله هرات.

۱۵- چندین فلیم برداری از کوچه و پس کوچه های هرات.

۱۶- شاروالان هرات.

 و سرانجام این مرد فاضل و برجستهء هرات بتاریخ ۱۹ عقرب سال ۱۴۰۰ خورشیدی در زادگاهش غریبانه جان به جان آفرین سپرد و با دریغ و درد طوری که در گزارشات منتشره از مراسم خاکسپاری آنمرحوم به نشر رسیده تعداد اندکی حضور داشتند ، که این هم یکی دیگر از قدر نشناسی هایی است که در کشور افغانستان  نسبت به فرهنگیان اتفاق می افتد.

روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

اینهم نمونه ای از کلام آن مرحوم که به لهجه شیرین هراتی سروده شده :

گلی جان

گلی   جان  عاشق صدای  تونم (۱)

هوش  پرک  گشته ی  نگاه   تونم

تا که  خوشکیتی  (۲) و در جنگی

دلغشای (۳)  سر و   صدای  تونم

به    هزار    وعده ی    بجا   ناور

 انتظارم    و   در    وفای     تونم

به چه  جرمی  زدی   و  بشکستی

دلکم  را  مه    در  پناه ی    تونم

ئلبر      دلفریب    و      دلسنگی

شد   عمری  که  در  جفای  تونم

غمشریک    ستاره    های   شبم

شب نشین  رخِ  چو  ماه  ی تونم

ای سیه مو به موی تو قسم است

بسته ی   پیچه ی  سیاه ی تونم

پر زدم   دور بام  خانه ی  عشق

کفترِ  دو   چپ    هوای     تونم

آدمی     یا    فرشته    یا  حوری

هرچه  هستی  مه  از برای  تونم

می کشی   یا   مرا   تو   می بخشی

تا قیامت مه چش وراه (۴) ی تونم

عشوه و ناز  را  گران   نفروش

که   خریدار  عشوه   های  تونم 

تو نگشتی   اسیر  و  کی   دیدی 

پای     زیبی   به  بند  پای  تونم 

 

۱ – تونم – تو هستم.

۲ – خوشکیتی ، خفه هستی ، پیشانی ات ترش است ، ناراحتی .

۳ – دلغشا ، احساس ضعف .

۴ – چش وراه – چشم به راه .

 

منابع :

۱ – مستند زندگینامه استاد غلام حیدر اسیر هروی.

۲ – روزنامه هشت صبح .

۳ – فرهنگسرای  دوربین .

23 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از بابای موسیقی، سرتاج موسیقی، شیر موسیقی و کوه بلند موسیقی مرحوم استاد محمد حسین سرآهنگ

تاریخ نشر : سه شنبه ۴ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۳ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از بابای موسیقی ، سرتاج موسیقی ، شیر موسیقی

و کوه بلند موسیقی مرحوم استاد محمد حسین سرآهنگ            

قیوم بشیر هروی

۲۳ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

 

زنده یاد استاد محمد حسین سرآهنگ فرزند مرحوم استاد غلام حسین در سال ۱۳۰۲ خورشیدی در کوچه خوردک یا خرابات شهر کابل چشم به جهان گشود.

مرحوم استاد گامو خان پدر بزرگ مادری ، مرحوم استاد عطا حسین پدر بزرگ پدری و مرحوم استاد کریم حسین ، کاکای استاد سرآهنگ از هنرمندان بزرگ هند بودند که در زمان امیر شیر علی خان از هند به کابل آمدند و از طرف امیر در کوچه خرابات جابجا شدند.

 محمد حسین همزمان با آغاز مکتب به فراگیری علم موسیقی نزد پدر هنرمندش  آغاز کرد.

همین امر باعث شد تا پدر متوجه استعداد هنری فرزندش شود ، لهذا او را به هند برد و نزد استاد عاشق علی خان بنیانگذار مکتب موسیقی پتیاله به شاگردی گذاشت.

محمد حسین بمدت شانزده سال پای درس استاد عاشق علی خان زانو زد و با عالمی اندوخته از علم موسیقی به وطن بازگشت و از نخستین روزهای تأسیس رادیو کابل همکار هنری آن شد و در برنامه های شامگاهی شب ها  از تاریخ ۱۴ قوس  تا اول جدی  ۱۳۲۵ خورشیدی چهار بار  صدایش از رادیو پخش شد و آن زمانی بود که برنامه های رادیو بصورت زنده از ساختمانی در پل باغ عمومی کابل پخش می شد  ،  زیرا رادیو تازه از  « کوتی لندنی » در پل هارتن به این ساختمان نقل مکان کرده بود و هنوز وسایل و امکانات ضبط وجود نداشت.

و نکته جالب توجه این بود که  دوسال قبل از آن در اصولنامه ۲۷ ماده ای رادیو آمده بود که هرگاه کسی دستگاه شخصی رادیو دارد باید با پرداخت یک افغانی مجوز استفاده از آن را بگیرد ، در حالیکه این مجوز برای هتل ها و رستوان ها پنج افغانی تعیین شده بود.

در آن سالها مجله « پشتو ژغ» که در اول هر ماه چاپ میشد برنامه های یک ماهه رادیو را بصورت فهرست وار نشر میکرد که نام آواز خوان و زمان پخش آنرا نیز اعلام میکرد.

اکثر مردم که برای شنیدن نشرات رادیو به گوشه های از شهر که بلند گو هایی نصب شده بود جمع میشدند و بدان گوش میدادند.

مرحوم استاد سرآهنگ با علاقمندی به هنر موسیقی با انرژی وپشت کار زحمت می کشید تا  اینکه در سال ۱۳۲۹ خورشیدی در فستیوال بزرگ موسیقی که با شرکت استادان داخلی و خارجی منجمله مرحوم استاد قاسم افغان و استاد بره غلام علی خان هندوستانی  در سینما پامیر کابل برگزار شده بود او نیز شرکت جست و با هنرنمایی زیبایش از سوی شاروالی کابل به اخذ مدال طلا نایل آمد و درست در همان سال بود که از سوی ریاست مستقل مطبوعات به لقب استادی مفتخر شد. مدتی گذشت ، تا اینکه از سوی دولت لقب سرآهنگ نیز به او اعطاء گردید .

او با درخشش فوق العاده اش در دنیای موسیقی مورد توجه خاص دوایر فرهنگی هنری داخل و خارج از کشور قرار گرفت و همه ساله دو یا سه بار دعوت نامه هایی از سوی  کشور های هند ، پاکستان و اتحاد جماهیر شوروی سابق دریافت میکرد که در اکثر کنسرت ها و کنفرانس ها با گنجینه ای از اندوخته های هنری اش سهم میگرفت.

مرحوم استاد سرآهنگ یکی از آواز خوانان مشهور موسیقی کلاسیک در افغانستان بود که با خوانش اشعار حضرت ابوالمعانی بیدل جایگاهی خاصی را در میان علاقمندان موسیقی کلاسیک بدست آورده بود .

زنده یاد استاد سرآهنگ طی سفر های هنری اش در هندوستان به کسب القاب متعددی نایل آمد که می توان از القاب ذیل نام برد:

کوه بلند موسیقی از دانشگاه چندیگر هند.

 القاب ماستر، داکتر و پروفیسور موسیقی از دانشگاه کلاکندرا در شهر کلکته هند.

 سرتاج موسیقی از دانشگاه مرکزی الله آباد هند .

بابای موسیقی پس از اجرای آخرین کنسرتش در سال ۱۳۵۷ خورشیدی در دهلی نو.

و  شیر موسیقی  که در پایان آخرین کنسرتش در زمستان سال ۱۳۶۰ خورشیدی از دانشگاه الله آباد هند بدست آورد . اما در جریان همین سفرش بود که دچار یک حمله شدید قلبی شد و کنسرتهایش را نیمه تمام گذاشت و در شفاخانه شهر بمبئی بستری شد و در حالیکه داکتران معالح برایش توصیه نموده بودند که نه تنها دیگر آواز نخواند ، بلکه تا صحت یابی کامل حتی لب به سخن نگشاید.

اما استاد سرآهنگ با بهبودی نسبی کنسرت هایش را تمام نمود و با گرفتن دو مدال طلا و نفره  دیگر به وطن بازگشت و بدین ترتیب تعداد مدالهایش از بیست عدد گذشت که در تاریخ موسیقی کلاسیک هیچ استادی در نیم قاره هند مؤفق نشده بود به اندازه اواینهمه جایزه هنری را تصاحب کند.                              

استاد هنرمندی بود که طی نیم قرن فعالیت هنری اش افتخارات زیادی را به جامعه هنری کشور حاصل  نمود .

او آواز خوان پرکاری بود که  آثار  فراوانی از خود بجا گذاشت که بخشی از آنها در استدیوی رادیو افغانستان ثبت و در آرشیو رادیو بایگانی شده است ( البته اگر با روی  آمدن گروه ضد فرهنگِ طالبانی  هنوز هم باقی مانده باشد).

سالها قبل در برنامه های ویژه رادیو که به گردانندگی استاد بزرگوار جناب عبدالوهاب مددی ، هنرمند سرشناس کشور برگزار میشد  قبل از شروع  آهنگ های استاد سرآهنگ گفتگوی کوتاهی نیز توسط استاد مددی با ایشان صورت میگرفت که علاقمندان به آواز استاد با دلچسپی بدان گوش فرا می دادند.

 آثار مرحوم استاد سرآهنگ در سه بخش مختلف غزلخوانی ، محلی خوانی و کلاسیک خوانی ( راگ ، خیال و تهمری) موجود است ، گرچه استاد سرآهنگ به طور مسلکی هنرمند محلی خوان نبوده ، اما نسبت علاقه ایکه به موسیقی محلی کشورش داشت ، بعضی از طرز های محلی را که مربوط مناطق مختلف کشور بود اجرا و آثار ارزنده ای از خود بجای گذاشته است.

و اما پیک اجل بیشتر مهلتش نداد و در سحرگاه یکشنبه ۱۶ جوزای ۱۳۶۱  در شفاخانه ابن سینا داعی اجل را لبیک گفت و بخواب ابدی رفت. و در ساعت ۹ صبح همان روز در حالیکه تعداد زیادی از مسئولان دولتی و منسوبین وزارت اطلاعات و فرهنگ و رادیو تلویزیون حاضر بودند از کلینیک صدری شفاخانه ابن سینا برداشته شد و پس از مراسم غسل و کفن طبق وصیعت خودش به گذر خرابات برده شد تا ساکنان آن گذراز نزدیک با سرحلقه خراباتیان وداع نمایند ،سپس جنازه اش در حالیکه تعدادی زیادی از علاقمندان آوازش حضور داشتند در مسجد پل خشتی نماز جنازه ادا و بعدآ در شهدای صالحین بخاک سپرده شد . روحش شاد و یادش گرامی باد.

و اینهم لیستی از آهنگ های مرحوم استاد سرآهنگ تا جاییکه مقدور بوده.

ای که در دیر وحرم مست کرم میآیی

گر کنم صاحب من با تو نگاهی گاهی

بادا بادا

از من چرا رنجیده ای

جانانه ام وقت خزان گر از گلستان بگذرد

شب که ازنشۀ می بیخودومستش دیدم

معنی بلند اینجا گشته پیر راز من

به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم۱

گهی بر سر گهی در دل گهی در دیده جا دارد

میآید از دشت جنون گردم بیابان در بغل

ای نسیم صحر آرامگۀ یار کجاست

بجای ساز امشب نالۀ زین بینوا بشنو

مرا آنروز گریان آفریدند        

اگر خورشید گردونم واگر گرد سر راهم 

من سگ درگاه عبدالقادر گیلانی ام

گلدستۀ نزاکت حسنت کی بسته است

پر خودنمای کارگۀ چند و چون مباش 

عنبرین موی مرا دیوانه کرد  ۱

ما را کجاست حوصلۀ روزگار

او خدا جان دلم تنگ است 

دل در خون تپیدۀ دارم    ۱

دل من سخت آرزو دارد   ۱

شماله گیگی گلان پاره دی جبینه   ۱

ساری ساری …اردو   ۱

دوستان از منش دعا مبرید  ۱

بسته ای دل به زلف یار شدی

اگر آن چشم شور افگن شرابیست

کرو منوکی… اردو  ۱

ای طبیب دردمندان چارۀ دردم بکن

ثمرو کو.. اردو

متوجا جوگی…اردو ۱

گرانه محبوبا     پشتو

جوله نا جولا  اردو  تمری

ای کبک دری بیا ببالینم

آتش پروانه را بر سر بلبل بریز

دل در خون تپیدۀ دارم  ۲

چون جان خراباتم     مجلسی ۱

بیا و وصف زلف یار بشنو

پردۀ دیده ودل فرش ادب باید کرد

ز بخت نارسا نگرفت دستم گردن مینا

بی کس شهیدم خون هم ندارم

چون تار ساز هر چند آواز مینماییم

ای نور دیده دیدۀ تو دیده دیده ام

چرا امشب بگوشم شور دل بسیار میآید

خیزید و یک دو ساغر صهبا بیاورید  با مهوش

ای تما شا هیان هرزه نگاه

ای مژدۀ دیدار تو چون عید مبارک

لاگی نا مورادی نا   اردو

جوله نا جولا    اردو ۲

سندی بیروی…اردو

هر ستمو هر جفا گواراهی   اردو

عرش اگر باشم زمین آسمان بیدلم

یار من بیا بیا

طالعم زلف یار را ماند۱

همی صیا  … اردو

جوانی لوتا دی  .. اردو

به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم ۲

محبت بسکه پرکرده است وفا جان و تن ما را

دوش از نظر خیال تو دامن کشان گذشت ۱

نجریا ….اردو

مهر تو در ظمیرم و شورتو در سراست

چون جان خراباتم   رادیویی

یاد آن فرصت که عیش رایگانی داشتیم

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت

به یک عشوه مرا بر باد کردی

ای سرت گردم چه احسان کرده ای

شبکه طوفان جوشی چشم ترم آمد بیاد

در میکده افتادم بیمار خراباتم

مرا بیمار بیماران آفریده اند

بعد ازین من خدمت آینه سازان میکنم

امشب به لحن تازه چو مطرب صدا کشید

اگر به گلشن زناز گرددقد بلند تو جلوه فرما

جز سوختن بیادت مشق دگر ندارم ۱

نازی جان همدم من دلبر من

در خانۀ که سقف ندارد ستون مباش

وضع من روزگار را ماند

نه من شهرت پرستم نه زگردون کام میخواهم

پوریۀ شب    راگ

ترانۀ امیر خسرو

امروز بعد عمری دلدار یاد ما کرد

من مست می عشقم هشیار نخواهم شد

متوجا جوگی  اردو ۲

یادو پیاکی….    اردو

جان هیچ وجسد هیچ نفس هیچ بقا هیچ

بباغی که چون صبح خندیده بودم    بیروی

از جراحت زار دل چیده است دامان ناله ام

چمن امروز فرش منزل کیست

شبکه طوفان جوشی چشم ترم آمد بیاد

دل من سخت آرزو دارد

چو سرو از ناز بر جوی حیا بالیدنت نازم

نگذشته مه از گوشۀ ابروی او هنوز

به طفلی در دبستان محبت

عالم همه افسانۀ ما دارد و ما هیچ

چون جان خراباتم    مجلسی

از عشق بپرهیزم پس با چه درآمیزم

نمیدانم چه منزل بود شب جای که من بودم

در خرابات مغان منزل نمی باید گرفت

کند یوسف صدا گر بو کنی  پیراهن ما را

در عشق نه تسبیح نه زنار ضرور است

امشب زساز مینا گرم است جای مطرب

نازی جان همدم من دلبر من رادیویی

بیدل خاکسار را ماند

گل جوش باده دارد تا گلستان بیایید

راشه په مهر ومحبت    پشتو

مرا گریه کردن ضرور است واقف

در پرتو چراغی پروانه مینگارم

گر کنم صاحب من با تو نگاهی گاهی  ۲

خرامان از درم باز آ

دیدۀ زنده دلان اشک فشان میباشد

بیا خورشید معنی را ببین از روزن مینا

سوخته  لاله زار من    رادیویی

طالعم زلف یار را ماند    رادیویی

او خدا جان دلم تنگ است    رادیوییی

شاد کن جان من که غمگین است   استدیویی

رفتیم وداغ ما بدل روزگار ماند

زمن عمریست میگردد جدا دل

دلبر هر که بی وفا کردد

متو جا جوگی   اردو

دم تیغ آن تبسم رگ گل بریده باشد

بهار آمد زخویش و آشنا بیگانه خواهم شد

در کف مردانگی شمشیر میباید گرفت

طالعم زلف یار را ماند  مجلسی

من آن صیدم که هر جا میروم در دام صیادم

او یار کتت کار دارم   مجلسی

ترا من دوست دارم  مجلسی

شاد کن جان من که غمگین است  مجلسی

او خدا جان دلم تنگ است   مجلسی

دل کاش بدست تو نمیداد سرآهنگ

دلم چو لاله گرفته است رنگ وبوی ترا

تجلی کرد حسنش در خلوتگۀ هوشم

این دل گمگشته را در زلف خوبان یافتم

دلرا به ناز از کفم آن لاله رو گرفت

بهر جا آن سرو بالا برقصد

او خدا جان دلم تنگ است  استدیویی

دل در خون تپیدۀ دارم

دارم گله از تو جانان قربان سرت از ما نرنجی

وضع من روزگار را ماند    استدیویی

دلدار گذشت و نگۀ بازپسین ماند

دنیاست خوب و دنیا لیکن وفا ندارد   محفلی

یک لحظه گفتار دارم       محفلی

نا جوره مشی شاه لیلا  محفلی

چهار بیتی های شمالی   محفلی

شمالگی گی گلان پاره دی جبینه    محفلی

جوله نا جولا   اردو

لاگی نا مورا دینا  اردو

ای شیخ جنان از تو گلزار جهان از من

زبعد ما نه غزل نه قصیده میماند

بیا ای جام و مینای طرب نقش کف پایت

رو کن بهرکه خواهی گل پشت ورو ندارد

جاهو صیا… اردو

قد رسای تو را  با احمد ولی

اگر سبزه بودم بدامان صحرا   با احمد ولی

ساقی بده از لطف خود جامی که مدهوشم کند

آن چشم را ببین به چه ناز آفریده اند

چون شدم بیدار رخت دل بدامان یافتم

بادا بادا الهی مبارک بادا

حنا بیارید بر دستش بمالید

ماه من آهسته برو

سرشکم نسخۀ دیوانۀ کیست

گاهی به شهر گاه به صحرا گریستم

تو میرفتی و من شور قیامت ساز میکردم

یاد آن شب که به زلف سیهش چنگ زدم؟

خاک رۀ تو همره باد صبا رسید

آنقدر مستم که از چشمم شراب آید برون

ستمو گری تیری لیهی   اردو

بهار آندل که خون گردد زسودای گل رویی

جانانه بیا به پلو گرو…پشتو

ترا من دوست دارم

جهان در سرمه خوابید از خیال چشم فتانت

من اگر اینبار رفتم آزارم مکن

صبحدم دیدم نگاری در گل و گلزار مست

اگر اشتیاق زحمت بدری چمیده آید

عنبرین مویی مرا دیوانه کرد   تلویزیونی

عرض مرا به خدمت آن سیم بر کنید

ابر ها در قدمت ریزش گوهر دارد

ستم است اگر هوست کشد که به سیر سرو وسمن درا

ای که در دیر و حرم مست کرم میآیی

چرا کس  منکر بیطاقتی های درا باشد

طفل هندویی مرا دیوانه کرد

جمو ناکسی       اردو

قوالی  ترک آرزو کردم رنج هستی آسان شد

قوالی  از نالۀ دل ما تا کی رمیده رفتن

آندل که به چشم دلبر افتاد

که قیمت گهر از دیدن ار شود پیدا

ای رخت شسته تر از دامن مهتاب بهار

میروم از شهر تان به چشم خونبار

آن فتنه که آفاقش شور من و ما باشد

سوخته لاله زار من رفته گل از کنارمن  استیویی

رخ زیبای ترا یاد کنم یا نکنم

گل بی رخ یار خوش نباشد

ای که در چشمم دوا انداخی؟

زنده ام نامم از حیا مبرید

صیا ظلمو کرو   اردو

ما درین شهر قریبیم ودرین ملک فقیر

که گل بوی تو خواهد داد ومن دیوانه خواهم شد

به تو حسن نیکو نمیماند

دل با تو سفر کرد تهی ماند کنارم

گوش طلب که کار گوش هیچ دهن نمیکند

لاگی له گه نا  اردو

خواجۀ اجمیری

مستم از بادۀ شبانه هنوز

آهنگهای در خانقاه

خیزید و یک دو ساغری صهبا بیآورید

جان به لب رسیدۀ دارم

آجابی چوری را   اردو

ساری ساری راته   اردو

در خانۀ که سقف ندارد ستون مباش

رفته گل از کنار من

مرا آنروز گریان آفریدند

خاموش نفسم شوخی آهنگ من اینست

ازین حسرت قفس روزی دو نپسندید آزادم

نجریا به راگ پیلو

زهی چمن ساز صبح فطرت تبسم لعل مهر جویت

ما نقد عافیت به می ناب داده ایم  مجلسی

خوبان پارسا را من خوب میشناسم  مجلسی

شکست گلها هرگز صدا ندارد  مجلسی

واره لیلو  مجلسی

نه بر صحرا سری دارم نه در گلزار میگردم

عمر برق وشرار را ماند

راگ مشرمین  کافی تات و ماروه تات

خیال فارسی به راگ مشرمین

به کنج نامرادی خویش را گمنام میخواهم

ساز من ساز مستی آهنگ است

دل یارم  از سنگ است

وحشی صحرای حسن نرگس فتان کیست

آفاق جا ندارد همت کجا نشیند

به  صد گردون تسلسل بست دور ساغر عشقم

دوش از نظر خیال تو دامن کشان گذشت

التفاتی بر دل رنجور و بیمارم بکن

دلرا به ناز از کفم آن لاله رو گرفت

دل انجمن محرم بیگانه نباشد

عشق کارم تباه خواهد کرد

از جوان حسن سلوک پیر نتوان یافتن

بیقراران تو کز شوق فنا بیگانه اند

صیا ظلمو کری    اردو

نعت خواجۀ قریب نواز

یادو پیاکی  اردو

دیده گریان سینه بریان کرده ای

یادو پیاکی   اردو

نه ما جوگی  اردو

کست مجلسی در هرات

همه کس کشیده محمل به جناب کبریایت

خلق را نسبت بیگانگی است بهم

بهار فرصت رنگم بگرد یار میگردم

یار من بیا بیا

جز سوختن بیادت مشق دگر ندارم  رادیویی

به تو حسن نکو نمیماند   رادیویی

سوخته لاله زار من  رادیویی

امشب به لحن تازه چو مطرب صدا کشید

امروز نو بهار است ساغر کشان بیایید

پا اگر ماند زرفتار بسر میآیم

میل پیکان تیر او دارد

دوستان از منش دعا مبرید

که من دیروز خسرو بودم و امروز فرهادم

پی اشک من ندانم بکجا رسیده باشد مجلسی

بباغی که چون صبح خندیده بودم  مجلسی

متو جا جوگی  مجلسی

یادو پیاکی   مجلسی

قد خم گشته را تا میتوانی وقف طاعت کن  مجلسی

جز سوختن بیادت مشق دگر ندارم   مجلسی

گدای حضرت شاهم پناه حضرت شاهم

برس بداد من ای خواجۀ قریب نواز

نه من شهرت پرستم نه زگردون کام میخواهم

دور زچشم مخمورت……

زمن برد آن دو چشم سرمه سا دل

دل را به ناز از کفم آن لاله رو گرفت

دو چشم مست وبی باکش مرا دیوانه کرد امشب

دوش در حلقۀ ما قصۀ گیسوی تو بود

شد اندوه و ماتم زدوران پدید

زگریه مردم چشمم نشسته در خون است

تحییر مطلعی سر زد که من از خویشتن رفتم

تو گر آیی بهشت آید طرب آید بهار آید

من و خجلت سجودی که نکرده ام برایت

این یار بی وفایم آخر بما چها کرد

 ساقی ما نرفته خانه هنوز

یار من بیا بیا

ای کبک دری بیا ببالینم

ساقی گلچهای ره برخیز شراب آور

شبکه طوفان جوشی چشم ترمآمد بیاد

من از تو جدا نمیتوان بود

خرابات در منزل دوستان

ای طبیب مهربان رحمی به آزار دلم

تبسم از لبت چون موج در گوهر کند بازی

به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم

سیر گلزار کی یارب در کمر دارد بهار

نعت   زبانم لایق حمد خدا شد

آمد و در پیش من از ناز جولان کرد و رفت

از عزّت و خواری نه امید است و نه بیمم

اگر ساقی ز موج باده بندد رشته بر سازم‌

الا ای دلبر برچیده دامان‌! سرو آزادم‌

ای وجود نازکت پرورده دامان من‌!

باز بر خود جلوه از رنگ دگر دارد بهار

به آن سیمین‌بدن گر بگذرانم‌

به جای ساز، امشب ناله این بی‌نوا بشنو

بی‌دست‌وپا به خاک ادب نقش بسته‌ایم‌

چشم وا کن رنگ اسرار دگر دارد بهار

حدیث روی نکویت شنیده‌آمده‌ام‌

حیلت رها کن‌، عاشقا! دیوانه شو، دیوانه شو

دنبال دل خویش دوانم‌، چه توان کرد؟

دوش کاین چرخ زمرّد پر ز اختر ساختند

دیدم چو خرامت به چمن از سر ناز است‌

ذوق حلاوت از دل بی‌کبروکین طلب‌

ز من برد آن دو چشم سرمه‌سا دل‌

گلدسته نزاکت حسنت که بسته است‌؟

می‌سوزم از فراقت‌، روی از جفا بگردان‌

نازم آن مشتی که فرق زورمندان بکشند

نشاط این بهارم بی گل رویت چه کار آید؟

همه‌کس کشیده محمل به جناب کبریایت‌

یاد آن فرصت که عیش رایگانی داشتیم (چهره‌)

یاد باد آن کز تبسّم فیض عامی داشتی‌

نه مفصل نه مجملی دارد

بسکه امشب بیتو ام سامان اعضا آتش است

یا بیا مسلمان شو یا مرا نثارا کن

بذوق سجدۀ باز از عدم گلباز میایم

تو کریم مطلق ومن گدا

زسودای چشم تو تا کام گیرم

لاله دیدم روی زیبای تو ام آمد بیاد

دوش وقت صحر از غصه نجاتم دادند

شب شمع یکطرف رخ جانانه یکطرف

روز ها شد نمینمایی تو

کسی معنی بحر فهمیده باشد

لباس عشق را در بر نمیکردم چه میکردم

از جوان حسن سلوک پیر نتوان یافتن

 و تعداد زیادی راگ ها تمری ها خیالها و غیره

 

منابع :

BLOGFA

دانشنامه آزاد

 

 

 

 

 

 

21 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد محمد مسعود رجایی، استاد دانشگاه، پژوهشگر توانا، نویسنده وارسته و محقق برجسته کشور.

تاریخ نشر : یکشنبه ۲ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۱ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد محمد مسعود رجایی ، استاد دانشگاه

، پژوهشگر توانا ، نویسنده وارسته و محقق برجسته کشور.

قیوم بشیر هروی

۲۱ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

به سلسله معرفی فرزانگان سرزمین ما اینک یادی می کنیم از زنده یاد استاد محمد مسعود رجایی ، استاد دانشگاه ، پژوهشگر توانا ، نویسندهء وارسته  ، محقق برجسته و یکی از رؤسای انجمن ادبی هرات که بمدت ۱۰ سال درین پست خدمت نمود.

مرحوم استاد مسعود رجایی فرزند زنده یاد محمد ابراهیم رجایی از فرهنگیان با سابقه ،  داستان نویس و از مؤسسان انجمن ادبی هرات بود که در سال ۱۳۳۰ خورشیدی در خطه ادب پرور هرات دیده به جهان گشود.

 او که در یک خانوادهء فرهنگی بدنیا آمد و رشد و نمو کرد ، مکتب را در لیسه سلطان غیاث الدین غوری به پایان برد و در سال ۱۳۵۲ خورشیدی روانه کابل گردید و وارد دانشکده ادبیات دانشگاه کابل شده و در سال ۱۳۵۶ خورشیدی با کسب درجه لیسانس تحصیلاتش را به پایان برد و پس از بازگشت به هرات  مدتی را در روزنامه اتفاق اسلام شامل کار شد.

استاد رجایی در سال ۱۳۶۱ خورشیدی به عضویت اکادمی علوم افغانستان در کابل درآمد و با آغاز  فعالیت هایش در بخش پژوهش ، تحقیقاتش را در مورد تاریخ و ادبیات هرات  آغاز نمود و مقالات زیادی در این مورد نوشت که همه نمایانگر قلم توانای آن بزرگمرد بود.

با دایر شدن دانشگاه هرات در سال ۱۳۶۸ خورشیدی دوباره به هرات بازگشت و در دانشکده ادبیات و علوم انسانی به صفت استاد مشغول تدریس گردید و تعدادی زیادی از محصلین از محضر او مستقید شدند و بهره بردند ، او شاگردانی را تربیه نموده که امروز خود از جمله استادان ادبیات در دانشگاه هرات مشغول خدمت می باشند.

استاد رجایی در ادبیات کلاسیک شامل نظم و نثر توانایی خاصی داشت ، بخصوص در متون مکتب هندی استاد چیره دستی بود و همین توانایی  باعث می شد تا محصلین با اعتماد به نفس در کلاس های او شرکت کنند.

استاد رجایی علاوه بر تدریس در پست های ریاست دانشکده ادبیات و رئیس دیپارتمنت ادبیات فارسی ایفای وظیفه نمود و از سال ۱۳۸۱ همزمان ریاست انجمن ادبی هرات را نیز عهده دار گردید و فعالیت هایش را در دو بخش دانشگاه و انجمن بنحو احسن پیش برد.

استاد رجایی انسانی بود رئوف ، مهربان و نهایت با حوصله.

زمانی که مرحوم استاد رجایی  رئیس انجمن ادبی هرات بود به برگزاری محافل بررسی و تدریس شعر  در کنار شخصیت های مانند استاد ضیأالحق سخا ، محقق استاد عبدالغنی نیکسیر ، زنده یاد استاد سعادت ملوک تابش ، مرحوم استاد براتعلی فدایی ، محترم محمد ظاهر رستمی و جمع دیگری از فرهنگیان هرات مبادرت ورزید که شاعران جوان فراوانی در آن شرکت می جستند و اشعار شانرا برای بررسی  آورده و می خواندند و استاد نیز با حوصله مندی گوش فرا می داد و نواقص آنرا با کمال آرامش و با نقد و بررسی های ماهرانه بیان می کرد.

چنانچه در میان شاعران جوان و نوپا کسانی هم بودند که با سرقت های ادبی؛ اشعار دیگران  را بنام سروده های خود می آوردند ، اما استاد با تجربه ایکه داشت متوجه این موضوع می شد ، اما هرگز بطور مستقیم به رخ طرف مقابل نمی آورد و تنها با ذکر این کلام که شعرت خیلی شبیه به شعر فلان شاعر است ، پیامش را می رساند.

از زنده یاد استاد رجایی ، آثار و مقالات متعددی  بجا مانده که بخشی از آنها اقبال چاپ یافتند مانند مجموعه مقالات ایشان در باب مکتب بیدل  و سبک هندی تحت نام « طاووس سخن در آیینه خانه » ،  « حوض های مسقف هرات » ، چاپ کتاب «  معماری اسلامی هرات » اثر رفیع سمیع زی ، چاپ بخشی از کتاب « تاریخ هرات باستان » ، چاپ «  مجموعه مقالات سیمینار علمی زنده یاد فکری سلجوقی » و ده ها مقاله دیگر نام برد.

واما با کمال تأسف از نیمه های سال ۱۳۸۸ خورشیدی استاد مرحوم دچار مرض سرطان معده شد و از آن رنج می برد. ولی دردناکتر از آن نادیده گرفتن مشکلات اقتصادی اش از سوی ادارات دولتی و در رأس آن وزارت تحصیلات عالی بود که او را با همه مشکلاتش تنها گذاشتند و متآسفانه از هیچ حق وحقوقی که معمولآ  اساتید دانشگاه در چنین شرایطی برخوردار می باشند بهره مند نشد و برای رفتن به خارج بخاطر تداوی اش نتوانست از امکانات حکومتی استفاده نماید.

وحتی تعدادی از فرهنگیان دست بدامان ریاست جمهوری شدند تا زمینه تداوی استاد را در خارج از کشور فراهم سازند ، اما با پاسخ مناسبی روبرو نگردیدند.

اما جمعی از دوستان همدلش او را تنها نگذاشتند و زمینه سفرش به هند را برای تداوی فراهم ساختند ، او چندین بار به هند رفت ، ولی تداوی اش مثمر ثمر واقع نشد و بالاخره پس از سه  سال به تاریخ ۵ سرطان ۱۳۹۱ خورشیدی به عمر ۶۱ سالگی در زادگاهش جان به جان آفرین تسلیم نمود و پیکر پاکش در جوار مزار خواجه عبدالله انصاری ( رح ) در گازرگاه شریف بخاک سپرده شد.

میگویند هنگام مراسم تدفین بر سر مزار استاد پیام تسلیتی قرائت گردید  که از طرف رئیس جمهور فرستاده شده بود ، بعباره ای کرسی نشینان کابل  میخواستند بدین منوال برای خود بینی خمیری درست کنند که گویا ما در غم شما شریکیم ، باید اذعان نمود که بدا بحال مردم بیچاره ما که سالها مجبور بودند تحت قیادت انسان های خود خواه و بی خاصیتی بنام رئیس جمهور زندگی کنند .

 و این بود گوشه ی از زندگی نامه انسان وارسته  و ادب پروری که تا آخرین روی های حیات پربارش کار کرد ،  زحمت کشید و هرگز به قلم به مدح و ثنا اربابان زر و زور و تزویر بدست نگرفت، روانش  شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

زنده یاد استاد فضل الله زرکوب که از دوستان و یاران دانشگاهی مرحوم استاد رجایی بود با شنیدن خبر دردناک وفات استاد رجایی  چنین سرود :

در سوگ یار دانشگاهیم استاد مسعود رجایی که مظلومانه زیست و محرومانه رفت.

یار دانشگاهیم 

بسیار بی  لحاظی  و  نامرد؛   روزگار!

این درد را کجا  برم  ای  خیل  دردمند!

درد جوانه ای که  نرویید   و  شد سپند

بی درد را چه سود حکایت  ز کوه درد

بر گوشِ کر؛ سرود نکیسا ست چون چرند

بغضی دو دسته می فشرد بر گلوی من

چندان که مثل نی شده باریک و بند بند

بُغضی که گر بترکد و جوشد ز سینه ام

ابری شود سیه   ز  هریرود  تا  خجند

بُغضی  ز بی  وفایی این  کاسه‌ باژگون

این  کژدمی  که  هیچ نداند  بجز  گزند

بر برگ  گل نشانه رود  نیشِ  گُرزه را

گاهی به نوشخند و زمانی  به  نیشخند

با مهر؛ قهر  و با  گل  لبخند  در ستیز

بر   چهرۀ   ملیحِ  تبسم  به   ریشخند

بسیار بی   لحاظی  و نامرد؛  روزگار

تا چند  یاوه؟  این  دهن گند  را  ببند

ای دلقک دو روی سیهکار چند رنگ

زهر نژادگانی و بر  سِفلگان  چو قند

بر من مگوی قصه ز اُسطوره های تلخ

من خوانده ام تمامی پازند  را و زند

غیر از گلوی صید که داند  چیست حال؟ 

بر گردنی که تنگ  شود  حلقۀ کمند

من دانم و دلم که چه بیرحم؛ نشتری

پایِ  اسیرِ آبله  داند   ز کال  و کند

زان دردناکتر که ببینی به چشم خویش

جان تو را گرفته و بر شانه می برند

سه شنبه هفتم تیرماه نود و یک

فضل الله زرکوب

منابع :

۱ –  بی بی سی فارسی.

۲ – تارنمای افغان موج .

 

 

 

 

 

 

18 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد میر عبدالحلیم شایق پندار شاعر شیوا بیان، ادیب فرزانه و مترجم توانا

تاریخ نشر : پنجشنبه ۳۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۸ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا 

یادی از زنده یاد استاد میر عبدالحلیم شایق پندار

شاعر شیوا بیان ، ادیب فرزانه و مترجم توانا

قیوم بشیر هروی

۱۸ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

 

شاعر گرانقدر و زیبا سرای  که یادش را گرامی میداریم کسی نیست جز زنده یاد میر عبدالحلیم شایق « پندار ».

او متولد سال ۱۳۱۷ خورشیدی در محله گازرگاه شریف هرات می باشد. پدرش مرحوم استاد میر عبدالعلی شایق هروی از شعرای مشهور کشور  ما و مادرش مرحومه حلیمه شایق صبیهء مرحوم میر غلام نبی ، میر گازرگاه در دورهء سراجیه و امانیه می باشد.

او تحصیلاتش را در مدرسه فخر المدارس و لیسه سلطان غیاث الدین غوری هرات به اتمام رسانید و سپس روانه کابل شد و شامل دانشکدهء اقتصاد در دانشگاه کابل گردید. بعد از ختم تحصیل در سال ۱۹۷۴ میلادی  روانه ایالات متحده امریکا شده و در دانشگاه نبراسکا در اوماها شامل و در سال ۱۹۷۵ مؤفق به کسب  شهادتنامه مافوق لیسانس در رشته اداره عامه گردید.

مرحوم شایق پندار پس از بازگشت به کشور سالها در شعب مختلف اداری در وزارت داخله ، آرشیف ملی و وزارت اطلاعات و فرهنگ کار کرد و همچنین اقدام به تأسیس دارالترجمه  شخصی خودش گردید و رسمآ بعنوان مترجم شروع به کار نمود.

طوری که در کتاب  مجموعهِ شعر« دفتر سوخته» آمده ، اواز دوران کودکی در محضر پدرش مرحوم شایق هروی به با شعر آشنایی حاصل نمود و در ۱۱ سالگی اولین سروده اش را به سبک چهاربیتی سرود.

علاقمندی او به شعر و استعداد سرشارش درین باب طولی نکشید که او را بعنوان یکی از سرایشگران ناب سرزمین ما تبدیل نمود.

گفته شده که او در شعر از کسی پیروی نمیکرد ، اما به شاعران بزرگی چون نظامی  ، مولانا و اشعار استاد خلیل الله خلیلی علاقه ای خاص داشت و اشعار نادر پور ، سیمین  ، توللی ، فروغ ، حمیدی و مشیری را می پسندید.

او همانند نامش انسان حلیم ، مهربان و آرامی بود ، اشعارش از زیبایی خاصی برخوردار بود با مضامین عالی که حقایق عینی جامعه را با صداقت بیان می نمود.

در مقدمه ایکه به قلم برادر گرامی اش استاد میر عبدالسلام شایق « فراز» نوشته شده ، چنین می خوانیم:

” میر عبدالحلیم شایق « پندار» یکی از شاعران قدرتمند زبان دری کشور ماست و تاریخ شعر و ادب فارسی نام گرامی او را در قطار شاعران فراموش نشدنی کشور ما بخاطر خواهد داشت. او در تمام سالهای حیات اجتماعی خود بحیث یک شاعر توانا شناخته می شد و شعرش و خودش مورد توجه و احترام فرهنگیان و اهل ادب قرار داشت. شعر او پر از صلابت و استحکام بود و روانی و زیبایی که در همان صنعت « سهل ممتنع » شناخته میشود و در اشعار شاعران بزرگ مشهود است ، در شعر او به وضاحت و وفرت دیده می شد. در مضمون آفرینی و بیان مضامین شاعرانه از شاعران ممتاز زمان بود. شعر شایق پندار  پر از مضامین تازه است ، در هر نوع شعری که سروده ، تازگی مضمون و سلاست بیانش مقام بلند سخنش را نشان می دهد.”

براستی وقتی به فرهنگستان پرثمر کشور ما بخصوص خطهء هریوا می نگریم چه بزرگانی را داشتیم که هریک گنجی از معانی ادبی و فرهنگی و از سرمایه های معنوی آندیار بودند که افول  هرکدام شان از آسمان فرهنگ و ادب سرزمین ما  بواقع جبران ناپذیر و ضایعه بس عظیمی محسوب می شود .

مرحوم شایق پندار هم از جمله شاعرانی بود که رشته تحصیلی و کاری اش کاملا متفاوت از هم بود ، او شاعر و ادیبی بود که در رشته اقتصاد تحصیل کرد ، اما در بخش ادبیات و شعر مهارتش را هویدا ساخت و چنان کار کرد که همه فکر میکردند در رشته ادبیات ماستری دارد ، او علاوه بر اشعار کلاسیک شعر نونیز می سرود :

در لابلای سروده هایش درد غربت و دوری از سرزمین مادری اش را به وضاحت می توان دید و احساس کرد.

با دریغ و درد او سرانجام در سال ۲۰۰۵ میلادی جان بجان آفرین تسلیم نمود و رخ در نقاب خاک کشید.

آری ! زنده یاد استاد شایق پندار یکی از شاعران برجسته و از فرهیختگانی بود مرگش نه تنها خانواده ودوستانش را سوگوار ساخت ، بلکه تعدادی زیادی از شاعران هموطن و حتی همزبانش را متآثر ساخت که هریک در رثای او مرثیه ها نوشتند ، اشعاری سرودند و مطالبی مرقوم داشتند که برای پاسداری از مقام شامخ او ثبت تاریخ ادبیات غنامند کشور ما گردید که همزمان می تواند تسلی خاطر فامیل محترم شایق را فراهم سازد:

این شاعران عبارتند از :

محترمه رئوفه احرای ، جناب لامع احراری ، مرحوم دهزاد کهدستانی ، جناب میر غلام قادر سالک ، جناب استاد ولی سرخابی ، جناب میر عبدالقیوم سرور ، جناب ضیاء سعید (شاعر ایرانی) ، جناب جلیل احمد عثمانی ، مرحوم استاد محمد آصف فکرت ، جناب داکتر کوهیار.

زنده یاد استاد محمد آصف فکرت که یکی از دوستان صمیمی مرحوم شایق پندار بود  با شنیدن خبر مرگ دوست سفرکرده اش چنین سرود:

ای هم نفس و هم دل و هم صحبت  و همراه

ما مانده زمین گیر و تو  را  ره شــده  کوتاه

ای  مرغ    بهشتی  که    ازین  باغ  پریدی

رفتی که تو  را  تنگ  شد   اینجا  جولانگاه

از  ما  چه شنیدی که لب  از نطق  ببستی؟

از  دیدن ما داری  آخــــر زچـــــه  اکــــــراه؟

از شوق لب کیست که بستی ز سخن    لب؟

وز عشق  رخ  کیست  که رفتی به تک  چاه؟

گفتی که   نشینیم   و  بگوییم  ســــــــخنها

تو  راه  دگر رفتــــی و  من دیده   فرا  راه

ای  دوست، به رمز سخن دوست، تو واقف

ای  یار،  به  اســـــــرار  دل  یار،  تو  آگاه

بنشین  و مگیر از ما آن صحبت جان بخش

برگرد و منه بر  ما این  فـــــــرقت  جانکاه

ما  گرچه ز دیدار  تو نومـــــید شدســــــتیم

نومید  نســــــــازدت  خداوند  ز درگـــــــاه

ای  میر  گذرگه  را  از نام خوشــــــت فخر

ایزد کنــــــــدت  هم  نفـــــــس  پیر گذرگاه

آصف فکرت  

۱۶  می  ۲۰۰۵

 

ضمن آرزوی شادی روح  میرعبدالحلیم شایق  « پندار »، جا دارد تا از برادر گرامی شان جناب میر عبدالواسع شایق ابراز امتنان نمایم که با ارسال مجموعه شعر « دفتر سوخته» بر من منت نهادند ، اینک نمونه ای از کلام مرحوم شایق پندار را تقدیم شما خوانندگان محترم می نماییم که از مجموعه ِ دفتر سوخته انتخاب برگزیده شده.

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

خاکستر

شعر من  ای  جاودانی  ناله ام

داستانِ  رنج   چندین  ساله ام

ای فروزان مشعلِ  جاویدِ  من

اختر من ، ماه من ، خورشید من

بیخودی های دل  خود کام من

یادرگار  عشق  نافرجام   من

ای خروش بیقراری های من

قصه ی شب زنده داری های من

ای که با غم در دل من زاده ای

با سرشک از چشم من افتاده ای

یک دم دیگر به من دمساز شو

با دل خونین من  همراز شو

قصه ی این هستی درهم بگو

داستان   دلنشین  غم   بگو

سالها گفتی به او  پیغامِ من

قصه های جانِ  بی آرامِ من

داشتی  پیغام روح  سرکشی

شعله  افشاندی   بنام  آتشی

این زمان برگو که آن آتش فسرد

شعله های سرکش دیرینه مرد

بازگو  افسانه ی   چشم ترم

داستانِ    سردی  خاکسترم

کابل – ۱۳۴۴ خورشیدی

 

مآخذ:

۱ – مجموعه شعر « دفتر سوخته» (مرحوم استاد میر عبدالحلیم شایق پندار).

۲ – تارنمای کاتبان ( مرحوم استاد فکرت هروی»

 

11 آوریل
۱ دیدگاه

یادی اززنده یاد استاد عبدالسلام دهزادکهدستانی ، شاعر، پژوهشگر و آموزگار توانای کشور

تاریخ نشر : پنجشنبه ۲۳ حمل ( فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۱ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد عبدالسلام دهزاد کهدستانی

 ، شاعر ، پژوهشگر و آموزگار توانای کشور

قیوم بشیر هروی

۱۱ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

یکی دیگر از فرزانگان سرزمین ادب پرور هرات مرحوم استاد عبدالسلام دهزاد کهدستانی می باشد که بیشتر عمرش را در راه تربیت اولاد وطن صرف نمود.

او شاعر شیوا بیان ، نویسندهء چیره دست ، معلم نمونه و انسانی بود آرام و مهربان.

زنده یاد عبدالسلام دهزاد کهدستانی فرزند مرحوم حاجی محمد ثمان خان کهدستانی ، در سال ۱۳۰۹ خورشیدی در یک خانوادهء علم پرور در روستای کهدستان ولسوالی انجیل ولایت هرات پا بعرصه وجود نهاد.

تحصیلات ابتدایی را در مکتب کهدستان آغاز و در دارالمعلمین عالی کابل به پایان رسانید و در سال ۱۳۳۵ بعنوان معلم در مکتب ابتدایی روستای کهدستان مشغول کار شد و در تربیه فرزندان وطن صادقانه کوشید و تلاش نمود.

اما ذوق و علاقه اش به آموختن و تحصیل باعث شد تا پس از شش سال خدمت در وظیفه مقدس معلمی در سال ۱۳۴۲ خورشیدی شامل دانشکدهء زبان و ادبیات دانشگاه کابل شود تا برآگاهی اش بیافزاید. پس از فراغت و کسب لیسانس در سال ۱۳۴۶ به عنوان متصدی انجمن نویسندگان هرات انتخاب  گردید و در سال ۱۳۶۷ عضویت مجلس سنا را به دست آورد.

استاد دهزاد در سال ۱۳۷۰ عضو علمی مسلکی در ریاست تألیف و ترجمه وزارت معارف شد.

از آن پس  به پژوهش و تحقیق در ادبیات پرداخت  ومقالات فراوانی نوشت که زینت بخش صفحات اکثر نشرات داخل کشور گردید و با استقبال زیاد علاقمندان مواجه می گشت.

او را می توان پژوهشگر راسخی دانست که با تلاش و علاقه  کار می کرد و توانست کتابی را بنام تحقیقات ادبی آماده چاپ سازد ، اما از اینکه اقبال چاپ یافت یا خیر اطلاعی در دست نیست ، امید که این امر تحقق پذیرفته باشد، همچنین مجموعه اشعار استاد دهزاد نیز در سالهای آخر عمر آن استاد جاودان یاد قرار بود به نشر برسد.

استاد در قالب های غزل ، قطعه و دوبیتی  می سرود که اشعارش  پخته ، اما سلیس و روان است ، علاقمندانی زیادی داشته و دارد که در لابلای آنها مضامین ادبی ، عرفانی و اجتماعی را می توان بخوبی حس کرد. در  سروده هایش تبلوری از احساس  ، صفا،  صمیمیت و حس وطن دوستی  شاعر  نهفته  است. 

استاد مرحوم انسان  بود مهربان ، متواضع و در عین حال بسیار مددگار و نیکوکار.  او باری  خطاب به جوانان کشورش چنین گفته است:

نوع انسان در عمل فرمانده ی بحر و بر است

این جهان اورا به حکم عقل و وجدان, کشور است

در  طریق  مدعا   در  این   محیط   بی کران

کشتی عزم بشر را علم  و ایمان  لنگر است

ای جوان  ای  مظهر  آزادگی   و   مردمی!

در طریق خدمت مردم  ترا  حق  یاور است

این دیار عدل و انصاف است و جهد و یکدلی

این دیار دوستی و عدل و انسان پرور است

تا  توانی  مردم  مظلوم   را   همدرد  باش

رحم بردرماندگان ,مقبول  شرع انور است

استاد دهزاد یکی از نخبگان شهیر معاصر هرات بود که با نوشتن مقالات علمی و ادبی در راه تنویر افکار جامعه هرگز کوتاهی نکرد و با صدق و صفا مینوشت .

او که با سابقه طولانی آموزگاری در معارف کشور سالهای زیادی ازعمر پربارش را در تدریس زبان و ادبیات فارسی دری در مکاتب متعدد ، لیسه ها و دارالمعلمین عالی هرات صرف  نمود و شاگردانی زیادی از محضر این استاد گرامی  استفاده جسته و کسب فیض نمودند، در باره اهمیت مکتب و ارزشهای معنوی آن شعری دارد که خواندن آن خالی از دلچسپی نیست :

می دهد منزلت و قدر به  انسان , مکتب

پرورشگاه  د ماغ  دل و وجدان , مکتب

چشم  بینای  تو را  نور  نظر می بخشد

از برای من و تو رحمت رحمان, مکتب

در سلوک تو دهد  کیفیت  لطف  و ادب

مدد  زندگی  و  رونق   دوران , مکتب

اندرین صحنه ی ترکیب که ره پیدا نیست

راهنمایی است سوی عالم عرفان, مکتب

در گذرگاه  تو ای  طالب   فرزانه  علم

می دهد نور چو قندیل شبستان , مکتب

گر  ترا  میل  علاج   دل    بیمار   بود

دشمن تنبلی و غفلت  و نسیان , مکتب

ماده ی   راه   کمال     بشریت    دانش

پاسدار شرف و حرمت  انسان , مکتب

ای جوانی که تعالی  و سعادت  خواهی

مشعل راه  تو در عالم امکان  ,  مکتب

تو هم از دیده انصاف  چو(دهزاد) ببین

داده در نوع  بشر قوت طیران , مکتب

از مرحوم استاد دهزاد کهدستانی چهار اثر علمی به زیور چاپ آراسته شده که قرار ذیل می باشند :

۱ – آوای از دهستان.

۲ – سیمای ادب در آیینه ی حکایت .

۳ – درجِ مروارید.

۴ – حریم وصال .

اما بصورت پراکنده مقالات و اشعار زیادی از استاد کهدستانی در نشرات کشور به دست نشر سپرده شده که هر کدام درخور اهمیت میباشد.

گفته شده که در سالهای اخیر عمر آنمرحوم مجمموعه اشعار و همچنین کتاب تحقیقات ادبی ایشان آماده چاپ بود ، اما ازچگونگی چاپ آن اطلاعی در دست نیست ، امیدواریم به چاپ رسیده باشد.

و اما د رکنار سایر مضامین در اشعار شاعران عشق را نیز میتوان بخوبی دید و این چیزیست که در کلام اکثر شاعران از متقدمین گرفته تا حال با وضاحت کامل نمایان بوده و می توان آنرا حس کرد و بدون شک استاد کهدستانی نیز ازین امر مستثنی بوده نمیتواند چنانچه میتوان در غزل ذیل  بخوبی آنرا دید و حس کرد:

 

گیسوی آشفته

امشب ای سودای گیسوی پریشان کسی

آتش سوزان فگندی در دل و جان کسی

بر مرادِ خاطر  ما   گوهر  دریای  لطف

می نماید امشب از  چاک  گریبان کسی

در دل  آوراه ام  شور  جنون  انگیخته

جلوهء  مستانهء  کاکل   پریشان   کسی

از خدا خواهم شبی بر مدعای  دل شوم

در حریم عشق چون آیینه حیران کسی

دل که از بیداد شب های جدایی  آب شد

هم چو اشک از دیده افگندم به فرمان کسی

در سکوتِ تیرهء شب های هجران سوختم

از فروغ عشق چون شمع شبستانِ کسی

شوربختی بین که تا رخشید صبحِ آرزو

چون دلم بشکست با من عهد و پیمانِ کسی

گر بدل بردیم داغ ِ  بوسه  از  لعل لبی

در قیامت باز دست ما  و دامان  کسی

دردلِ (دهزاد) هم داغ ِ جنون را تازه کرد

گیسوی آشفته ی بر گشته مژگانِ کسی

این مرد با وقار و فرزانهِ روشن ضمیر سرانجام در سال ۱۳۹۹ خورشیدی به سن ۹۰ سالگی دار فانی را وداع و رخ در نقاب خاک کشید، روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد..

منابع : 

۱ – صد شاعر معاصر هرات ( استاد ولی شاه بهره).

۲ – زندگینامه استاد دهزاد کهدستانی ( ماهنامه آموزگار نوشته خلیل احمد توانا) ،

 

 

09 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد مولوی خال محمد خسته ،شاعر، خطاط، نویسنده ، پژوهشگر، سیاستمدار، دانشمند، آموزگار ، مؤرخ ، مبارز مشروطیت و آزادیخواه، عالم دین  و حافظ قرآن.

تاریخ نشر : دوشنبه ۲۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۸ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد مولوی خال محمد خسته ،شاعر، خطاط،

نویسنده ، پژوهشگر، سیاستمدار، دانشمند، آموزگار ، مؤرخ ،

مبارز مشروطیت و آزادیخواه، عالم دین  و حافظ قرآن.

قیوم بشیر هروی

۸ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

مرحوم  استاد خال محمد خسته فرزند زنده یاد ملا رستم و نواسهء شادروان عبدالرحیم در سال ۱۲۸۱ خورشیدی در دهکدهء دهباز ختلان  از توابع تاجیکستان کنونی در خانواده ی از مهاجران آن دیار ، چشم به جهان گشود ، پدرش از قریه شتل پنجشیر و مادرش از ختلان ماوراءالنهر بود.

خال محمد هنوز کودک دوساله بود که سایه پرمهر مادر از سرش رخت بربست و تحت تربیت پدر قرار گرفت.

پنج ساله بود که از ختلان به شهر بخارا کوچیدند و تحت سرپرستی پدر  و دانشمندان  وقت بخارا ، هنر خطاطی و سایر علوم متداول روز چون صرف ، نحو ،تجوید ، عقاید ، فقه اسلامی و ادبیات فارسی دری ، عربی و ترکی را فرا گرفت و به حفظ قرآن کریم نایل آمد. با استعداد سرشار و ذوق وافری که به شعر داشت از  سن ده سالگی به سرودن شعر آغاز کرد و مشتاقانه به پیش رفت.

خودش در ین باره گفته است:

به ده  در  شعر  گفتن   کردم آغاز

به سال  پانزده  گشتم  سخن  ساز

به بیست و پنج گردیدم سخن سنج

فلک  پیما  شدم  اندر سی  و   پنج

خانوادهء خسته  پس از ۵ سال اقامت در بخارا روانه مزار شریف شدند. زمانیکه پدر مولانا جهت ادای مراسم حج روانه عربستان شد ، خسته نیز در منطقه سیاه گرد مزارشریف به دهقانی پرداخت و پس از دوسال امامت مسجد بوینه قره را بدوش گرفت.

او در سال ۱۳۰۲ خورشیدی جهت ادامه تحصیل عازم هندوستان شد. اما با رسیدن به دیار بت مشکلات فراوانی را متحمل گردید، چنانچه خودش میگوید:

می شنیدم  که  زر  به  هندوستان

خاک روب است چون به ترکستان

حالیا    خسته       آمدم      دیدم

مفلسان  اند  هر کجا   یک  سان

بدون شک فراگرفتن علم و دانش آنهم دور از وطن و در دیار غربت آسان نیست و علاوه بر صبر و شکیبایی  پشت کار نیز می طلبد. چنانچه با حوصله مندی و متانت نزد عبدالغنی یاقوت رقم دهلوی زانو زد و خطاطی را به نحو احسن آموخت و در سال ۱۳۱۵ خورشیدی مؤفق به کسب لقب « مولوی» شده و به کشورش عزیمت نمود . چند سالی را در مدرسه ِ اسدیه مزارشریف و مکتب متوسطه علوم دینی و همچنین مدرسه خواجه خیران به تدریس پرداخت .

زنده یاد مولوی خسته در سال ۱۳۲۰ خورشیدی جهت شرکت در مراسم جشن استقلال از مزارشریف به کابل رفت و درآنجا با شعراء و ادبای آندیار آشنایی حاصل نمود و خود نیز بعنوان یک شاعر  ، نویسنده ، خطاط ، سیاستمدار ، دانشمند ،  آموزگار ، تذکره نویس ، حافظ قرآن ، عالم دین ، مبارز و آزادیخواه مشروطیت جایگاهش را تثبیت نمود.

او انسانی بود وارسته و پرکار. هرگز احساس خستگی نمیکرد. دانش و فهم او باعث شد تا محبوبیت خاصی در میان مردم پیدا کند ، چنانچه در سال ۱۳۲۷ خورشیدی بعنوان وکیل دوره ی هفتم شورای ملی از شهر مزارشریف کاندیدا و روانه پارلمان شد. اما از همان اوایل ورود به پارلمان با آگاهی از اوضاع کشور و با روحیهء آزاد منشی  در مقابل مفاسد اداری حکومت موضع گرفت وبا ایستادگی برای قانونمندی و آزادی مشروطیت  در صف مخالفان حکومت قرار گرفت و با صراحت لهجه صحبت میکرد. تا جاییکه  حق انتخاب مجدد او در دوره هشتم شورای ملی سلب شد و علاوتآ از رفتن او به خارج از کابل برای همیشه جلوگیری بعمل آمد .جالب توجه اینکه در سن پنجاه سالگی به خدمت عسکری جلب گردید.

پس از آن بحیث مامور فروشات در کتاب فروشی ابن سینا مقرر شد و اوایل سال ۱۳۳۵ خورشیدی مؤفق به  گشودن دکان کتاب فروشی در کوچه کاه فروشی کابل گردید.

او در سال ۱۳۳۹ خورشیدی جهت تصحیح ، اهتمام و چاپ کلیات حضرت بیدل برگزیده شد و  و با دانش و فهم عالی که داشت آنرا مؤفقانه به انجام رسانید.

اما به محض انتخاب شدن او برای چنین کاری خبر به بیرون پیچید تا جاییکه سفیر کبیر افغانستان  در قاهره  نامه ای عنوانی وزارت معارف نوشت و توسط عبدالله رؤوفی برای شخص وزیر فرستاد که در آن از او انتقاد نموده بود که چرا چنین کار مهم با ارزشی را به شخص بی سواد و بیگانه ای سپرده است .

از قضای روزگار نامه بدست یکی از ارادتمندان مولوی خسته افتاد که آنرا فوتو کاپی نموده و کاپی اش را به مولوی خسته رسانید.

این نامه موجب بر آشفتگی مولوی خسته گردید و در محفلی که چندین تن از شاعران و نویسنده گان  و شاگردان آن مرحوم حضور داشتند در پاسخ آن نامه چنین گفت :

” از آن‌ جا که در این مکتوب بی ‌سواد و بیگانه قلمداد شده‌ ام، لازم می‌ دانم که شما را در جریان یک سلسله وقایع قرار دهـم. این‌ که من سواد دارم و یا بی ‌سواد هستم، به هموطنانم به شمول جناب سفیر، نگارنده این نامه پیداست که به تبصره مزید نیازی نیست. اما درباره بیگانه بودن خود بایست بگویم که هرگز و ابداً بیگانه نیستم و آبا و اجدادی به این خاک تعلق دارم. پدرم به نام ملا رستم از پنجشیر است که در سلک منشیان سردار محمد اسحاق خان والی مزار شریف منسلک بود. هنگامی که وی علیه امیر عبدالرحمن خان قیام کرده و منهزم گردید، ارکان حکومتش که پدر من نیز در شمار آنان بود، به ماوراءالنهر فرار نمودند. پدر پنجشیری‌الاصل من در ختلان رحل اقامت افگند و با دختری از همان ناحیه ازدواج کرد که من نتیجه همان وصلت هستم. چطور می ‌توان مرا بیگانه نامید، آیا یک پنجشیری در این مرز و بوم بیگانه است؟ “

مولوی خسته به سخنور توانا، ادیب فرزانه، شاعر و دانشمند گرانمایه استاد واصف باختری نیز وصیت نمود که این پیام را صادقانه و رسالت‌ مندانه به حلقات علمی و فرهنگی کشور در آینده برساند ومرحوم استاد واصف باختری نیز در ادای این دین همت گماشت و راز پنجشیری بودنِ مولانا خسته و علت افشای آن را از زبان خودش بیان نمود.

سایر فعالیت های مولوی خسته بشرح ذیل می باشد:

۱ – در ماه میزان سال ۱۳۴۳ خورشیدی در جمله وکلای انتصابی در لویه جرگه نخستین قانون اساسی دوران مشروطیت افغانستان گردید.

۲ – از ماه قوس ۱۳۴۴ خورشیدی امتیاز نشر جریده ی وحدت را کسب نمود که تنها به نشر بیشت شماره از آن مؤفق شد.

۳ – تهیه مطالب جلد سوم آریانا دایره المعارف .

آثار بجا مانده از مولوی خسته عبارتند از:

۱ – خمستان ( نخستین اثر آنمرحوم که در سال ۱۳۱۴ توسط جنرال کنسول افغانستان  « زنده یاد استاد صلاح الدین سلجوقی » در هند به زینت چاپ آراسته شد.)

۲ – رمز حیات .

۳ – یادی از رفته گان .

۴ – معاصرین سخنور. ( درین اثر مرحوم مولوی خسته از کلیات شش جلدی خود و دو جلد منتخبات خود نیز خبر داده بود که متأسفانه از موجودیت آن خبری نیست).

۵ – ضرب المثل ها.

۶ – تذکرهء خطاطان .

۷ – عقدِ ثریا .

۸ –  تذکرهء تذکره نگاران.

۹ – فرقه ی ثالث .

۱۰ – نظم الحیات .

۱۱ – دبیرستان بلخ .

۱۲ – موسیقی دانان و کارستان بلخ .

قابل تذکر است که بخشی دیگری از کارکرد ها و آثار آنمرحوم  بصورت خطی در شعب نسخ خطی اکادمی علوم افغانستان و آرشیف ملی قرار دارد . اما چه دردآور است وقتی آثار چنین بزرگانی سالها در قفسه های آرشیف باقی می ماند، در حالیکه حکومت های گذشته بخصوص در ۲۰ سال اخیر با وجود اینکه  توانایی چاپ آنها را داشتند ، اما هرگز توجهی نکردند. به طور مثال لازم  است خاطره ای را که از سال ۲۰۰۳ میلادی دارم دراینجا با شما خواننده گان محترم شریک سازم  که می توان بعنوان مشت نمونه ی خروار دانست و آن اینکه:

اواخر ماه آگست سال ۲۰۰۳ طی سفری به کابل،  روزی به دیدار وزیر محترم اطلاعات و فرهنگ وقت جناب سید مخدوم رهین رفتم و پس از معرفی خود از ایشان خواستم که اگر امکان داشته باشد یک کاپی از آثار پدرم ( شادروان استاد علی اصغر بشیر هروی) را که خود شان  قبل از ترک افغانستان  به آرشیف ملی سپرده بودند ،  برایم بدهند تا آنها را چاپ کنم.

آقای وزیر در پاسخ گفتند:

 ” ما هیئتی را تعیین کردیم تا اثار موجود در آرشیف  را بررسی وآثار استاد را نیز چاپ نمایند  “ ، شنیدن این خبر مرا بیحد خوشحال ساخت ، اما  از آن تاریخ قریب ۲۱ سال گذشت و هرگز چنین وعده ای جامه ی عمل نپوشید ، حالا هم که کرسی نشینان ضد فرهنگ در کشور حاکم شدند ، هیچ تضمینی وجود ندارد که آثار گرانبهای « بشیرها ، خسته ها و ده ها دانشمند و نویسنده و مؤرخ » دیگر مصئون باقی بماند.  اگر چنین اتفاقی بیافتد و خدای ناکرده  این آثار به یغما برده شده و یا نابود گردد چه کسی پاسخگوی آن بوده می تواند جزء همان حاکمانی که ۲۰ سال حکومت کردند و در نهایت با کوله باری از بیت المال فرار را بر قرار ترجیح دادند.

امیدواریم که چنین اتفاقی هرگز نیافتد و آن آثار گرانبها همچنان مصئون بماند تا فرزندان این مرز و بوم که آینده سازان کشور خواهند بود روزی بعنوان مآخذ از آنها استفاده نمایند.

و اما سرانجام مولوی خال محمد خسته بعد از هفتاد ویک سال فراز و نشیب زندگی پربارش بتاریخ ۲۶ سنبه ۱۳۵۲ خورشیدی جان و جان آفرین تسلیم نمود و در دامنه ی شهدای صالحین کابل بخاک سپرده شد.

از مرحوم مولوی خسته چهار فرزند (دو پسر و دو دختر) بجا مانده است.

اینهم نمونه ای از کلام آن سخنور توانا وخوش کلام:

 

طلبگاری حسن

دیده بگشا  زادب محفل راز است  اینجا

دم نگهدار که  سر در دم گازست  اینجا

جذبه شوق بود  راه زن ِ صبر و  ثبات

تب و تابِ نفسِ  آئینه  گدازست   اینجا

مگذر بی خبر از  انجمن ِ  بزم ِ  شهود

یک قلم جلوه گه نازونیاز است  اینجا

همه دانند  که  از دل  بلب  آید  نفسی

کس نفهمد چه بسوز و که بساز است اینجا

عشق را چاره نباشد ز طلبگاری حسن

خرمن سوختگان شعله نوازست اینجا

عالمی مستِ قیام و رکوعست  و سجود

زاهد خشک نه تنها به نماز است اینجا

خسته آخر که بسر منزل تحقیق رسد

هرکه بینی برهی در تگ تازست اینجا

خسته

 

منابع :

۱ –  تارنمای آریائی ( بمناسبت چهلمین روز درگذشت مولانا خسته از محترم نذیر احمد صوفی زاده).

۲ – مولانا خسته شاعر و خطاط معاصر (  محترم ذوالمجد عالمشاهی).

۳ – زندگینامه خال محمد خسته ( وبلاگ فرهنگیان پنجشیر).

06 آوریل
۱ دیدگاه

نگرشی بر زندگی هنری استاد نجیب الله انوری ، خوشنویس برجسته  و مخترع خط جدید تبسم از سرزمین پیرهرات

تاریخ نشر: شنبه ۱۸ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

نگرشی بر زندگی هنری استاد نجیب الله انوری ، خوشنویس

برجسته و مخترع خط  جدید « تبسم » از سرزمین پیرهرات

 قیوم بشیر هروی

۱۸ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی

ملبورن – آسترالیا

  شهر باستانی هرات به گواهی تاریخ زادگاه بزرگان ونام آورانیست که بحق می توان بعنوان اسوه ها و الگو های  فرهنگ ، عرفان ،هنر و ادبیات سرزمین آریانای قدیم ، خراسان  دیروز و یا افغانستان کنونی برشمرد.

آری! درین خطه هنرپرور استادان و نخبگانی  پرورش یافتند که هر کدام به تنهایی گنجی از مفاهیم و ارزش های عرفانی ، ادبی و هنری می باشند . یکی از این فرزانگان استاد نجیب الله انوری می باشد .

استاد نجیب الله انوری فرزند زنده یاد نصرالله خان معلم است که در سال ۱۳۴۸ خورشیدی در محلهء قدیمی بازار عراقِ شهر باستانی هرات دیده به جهان گشود.

پدرش از معلمان با سابقه و از جمله ی بزرگان شهر هرات بود.

استاد انوری با راهنمایی پدر بزرگوارش ، تعلیمات ابتدایی را در مکتب عبدالواسع جبلی و خواجه محمد تاکی فرا گرفت و از سن ده سالگی نسبت علاقه اش به هنر نقاشی ، طراحی و خوشنویسی   به حلقه شاگردان جاودان یاد استاد محمد علی عطار هروی خاتم الخطاطین عصر   پیوست و زانوی ادب و شاگردی زده و از محضر مبارک آن استاد گرانمایه  بنحو احسن استفاده نمود ، فیض برد و با استعداد سرشار و مهارت خارق العاده اش  به قله های بلند هنر صعود نمود.

خودش در مورد آموختن ، تسلط و فراگیری فنون و تکنیک های اولیه خاطره ای دارد که چنین بیان می کند:

 ” در مشق های اولیه و نوشتن حرف الفبایی « ن » مشکل داشتم و چون در نگارش حروفی که شکل دوار ، دایره ی دارند باید خیلی مسلط ، ماهر و معتدل بود ، کمی ضعف داشتم و به دلخواهم نمی گشت. روزی استاد مرحوم با ملایمت و ظرافت خیره کننده اش در حالی که برایم طریقه نگاشتن حروف دوار را یاد میداد ، گفت :

آری فرزند نون درآوردن سخت است که منظق استاد درین فرصت – دو منظوره بود ، هم در عرصهِ هنر و هم در کسب رزق و روزی و زندگی . اما آموزش هنر اصیل خطاطی و خوشنویسی نزد استاد گرامی  ، عطار هروی عمر کوتاهی داشت وبعد از یک سال ونیم شاگردی و فراگیری ، استاد محمد علی عطار راهی مهاجرت وغربت شد. “

نجیب الله انوری ، دوران لیسه را در مکتب دارالمعلمین هرات سپری نمود و نسبت ادامه جنگ و با بسامانی های امنیتی در سال ۱۳۶۴ خورشیدی روانه ایران شد.

از آنجاییکه علاقمندی اش به تداوم آموختن بیشتر هنر بود حتی در محیط هجرت نیز آرام نگرفت  تا اینکه مجددآ در شهر مشهد به هنرستان خوشنویسی استاد محمد علی عطار شرفیاب شد و بهتر از گذشته درخشید و در نگارش خطوط سبعه یا هفتگانه مهارتش را نشان داد و در اندک زمان به آموختن و نگارش خطوط ثلث ، نسخ ، نستعلیق ، محقق ، شکسته نستعلیق ، ریحان و نوعی از خط کوفی دست یازید.

و در ادامه  با راهنمایی استاد عطار ، از محضر اساتیدی چون مرحوم استاد امین الله پیرزاد هروی ، مرحوم حاکم غنام از کشور عراق و زنده یاد مصطفی مهدی زاده از کشور ایران  شاگرد و مهارت های لازم را کسب نمود.

لازم است بدانیم که حدود سه دهه قبل در ایران خطی بنام « معلی » اختراع شد که نوعی برداشت آزاد از روی خط کوفی بود ، اما در مقابل آن که  به خلق نگارش نوعی جدیدتر آن احساس میشد ، استاد انوری با پشت کار و حوصله مندی و توجه به فنون خطاطی و خوشنویسی بحدی تلاش کرد که در نتیجه  با درایت و فهم موفق گردید خط جدیدی را بنام  « تبسم»  ابداع و در آسمان هنری کشور ما به ثبت برساند.

 از استاد نجیب الله انوری سه اثر تاکنون اقبال چاپ یافته که عبارتتند از:

۱ – گلواژه های نستعلیق.

۲ – رسم الخط انوری .

۳ – تلاوت نی  ، که این آثر گرانسنگ  گزیده ای است از ۷۲ اثر هنری زیبا و منحصر به فرد استاد انوری  .

تلاوت نی   با مقدمه ای از  محقق شهیر هرات جناب استاد عبدالغنی  نیکسیر ، ویرایش ، استاد محمد کاظم کاظمی و اهتمام پژوهشگر توانا جناب استاد محمد رفیع اصیل یوسفی  و همکاری مرحوم استاد براتعلی فدایی هروی ، محترم علی عبداللهی ، محترم محمد ظاهر رستمی ، محترم محمد ناصر ناهض تیموری ، محترم سید عبدالقادر رحیمی  و محترم محمد حنفی دشتی در سال ۱۳۹۳ خورشیدی توسط نشرات بدخشان در شهر مشهد با قطعه وزیری و با کیفیت عالی به تیراژ ۱۵۰۰ نسخه  بچاپ رسیده که با شماره  کتابشناسی ملی ۳۵۱۰۱۵۱ ثبت شده است.

این مجموعه هنری را شادروان استاد سعادتملوک تابش  بنام « تلاوت نی » نام گذاری نمودند که بعنوان کتاب برگزیده سال ۱۳۹۳ خورشیدی در هرات انتخاب و توسط ریاست اطلاعات  فرهنگ ولایت هرات ، طی مراسم ازرو نمایی آن تجلیل و لوح تقدیر ویادبودی نیز اهدا گردید که درتاریخ انتشارات آثار هنرمندان  ، نویسندگان و شاعران کشور ما بی نظیر و ارزنده بود.

از خدمات دیگر استاد انوری میتوان از انجمن خوشنویسان هرات نام برد که در سال ۱۳۸۳ خورشیدی تآسیس گردیدو تحت نظر و حمایت انجمن ادبی هرات تاکنون فعالیت دارد.

استاد انوری توانسته در کلاسهای آزاد هنری اش در این انجمن به تعداد زیادی از علاقمندان و مشتاقین هنر آموزش دهد.

در مورد سایر خدمات هنری و تراوشات قلمی استاد انوری میتوان از موارد ذیل نام برد:

۱ – نگارش مرقعات و آیاتی از قرآن و احادیث نبوی ، برای کاشانهء عرفانی شادروان استاد تابش هروی .

۲ – نگارش خطوط دروازه مسجد جامع صادقیه و سالن اجتماعات آن در هرات.

۳ – نگارش مرقع چهارده معصوم (ع) برای امور فرهنگی هنری مؤسسه خیریه امام جواد (ع).

۴ – نگارش کتیبه ء تکیه میرزا خان ،  نگارش گلچینی از آیات قرآنی پیرامون انفاق ، صدقه و دلجویی ، نگارش کتیبه زیارت بی بی معصومه واقع درب عراق – هرات ، نگارش بیش از سیصد اثر گرانسنگ خوشنویسی برای مجموعه های هنری.

۵ – نگارش نبشته های منظر جهاد ، یا موزیم نظامی « باغ ملت » در هرات.

۶ – ایجاد آموزشگاه ها و دوره های آموزش هنر ظرف سی سال گذشته، نوشتن نام وعنوان برای کتب ، روزنامه ها ، مجلات و مطبوعات افغانستان.

۷ – نگارش کتیبه های دیوار ، سقف و محراب مساجد و تکایا.

۸ – نگارش خطوط زیبا سازی فضای شهر.

همچنین سهمگیری و شرکت در نمایشگاه های هنری بصورت گروهی و انفرادی در شهر های پکتیا ، کابل ، جلال آباد ، هرات و خوست و همچنین کشور های پاکستان ، ایران ، بحرین ، امارات ، آلمان و کانادا را میتوان نام برد که آثارش مورد توجه ، استقبال و تقدیر قرار گرفت.

آنچه استاد انوری را با سایر هم طرازانش متمایز میسازد چاپ گزیده هنری تلاوت نی میباشد که در داخل و خارج افغانستان بر سرزبانها افتاده و خوب درخشیده.

محترم محمد رفیع اصیل یوسیفی مهتمم این اثر چنین می گوید:

” او اصالت و تنوع را در هم آمیخته است و می توان او را پرچمدار بزرگ درین عرصه بشمار آورد ، تلاش ها ، نو آوری ها و ابتکارات انوریدر هنر (نقاشی خط) نیز مثال زدنی است . شاید بتوان ، درین دوران او را یگانه میدان دار هنر نقاشی خط هریوا دانست چنانچه غوغای قلمش کران تا کران این خاک هنر خیز را طنین انداز بوده و فاتح دورترین کرانه های رنج  ریاضت است .”

آنچه درخور یادآوری می باشد  استقبال گرم از « تلاوت نی» توسط انجمن خوشنویسان ایران ، بی بی سی فارسی و سایر نشرات داخلی افغانستان و سایت های نشراتی برون مرزی می باشد.

اما با وجود همه این مؤفقیت ها آنچه بر شانه های خسته استاد انوری سنگینی میکند دردِ غربت و مهاجرت از یک طرف و ناراحتی قلبی ایشان از سوی دیگر میباشد که متأسفانه آرامش استاد را بهم زده. 

در پایان ضمن آرزوی صحتمندی برای استاد انوری گرامی ، جا دارد تا از دوست فرهیخته و پژوهشگر توانا جناب آقای استاد اصیل یوسفی  اظهار سپاس و امتنان نمایم که در تهیه این مطلب مرا یاری رساندند.

نوت :

عکس های مندرج درین مطلب از تارنمای تسنیم گرفته شده.

 

 

04 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد عبدالواحد بهره، شاعر، نویسنده، پژوهشگر ویکی از بنیانگذارن معارف نوین در هرات.

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۶ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی  – ۴ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد عبدالواحد بهره ، شاعر ، نویسنده ،

پژوهشگر ویکی از بنیانگذارن معارف نوین در هرات.

قیوم بشیر هروی

۱۶ حمل(فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی

ملبورن – استرالیا

وقتی تاریخ پربار  و سراسر درخشان  کشور و بخصوص سرزمین علم و فرهنگ هرات باستان را  ورق می زنیم ، درمی یابیم  چه شخصیت ها و فضلای ادبی دراین خطه  پا به عرصه  وجود نهاده، رشد و نمو کرده و در نهایت هر یک  خدمات  شایانی را در آن انجام  داده و صفحهِ درخشان و طلایی را بنام خویش به ثبت رسانیده اند.   

آری ! یکی از شخصیت های بارز  مرحوم استاد عبدالواحد بهره میباشد که عمر پربارش را در راه تعالی و ترقی این سرزمین سپری نموده و برای تنویر افکار عامه از هیچگونه تلاشی دریغ ننمود.                                       

مرحوم استاد بهره فرزند ارشد زنده یاد مولوی رحیم داد تیموری عالم ومفتی متبحرهرات و فرزند بی بی هاجر عارفهء کامل و شاعرهء فاضل و نواسه مولانا میر محمد یوسف قاضی القضات وقت هرات است که  نسب شان  به گوهر شاد  بیگم  و شاهرخ  میرزای تیموری می رسد.                                    

شادروان استاد بهره درسال ۱۲۷۷ خورشیدی در قریهء پهرهء ولسوالی گذره ولایت هرات دیده بجهان گشود و نزد پدر بزرگوارش و سایر علمای  آنزمان به تحصیل علوم متداوله پرداخت و در سال ۱۲۹۹ خورشیدی با کسب درجه  اول نمره گی از دارالمعلمین علوم دینی هرات فارغ گردید.                     

نخستین کار رسمی استاد بهره معاونیت معارف  جدید  دارالنصرت و مدیرمکتب شرافت هرات بود که طی حکمی از سوی مرحوم علامه صلاح الدین سلجوقی مقررگردید.     

که پس از چند ماه سرپرستی امور معارف جدیدالتأسیس هرات نیز به ایشان محول گردید ، اما دشمنان فرهنگ ومعارف هرات با تبلیغات سؤ عرصه را بر استاد تنگ نموده و معلمین را بچه کافرکنک می خواندند.                           

اما مرحوم استاد بهره با مطالعه دقیق از اوضاع دست به یک اقدام بی سابقه زده و جهت تنویر  افکار و اذهان عامه گردهمایی را در باغ میرزا خان هرات برگزار نمود و در حالیکه تعداد زیادی از بزرگان هرات را دعوت نموده بود با تحریر و نمایش نخستین نمایشنامه تعلیم جدید و قدیم هرات مؤفق شد توطئه دشمنان معارف را همانجا خنثی و هزاران دانش آموز را جذب مکاتب تازه   تأسیس هرات نماید و برگ طلایی را در تاریخ معارف این خطه به ثبت برساند.                                                                                 

مرحوم استاد بهره که با این اقدام متبکرانه اش توانسته بود موانع بزرگی را از سر راه بردارد ، بصورت هفته وار نمایشات آموزندهء تیاترنوین را نیز در محوطه چهار باغ هرات برای عموم مردم بنمایش می گذشت که با استقبال گرم روبرو گردید.                          

پس از این مؤفقیت مرحوم استاد بهره مؤفق به کسب نخستین مدال تعلیمی امیر امان الله خان غازی گردید که همراه با تقدیر نامه ای  بتاریخ اول قوس ۱۳۰۱ خورشیدی توسط مرحوم علامه صلاح الدین سلجوقی از کابل برای شان ارسال گردید.                                 مرحوم بهره در سال ۱۳۰۲ خورشیدی مؤفق به تأسیس چند مکتب دیگر در هرات گردید که تعدادی زیادی شامل آن گردیدند ، اما با روی کار آمدن امیر حبیب الله خان کلکانی مرحوم استاد بهره بصفت یکی از بنیانگذاران معارف هرات دستگیر و در قلعه اختیارالدین هرات که محل نظارتخانه حکومتی بود زندانی گردید . اما با تصرف کابل توسط نادرخان از حبس رها گردیده و در سال ۱۳۰۹ خورشیدی از سوی مرحوم عبدالرحیم خان نایب سالار، نایب الحکومه هرات، بصفت نماینده امور خارجه در تورغندی هرات  تقرر یافت. 

مرحوم بهره از آغاز سال ۱۳۱۰ تا پایان سال ۱۳۱۵ خورشید بصفت معاون انجمن ادبی هرات و مسئول مجله ادبی تعیین گردید که در تمام شماره های مجلات ادبی هرات مقالات پژوهشی و اشعارش به نشر می رسید که توسط محترم خلیل الله افضلی نویسنده و پژوهشگر در قالب کتابی گردآوری شده است.                                                                                   

مرحوم استاد بهره نسبت آشنایی کامل به زبان عربی در سال ۱۳۱۳ خورشیدی بعنوان معلم کاروان حجاج هرات تعیین و ضمن انجام فریضه حج  در آن سفر به سرایش صد سلام شریف در جوار روضه مطهر پیامبر عظیم الشأن اسلام توفیق حاصل نموده که پس از مولانا جامی دومین صد سلام زبان فارسی دری شناخته شده و در روزنامه معروف کشور مصر و در قسمت اخیر دلایل الخیرات کشور عربستان سعودی در آن زمان نیز به زیور چاپ آراسته گردید.

به اساس نوشته مولانا خستهِ مزاری ،عارف ، بیدل شناس و مؤرخ نامی کشور، صد سلام استاد بهره به درجه قبولیه روحانیت محمدی رسید که همه ساله تبرکآ در طی پنجاه سال متمادی در روزمولود شریف در مسجد جامع هرات توسط خود استاد قرائت گردیده است.      مرحوم استاد بهره از سال ۱۳۱۵ خورشیدی تا سال ۱۳۲۱ بصفت سرمعلم مکتب جدیدالتأسیس رشدیه ، انصاری و آمر تفتیش معارف هرات صادقانه خدمت نمود و بخاطر ارادت کاملش نسبت به پیر هرات ۲۸ سال متواتر در مراسم ادبی عرفانی شب های جمعه  نمکدان گازرگاه  اشتراک و باشرح و تفسیر آثار عرفانی پیرهرات بر غنامندی آن مجالس پر فیض  ادبی که با حضور بزرگان میادین علم وعرفان برگزار می گردید بیفزود و به بیان ناگفته هایی از فراز های کلامی پیرهرات توفیق حاصل نمود.                         

قابل یادآوری میباشد که مرحوم استاد بهره در طول دوران کاری اش مؤفق به کسب تقدیر نامه ها و مدال های از سوی والیان هرات ، وزرای کشور، محمد ظاهر شاه پادشاه وقت وهمچنین سردار محمد داؤد نخستین رئیس جمهور افغانستان گردید .                              

محترم دکتورحفیظ الله بصیر نویسنده و مؤرخ  مقیم آلمان  که در سال ۱۳۴۲ خورشیدی در همایش تجلیل از نهصدمین سال درگذشت پیر هرات اشتراک داشته است ، در کتابش می نویسد:                                                  

” استاد بهره یکی از سخنرانان پرجاذبه و قرائت کنندگان شعر شیوایش در روز نخست همایش پیر هرات بود. ”                              

از استاد بهره در بیش از ۵۳ کتاب که نویسندگان آنها استادان مشهور تاریخ و فرهنگ داخلی و خارجی اند بعنوان استاد سابقه دارو یکی از بنیانگذاران معارف و فرهنگ نوین هرات در عصر امانیه یاد شده است و فراز هایی از ابتکارات ماندگارش در آنها درج گردیده است .                                   

استاد همچنین به نگارش و سرایش چهارده اثر شعر ونثر پژوهشی و ارشادی بزبان های فارسی دری ، پشتو وعربی توفیق حاصل نموده که رهنمای سعادت گزینه ی از چهارده اثرسودمند اوست .این اثر شامل بخشی از الهیات ، صد سلام ، غزلیات ، مخمسات ، لطایف انتقادی و اجتماعی ، اشعار میهنی ، نامه ها تقاریظی از بزرگان شعر و ادب چون علامه سلجوقی ، استاد خلیل الله خلیلی ، استاد نجف علی رهبر ، استاد حفیظ الله علیم ، استاد محمد خان نویدی ، استاد عبدالغیاث قاضی زاده ، استاد محمد سعید مشعل و استاد نطقی افضلی میباشد .  (روان بزرگانی که از میان ما رفتند شاد وخشنود باد)                                                                               

در صفحات اخیر کتاب رهنمای سعادت مطلبی تحت نام خواب حقیقت توجه خواننده را بخود جلب میکند که از زبان استاد بهره چنین بیان گردیده است:

” زمانی که مسئولیت مرستون هرات را عهده دار بودم ، تعدادی از دیوانگان و مجانین در آن نگهداری و حفاظت می شدند .یکی از دیوانگان که مسمی به دیوانهِ کابلی بود با ضرب سنگ ، استخوان سر گنگ برهنه  را که همواره ملبس و آلوده بود می شکند. و بر اساس هدایت داکتر معالج باید بدن گنگ برهنه شسته و پاک میشد که متأسفانه همه محافظین پا بفرار گذاشتند. دراین اثنا وجدان بشری ام مرا واداشت تا خودم به شستشوی بدن آن دیوانهِ  بی کس همت بگمارم. شب در عالم خواب  متوجه می شوم که درب خانه ام کوبیده میشود وقتی درب را باز کردم ، سه نفر عرب چهل تار بسر درحالیکه بیرق بزرگ و سبز رنگی را بدست دارند برایم میگویند مایان خادمان روضه مطهر رسول خدا هستیم ، دیشب برای ما از طرف آن جناب امر شد تا بیرق فراز مرقدم را گرفته و به شهر هرات برای حاجی عبدالواحد بهره که خدمتکار امت  بی کس و محتاج من است برسانید و بگویید که روحانیت مرا شاد وخرسند ساختید.   ”          

قابل یادآوری میباشد که بپاس خدمت ارزنده  شادروان استاد بهره در عرصه معارف ، اوایل سال ۱۳۹۱ خورشیدی مکتب متوسطه استاد عبدالواحد بهره از سوی وزارت معارف وقت افغانستان تأسیس گردید.                              

همچنین همزمان با تجلیل از صد وبیستمین سال تولد استاد بهره و رونمایی کتاب رهنمای سعادت ، در سال ۱۳۹۸ خورشیدی  فرهنگ سرای بزرگ استاد بهره نیزدر شهر هرات  رسمآ گشایش یافت که  اقدامی بود درخور تحسین و قابل قدر از سوی فرهنگیان خطهء هنرپرور و ادب خیز هرات باستان.         

استاد بهره پس از یک عمر خدمت و تربیت بیش از چهل هزار تن از فرزندان این مرز وبوم  و انجام خدمات صادقانه در پست های مختلف سرانجام در اواخر سال ۱۳۶۲ خورشیدی دار فانی را وداع و جامعه فرهنگی کشور را سوگوار ساخت که بدون شک جایش برای همیش خالی و درگذشت ایشان ضایعه جبران ناپذیری پنداشته می شود.                                          

  استاد بهره به پا س این موهبت بزرگ  چنین سروده اند:

خدمتِ خلق

دایما   لطف   خداوند   بود   یارِ  کسی

که گشاید به  مروت  گره از  کارِ کسی

نشود  سینه ات   افگار  ز  آفات  زمان

گرنهی مرهمی برسینه ی  افگارِ  کسی

دستی ازغیب رسد بهر کمک  گاری تو

گر تو باشی  ز ره  لطف  مددگار  کسی

روح  پاک نبوی از تو رضا  مند   شود

شاد سازی  اگر از لطف  دل زارِ  کسی

طاعتی نیست پسندیده تر از خدمت خلق

دل بدست آر ومزن  دست  به آزارِ کسی

منابع : در تهیه معلومات فوق از ویدیوییکه بمناسبت گرامیداشت از یکصد و بیستمین سال تولد روان شاد استاد عبدالواحد بهره در سال ۲۰۱۹ میلادی ترتیب و تنظیم شده بود استفاده شده است.                                           

 

 

03 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد محمد سعید مشعل غوری « هروی»

تاریخ نشر: چهارشنبه ۱۵ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از زنده یاد استاد محمد سعید مشعل

غوری « هروی» چهره ی تابناک هنر

نقاشی و مینیاتوری ،ادیب و

شاعرمعاصر کشور ما

قیوم بشیر هروی

سوم اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

زنده یاد استاد محمد سعید مشعل غوری «هروی» یکی از مفاخر بارز و از چهره های تابناک هنر نقاشی ، مینیاتوری و منبدکاری معاصر کشورما می باشد که آثار پربهایی از خود به یادگار گذاشت.

زنده یاد استاد مشعل در سال ۱۲۹۲ خورشیدی در یک خانوادهء هنردوست و هنرپرور ولایت غور دیده به جهان گشود ، پدرش مرحوم حاجی محمود خان فرزند غلام رسول خان از سرداران و بزرگان با رسوخ غور واز هنرمندان برجسته آندیار بود بودکه در جنگ میوند نیز شرکت جسته بود و مردم آندیار احترام خاصی به وی داشتند.

استاد مشعل تحصیلات ابتدایی را نزد علما و اساتید غور آغاز و در دوران امان الله خان در کابل بپایان برد. پس از بازگشت به زادگاهش  به فراگیری علوم دینی پرداخت و سپس روانه  هرات شد تا نقاشی و تذهیب کاری رافرا گیرد، اما نخست به ادبیات و شعر روی آورد و از محضر مرحوم استاد خلیل الله خلیلی که در آن روزگار در هرات بود بهره ها برد و استفاده نمود و در هرات اقامت گزید و بطور جدی به فرا گیری هنر نقاشی و میناتوری پرداخت.

پدر استاد مشعل از را از هنرشناسان دورهء تیموریان هرات میدانستند و کاکایش نیز در تذهیب کاری و خوشنویسی ید طولایی داشت.

زنده یاد استاد مشعل با پشت کارو استعداد سرشارش یکی از بهترین های عصر خود شد وعلاوه بر نقاشی ، مینیاتوری ، مجسمه سازی ، گچبری ، سنگ تراشی و خوشنویسی به هنر موسیقی نیز علاقه داشت که میتوان از مهارت او در نواختن دوتار و ویلون نیز نام برد.

او در کنار هنرمندی اش به کار های دولتی نیز گمارده شد ودر بخش های مختلف ایفای وظیفه نمود.

سالها بعنوان حاکم جوند (بزرگترین ولسوالی ولایت بادغیس) و ولسوالی های کهسان و گلران در هرات ، مدیر تحریرات ولایت هرات و از سال ۱۳۳۵ خورشیدی بعنوان رئیس شهرداری هرات کار کرد و به ساخت بازار صنعتگران در هرات اقدام نمود.

اما کار های اداری هرگز مانع کارهای هنری اش نشد و بحدی درین راستا پیش رفت که شاگردان فراوانی را  نیز تربیه نمود.

زنده یاد استاد مشعل در اینکه سایه پرمهر پدر و کاکای گرامی اش چگونه بر هنرمندی اش تآثیر داشته میگوید:

” کاکایم سلطان محمد، خطاط و تذهیب کار بود و ذوق هنری خوبی داشت. انگیزه های اولیه را کاکایم در ضمیرم رسوخ داد، ولی پدرم در حقیقت شرق شناس بود. در کتابخانه او نسخه های بی نظیری از نگارگران و نقاشان مشهور هرات وجود داشت .”     

استاد مشعل خدمات قابل قدری را در عرصه های مختلف هنری و ترویج و گسترش میناتوری انجام داد وتآسیس مکتب هنری بهزاد در سال ۱۳۲۵ خورشیدی که در حال حاضر بنام  لیسه هنری بهزاد شهرت دارد از کار های مهم اوست که در سی وپنج رشته مختلف هنری  آموزش بیش از ۱۰۰۰ شاگرد را تحت نظر خود استاد مشعل  یاد نمود که از فعالیت های این مکتب بشمار میرفت.

از کار های باارزش استاد میتوان از اینها نام برد:

۱ – طراجی وگچبری محراب شبستان مسجد جامع هرات که با مهارت خاص توسط شاگردان استاد مشعل و تحت سرپرستی خود ایشان صورت گرفت .

۲ –  تذهیب قرآن بزرگی که کتابت آن بخط ثلث توسط زنده یاد استاد عطار هروی انجام پذیرفت .

۳ – در بخش مجسمه سازی و سنگر تراشی ، میتوان از پیکر تراشی چهار اسب سفید در حوض پارک گلهای شهر هرات نام برد که متأسفانه در دور اول حاکمیت طالبان از بین برده شد.

۴ – نقاشی و تذهیب های خانه هرات در تالار بزرگ ولایت هرات که دیوار های آن بر پایه مکتب هنری تیموری ، نقاشی و تذهیب یافته است.

۵ –تثبیت هنر مینیاتوری بعنوان یک مضمون در دارالمعلمین عالی هرات بود که بیش از ۴ دهه قبل به ابتکار استاد مشعل صورت گرفت و صد ها شاگرد از آن فارغ و بعنوان استاد هنر در سراسر کشور توظیف شدند.

مرحوم استاد مشعل در سالهای اخیر عمر پربارش که با دور نخست حکومت طالبان ( این گروه فرهنگ ستیز) همزمان بود احساس افسردگی میکرد و روزگارش به سختی میگذشت.

او در گفتگویی که چند ماه قبل از وفاتش با محترم ( محمد رفیع اصیل یوسفی) انجام داده بود چنین گفت :

“…تصمیم دارند خانه مرا از من بگیرند، به خاطر آنکه سندش را خالقیار (والی هرات در زمان دولت کمونیستی) امضا کرده است، و من تصمیم گرفتم که اگر چنین کنند برای همیشه هرات را به لقایش ببخشم و به زادگاهم غور بروم و در همان جا بمیرم. با آن هم، من با این مردم خو گرفته ام، خودم را از آنها می دانم و درغم شان می سوزم. همانجا که تو (خطاب به رفیع اصیل، مصاحبه کننده) نشسته ای، خبرنگار بی بی سی آقای کسری ناجی نشسته بود و من به صراحت به او گفتم که ما اینک در یک خالیگاه تاریخی به سر می بریم. ما که اینجا زندگی می کنیم، می دانیم که چه می گذرد و چه می کنند. تاریخ و تمدن این سرزمین به عقب رفته که متاسفانه متوقف شده و به بند کشیده شده است .”

استاد مشعل در این گفتگو، با چشمانی اشکبار می گوید: 

” که چند شب پیش، استاد عطار، خوشنویس هروی را در خواب دیده که به او می گوید: “چرا نزد ما نمی آیی ؟

و اما از خاطرات تلخی که استاد مشعل مرحوم ازطول عمر هنری اش داشت میتوان به از حادثه تلخ زیر یاد کرد:

۱ –  جنگ شدیدی که در محله باباجی شهرهرات در سال ۱۳۶۲ خورشیدی رخ داد تمام آثار منقوش ومکتوب استاد با بیش از سه هزار جلد از کتب نفیسی که در کتابخانه شخصی اش بود در آتش سوخت.

۲ –  تخریب چهار مجسمه اسب سفید توسط طالبان بود که استاد درین مورد چنین گفته بود:

“به طور ناگهانی از پارک گلها می گذشتم و می خواستم به طرف خانه خود بروم، دیدم که در میان حوض، اثری از اسب های سفیدی که هر روز آنها را می دیدم و در ایام جوانی حجاری کرده بودم نیست. نگهان حالم منقلب شد و بر زمین خوردم و هر زمان که از آن جا می گذشتم، چشمانم را می بستم تا آن صحنه تلخ را به خاطر نیاورم . “

زنده یاد استاد محمد سعید مشعل در طول نیم قرن حیات هنری خود شاگردانی فراوانی را تربیت کرد که بارزترین شان عبارتند از:

۱ – محمد ناصر طالب .

۲ – کریم رحیمی .

۳ – خلیل اقا ازهر هروی ( که خوشبختانه از دوستان صمیمی ام در شهر ملبورن میباشند).

۴ – مقصود خوشبخت .

۵ عنایت الله احراری.

کاری از استاد خلیل آقا ازهر هروی (از شاگردان استاد مشعل)

آثار فراوانی از استاد مشعل به یادگار مانده که تعدادی از آنها به زینت چاپ آراسته شده که عبارتند از:

۱ – مشعل هنر ( که نگارستان هرات را به دوازده رشتهء هنری تقسم نموده است .)

۲ – خشک وتر ، ای داغ ( مجموعه شعر).

۳ – صیقل ایمان ( در بارهء علم عقاید ).

۴ – زبان گفتاری مردم غورات ، تاریخ غورات ، چه در کجاست ( نقاط باستانی ، آثار تاریخی و معادن مهم افغانستان).

و چندین اثر دیگر که هنوز چاپ نشده .

استاد محمد سعید مشعل در حالیکه از مریضی قلبی رنج میبرد سر انجام در ۱۲ دلو (بهمن) ۱۳۷۶ خورشیدی در شهر هرات چشم از جهان پوشید و در جوار مزار حضرت امام فخر رازی رح بخاک سپرده شد.

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

اینهم نمونه ای از کلام آن مرحوم :

بزمگاهِ خواجه  عبدالله انصاری (رح)

اگر   خواهی  که  یابی  لذت   آغوش   دلداری

اگر خواهی روی از خواب غفلت سوی بیداری

اگر در سینه  قلبی  پر زه  مهر  و آرزو  داری

بباید  جست  راه   دوستان    حضرت    باری

دهد تا  ساقی  عرفان  دلت  را  جام  هشیاری

درآ  در بزم‌ گاه خواجه عبدالله  انصاری (رح)

دل اینجا، روح اینجا، خلوت اینجا، التفات اینجاست

بهشت اینجا، بهار اینجا، نفس اینجا، حیات اینجاست

زمان اینجا، کمال اینجا، زلال اینجا، نجات اینجاست

در این منزل همه جمع اند چون پیر هرات اینجاست

بیا و خاک این  در کن  اگر  داری  سر یاری

درآ در بزم گاه خواجه  عبدالله انصاری (رح)

در اینجا روح پاک  اولیا  را می توان  دیدن

مقام فیض بخش  اصفیا را  می توان   دیدن

نگاه   پر  ز مهر  انبیا  را  می توان   دیدن

ازین ره گر خدا خواهد  خدا را  می توان  دیدن

زخود بیرون شو ار خواهی همی ازدوست غمخواهی

درآ  در بزمگاه  خواجه عبدالله انصاری (رح)

زهی جرات اگر این روضه را گوییم رضوانش

که شور هردو عالم خیزد از  طاق نمکدانش

فلک را  روشنی  از  لمعه  مهر  درخشانش

فلک را طوطیای  چشم  باشد  خاک ایوانش

اگر خواهی به عمر خود نبینی روی دشواری

درآ در بزم  گاه خواجه  عبدالله انصاری(رح)

بیاکز فیض انوارش ببینی یک  جهان مشعل

فضا مشعل، هوا مشعل، زمین تا آسمان مشعل

زسقف روضه  او تا به  فرق فرقدان  مشعل

به قانون ادب چون شمع میسوزد زبان مشعل

بیا   و  اشکریزان  با  فغان  و  ناله و زاری

درآ در بزم گاه خواجه عبدالله انصاری (رح)

محمد سعید مشعل غوری (هروی)

منابع :

۱ – تارنمای دویچه ول (آلمان)

۲ – تارنمای سحر

۳ – تارنمای بی بی سی

01 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از شاعرِ پیشکسوت و دردآشنای سرزمینم زنده یاد محمد ناصر فرخاد « صابری »

تاریخ نشر: دوشنبه ۱۳ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از شاعرِ پیشکسوت و دردآشنای

سرزمینم زنده یاد محمد ناصر

فرخاد « صابری»

قیوم بشیر هروی

۱ اپریل ۲۰۲۴

ملبورن – آسترالیا

زنده یاد محمد ناصر فرخاد فرزند مرحوم علی اصغر فرزند شادروان محمد حسن،  در سال ۱۳۳۳ خورشیدی در شهر هرات دیده بجهان گشود ، پس از ختم تحصیلات ابتدایی ، لیسه عالی جامی را به پایان رسانید و دیپلم فراغت را بدست آورد.

با تجاوز اتحاد شوروی به افغانستان ، ناگزیر به ترک زادگاهش شده و روانه ایران گردید. د رایران به بفعالیت های فرهنگی ادبی آغاز کرد و به سرودن شعر پرداخت و در انجمن شعرای مهاجر شرکت می جست که می توان اورا از شاعران نسل اول مهاجرت دانست.

در کتاب کاج ها هنوز ایستاده اند تألیف محترم محمد ظاهر رستمی هروی ،  او خودش را چنین معرفی نموده است:

” از آن جایی که شعر و شاعری میراث ارجمندی از نیاکان پر تلاش این مرز وبوم بوده است و اشعار فارسی ، جزء لالایی های مادران با احساس و خوش قریحهء مردم ما بوده ، من از آوان کودکی به شعر ذوق و علاقه داشتم و همیشه زمزمهء آرامش بخش مادرم که می گفت :

دلی دارم چو مینای شکسته … به گوشم طنین می افکند.

بعد ها که بزرگ تر شدم احساس کردم می توانم چیز هایی بنویسم که مثل شعر باشد، لذا بدون توجه به تمسخر بزرگ ترها به راهم ادامه دادم ، اما بعدا با شاعران شهر خویش آشنا شدم و دست به تجربه های بیشتر در زمینه های شعری زدم. دیوان های متقدمین را خیلی مطالعه کردم واز بزرگان خیلی چیز ها یاد گرفتم ، تا این که در حلقهء شعر استاد فدائی راه یافتم و خود مدتی در زمینهء شعر صاحب ادعا گردیدم ، ولی خیلی زود ادعای خویش را پس گفتم ، چون شاعر شدن و ادعای شاعری خیلی هم آسان نیست . “

اولین بار در ایران با نامش آشنایی حاصل نمودم ، اما خودش را از نزدیک ندیده بودم تا اینکه اوایل ماه حوت ۱۳۶۵ خورشیدی برابر با مارچ ۱۹۸۷ میلادی زمانیکه هوای هندوستان به سرم زده بود و عزم سفر به دیار بت داشتم در شهر لاهور پاکستان بصورت تصادفی در دهلیز هوتلی که در آن اقامت داشتیم با وی سر خوردم وپس از سلام و احوالپرسی پی بردم که این همان شاعر خوش کلام همدیارم ناصر فرخاد است. از آن شب پیوند دوستی و آشنایی ما رقم خورد . شب ها به اتاقش میرفتم و به شنیدن دکلمه های اشعارش گوش فرا میدادم. و گاهی از سروده هایم برایش می خواندم.  این سر آغازی بود برای آشنایی و دوستی ما. از قضای روزگار از سفر به هند منصرف شدم و دوباره به شهر کویته برگشته ومدتی را آنجا ماندم. چندی پس از آن  در سفری که از شهر کویته پاکستان بسوی ایران داشتم نیز تا شهرک رباط که منقطه مرزی میان افغانستان ، پاکستان و ایران می باشد با فرخاد عزیز همسفر شدم ، سفری که هرگز خاطرات خوش آن فراموشم نمی شود، سفری که تمام راه را با خواندن شعر طی کردیم.

سال ها این آشنایی وارتباط ادامه یافت تا اینکه دست سرنوشت مرا دوباره راهی غربت سرای پاکستان نمود جاییکه بحیث مسؤول امور فرهگی شورای ولایتی کابل حرکت اسلامی افغانستان  و مدیر مسؤل جریده پیام شهداء مقرر شدم و بدین ترتیب چند سالی اورا ندیدم.   

آخرین باری که او را ملاقات نمودم برج سپتامبر ۱۹۹۱ میلادی برابر با سنبله ۱۳۷۰ خورشیدی بود که طی سفردیگری به ایران به دیدنش رفتم و پس از آن نیز به پاکستان و بالاخره به آسترالیا آمدم.                                   

گرفتاری های روزگار و مصروفیت های زندگی باعث شد تا سالها از او بی خبر بمانم. تا اینکه بر حسب تصادف با مامایش در شهر کنبرا آشنا شدم و گاهگایی جویای احوالش ازین طریق میشدم.

اواسط سال ۱۳۹۷ بود که از طریق مامایش اطلاع یافتم که ناصر عزیز پس از یک سکتهء مغزی قدری از توانمندی جسمی و قدرت تکلم را از دست داده ، این خبر خوبی نبود و سخت موجب تآثرم گردید ، اما چه می توان کرد جز اینکه برایش دعا نمود و آرزوی صحتمندی و بهبودی اش را داشت.

اما در ادامهء آن خبر خوشی را نیز دریافت کردم و آن انتشار مجموعه اشعارش بود تحت عنوان افسانهء ناخوانده که توسط انتشارات بدخشان به زینت چاپ آراسته شده است که توسط مامایش برایم ارسال شد.    

          این مجموعه وزین با مقدمه آقایان محمد کاظم کاظمی شاعر و پژوهشگر و بصیر احمد حسین زاده روزنامه نگار گرانقدر همدیارم دربیشتر از۲۷۰ صفحه به چاپ رسیده که شامل غزلیات  ، چهار پاره ها ، مثنوی ها و نوسروده های شاعر می باشد و جا دارد از شاعر گرانمایه محترمه فریبا صابری خواهر گرامی جناب فرخاد عزیز که بانی نشر این اثر شده اند  نیز اظهار سپاس و امتنان نمایم.  

در بخشی از مقدمه ایکه محترم محمد کاظم کاظمی نوشته است چنین می خوانیم:

 “شاعر گرانقدر ناصر فرخاد را می شود یکی از پیشگامان شعر امروز هرات دانست. وقتی می گوییم « شعر امروز هرات» ، منظور مان شعری است که از دایرهء سنت رایج در شعر متأخر افغانستان رسته وافق های تازه ای را جستجو می کند.”                        

او علاوه می کند:

” ناصر فرخاد همانند شادروان سعادتملوک تابش ، نوذر الیاس، ضیاءالحق سخا و حمیرا نکهت دستگیر زاده از هم نسلان خویش ، در مفصل سنت و تجدد ایستاده است واز این روی هم در قالب های کهن آثاری ارجمند دارد وهم در قالب های نو. والبته چنان که رسم نوگرایان آن سال هاست ، به قالب چهار پاره گرایشی ویژه دارد.”                             

و همین طور در قسمتی از یادنامه ایکه  توسط  محترم بصیر احمد حسین زاده  تحریر  یافته  اینطور آمده است:                                                                            

” دیروز به سراغش رفتم . زنگ منزلش را زدم ، خودش با سختی در را به رویم باز کرد. مردی را در مقابل خود دیدم که هیچ شباهتی با آن جوان رشید و خوش قد وبالایی که ۲۵ سال پیش دیده بودم نداشت. در شگفت شدم از بازی روزگار و چرخ کژمدار.              

جویای احوالش شدم و گفتم : « شما در مشهد بودیم و ما خبر نداشتیم.؟ دیدم اشک در چشمانش جمع شد و در حالی که به سختی صحبت می کرد، چند کلمه ای بر زبان آورد و گفت: « بله، من سال ها است که سکتهء ناقص کرده ام و یک دست وپای من حس ندارد و در تکلم هم به شدت مشکل دارم ودر چند سال اخیر دردهای زیادی را تحمل کردم . کسی هم در این سال ها سراغی از من نگرفته است. اما به هر حال خدا را شاکرم و راضی هستم به رضای او …»                                                                                   

چهره اش خیلی تغییر کرده بود و اصلآ نمی توانستم باور کنم که این ناصر فرخاد است.

راستش از خودم خجالت کشیدم که چگونه این شاعر همشهری من در طول این سال ها با این بیماری سخت در این شهر دست و پنجه نرم کرده است و من از او بی خبر بوده ام. حقیقتآ حالم از خودم به هم خورد.”    

اما چه باعث شده که فرهنگیان ما اینچنین از حال هم بیخبر بمانند و در حالیکه محافل و گردهمایی های فراوان ادبی و هنری هر از چند گاهی در مشهد برگزار می شد ، اما چرا کسی از فرخاد عزیز یادی نکردو گویا او را به فراموشی سپرده بودند؟

چه علتی را می توان یافت که  در جامعه هنری فرهنگی کشور کمتر توجهی به هنرمندان ، نویسندگان ، شاعران، استادان و در مجموع اهل فرهنگ صورت نمی گیرد و چه بسا از هنرمندان کشور بخصوص در سال های اخیر حیات شان با مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم می کردند ، در فقر و تنگدستی درگذشتند و  هرگز کسی به سراغ شان نرفت و توجهی به آنها ننمود.                                        چنانچه  محترم بصیر احمد حسین زاده در بخش دیگری از یادنامه اش می گوید:

” راستی چرا دراین سال ها که این همه جلسهء شعر و شاعری و سیمینار وجشنواره برگزار شده ،کسی از او یادی نکرده است؟ ”      

آیا آنعده از فرهنگیان ما که در همسایگی ناصر عزیز  بود وباش داشتند پاسخ قناعت کننده ای به پرسش بالا دارند؟ بدون شک باید گفت نه !                                               

آری ! ناصر فرخاد عزیز سالهای اخیر عمرش را در بستر بیماری گذراند و سرانجام روز شنبه ۱۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی در شهر مشهد جان به جان آفرین تسلیم نمود و روز گذشته در بهشت رضای آن شهر بخاک سپرده شد ، روحش شاد ویادش گرامی باد.

در پایان ضمن عرض تسلیت به خانوادهء معزز فرخاد عزیز و جامعه فرهنگی کشور از زحمات همه عزیزانی که در چاپ  افسانهء ناخوانده زحمت کشدیدند اظهار سپاس و قدردانی نموده اینک نمونه ای از کلام شاعر گرانمایه را خدمت شما عزیزان تقدیم می نمایم.

فسانهء ناخوانده

تو ای بلور غرور از غرود  می شکنی

مرا چو سنگِ صبورِ  صبور می شکنی

بیا  و  مطلع   شعرِ  نگفته ی  من باش

اگر چه واژهء عشرم به زور می شکنی

تنور  قلب  مرا  گرم  کرده  آتشِ  شوق

تو از چه مشعلهء این تنور  می شکنی

چگونه با تو بگویم که بی تو می میرم

ز بعد  مرگ  مرا  زیر گور  می شکنی

چو عنکبوت تنیدم ب ه خویش تارِ امید

تواش ببازی، چون پای مور می شکنی

یکی   فسانهء  ناخواندهء    زمانم من

که وقت خواندنم از یک مرور می شکنی

تو آن ستارهء عشقی که در سپهر خیال

مرا به چشمکی از راه دور می شکنی

ز انتظار تو شد کور، دیدهء « فرخاد»

چرا عصای محبت ز کور می شکنی؟

29 مارس
۳دیدگاه

یادی از شخصیت چند بعدی فرهنگ وهنر زنده یاد استاد محمد یوسف کهزاد

تاریخ نشر : جمعه ۱۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از شخصیت چند بعدی فرهنگ وهنر،

زنده یاد استاد محمد یوسف کهزاد

 

قیوم بشیر هروی

جمعه ۱۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی

ملبورن – آسترالیا

زنده یاد  استاد یوسف کهزاد فرزند مرحوم میرزا محمد علی به سال ۱۳۱۴ خورشیدی در شهر کابل و در یک خانوادهء فرهنگی  دیده به جهان گشود. پس از تعلیمات ابتدایی از لیسه نجات فارغ التحصیل شد و در ۱۳۳۲ وارد دانشگاه کابل گردید و پس از ختم تحصیل در رشته زبان و ادبیات پارسی دری  سند فراغت بدست آورد.

 مرحوم کهزاد پس از پایان آموزش‌ها در کابل به حیث‌ نویسنده و بازیگر در تیاتر شهر کابل  شامل کار شد و همزمان به همکاری  های  ادبی – هنری با نشریه کابل پرداخت. پس از مدتی  برای آموزش هنر نقاشی مدرن عازم ایتالیا شد و در اکادمی هنرهای زیبای روم شامل گردید.

در سال ۱۳۴۳ خورشیدی و پایان تحصیلات در ایتالیا بکابل برگشت و با تلاش و علاقه وافری که به هنر نقاشی داشت بعنوان یکی از برجسته ترین نقاشان عصر خود عرض اندام نمود.

با رسیدن به کابل در مدیریت هنر ریاست تألیف وترجمه وزارت اطلاعات و فرهنگ شامل کار شدو چند ماه بعد ازآن در سال ۱۳۴۴ مسئوولیت بخش هنر در ریاست ثقافت و هنر وزارات اطلاعات و فرهنگ را بعهده گرفت و بلافاصله نگارستان پروفیسور غلام محمد میمنه گی را در شهر کابل اساس گذاشت که در بخش های مختلف نقاشی ، مجسمه سازی ، خوشنویسی و میناتور فعالیت داشت.

تابلو های نقاشی مرحوم استاد کهزاد در چندین نمایشگاه جهانی در اروپا به نمایش گذاشته شد ، چنانچه آثارش در مسابقات جهانی نقاشی ایتالیا شرکت جست و با کسب مقام نخست ، برندهء دیپلوم افتخار و مدال طلای آن مسابقات نیز گردید.

او علاوه بر نقاشی در سرودن شعر ، داستان نویسی ، نمایشنامه نویسی و پژوهش های هنری  – ادبی ید طولایی داشت.

اشعارش سلیس و روان ، اما پخته بود. هر چند خودش  درین مورد شکسته نفسی نموده و در مقدمه ایکه در کتاب گزیدهء اشعارش که در سال ۱۳۷۷ خورشیدی از سوی سفارت کبرای افغانستان در دهلی جدید بچاپ رسیده چنین می گوید:

 ” این مجموعهء مختصر که امروز به دسترس شما قرار دارد ، تجلی اندیشه ها و احساس کسی است که هرگز شاعر نبوده است ، تنها به خاطر ارضای ذوق خودم ، کلماتی را کنار هم چیده و مدعی هم نیستم که در دنیای بیکران ادبیات ، قدم گذاشته ام. این را نیز باید اعتراف کنم که من ناخود آگاه ، پیرو مکتب متقدمین بوده و این هم به علتی است که از دورهء جوانی خوشه چین سبک هندی بودم و تا حال از فلسفه و نازک خیالی های آن در سروده های خود استفاده کرده ام ، از طرف دیگر هر گوینده ، در هر قطبی که باشد ، منظورش رساندن پیامی است به وسیلهء سخن موزون و یا بی وزن و قافیه به دیگران. “

زنده یاد کهزاد علاقه مفرطی به اشعار بیدل داشت و همین علاقمندی بر اندیشه و ذهنیت او تأثیر خاصی گذاشت.  اما  اشعارش همانند اشعار بیدل پیچیده نبوده ، بلکه از روانی خاصی برخوردار میباشد. اشعارش زیبا و دلنشین بوده و می توان گفت سروده های مرحوم کهزاد تقریبآ همه پسند میباشد.

در خلال سروده هایش حس پاک وطن دوستی ، عشق به مردم ، طبیعت زیبای کشورش و در نهایت بیان دردهای مردمان سرزمینش را میتوان بخوبی احساس کرد.

زنده یاد کهزاد نخستین وظیفه رسمی اش را بعنوان نویسنده و بازیگر در تیاتر شهر کابل آغاز نمود و همزمان با نشریه کابل در بخش های ادبی و هنری همکاری داشت.

از کارهای ارزنده ی او میتوان از تأسیس نگارستان ملی افغانستان  که درآن آثار نقاشان معروف کشور بایگانی میشود و همچنین باز آفرینی  تصویر دختران چنگزن که در رواق مجسمه بودا بود نام برد که بیش از هزار و ششصد سال قدمت دارد.

همزمان او در دانشکدهء هنر های زیبای دانشگاه کابل به تعلیم و تربیت  هنرنقاشی  مشغول شد و در پهلوی آن با رادیو تلویزیون افغانسنتان نیز هکار داشت.

زنده یاد استاد کهزاد قبل از ترک وطن، مسئولیت ریاست فرهنگی وزارت اطلاعات و فرهنگ را نیز  بدوش داشت.

اما پس از درگیری های تنظیمی در ۱۳۷۱ کابل را ترک و همراه باخانواده اش به هندوستان رفت و مدت هشت سال را با تمام سختی ها و مشقت های روزگار سپری کرد تا اینکه به ایالت کالیفورنیای امریکا کوچید و تا پایان عمر در آنجا زندگی کرد.

از زنده یاد استاد کهزاد مقالات فراوانی در نشرات داخلی و برون مرزی کشور به چاپ رسیده  و اثار فراوانی نیز از او بصورت چاپ نشده باقی مانده که امید است روزی خانوادهء محترمش درین قسمت توجه نموده و آنها را به چاپ برسانند.

آثار مرحوم کهزاد که بصورت مستقل چاپ شده اند قرار ذیل می باشند:

۱ – جلوه های زیبایی هنر .

۲ – و خدا زیبایی را آفرید.

۳ – مروارید های سیاه.

۴ – گزیدهء اشعار .

 این هنرمند وارسته ،  ادیب توانا  ، شاعر گرانمایه و پژوهشگر برجسته پس از سالها زندگی در امریکا سرانجام در  ۱۱ ماه جدی ۱۳۹۷ خورشیدی برابر با اول جنوری ۲۰۱۹ در ایالت کالیفورنیای امریکا جان به جان آفرین سپرد و دار فانی را وداع گفت. روانش شاد ویادش گرامی باد.

اینهم نمونه ای از کلام آن مرحوم که از کتاب گزیدهء اشعارش برای شما انتخاب شده است:

کوچهء خرابات

دگر به جنس هنر در وطن بهایی نیست

دگر به  کوی  خراباتیان  صدایی نیست

بهرطرف که نظر میکنم غم اندود است

مگر به  کشور  افغانیان  خدایی  نیست

اگر مسیح   به   بالینش   آید   و   گوید

دگر به درد دل این وطن  دوایی نیست

به ناجوانی  این  زنده گی  که  می بینم

دگر به آمد و  رفتِ  نفس  بقایی نیست

اگر به قسمت من بخت  واژگون گردد

نشان تیر اجل  را  دگر  خطایی نیست

چنان شکسته  مرا بار زنده گی امروز

که نیمه شب به لبم قوتِ  دعایی نیست

سخن به مرگ خلیلی درید دامن خویش

دگر ببزم ادب  بمسل  و صفایی نیست

زتوپ وراکت دشمن دل وطن خون است

دگر به سینهء این خاک ، جای پایی نیست

به   تیغ  غیر    دریدند    سینهء  خاکم

بهر  طرف  نگرم  چشم آشنایی  نیست

چنان به خون و به آتش کشیده شد امروز

که آن هرات و همان بلخ و پکتیایی نیست

بهر چه می نگری  سر بخاک  می ساید

درین ستمکده  یک قامتِ  رسایی نیست

زبان شیشه  بجز سنگ  کسی  نمی داند

دگر به اشک  تو کهزاد همنوایی نیست

یوسف کهزاد

منابع :

مقاله ای از استاد پرتو نادری

گزیدهء اشعار ( محمد یوسف کهزاد)

 

27 مارس
۳دیدگاه

پنج دهه آشنایی و دوستی صمیمانه با زنده یاد استاد جلال نورانی طنز پرداز ، نویسنده ، ژورنالیست و پژوهشگر ورزیدهء کشور

تاریخ نشر: چهارشنبه ۸ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۷ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

پنج دهه آشنایی و دوستی صمیمانه با زنده یاد استاد جلال نورانی

طنز پرداز ، نویسنده ،ژورنالیست و پژوهشگر ورزیدهء کشور

قیوم بشیر هروی

۲۷ مارس ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

امروز از بزرگ مردی یاد می کنیم که می توان او را از جمله پیشگامان طنز در کشور ما نامید.

زنده یاد جلال نورانی در ۳۱ سرطان ۱۳۲۷ خورشیدی در منطقه شیرپور شهر کابل دیده به جهان گشود ، پس از فراگیری دوره ابتدایی  و ادامه تحصیل در لیسه امانی  در سال ۱۳۴۶ خورشیدی سند فراغت گرفت و  وارد دانشکده حقوق دانشگاه کابل شد و در سال ۱۳۵۱ خورشیدی با اخذ درجه لیسانس فراغت حاصل نمود.

او از زمانی که در صنف چهارم مکتب بود به تقاضای پدرش عصرها پس از آمدن پدر به خانه به خواندن روزنامه های اصلاح و انیس به صدای بلند می پرداخت و همین امر باعث شد تا بیشتر علاقمند به مطالعه گردد. او پس از فرا گیری زبان آلمانی در مکتب کم کم شروع به ترجمه داستان های کوتاه برای مجله اطفال ( دکمکیانو انیس) می نمود.

روی آوردن او به طنزاززمانی آغاز گردید که در دفتر ژوندون با زنده یاد استاد بشیر هروی مقابل گردید، آن زمان استاد بشیرصفحه کچری قروت را در ژوندن سرپرستی می نمودند.

مرحوم نورانی درمقاله ایکه بمناسب بیست و ششمین سال وفات استاد بشیرهروی نگاشته بود چنین گفت:

” آشنایی من با استاد بشیر و خانوادۀ نجیب وی از اواسط دهه چهل آغاز شد. در تمام سالهای چاپ جریده تر جمان در کابل ، من به عنوان شاگرد و دستیار استاد معظم بشیر هروی با ایشان همکاری داشتم و با هفت نام مستعار برای ترجمان مطلب می نوشتم.

اینکه استاد بشیر هروی تا چه حد در تربیه ذوق طنز نویسی من و سایرآغاز گران طنز نویسی نقش اساسی داشته اند درین مختصر نمی گنجد “

  او  با رهنمایی و تشویق شادروان استاد بشیر هروی به طنز روی آورد و همکاری اش را در این راستا با ترجمان آغاز نمود و با نام های مستعار جیمنون ، بچهء جیمنون ، اشتوکا ، چوشکی ، شیر پودری خور ، گل سیب ، گلبدست و نورانی می نوشت. 

آری! مرحوم نورانی از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۲ که آخرین شماره ترجمان چاپ می شد همکار دایمی ترجمان بود.

پس از کودتای۲۶ سرطان ۱۳۵۲ و توقف نشرات ترجمان ، مرحوم نورانی در صفحه طنز و فکاهی مجله ژوندون و رونامه انیس وقت طنز گونه های می نوشت و طنز هایی را نیز از زبان های روسی ، بلغاری و ترکی ترجمه میکرد و نخستین مقالهء پژوهشی اش را با رهنمایی زنده یاد استاد بشیر هروی تحت عنوان طنز در اثار حکیم سنایی غزنوی  به رشته تحریر درآورد ودر سیمیناربین المللی حکیم سنایی غزنوی که در سال ۱۳۵۶ خورشیدی در کابل برگزار گردیده بود ارائه نمود. و همزمان همکاری با رادیو افغانستان را با نوشتن درامه ها ، پارچه های تمثیلی و نمایشنامه ها آغاز نمود.       

آری ! او هنوز دانشجو بود که در حلقات مطبوعاتی شهر کابل به حیث یک طنزنویس با استعداد شناخته شده بود.

پخش نمایشنامه‌های طنزی جلال نورانی از رادیوی افغانستان در نخستین سال‌های دهه ۵۰ خورشیدی آغاز شد و سبب شهرت او گردید. او سپس ۱۳۵۸ خورشیدی برای ادامه تحصیلات عالی عازم سن پترزبورگ در اتحاد شوروی سابق شد  ودر کنار یادگیری زبان روسی در رشته خبرنگاری سند فوق لیسانس را بدست آورد و بکابل باز گشت.                                                            

برخی از آثار مرحوم نورانی که اقبال چاپ یافتند قرار ذیل است :

۱ – ای همو بیچاره گگ اس

۲ – مربای مرچ

۳ – وغیره نویسی

۴ – طنز هایی از چهار گوشه جهان که شامل ۱۰۱ طنز از ۲۷ کشور جهان است و از زبان های روسی ، بلغاری و غیره ترجمه شده است.

۵ – چه کنم عادتم شده

۶ – طنز های منتخب و کارتون ها

۷ – مادر کلان ( داستان برای کودکان )

۸ – تیاتر کودک

۹ – تیاتر و مکتب  ، در مورد ترویج تیاتر در مکاتب به اضافه یازده نمایشنامه کوتاه دیگر.

۱۰ – شیوه های تشویق و تنبیه در مکاتب

۱۱ – قول شرف

۱۲- رنگ و بوی حرفه های ( داستان های منظوم از نویسنده ایتالیایی )

۱۳ – سحرگاهان اینجا آرام است

۱۴ – کاروان دوستی

۱۵ – فیلمنانه جادوگر سبز.

۱۶ – گفتاری در مورد ادبیات دراماتیک

و مهمترین اثری که از ایشان به جا مانده است هنز طنز پردازی میباشد که می توان گفت مفصل ترین اثر پژوهشی در مورد طنز است که نتیجه تقریبآ ده سال تحقیق و کارکرد شبانه روزی مرحوم نورانی بوده که با استفاده از منابع فارسی ، انگلیسی و روسی به رشته تحریر درآمده است  و اثری است منحصر به فرد  میباشد که تا قبل از آمدن طالبان در دانشگاه کابل بصورت اکادمیک تدریس میشد .

  در مورد کارهای مرحوم نورانی در استرالیا باید گفت که  همکاری چندین ساله شان با مجله افغانستان و جهان امروز که اینجانب مدیر مسئول آن بودم و در شهر ادیلاید استرالیا جنوبی منتشر میشد از سال ۱۹۹۹ آغازو تا سال ۲۰۰۳ ادامه یافت و متعاقبآ با همکاری هم مجله هنری گلبرگ را تأسیس نمودیم که تنها ۱۲ شماره از آن اقبال نشر یافت و ابتدا من آنرا در شهر ادیلاد منتشر میکردم و پس از نشر یکی دوشماره و نقل مکان نمودن من به ملبورن با همکاری هم  چاپ آنرا ادامه دادیم. 

آنچه جالب توجه میباشد:      

۱- همکاری مرحوم نورانی با پدرم زنده یاد استاد بشیر هروی (۱۳۴۸ – ۱۳۵۲) خورشید در هفته نامه ترجمان .

۲ – همکاری چندین ساله  مرحوم نورانی  با برادر گرامی ام محمد مهدی بشیر( در حال حاضر مؤسس و صاحب امتیاز سایت وزین ۲۴ ساعت) از برج حمل ۱۳۵۳ خورشیدی تا ماه جدی ۱۳۶۸ ( بجز سه سال « ۱۳۵۸ – ۱۳۶۱ » که مرحوم نورانی برای تحصیلات عالی به خارج رفته بود) در روزنامه انیس  و مجله دکمکیانو انیس و از اول دلو ۱۳۶۸ تا ثور ۱۳۷۱ خورشیدی که مرحوم نورانی رئیس مؤسسه نشراتی انیس بود و مهدی بشیر مدیر مسئول مجله د کمکیانو انیس. 

۳ – همکاری من با مرحوم نورانی از سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۶ در مجله افغانستان و جهان امروز و مجله هنری گلبرگ.

اما آشنایی فامیلی ما با مرحوم نورانی و فامیل محترم شان از اوایل ۱۳۴۷  آغاز شد که با رفت و آمد های فامیلی  ادامه یافت و در حال حاضر نیز با خواهر بزرگ مرحوم نورانی محترمه استاد زلیخا نورانی که درملبورن اقامت دارند همچنان ادامه دارد.

ناگفته نباید گذاشت که مرحوم نورانی یکی از بنیان گزاران فعال انجمن فرهنگی ایالت  ویکتوریا استرالیا بودند که با همکاری محترم محمد اسلم اکرم ،محترمه زلیخا نورانی ، شاد روان استاد عبدالرؤف راصع ، شادروان آقای مسعود ، محترمه ممتاز مسعود ،  محترم مهدی دعاگوی ، محترم بشیر احمد کشتیار ،محترمه حبیبه عسکر ، محترمه شکیلا نصیر ،  محترم روانی ، محترم علی یار ،زنده یاد  انجنیر یونس عزیز ، محترم صاحب شکیب ، محترم انجنیر فرید رسیف ، اینجانب قیوم بشیر هروی و تعدادی دیگری از فرهنگیان و فرهنگ دوستان مقیم ملبورن پایه گزاری گردید، هرچند تعدادی از این دوستان نظر به دلایلی بعدآ از اشتراک در آن کناره گیری نمودند.           

و اما تصمیم رفتن به افغانستان پس از قریب ۱۶ سال زندگی در آسترالیا :

در آستانهء سال ۲۰۰۹ میلادی بود که جلال نورانی بعد از اقامت شانزده ساله در شهر ملبورن کشور آسترالیا ناگهان بکس سفری اش را بست و گفت : میروم افغانستان.

برای خدا حافظی با خانه اش رفتم ( خانه یی که نداشت یعنی آپارتمان کرایی اش).

پرسیدم : چرا میروی؟

به بکس بسته ایکه فکر می کنم حدود سی کیلو وزن را در خود جا داده بود اشاره کرد و گفت: میخواهم این را به افغانستان انتقال بدهم، حتماآ باید انتقالش بدهم.

لحن جدی این طنز پرداز که القابی چون داستان نویس ، نمایشنامه نویس ، پژوهشگر و مترجم آثار ادبی را هم پیشیروی نامش قطار می کنند ، مرا بهت زده ساخت. به سوی او چرخیدم و به چشمانش نگریستم ، میخواستم ببینم که به کی مانند شده ؟ به جیمز باند ویا کدام قاچاقبر حرفه یی ؟ دیدم به هیچ کسی شباهت ندارد، جزء  خودش، همان جلال نورانی که در چند سال اخیر در مجلهء هنری گلبرگ باهم همکار بودیم ، همان طنز پرداز وطن ما که مورچه زیر پایش آزار نمی بیند ، اما گاهی خرطوم فیل را دندان می گیرد ، از موش می گریزد ، اما سگ دیوانه را به لگد می زند ، از لگذ قاطر مست نمی ترسد ، اما گوسفند مظلوم را به خاطر « گوسفندی بودن» می نکوهد، گدی پران بازی را دوست دارد و از جنگ انداخت گدی پران( کاغذ باد) حتی در همین پس پیری لذت می برد و چون کودکان خیزک می زند که کدام کاغذ پران آن دیگری را به دست باد می سپارد و به قول بچه های کابل « آزاد» می کند، اما سگ جنگی ، مرغ جنگی و قچ جنگی را ابلهانه می داند.

از او پرسیدم:

خوب ،  میخواهی این بکس سی کیلویی را به کابل ببری؟

گفت: بلی ، باید ببرم.

دیدم که بهترین فرصت دست داده که با این طنز پرداز شوخی کنم ، گفتم:

کاکا نورانی ! اگر این بکس را از مواد مخدر پر کرده افغانستان می بری ، زیره به کرمان بردن است ،  اگر پر از دالر است ، محال است که آنرا از همین میدان هوایی ملبورن بگذرانی ، گیرم که همه به خواب خرگوشی رفتنند و بکس دالر را به وطن بردی ، بدان و آگاه باش که هنوز روی اقیانوس هند پرواز می کنی که اختطاف چیان در کابل برایت آهنگ « قدم بنه و فرود آ که خانه خانهء تست » را به افتخارت دسته جمعی می خوانند .    

اگر این بکس پر از قباله های شرعی و اسناد قانوی جایداد های هموطنان ساکن استرالیا است که میخواهی آنرا از غاصبان گرفته وبه صاحبان شان برگدرانی ، بدان و آگاه باش که زمین چوران شخ بروت و گردن کلفت در افغانستان صد ها هزار جریب زمین و ملکیت های دولتی را قورت کرده و آروغی هم نزده اند. این اسناد دست داشتهء ترا « درگیران » بخاری بادی گارد های خود هم نمی کنند.

نورانی برخاست و بکسش را باز کرد و گفت :

ببین در بکس من چیست ؟

به اندرون بکس سفری  او نظر کردم ، در آن جزء چند تکه لباس مستعمل چیزی نبود . بقیه اشیای داخل بکس دوسیه ها و پاکت هایی بودند که همه پر بودند از دست نوشته های نورانی و یاد داشت های شانزده سالهء این پژوهشگر از صد ها مأخد دری ، انگلیسی ، روسی و سایر یادداشتها و نوشته های او . من آگاهی داشتم که نورانی در آسترالیا برای نوشتن کتاب بزرگی در زمینهء طنز مشغول تحقیق است . در رابطه به طرحهای خود برای نوشتن چند کتاب تحقیقی دیگر نیز نورانی با من صحبت کرده بود. او برایم گفته بود که هفت یا هشت کتاب تحقیقی دارد  در زمینهء طنز ، انواع و اشکال طنز ، تیوری های طنز ، تکنیک های هنر طنز پردازی و تاریخچهء آن ،  او همچنان در بارهء ادبیات دراماتیک ، نمایشنامه نویسی و مطبوعات افغانستان هم مواد لازم را برای تدوین آماده نموده بود و در آن زمان میگفت که شاید چند مجموعه از داستانهای طنز و نمایشنامه های خود را هم به چاپ برسانم. اما نمیدانست  که چه زمانی را در کابل باید بگذراند تا با دست پر برگردد و از طرفی علاقمندی وی برای ملاقات نسل نوین کشور نیز مهم به نظر می رسید تا بداند در چه شرایطی زنده گی میکنند و اوضاع کشور از نگاه اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی به چه منوال است.            

خلاصه اینکه جلال نورانی روانهء افغانستان شد . من به هر طریقی با وی تماس می گرفتم . ضمن صحبت های تیلیفونی فهمیدم که نورانی هدف اصلی خود را با جدیت و پشت کار دنبال کرده است و چندین کتاب جدید او به چاپ رسیده اند . در پهلوی آن مشغولیت های دیگری هم داشته ، از جمله تدریس در دانشگاهء کابل و کار در وزارت اطلاعات و فرهنگ به حیث مشاورنشراتی وزیر اطلاعات.

چهار سال گذشت تا اینکه شبی  زنگ تیلفون منزل ما به صدا درآمد ، با برداشتن گوشی تیلفون صدای آشنای جلال نورانی دوست عزیز و گرانقدرم را که پس از یک سفر طولانی از کابل برگشته بود شنیدم ، پس از مصافحه و احوالپرسی فردایش با همراهی دوست فرهیخته زنده یاد استاد عبدالرؤف راصع پژوهشگر توانای کشورم به دیدنش رفتیم .و ساعاتی را به گفت و شنود در بارهء اوضاع کشور و وضعیت نظام فرهنگی در افغانستان پرداختیم.

آری ! جلال نورانی طنزپرداز، درامه نویس و ژورنالیست ورزیدهء کشورما پس از چهار سال  بود وباش در کابل ،در اواخر ماه مارچ سال (۲۰۱۳) عیسوی در ترکیب یک هیئت عالیرتبهء افغانستان برای افتتاح نمایشگاهء آثار تاریخی افغانستان « گنجینهء باختر » به ملبورن آمده بود . به شهری که شانزده سال در آن میزیست.

دیداری تازه شده و من با استفاده از فرصت مصاحبه مفصلی با نورانی عزیز انجام دادم که درهمان سال از طریق سایت ۲۴ ساعت به نشر رسید.

پس از این مصاحبه نورانی به افغانستان رفت و دیگر برنگشت و سرانجام در ۲۷ مارس ۲۰۱۷ میلادی در شهر کابل بر اثر سکته قلبی جان به جان آفرین تسلیم نمود و در کابل بخاک سپرده شد ، اما  آنچه بر درد از دست دادن نورانی افزود بی توجهی حاکمان بی کفایت کابل بود و در رأس آنها وزارت اطلاعات و فرهنگ ، وزارتی که سالها نورانی در آن خدمت کرد و در اواخر عمرش نیز بحیث مشاور وزیر ایفای وظیفه می نمود ، طوریکه پیکر پاک این انسان آزاده و پاک طینت در زادگاهش مانند بیگانه و غریبی که هیچ کسی را نداشته باشد بخاک سپرده شد.  در حالیکه خدمات نورانی را هرگز تاریخ و مردم افغانستان فراموش نخواهند کرد.

روانش شاد ویادش گرامی باد.

اینهم دو مرثیه از من که اولی را پس از شنیدن خبر درگذشت نورانی بزرگ ودومی در نخستین سالروز وفاتش سروده بودم:

داغ فراق

دوباره فصل بهارم  خزان  دیگر شد

هوای مُلک دلم دور  ز نور اختر شد

جلالِ شوکتِ نورانی ام  فسرد  دریغ

روانه سوی  خدا با  ندای  داور شد

قلم گرفت بدستش که خنده ها بکنیم

به طنز های دلش همنوا و یاور شد

تمام عمر به کس الفتش دریغ نکرد

کتاب خاطره اش بردلم چه پر پر شد

« بشیر» دعا نما شادمانه روحش باد

کنون زداغ فراق دیده ام زخون ترشد

۲۸ مارس ۲۰۱۷

 

            ناله ی دلها          

رفتی  و در هوای تو  تنها  نشسته ام

با درد و آه وغصه و غم ها نشسته ام

تو با  کتاب  طنز و صفا  بخش زندگی

من  با  کتاب   ناله ی  دلها  نشسته ام

رفتی جلال و باغ  وطن زرد وزار شد

من  در  فراق  رفتن  گلها   نشسته ام

رفتی  جلال وداغ تو ماند  بر دلِ وطن

من درسکوت وظلمت شبها نشسته ام

رفتی جلال  و طنز  وطن  ناتمام  ماند

من با  هزار  خاطره  یکجا  نشسته ام

بازا« بشیر» که نام جلال  جاودان شد

من با  امید  و روزن  فردا  نشسته ام

 قیوم بشیر «هروی»

ملبورن – استرالیا

سوم اپریل ۲۰۱۸

23 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد میرغلام حضرت شایق جمال، شاعر،نویسنده و آموزگار توانای کشور.

تاریخ نشر : شنبه ۴ حمل ( فروردین ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۳ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد میرغلام حضرت شایق جمال ،

شاعر ، نویسنده و آموزگار توانای کشور.

قیوم بشیر هروی

۲۳ مارس ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

اینک به یاد شاعر، نویسنده و آموزگاری  این سطوررا می نویسم که  عمر پربارش را وقف آموزش فرزندان سرزمین ما نمود ، آری این شاعر عزیزو گرانقدر کسی نیست جزء  زنده یاد استاد میرغلام حضرت متخلص به شایق جمال.

شادروان شایق جمال فرزند مرحوم میر جمال الدین   در سال ۱۲۷۵ خورشیدی در کوچه غسلان گذر وزیر شهر کابل بدنیا آمد . تحصیلات ابتدایی را نزد پدربزرگ مادری خود مرحوم میرغلام فاروق فراگرفت ،سپس تا صنف دهم در مکتب حبیبیه ادامه داد.

بعدآ شامل دارالحفاظ کابل  شد و ۱۸ سپاره از قرآن کریم را نزد قاری خضر محمد حفظ نمود. پس از آن وارد دارالمعلمین کابل گردید و پس از سه سال با دریافت شهادتنامه درجه اول فراغت حاصل نمود و به حیث معلم و وبعدها سرمعلم در یکی از مکاتب کابل ایفای وظیفه نمود.

استاد شایق جمال ، فقه ، صرف ونحو و شعر را از زنده یاد قاری عبدالله ملک الشعرا آموخت. از سال ۱۳۰۰ خورشیدی به سرودن شعر آغاز کرد و در ۱۳۳۳ خورشیدی نخستین مجموعه ی اشعارش بنام دیوان شایق حاوی قصاید ، غزلیات ، رباعیات  و قطعات با تقریظ بلندی از مرحوم قاری عبدالله ملک الشعراء اقبال چاپ یافت . این دیوان بعدها چندین بار تجدید چاپ شد.

استاد شایق جمال علاقمندی خاصی به غزل سرایی داشت و در آن از سبک های  هندی وخراسانی پیروی میکرد. اشعار مرحوم شایق جمال از زیبایی خاصی برخوردار است که میتوان به اصطلاحات عامیانه ، تعبیرات همه پسند  و عام فهم آن اشاره نمود که در حین حال زیبا ودلنشین بوده و با خواندن نخستین بیت هر غزل خواننده را چنین مجذوب خود می سازد که گاهی به یکی دو غزل هم بسنده نکند و چندین غزل را پشت سر هم به خوانش بگیرد.                                 

در خلال  سروده هایش به ترکیبی از موضوعات وطن دوستی ، عدالت اجتماعی ، آزادی ، صلح ، اتحاد و غیره بر می خوریم .که درد اجتماع و رنج مردم را با زیبایی و خیلی ماهرانه به بیان میگرفت . عاشقانه هایش بی حد دلنشن و سوزناک بود. خیلی از غزل های استاد را استادان بزرگ موسیقی کمپوز و بخوانش گرفتند.

از خصوصیات دیگر مرحوم شایق جمال بذله گویی ،طنز پردازی ، بدیهه سرایی و حاضر جوابی وی بود. مجموعهء طنز ( لطایف و ظرایف) استاد در سال ۱۳۸۳ خورشیدی بچاپ رسید.                                                                        

مرحوم استاد شایق جمال یکی از همکاران دایمی هفته نامه معروف ترجمان بود و که اشعار طنزی و کنایه آمیزش از آن طریق به نشر میرسید.                        

باری زنده یاد استاد خلیل الله خلیلی او را شاعر نازک خیال خوانده و ستوده بودند.

سرانجام استاد شایق جمال بتاریخ ۲۵ اسد ۱۳۵۳ خورشیدی دار فانی را وداع و در جوار مزار شاه دوشمشیره بخاک سپرده شد ، روحش شاد ویادش گرامی باد.

اینهم یکی از سروده های زنده یاد شایق جمال که در شماره ۱۸ سال پنجم ترجمان مؤرخ ۲۶ اسد ۱۳۵۱ خورشیدی بچاپ رسیده بود:

 لیلای جامعه

یک پیکر قوی  است  سراپای جامعه

افراد  هم   بصورت   اعضای  جامعه

آن یک سرود گر شده چون چشم و گوش او

بعضی دهان و دست ودل و پای جامعه

در راحت محیط شریک  است  فرد هم

این جوی کی جداست  ز دریای جامعه

با چشم هوش وعینک  دانش نگاه کن

در صفحه ِ  حقیقت   و  معنای  جامعه

افراد هم به  سود   و  زیانند  مشترک

گر واقفی  ز نکتهِ ی   زیبای   جامعه

مجنون به انفراد  چسان    زندگی کند

دارد صد  احتیاج  به   لیلای   جامعه

باشد   مدام  طالب    آرام  و  راحتش

هرکس که عاشق است  ببالای جامعه

فردی که نوع پرور وصاحب ترحم است

غافل نباشد  از غم  و  سودای  جامعه

تا از تو نام  نیک   بماند   درین  دیار

امروز  باش   در  غم   فردای  جامعه

جمعیت است گلشن و افراد چون گلش

آشفته گی  مخواه  به  گلهای  جامعه

آئینهِ   سعادت   هر   قوم     می شود

بشاش   باد    لوحهِ   سیمای   جامه

شایق  اگر بدست  تو افتد   عزیز دار

چون گوهر است  آدم   دانای  جامعه

استاد شایق جمال

 منابع :

۱ – سالنامه  سال پنجم ترجمان.

۲ –  سایت آریائی ( نوشتهء امام عبادی)

22 مارس
۱ دیدگاه

یادی از شخصیت وارسته ، عارف ، سیاستمدار ، شاعر، آموزگار ، سخنران و نویسنده ی نامی کشور زنده یاد استاد سعادتملوک تابش هروی.

تاریخ نشر: جمعه سوم حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۲ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از شخصیت وارسته ، عارف ، سیاستمدار ، شاعر،

آموزگار ، سخنران ونویسنده ی نامی کشور

زنده یاد استاد سعادتملوک تابش هروی.

قیوم بشیر هروی

۲۲ مارس ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

امروز از شخصیت فرهیخته و ادیبی یاد میکنیم که خود یک دایرهالمعارف به تمام معنی سیاسی ، عرفانی ، دینی ، اجتماعی و فرهنگی بود .

آری !  استاد سعادتملوک تابش  شاعری بود شیوا بیان ، آموزگاری بردبار  ، با تهذیب  و سخت کوش ، نویسنده ای بود چیره دست ، اندیشمندی بود صاحب نظر ، سخنرانی بود شیرین گفتار، عارفی بود فهیم و انسانی بود متواضع که لحظه ای نیاسود و تا توانست  قلم زد ، نوشت و سرود.

زنده یاد تابش در سال ۱۳۳۰ خورشیدی در شهر هرات دیده بجهان گشود و پس از کسب تحصیلات ابتدایی و متوسطه در لیسه های جامی و سلطان  برای ادامه تحصیل روانه کابل شد و در دانشگاه کابل در رشته ادبیات و علوم انسانی تحصیل کرد و مؤفق به کسب لیسانس گردید.

مدتی در لیسه حبییه کابل به وظیفه مقدس مدرسی پرداخت و مدتی هم بعنوان مدیر انجمن های علوم دینی ، اجتماعیات ، فلسفه و زبان کار کرد.

بدون شک می توان از استاد تابش  بعنوان اسوهء تقوا ، صداقت و مهربانی یاد کرد .

یکی از کارهایی مهمی که زنده یاد استاد تابش انجام داد  تأسیس انجمن های آموزشی برای جوانان بود که حضور جوانان درآن نشانی از محبوبیت استاد و توجه به سخنان گهربار آن بزرگمرد بود که در جهت تنویر افکار جوانان استادانه و ماهرانه قدم بر میداشت و با تشریح برنامه های تعلیمی برای شان مثمر ثمر واقع میشد .

استاد تابش در سخنوری مهارت خاصی داشت و با فصاحت و بلاغت سخن میراند.

در مورد فعالیت های سیاسی زنده یاد استاد تابش باید گفت :

پس از کودتای ثور ۱۳۵۷ خورشیدی از سوی کودتاچیان دستگر و روانه زندان شد ، پس از چند ماه رها و ناگزیر روانه ایران گردید و در سال ۱۳۵۸ به حزب اسلامی رعد افغانستان در مشهد پیوست و مدتی مسئولیت فرهنگی آن حزب و بعدآ بعنوان رهبر سیاسی آن ایفای نقش نمود.اما فراز و نشیب های درون حزبی او را دلسرد و منجر به کناره گیری وی از تمام فعالیت های سیاسی گردید و پس از آن به پژوهش و تحقیق در مسایل عرفانی و دینی روی آورد.

زنده یاد سعادتملوک تابش شاعری بود که علاوه بر غزل و رباعی در شعر نو درخشش خاصی داشت ، چنانچه او را را می توان بعنوان یکی از پیشکسوتان شعر نو در افغانستان دانست . 

 مادر پیر یکی از سروده هاییست که در مسابقه بزرگداشت روز مادر در سال ۱۳۵۳ خورشیدی مقام نخست را از آن خود کرد.

 مادر پیر

آن صبح درد خیز

لبخند پیر زال در آیینه جان سپرد

لغزید چون نگاه ضعیفش به روی وموی

در کوچه های چهره در هم کشیده اش

نقش امید های جوانی فتاده بود

اشکی درشت وسرد

 لرزید روی پلک و چو طفلی غریب و گنگ

در بازوان آیینه انداخت خویش را

آنروز هم گذشت که چون روز های پیش

پروانه طلائی امید وعشق او

امید شام عشرت و دامادی پسر

در کشتزار خاطر افسرده اش بسی

پر زد به شور وشوق

**

تیر غروب از جگر ابر خون چکاند

خورشید در پناه درختان بید مرد

کرم سیاه شب به خم شاخه ها تپید

آمدپسرز کوچه ولی خسته و غمین

لختی ز شب گذشت

هر یک درون بستر اندیشه دراز

خفتند روی بستر چرکین خویشتن

فرزند خواب دید که با حور دختری

بزمی به پا نموده و خلوتگه و صفاست

درحجله زفاف و شب عیش و عشرت است

خنیاگران به پرده شادی زنند تار

دوشیزده گان مست همه در سرور و رقص

اما

صدای ناله جانسوز مادرش

کز ترس در میانه کابوس های خواب

فریاد زد که :

 آه!  کمک ، سوخت ، سوخت، سوخت

او را ز کاخ مبهم خوابش بیرون کشید

پاشید عطر خواب ز چشمان او ، مگر

دیو غضب به حلقه درهای دیده اش

کوبید تند و گرم

ناگاه کوفت بر سر بیچاره مادرش

مشتی بزرگ و سخت

***

مادر که دیو مرگ به رگهای خسته اش

فریاد میکشید

آهسته زیر لب ز خوشی این سرود خواند

عمرت دراز باد !

مهر سعادت ابدی همرهت پسر!

راهت به سوی شهر پر از نور باز باد

لیکن مرا ببخش

من خواب دیدم اینکه تو در بین آتشی

ویندم سرود بر لب لرزان او فسرد

چون زهر سرد مرگ به نایش رسیده بود

غلطید و جان سپرد

آثار استاد تابش هروی قرار ذیل اند:

۱ – امام سجاد و انقلابی دیگر.

۲ – طلوع انقلاب اسلامی افغانستان.

۳ – قرآن و دیدگاه های زیبائی شناسی .

۴ – نمود های وابستگی .

۵ – مارکسیسم در افغانستان.

۶ – نمود ها و مولفه های حیات و حاکمیت رحمانی – جلد ۱ .

۷ – نمود ها ومؤلفه های حیات و حاکمیت رحمانی – جلد ۲ .

۸ – همسرداری و همسر گرایی.

۹ – راز و رمز نویسندگی .

۱۰ – جامعه شناسی سیاسی افغانستان .

۱۱- تهاجم و شکست شوروی در افغانستان .

۱۲ – سر آغاز فاجعه جدید در تاریخ معاصر افغانستان .

۱۳ – موقعیت خوشنویسی از دیدگاه اسلام : عطار آئینه دار.

۱۴ – هویت ستیزی .

۱۵ – هدف گرائی و هدف گریزی .

۱۶ – دریچه ای بر تمدن معنی دار.

۱۷ – افغانستان و تهدید غرب .

۱۸ – انسان دلسوز به خویشتن .

۱۹ – آرمان های فاطمی (س) .

۲۰ – شکوه شهادت .

۲۱ – علامه شهید سید اسماعیل بلخی و اندیشه های او .

۲۲ – ریشه ها و پیامد های روانپریشی .

و اینهم مجموعه های شعری استاد تابش مرحوم :

۱ – بوئی از کوثر.

۲ – فرمود عقیلهء تبار عشاق .

۳ – شمیم صحرا.

۴ – کاروانِ ناله .

۵ – طور خونین .

۶ – بیتابی اشراق .

۷ – دوراهی .

۸ – چند کلمه .

۹ – نمایش آواز .

۱۰ – برکهِ ذکر .

۱۱ – بلور نیاز .

۱۲ – ها له ای از تکبیر .

۱۳ – لای بازوان آفتابی نسیم.

۱۴ – سرود های مهاجر.

۱۵ – لحظه های طلوع .

۱۶ – غزل های انقلابی .

۱۷ مهری در نیمه شب .

۱۸ – نیایش های مردود.

۱۹ – هذیان .

۲۰ – در انتظار شعر سپید.

۲۱ – شعر آفرینش .

زنده یاد استاد تابش هرگز ازدواج نکرد وتا آخر عمر مجرد باقی ماند.

 زنده یاد استاد محمد آصف فکرت از دوستان صمیمی و نزدیک مرحوم استاد تابش در مقاله ایکه از طریق سایت کاتبان در ۲۰۱۰ نشر شده در مورد خصوصیات اخلاقی و شخصی  دوست ادیب و دانشور شان چنین نوشته اند:

” به آراستگی و پاکیزگی جامه می پوشید. مهمان نواز بود. از پذیرایی او لذت می بردی. دلبستۀ گل پروری بود. گفتی گلها نیز زبان محبت او را می دانستند. گلدانهای خانۀ او بیش از هر گلدان دیگری گل و برگ و طراوت

هنرش به شعر و نویسندگی محدود نمی شد. خطیب و سخنوری ماهر بود. با وقار و شمرده شمرده و فصیح سخن می گفت. رسام و نقاش زبردستی بود. تابلوهای بسیار زیبای گل و برگ و مناظر طبیعی آفرید.  ای کاش ارادتمندان و دوستان تابش در هرات گزارش و تصاویری از تابلوهای نقاشی و رسامی او نیز تهیه کنند و به نشر بسپارند.

پدر و مادر را به اعلی درجه بزرگ می داشت و محترم می شمرد. از پدر به حرمتی نقل قول می کرد که از فیلسوفی بزرگ روایت می نمود، و از مادر با چنان باور و اطمینانی حکایت می کرد که باور و حرمتش را از استواری بیانش در می یافتی.

به برادران و خواهرانش وفادارانه و فداکارانه می رسید.  شنیدم که مرگ نابهنگام برادرزادۀ تحصیلیافته و نوجوانش سخت سوگوارش ساخته بود.

خورشیدی بود در آسمان فرهنگ هرات که زود نشست. کاهش تابش این خورشید دوستان او را سرمازده و افسرده ساخت. و می دانی که چه دشوار است در سوگ دوستی فاضلتر و کمسالتر از خویش چیزی نوشتن؟

 روان استاد سعادتملوک تابش شاد و قرین روانهای و پاکان نیکان باد.”

اگر بخواهیم در مورد شخصیت زنده یاد استاد تابش و فعالیت های شان  به تفصیل بنویسیم شاید کتاب های قطوری را هم کفاف نکند ، پس به همین بسنده نموده و می افزاییم که زنده یاد استاد تابش که در اواخر عمر از بیماری قلبی رنج میبرد و سرانجام در صبحگاه هفتم میزان ۱۳۸۹ خورشیدی به اثر حمله قلبی جان به جان آفرین سپرد و رخ در نقاب خاک کشید.

روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

پس از شنیدن خبر  درگذشت استاد تابش نویسندهء  این سطور مرثیه ای سروده بود که اینک تقدیم  شما خوبان میگردد:

درسوگ زنده یاد استاد

سعادتملوک تابش

دردا که  باز دست   اجل    گلشنی  فسرد

در گیرو دار  حادثه  روح  و  تنی  فسرد

آزاده   مرد  شاعر و  هم   نامدار  عصر

پرورده ی  محبت و  پاک  دامنی  فسرد

استاد  فضل و دانش وعلم ، مظهر صفا

زان غنچه های مهر و وفا همدمی فسرد

شهر هری که  داشت  ز نامش  طراوتی

با سوز و آه و  ناله و غم مآمنی  فسرد

باشد« بشیر» خلد  برین  جای حضرتش

روشن ضمیر خسته ای را بهمنی فسرد

قیوم بشیرهروی

همچنین علاوه بر ده ها مقاله در مورد شخصیت مرحوم تابش ، دوست فرهیخته و دانشمند جناب محمد رفیع اصیل یوسفی نیز یادنامه ای تحت عنوان ( آیینه ِ مهر) در مورد استاد آماده نمودند که از سوی مؤسسه خیریه امام جواد (ع) توسط انتشارات بدخشان به چاپ رسید که زحمات شان قابل قدر است.

و اینهم نمونه ای از کلام آن استاد جاودانه یاد زنده یاد استاد سعادتملوک تابش که برای شما عزیزان برگزیده شده:

برقِ جلوه

اگرچه جلوه ات، پنهانی ازدل، سر کشید ازمن

سرافرازم که چیزی،غیرِرنگِ خود،ندید ازمن

غبارِ  نیستی   بودم   به   نیرنگِ    تماشایش

بهشتی    از   تقلاّی    شکفتن   آفرید   ازمن

چنان پُرگشته بودم ازحضورِ او  که  دریاوش

کلامِ خویش  را ، بی نغمۀ  گفتن ، شنید ازمن

هزاران  ناله  کشتم  در    پناهِ     تار   یادِ او

که تا یک شعله داغِ  آشنایی  سرکشید از من

چه  شیرین  دستگاهی  دارم  از داغ  تمنایت

که هرجالاله ی پژمرد  خونِ او چکید  از من

نه تنها جان به بالِ ناله  ها  رفت  از دیارِ ما

که، بس دورِ خیالت پرزدم، دل هم رمید ازمن

به ذوقِ  آ شنایی   بانگاهت   زاهدِ   مسکین

به خونِ خویشتن زد غوطه تارمزی شنید ازمن

به  فصلِ  سیرِ دل  تابش  نگاهِ  فتنه  انشایش

به جزرنگِ زخودرفتن، گلِ  دیگر نچید  ازمن

تابش

منابع :

۱ – دانشنامهِ آزاد.

۲ – کاتبان .

۳ – یادداشت های شخصی.

21 مارس
۱ دیدگاه

یادی اززنده یاد استاد محمد علی عطار هروی ، هنرمند بی بدیل وخوشنویس پنجه طلایی 

تاریخ نشر: پنجشنبه ۲ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۱ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا 

یادی اززنده یاد استاد محمد علی عطار هروی ،

 هنرمند بی بدیل وخوشنویس پنجه طلایی

 معاصر وطن

قیوم بشیر هروی

دوم حمل(اسفند) ۱۴۰۳ خورشیدی

ملبورن – استرالیا

حدود سه چهار روز میگذرد از سالروز درگذشت یکی از اسطوره های خوشنویسی خطهء هنر پرور هرات باستان زنده یاد استاد محمد علی عطار هروی معروف به آخوند عطار.

استاد عطار هروی در سال ۱۲۸۹ خورشیدی در محله خواجه عبدالله مصری در یک خانوادهء مذهبی دیده بجهان گشود.

پدرش زنده یاد محمد اسماعیل به پیشه عطاری و خشنویسی مشغول بود و فرزندنش محمد علی را نیز دراین رشته پرورش داد .

زنده یاد عطار هروی آموزش های ابتدایی را در مکاتب سنتی هرات فرا گرفت و خوشنویسی را از پدر هنرمندش  آموخت.

ثلث – محقق – ریحان – کوفی مرتبط

زنده یاد استاد عطار با ذکاوتی که داشت در فرا گیری هنر خوشنویسی به سرعت به یکی از بهترین های معاصر نه تنها  در کشور ، بلکه در منطقه مبدل شد و به همه خطوط فارسی و عربی چون نسخ ، ثلث ، نستعلیق ، تعلیق و کوفی  و غیره آشنایی پیدا کرد و علاوه بر اینها با کاوشگری در آثارباستانی و تاریخی در صدد  گرد آوری مسکوکات دوره های قرون اول و دوم اسلام ، بخصوص رسم الخط دوره خلفای راشدین  برآمد که سرانجام موفق شد به نمونه های  اصلی خط کوفی دست یابد . این مؤفقیت باعث گردید تا به تحقیق و تفحص  در دوره های بنی عباس ، بنی امیه ، غزنویان و دوره تیموری ادامه دهد که درین راستا مؤفق شد به انواع واقسام تفاوت هایی که در خط کوفی وجود داشت آشنایی حاصل کند.

از ویژه گیهای که استاد عطار را با سایرهم طرازانش متمایز میساخت این بود که استاد توانایی کتابت در بیش از چهل نوع خط را داشت که همین امر باعث شد او را به بعنوان یکی از بلند مرتبه ترین خوشنویسان معاصربشناسند.

ثلث – دیوانی جلی – کوفی معقلی و کوفی قرن سوم

زنده یاد استاد عطار هروی شخصیت بارز، انسان حلیم ، آرام و بی نهایت مهربان بود و همین امر باعث میشد تا مشتاقین فراوانی جهت  فرا گیری این هنر خوشنویسی دور آن بزرگمرد جمع شوند ، چنانچه استاد عطار  در طول عمر پربار هنری خویش  شاگردان زیادی را تربیه نمود که هرکدام در فرا گیری این هنرزیبا نویسی تلاش زیاد نمودند تا نام استاد شانرا زنده نگهدارند.

معقلی – کوفی و ثلث

پس از اشغال سرزمین ما توسط ارتش سرخ کمونیستی شوروی و تشدید درگیری ها در کشور ، زنده یاد استاد عطار هروی هم ناگزیر به ترک زادگاهش گردید و روانه غربت سرای ایران شد. اما آنچه باعث نگرانی و رنجش خاطر استاد شد نابودی اکثر آثار و کتیبه هایی بود که استاد طی سالها برای آن زحمت کشیده بودند که متأسفانه اکثرا نابود شد و ازبین رفت.

آثاری که از استاد بجا مانده است عبارتند از:

۱ – گنجینه ها .

۲ – قرآن المحلی .

۳ – کتیبه ها .

۴ –  اساور (مرقع خطوط اسلامی ) مجموعه ی از آثار استاد عطار هروی  میباشد که به اهتمام محترم محمد رفیع اصیل یوسفی در سال ۱۳۸۶خورشیدی توسط انتشارات ملک اعظم در ایران به زیور چاپ آراسته شد.

میگویند استاد با رسیدن به شهر مشهد در حالیکه هنوز عرق پای شان خشک نشده بود ، تعدادی از مسئولین آستان قدس رضوی که  از حضور چنین استاد بی همتا آگاهی حاصل نموده بودند ، موقع را غنیمت شمرده واستاد را به همکاری دعوت نمودند ودر نهایت  از هنرنمایی های آن استاد بی بدیل به نحو احسن استفاده بردند که باعث افتخار است برای هنر دوستان و هنرپروران بخصوص خطهء هنر پرور هرات .

استاد سالها در بنیاد پژوهش های آستان قدس درمشهد به خوشنویسی و کتیبه نگاری مشغول شد و تا لحظه ای مرگ دمی نیاسود  تا اینکه سرانجام بتاریخ ۲۷ حوت (اسفند) ۱۳۷۱ خورشیدی دار فانی را وداع وبه رخ در نقاب خاک کشید.

پیکر استاد عزیز را در داخل حرم مطهر حضرت امام رضا (ع) بخاک سپردند و استاد جاودانه یاد نیز همانند ده ها چهره ی شناخته شدهء فرهنگی – هنری دیگر سرزمین ما در دیار غربت جان بجان آفرین تسلیم نمود.

روحش شاد ؛ یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

توقیع

منابع :

۱ – دانشنامه آزاد

۲ – مجموعه اساور( به اهتمام محترم محمد رفیع اصیل یوسفی).

19 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد الحاج غلام سرور دهقان عارف نامی و سخنسرای وارستهِ کشور

تاریخ نشر : سه شنبه ۲۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد الحاج غلام سرور دهقان

عارف نامی و سخنسرای وارستهِ کشور

قیوم بشیر هروی

۲۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی

ملبورن – آسترالیا

در خانه پدری ما در حصه دوم خیرخانه مینه کابل ،  کتابخانه ای داشتیم که هزاران جلد کتاب در آن موجود بود بشمول ده ها نسخه کتب خطی. هرچند در سیلابی که سال ۱۳۵۱ آمد و آب به داخل کنابخانه راه یافته بود تعدادی زیادی کتب از بین رفت که جبرانش هرگز امکان پذیر نبود.

فکر کنم  از وقتی که در صنف چهارم یا پنجم مکتب بودم  پدر مرحومم برایم وظیفه داده بودند که روزانه یکساعت را در آن کتابخانه بگذرانم و موضوعاتی را طبق تقاضای ایشان از میان بعضی کتاب ها بیرون نویسی کنم  و علاوه بر آن کتاب های را که تازه خریداری مینمودند و یا دوستان شان هدیه می دادند ، وظیفه داشتم در قفسه های کتابخانه که در زیر زمینی کلان منزل ما موقعیت داشت جابجا نمایم ، اوایل کمی احساس خستگی میکردم ، ولی بعد ها علاقه گرفتم و این چیزی بود که ایشان آرزو داشتند .  گاهی بعضی از  کتاب های شعری را نیز برای خودم بر می داشتم و مطالعه می نمودم. خوب بخاطر دارم که درمیان کتب تازه رسیده ،  دو نسخه کتاب ( مزرعه دهقان) بود که استاد محمد ناصر طهوری برای شان آورده بودند. من از پدرم خواهش کردم اگر امکان داشته باشد یک نسخه آنرا برای استاد ادبیات ما ( مرحوم احمد ضیاء تخاری)  ببرم البته به طور امانت ، چون ایشان عادت داشت در خلال درس گاهی شعری را بخواند و میگفت از شاعر فقید عارف دهقان است. 

پدرم  با پیشانی باز موافقت کردند و فرمودند نمیخواهد امانت بدهی ، بگو نگهدارند. و من یک نسخه را برای استادم بردم و نسخه دوم تا زمانیکه د رکابل بودم در کتابخانه ما موجود بود . دیروز خوشبخانه از طریق انترنیت موفق شدم نسخه پی دی اف همان کتاب را بیابم  با این تفاوت که این نسخه از چاپ دوم آن اثر میباشد که در سال ۱۳۷۹ خورشیدی بچاپ رسیده ، در حالیکه نسخه اول در سال ۱۳۵۶ چاپ شده بود ، اما اینکه آیا تمام مطالب چاپ اول در آن است و یا کم و زیادی شده نمیدانم ، ولی برایم سعادتی است  که امروز به معرفی آن شخصیت بارز ادبی و عرفانی زنده یاد حاجی غلام سرور دهقان می پردازم. 

زنده یاد الحاج غلام سروردهقان در سال ۱۲۸۲ خورشیدی در چهاردهی کابل دیده بجهان گشود ،

پدرش محمد اعظم خان فرزند میرزا عبداللطیف ولد میرزا الوغ بیگ ولد میرزا شاهرخ ولد امیر تیمور صاحب قران میباشد.

از سن ۵-۶ سالگی نزد ملا سراج الدین  خواندن و نوشتن را آموخت و قرآن کریم   ، دیوان خواجه حافظ و گلستان سعدی را خواند.

بین سنین ۱۵-۲۰ سالگی با اشتیاق فراوان به آموختن خط نستعلیق پرداخت و از نزد مرحوم میرزا محمد محسن معروف که از همکاران پدرش بود بصورت بسیار استادانه  آموخت  و بزودی بعنوان میرزا در وزارت مالیه امانیه شامل کار شد و بعدآ شامل مکتب حکام گردید و تا کسب سند فراغت ادامه داد. پس از آن بعنوان علاقه دار به پنجشیر واستالف رفت ، تا اینکه عشق مجازی به  سراغش آمد و بعدها به حقیقت کشیده شد.

خودش در مثنوی  « سرگذشت » دراین باره میگوید:

صید عقاب  مجازم  کردنــد          

لقمۀ  چنگل    بازم   کردند           

هـدف  ناوک   نازی  گشتم            

بسمل عشوه طرازی گشتم          

بچه فرزند  به   دلال  شدم          

نوکر  هندو  و  رمال  شدم          

آنقدر عشق م جازم   بربود           

که مرا بندۀ یک  بنده نمود         

آنقدر واله و  حیران  گشتم         

که ز دل بندۀ  جانان  گشتم       

من وفا کردم و او کرد جفا       

دادند از غیب مرا  مزد وفا      

دور معشوق  مجازی گشتم      

سوختم تا  که نمازی  گشتم     

چه مجازی که حقیقت یارش    

 ماه وخورشید چوخدمتگارش    

این موضوع آنقدر بر وی اثر گذاشت که ناگزیر از وظیفه اش برای همیشه دست کشید و استعفا داد و راهی شهر های دیگر چون  غزنی ، هرات وبلخ گردید ، چنانچه بازدید نمودن آن مناطق برایش الهام بخش بود و او را به عرفان علاقمند نمود . مدتها در هرات ماند و بر مزار پیرهرات خواجه عبدالله انصاری ، تربت شیخ جام میرفت و در هرات با ادبا و شعرای وقت هرات چون مرحوم عبدالحسین توفیق ، مرحوم غلامرضا مایل هروی ، مرحوم عاطفی ، مرحوم شایق جمال و مرحوم طالب قندهاری آشنایی حاصل نمود و زمینه دوستی محکمی با آنها شد تا جاییکه با تشویق آنها توانست مثنوی « بخت و طالع » را بنویسد .

 بعدا روانه ایران شد تا آثار کلاسیک پارسی دری را درآن دیار بیابد و از آن بهره ببرد.  متعاقبا به کابل بر میگردد و با  شاعر روشن دل ،مرحوم باقی قایل زاده کابلی  ،مرحوم شایق جمال ، مرحوم مولانا قربت و مرحوم مولانا خسته همکلام میشود و گاهی به مشاعره می پردازد.

شعراء ، فضلا و ادبای کابل به منزلش راه یافتند و جلسات شعر و ادبی برگزار می شد و خانه اش بعنوان کانون تبادل افکار دانشمندان عصرش گردید.

زمانی که  مرحوم سعید نفیسی محقق شهیر ایرانی به کابل آمد بصورت تصادقی با مرحوم دهقان آشنا شد و این آشنایی اورا برای چندین مرتبه به محل کار او کشانید تا  باهم دیدار و تبادل افکار نمایند 

عبور از عشق مجازی و رسیدن به عشق واقعی سبب می شود که مرحوم دهقان به سرودن اشعار عارفانه بپردازد و تا جایی پیش می رود که یک عارف به تمام معنی می گردد .

بزرگان و ادیبان  سرزمین ما  در مورد زنده یاد حاجی غلام سرور دهقان  چنین گفته اند:

پروفیسور دکتور عنایت الله شهرانی:

 ” حاجی دهقان عاشق بزرگی است، عشق در زنده گی او تأثیر کرد و همان عشق اورا از عالم ظاهر در عالم باطن آورد، همان عشق اورا به عرفان کشانید و همان عشق اورا شاعر ساخت ” .

 استاد لطیف ناظمی :  

” دهقان با آنکه در پیری مرد ولی مرگش در سطح پیر مردان عادی نبود چه او یک هنرمند، یک شاعر و یک عارف وارسته بود و مرگ هنرمند راستین از کوه سنگینتر است .”

زنده یاد استاد رازق فانی :

” دریغ که آن رهنورد گمنام کوره راه حقیقت و عشق ناشناخته از پیش چشم ما گذشت و حالا که در میان ما نیست میدانیم که «دهقان» مردی از تبار بزرگان بود.”

زنده یاد استاد عبدالرشید بینش :

” شعر دهقان مخصوصاً برای آنانیکه از عرفان و تصوف سر رشته دارند واقعاً پیام آور جهان معنی است “.

مرحوم استاد عبدالحسین توفیق در شأن دهقان و تاریخ وفات او گوید:

گفت   تـــوفیق  سال  تـــاریخش

«بود دهقان  یکی آفتاب سخن»

شادروان محمد طاهر بدخشی به اسم مستعار «ابوذر ویسی» :

 ” … و در حیات تأملی عمیقی که مخصوص عرفای فقیر، چنان فرو رفت که ماحول خویش را مدتها فراموش میکرد..”

شادروان عبدالقدیر پور غنی  هم در شأن دهقان و تاریخ وفات او گوید:

شاعـــــر    نامــــدار   ما   دهقان

حافظ   عصر  و   سعدی   دوران

خردم «آه» کشید و گفت هی هی

از جهــــان رفت سرور دهقــــان

 

استاد پرتو نادری :

 ” حاجی غلام سرور دهقان زنده‌گی صوفیانه یی داشت و شعرش بیشتر آمیخته با جلوه های تصوف وعرفان است. البته باز بازتاب مفاهیم عرفانی و صوفیانه در شعر او برخاسته از نفس عرفانی وسلوک صوفیانۀ اوست تا آگاهی های او در پیوند به تصوف وعرفان. او در مشرب عشق است . “

استاد پرتو نادری در جای دیگر میگوید:

 ” تصوف او یک تصوف پویا بود، او بی اعتنا به بی عدالتی حاکم درجامعه نبود، بلکه خواهان مبارزه بر ضد بی عدالتی اجتماعی نیز بود. این بُعد شخصیت او سبب شده بود تا شماری از شخصیت‌های  مبارز و آنانی که خواهان تغییر در زندگی سیاسی – اجتماعی مردم بودند، نیز با دهقان نشست و برخاستی داشته باشند”

سخن در مورد مرحوم حاجی غلام سرور دهقان فراوان است ، اما حکیم را نتواند مگر حکیم ستود.

در اینجا بخش هایی را از  نوشته ی  پدر گرامی ام زنده یاد استاد علی اصغر بشیر هروی  می آورم که با عنوان ( به یاد دهقان ) در نخستین مجموعه شعری آنمرحوم ( مزرعه دهقان ) در سال ۱۳۵۶ خورشیدی  گنجانیده و به کوشش استاد گرانمایه جناب محمد ناصر طهوری به چاپ رسیده است:

 

” هنوز به یادم است که سی و چهار سال پیش ازین ( سال ۱۳۲۲ شمسی) چند هفته یا چند ماهی پس از آنکه با استاد عزیز و گرانمایه ام « عبدالحسین توفیق » آشنا شده و به خوشه چینی از خرمن معرفت آن ادیب لبیب ، آغاز نموده بودم ، یک روز ، استاد مجموعهء کوچکی از اشعار شاعر وارسته و عارف بلند پایه معاصر ( غلام سرور ) دهقان را که خود از گویندهء آن شنیده و در قید کتابت آورده بود ، برای مطالعه بمن سپردند که چند روزی نزد این ضعیف بود و مخصوصآ دو پارچه یکی همان غزلی است که اکنون هم درین مجموعه عنوان « علم عشق » دارد ، ولی مطلع آن در آن مجموعه به این شکل بود :

هرچه پالیدم ، علم عشق ، در دفتر نبود

بود هر علمی ز علم عشق  ، بهتر نبود

نه بصورت تصحیح شده امروز و دیگر بخش اخیر مثنوی « مستورهء بی نقاب » است که در ( صفحهء ۱۴۷) این مجموعه آمده است.

من آن دو پارچه را بدون اجازهء استاد – بدون جازه، برای اینکه در عالم یکرنگی بسر میبردیم و این به اصطلاح نزاکت بازی ها ی امروزی هنوز چندان رواج نیافته بود – برای خود استسناخ کردم وغزل « علم عشق را با طبع نارسای خود استقبال نمودم.

مطلع غزل استقبالیه چنین بود:

عشق را جز ترک هستی ، معنی دیگر نبود

معنی دیگر اگر هم بود ، ازین خوشتر نبود

و مقطع آن بدین گونه بود:

همچو دهقان ، در قرائت خانه ِ گیتی « بشیر»

هرچه   پالیدم  ،   علم   عشق  در  دفتر نبود

روزی که مجموعهء دستنویس شده استاد را به ایشان تقدیم کردم ضمنا از استقبال غزل « علم عشق» یاد آوری نمودم و آنچه سروده بودم به نظر شان رسانیدم، گفتند :

 بیا که نزد دهقان برویم و خودت ، شعرت را آنجا قرائت کن.

پرسیدم :

مگر دهقان همین جاست ؟ و جواب شنیدم :

بلی ، در هرات است و چند روز است که وارد شده است .

نمیدانم ، دران ساعت ، چه مهمی مرا از صحبت آن مرد راه خدا باز داشت که معذرت خواستم و قرار شد که فردا به ملاقات کسی که شعرش ، روحم را تسخیر کرده بود ، به اتقاق استاد بروم ، ولی مثل اینکه سعادت دیدار او نصیبم نبود ، فردا در وقت معین ، کاری برای من یا استاد پیش آمد و فردای دیگر و فردا های دیگر گذشت و دهقان از هرات به حج رفت ، یا از حج آمده بود وبه کابل عزیمت کرد. (تردید ازمن است و گناه از حافظه !) و بالاخره حسرت دیدارش بر دلم ماند.

سالها بعد که به کابل آمدم ، در بعضی ملاقات ها با استاد توفیق ، که ذکر خیر دهقان در میان می آمد که وقتی ازاوقات به محضرش رویم ، تا من از فیض صحبت او ، بهره مند گردم ولی این وقت مقرر ، هرگز مساعد نشد ، یا استاد کاری داشت که مانع از همراهی با این ضعیف بود یا گرفتاری و مانعی برای من پیش می آمد که نمی توانستم در خدمت استاد باشم و به محضر دهقان راه یابم.

ما  کل  ما  یتمنی   المرء  بدرکه

تجری الرباح بما لاتشتهی السفن

و یک روز شنیدم که دهقان به جوار رحمت ایزدی شتافته است ومن برای همیشه از دیدن او و محضر با صفای درویشانه اش ، محروم شده ام.

در مجلس ترحیمش حضور یافتم و فاتحه و اخلاصی نثار روح پاکش کردم ، همین و بس . قدس الله روحه و طیب مشهده ونر قبره.”

 ایشان در ادامه می نویسند:

” مرحوم دهقان ، شاعری بود عارف و عارفی بود شاعر ، ولی نه از آن شاعرانی که معنی را فدای لفظ می کنند و نه از آن عارفانی که علم عشق  (عرفان) را از لای کتاب و گوشهء مدرسه ، یا خانقاه فرا میگیرند.

 روح بزرگش جذبه ای از جذبات حق دریافته بود ، و راه یافتنش به عالم معنی ، از طریق تفکر در آثار صنع ایزدی ، صورت گرفته بود. در شعر اگر چه تا اندازه ئی وزن و آهنگ خاص آنرا به رهنمایی ذوق سلیم خود مراعات می کرد ، ولی چندان پابند قافیه نبود و گویی درین روش ، پیر روشن ضمیر بلخی را پیروی میکرد که گفته است :

قافیه  اندیشم   و  دلدار  من

گویدم  مندیش جز دیدار من

و به همین سببب است که این ضعیف راقم سطور ، مطلع همان غزلی را که پیشتر یاد شد به همان شکر نخستینش که طبیعی تر و شاید از نگاه وابستگان قواعد و وقوانین سخن دارای نقصی باشد ، بهتر می پسندید و می پسندد، نه به صورتیکه فعلا چاپ شده است و نمیدانم خود آن مرحوم دران دستبرده و به شکلی که ادب رسمی و کتابی است ، درآورده یا میدان ومخلصان چنین کرده اند.

اساسآ شعر،نغمهء روح آزاده و آسوده از علایق مادی شاعر است و این نغمه هرقدر به طبعیت نزدیکتر باشد ، دلکش تر و گیرا تر و دلربا تر است و اگر شاعر از جهان معنی پیامی آورده باشد ، شعرش هر قدر بیشتر طبیعی و خالی از تصنع و خود سازی باشد ، پیام آن بهتر در دلها می نشیند و در تقویت و تزکیت نفوس ،مؤثر تر واقع میشود.

شعر دهقان ، پیام عالم معنی است ، پیامی است برای جانهای که بویی از انسانیت به مشامشان رسیده است ، پیامی است برای انسانهایی که فرق میان جان و تن را دریافته اند. پیامی است از کسی که گمشده خود را بای یافته و احساس شور انگیز این دریافت را در قالب شعر ریخته و میخواهد به اهل دل برساند.

به این دو بیت توجه فرمائید:

باز چشم  من  چو مجنون  راه   محمل  میزند

یا منم   دیوانه  ، یا   لیلاست     منزل   میزند

عشق سرکش ، در ضمیر  ما  اگر  ننهاده دام

دل چرا در  سینه  خود را همچو بسمل میزند؟

دهقان دریافته بود که حقیقت انسان وقتی آشکار می شود که از زیر پردهء خود پرستی ها ، خود خواهای ها ، خودکامی ها، خود سریها و بالاخره خود سازی ها براید وبه حریم خود شناسی ، نزدیک شود . ببینید درین معنی چه خوب میگوید:

هم همدم می ، گشتم و هم محرم زاهد

آیا به چه رنگیم گر از خویش برآییم؟

بد نیست که چون آبله های کف دهقان

گر   قافیه   تنگی  بکند  پیش  بر آییم

شرح معانی و مفایهیم ، ابیات گیرا و دلپذیری که دهقان ، در خلال غزلهای شور انگیز و دیگر انواع شعر خود ، آورده است ، از چون من کسی که حتی سعادت یک دقیقه مصاحبت و همنشینی با او را نیافته ام واین حسرت تا زمانی که دامن کفن زیر پای خاک کشیده شود ، با من خواهد بود، نوعی تکلف یا اظهار وجود بی معنی است واگر در بارهء سه چهار بیت او چیزی نوشتم ، برای آن بود که به طالبان معنی ( و نه دلبستگان لفظ) یاد آوری کنم که شعر کسی چون دهقان ، اگر ساده و طبیعی است ، اگر دران « سیاه » با « ادا» در یک قافیه آمده :

روز من کرد سیه ، چشم سیاه ناکرده

زلف نا شانه زده  ، ناز  و ادا ناکرده

واگر «گرداب » همقافیه « بنیاد» شده است:

غرقه ، طفان گرداب خودم

سیل   ویرانی  بنیاد  خودم

و یااگر « های دوچشمه » را بجای « ه ،هه، وصل » به کار برده است :

باز  در  سینه   مست  آمده آتش   به   قیام

سوخت هنگامه، شیخ همرهء صد پرتو خام

هیچ عیبی ندارد ، زیرا سخن او ، سخن دل است ، و برای اهل دل ، گفته شده و سرشار از معانی رقیق و دلنشین است . از آن معانی که بقول شبستری « هرگز به حرف ناید» :

کسی که میگوید :

من نگویم از بدان بگرید و با نیکان نشین

دست ناپاکان  بشوی  و  دامن  پاکان بگیر

و بدین وسیله ، مهمترین درس انسانیت و اخلاق را به دوستداران اخلاق انسانی می دهد ، کسی که می سراید:

تو اگر چه بنده ، طاعتی ، من اگر چه بار ملامتم

نرسد ثواب  ریای تو  ، به  گناه  شرب  نهانی ام

و بدینگونه ریا کران را تنبیه می کند وزشتی کارشان را به رخ شان می کشد ،کسی که می فرماید:

ای نفس واقف  نیی  ز  اسرار ما ،  آهسته باش

عشق ، مارا برده در جایی که دل ، بیگانه است

و به این سادگی عظمت مقام معرفت را بیان می نماید:

اگر در بند حرف و لفظ نباشد و دل در قافیه و عروض نبندد ، عغجب نیست.

عروض و قافیه را برای آنها بگذارید که دل را تنها به لفظ ، خوش کرده اند واز جهان معنی اطلاعی ندارند ، نه برای دهقان که میگوید:

هم رند همین باغم ، شیخ همین صحرا

در مغز، نمیگنجد معنی یی که من دارم

خدایش رحمت کناد و بر درجاتش بیفراید بالنبی و آله الامجاد.”

(کابل – ۸ اسد ۱۳۵۶)

زنده یاد حاجی غلام سرور دهقان تا آخرین سال های زندگی با  شخصیت های بزرگ ادبی ارتباط صمیمانه داشت و رهروان تصوف و عرفان به خانه اش می رفتند.

 

مرحوم دهقان عارفانه سرود و صوفیانه زندگی کرد ،هرچند در اواخر گوشه عزلت گزیده بود ،  تا اینکه پیک اجل بسراغ او آمد و در  شب دوشنبه یازدهم حوت ۱۳۵۴ خورشیدی جان به جان آفرین سپرد و رخ در نقاب خاک کشید. و پیکر پاکش در گلخانهء چهاردهی کابل بخاک سپرده شد ، روح ملکوتی اش شاد ، یادش گرامی وخاطراتش جاودانه باد.

اینهم غزل معروفی از این شاعر عارف و فرزانه  تقدیم شما باد.

بتخانه نشین

بتخانه  نشین   هستم  ، از  کعبه   سخن  دارم

عیب است مسلمان  را این کیش  که  من دارم

هرهشت بهشت اینجا در دامن یک مست است

کوثر به گدا  بخشد ،  ساقی یی  که  من  دارم

تا جان  ندهم  ، جانان   ،  هرگز   ننماید  رُخ

جزمزگ علاجی نیست، این درد که  من دارم

از دود  در این   صحرا ،  گیرید   سراغم  را

من  دوزخی  عشقم ،   در  شعله  وطن  دارم

گر پوش  مزارم  را  ،  از  برگ   گیا  کردند

دهقان  همین  دشتم   ،  از  سبزه  کفن  دارم

هم رند همین باغم  ، هم شیخ  همین  صحرا

در مغز نمی گنجد ،  معنی  یی  که   من دارم

غلام سرور دهقان

 

مأخذ:

۱– کتاب مزرعهء دهقان ( به کوشش استاد محمد ناصر طهوری).

۲ – « مزرعهء دهقان» و آن روز داغِ تابستان (استاد پرتو نادری).

۳ – حاجی غلام سرور دهقان « کابلی» (دکتور عنایت الله شهرانی).

17 مارس
۱ دیدگاه

یادی از مرحومه عایشه درانی شاعر و سخنسرای چیره دست وطن

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۷ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از مرحومه عایشه درانی شاعر و سخنسرای چیره دست وطن

قیوم بشیر هروی

۲۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی

ملبورن – آسترالیا

شاعر بانویی را که امشب به معرفی گرفته و یادش را گرامی میداریم مرحومه عایشه درانی یکی از سخنسرایان چیره دست وطن ما  می باشد.

پدرش  یعفوب علی خان توپچی باشی و یکی از رجال قوم درانی بود.

تاریخ دقیق تولدش گرچه مشخص نیست ، اما میگوند در حدود سال ۱۱۵۰ خورشیدی در شهر زیبای کابل پا بعرصه حیات گذاشت .

از همان آوان کودکی به خواندن و نوشتن علاقه داشت و تحت تربیه معلم خانگی قرار گرفت . دیری نگذشت که با ادبیات فارسی آشنا شد و حافظ ، بوستان ، گلستان و جامی را بخوانش گرفت.

مرحومه عایشه درانی از بیست سالگی به سرودن شعر آغاز نمود و دوران زندگی او همزمان بود با عصر تیمورشاه درانی و پسرانش.

میگویند در یکی از روز ها که تیمورشاه از جنگ برمیگشت ، عایشه شعری  را در وصف کابل سروده بود که شدیدآ مورد پسند و نوازش  تیمورشاه قرار گرفت.

از آن پس با تشویق نزدیکانش بیشتر به شعر  وشاعری پرداخت.

 او شاعره ای بود چیره دست و توانا که موفق شد دیوان کاملش را  مشتمل  بر قصاید ، غزلیات ، مثنوی ها ، مخمسات ، ترجیع بند ها ، رباعیات ، دوبیتی ها و قطعات  بتاریخ ۲۶ رجب سنه ۱۲۳۲ هجری قمری  برابر با   ۲۱ جوزا ( خرداد) ۱۱۹۶ خورشیدی تکمیل نماید که بالغ  بر ۳۰۰۰ قطعه شعر میباشد.

بعدها این دیوان به امر امیرعبدالرحمن خان در سال ۱۲۶۱ خورشیدی توسط مطبعه حکومتی وقت به چاپ رسید.

چاپ دوم آن در ۳۰ عقرب سال ۱۳۸۶ خورشیدی توسط انتشارات شریعتی درتهران صورت گرفت که در ۳۸۶ صفحه میباشد.

با توجه به دیوان مرحومه عایشه درانی در میا بیم که رابطه معنوی و عاطفی با ائمه اطهار داشته که شعر ذیل یکی از همان سروده هاست :

شه ولایت   و بحر عنایت  است  علی

به جمع  یاران  اخیر ، اول  امامانست

ز بعد شاه  نجف   مرتضی  علیّ  ولی

دوم امام حسن  راحت  دل  و  جانست

سوم امام حسین  است  نور  چشم نبی

که افضل الغربا   و  شه    شهیدانست

امام زین عبادست  چهارمین   بر حق

که علم و حلم و کمالش چو صبح خندانست

امام   محمد   باقر   به   رتبت   پنجم

ذوی‌العطا و سخا همچو شمس برهانست

امام جعفرصادق که صادق الوعدست

ز شش جهت به تمنّای   او محبّانست

به هفت ارض و سما در مقابل دشمن

امام موسی  کاظم  چو  تیغ   برّانست

امام هشتم  عالی  نسب  ذوی‌الاحسان

علی رضاست که   ضامن  غریبانست

نهم تقی است که وصفش به شرح ناید راست

صفات مشتهرش همچو  ماه  کنعانست

دهم نقی است که نصرت ز نام او جویند

که رتبه‌ی کرمش را  نه  حدّ  امکانست

امام یازدهم عسکریست  شاه  دو کَون

که شیوه‌ی حَسَنش همچو خور درخشانست

امام دوازدهم آن که  نام   او  مهدیست

چو مهر و ماه به زیر  نقاب  پنهانست

اگر چه  عایشه   مستوجب   عذاب بود

رجای وی به عطای  غفور و فرانست

 

عایشه درانی پس از ازدواج صاحب ۵ دختر و یک پسر گردید.

دوران سرایش  او را می توان به سه بخش تقسیم نمود:

مرحله اول : دوران غزل سرایی های عاشقانه در سال های جوانی وی که در عهد تیمورشاه درانی بود.

مرحله دوم : سرایش اشعار تصوفی و عرفانی ( قصیده ها و مثنوی ها ) که همزمان بود با جنگ های داخلی پسران تیمورشاه و حمله انگلیس به افغانستان.

مرحله سوم : دوران تلخ زندگی اوست که با سرودن مرثیه ها بیانگر دردها و زندگی پر فراز و نشیب اوست. دراین دوران بیشتر سروده هایش در بارهء پسر ۲۵ ساله اش  (فیض طلب) اختصاص یافت که در جنگ کشمیر  به شهادت رسید، او نیز همانند پدر کلانش یک نظامی بود.

این شاعر بانوی گرامی  هشت سال پس از شهادت تنها پسرش سرانجام در روز پنجشنبه ۲۶ میزان  ۱۲۳۲ خورشیدی در کابل دار فانی را وداع و رخ در نقاب خاک کشید و در اونچی باغبانان کابل بخاک سپرده شد.

روانش شاد ویادش گرامی باد.

اینهم نمونه ای از کلام او که در بارهء پسر شهیدش سروده است:

چه کنم

بی تو ای مونس جان تخت سلیمان  چه کنم

            عمر خضر ار بودم حشمت   خاقان  چه کنم             

    با تو در دوزخ سوزان بتوان   زیست  مدام     

بی تو با حور جنان روضه رضوان چه کنم 

گرچه  ابر  کرم   از  چشمه   حیوان   بارد

بس ببارد به سر و لوُ لوُ و مرجان  چه کنم

                              نیست  بر لوح  بصر  غیر   خط    زنگاری                                

چون نبینم رخ  تو   یوسف  کنعان  چه کنم  

                             روز شب  کردم  و  شب   روز نیامد  یارم                                 

عمر بر باد شد اکنون سر و سامان چه کنم    

                         هر  کسی  کشته   خود  می‌ درود  آخر کار                              

هستم از  فعل  بد خویش  پشیمان  چه کنم     

       عایشه  درد   تو  بگذشته  ز  قانون  شفا             

چون علاجی نبود سعی به  درمان چه کنم       

مأخذ:

۱ – دانشنامه آزاد.

۲ –  عایشه درانی شاعر کمتر شناخته شده (دکتور حمیرا قادری).

۳ – آرشیف شخصی.

 

16 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد عبدالقدوس توکل ، شاعر ، آموزگار و نوازنده ی پنجه طلایی کشور

تاریخ نشر: شنبه ۲۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۶ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از زنده یاد استاد عبدالقدوس توکل ، شاعر ،

آموزگار و نوازنده ی پنجه طلایی کشور.

قیوم بشیر هروی

۲۶ حوت ( اسفند ) ۱۴۰۲ خورشیدی

ملبورن – آسترالیا

استاد عبدالقدوس توکل ، متولد ۱۳۲۷ خورشیدی در قریه کبابیان از توابع ولسوالی انجیل ولایت هرات میباشد که عمر پربارش را در خدمت معارف و علاقمندان هنر سپری نمود.    

زنده یاد استاد توکل انسانی بود خوش صحبت و مهربان ، شاعری بود توانا و آموزگاری بود وارسته که سا ل ها بعنوان معلم در مکاتب شهر هرات به تعلیم و تربیه فرزندان آن خطه پرداخت.                                                                                                        

این استاد فرهیخته در سرودن شعر ید طولایی داشت و اشعار زیبایش زینت بخش صفحات روزنامه اتفاق اسلام بود، اشعاری بس  دلنشینی از خود به یادگار گذاشت که تا حال چهار اثر شعری از ایشان به زینت چاپ آراسته شده که از آن جمله  مجموعه شیون در سال ۱۳۷۴ بچاپ رسید، ولی از سال نشر آثار دیگری اطلاعی در دست نیست.                               

 همچنین « گلچینی از ادبیات فارسی دری » کتابی است از نوشته های آن مرد وارسته که اقبال چاپ یافته است.                                 استاد توکل را می توان بعنوان یکی از باسابقه دار ترین اعضای انجمن ادبی هرات و همچنین روزنامه پر طرفدار « اتفاق اسلام » دانست.                                                  

استاد توکل یکی از معلمان برتر معارف هرات بشمار میرفت که خاطرات خوشی از ایشان در میان دست اندرکاران معارف و شاگردان آنمرحوم همواره دهن بدهن میگردد. او سالها در مکاتب مختلف هرات منجمله لیسه جامی  به وظیفه مقدس معلمی ادامه داد.               

ایشان یکی از هنرمندان پرطرفدار موسیقی محلی هرات و نوازندهء دوتار بودند که بقول هنرمندان آن خطه :”  آقای توکل در دوتارنوازی توانایی خاصی داشت وهمین علاقه‌ اش به موسیقی محلی سبب شد تا آله‌ی جدید موسیقی به ‌نام «دلنواز» را بسازد”           دلنواز ، آله ی موسیقی است که حدود ۱۶ سال قبل از امروز توسط استاد عبدالقدوس توکل نوازندهء توانای هرات اختراع و ساخته شد. این آله ترکیبی است از دوتار و دلربا که سیستم پرده بندی آن تقریبآ شبیه دوتار است و دسته اش مانند تنبور ، اما کوتاه ترمی باشد.      قابل ذکر است که استاد توکل علاوه بر دوتار و دلربا ، به نواختن دلتواز که ساخته خودش است ،  همچنین  در رباب ، طبله و آواز خوانی نیز مهارت داشت.                                

سنائی توکل فرزند کوچکتر استاد درمورد آله ِ موسیقی ( دلنواز) از قول پدرش می گوید  که ایشان به مدت ۵۰ -۵۵ سال در فکر ساختن چنین آله ی بودند تا بلاخره موفق شدند تا دلنواز را بسازند که بسیار مورد استقبال هنرمندان قرار گرفت .                                        و اما آنچه باعث تأثر میباشد رفتار غیر مسئولانه  اراکین  وزارت اطلاعات و فرهنگ و بخصوص اتحادیه هنرمندان میباشد که در قسمت دلجویی و توجه به مشکلات هنرمندان عزیز کوتاهی  می نمودند.                                                                                  در ویدیویی که مدتی قبل از وفات استاد توکل ثبت شده، وحید توکل  فرزند ارشد استاد چنین می گوید : استاد قریب ده سال است که در بستر بیماری قرار دارند و متأسفانه از جانب هیچ نهادی به مشکلات شان رسیدگی نگردیده و حتی جویای احوال ایشان نگردیدند ، او با وضاحت میگوید که از اتحادیه هنرمندان و وزارت اطلاعات وفرهنگ سخت گله مندیم. قابل ذکر است که درین ویدیو از تنها شخصی محترمی که نام میبرد جناب استاد ولی شاه بهره می باشد که چندین بار از استاد عیادت نموده اند .                                                جفای را که در مورد استاد می شنویم ، قبلآ  نسبت به هنرمندان و فرهنگیان دیگری هم شنیدیم  ، اما هیچ کس بفکر راه و چاره ای نشد و حالا هم که نظام ضد هنر و ضد فرهنگ حکفرماست توقعی نمیتوان از آن  داشت.                                                                

این بود گوشه ای از زندگینامه هنرمند پنجه طلایی و عزیز هرات که پس از سالها مریضی ،  با تأسف در شام جمعه اول میزان (مهر) ۱۴۰۱ خورشیدی جان به جان آفرین سپرد و بدیدار معبود شتافت ، روانش شاد، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.                      اینهم نمونه ای از کلام آن مرحوم که تقدیم عزیزان می گردد:

رسم یاری

نیامدی  به  تماشای  رس م  یاریی من

که بنگری به قدم هات بوسه باریی من

چنان به یادِ تو فریاد  می زنم  هر شب

که هیچ کس نکند  میل هم جواریی من

اگر که خوئن جگر خوردن است می نوشی

کسی حریف  نباشد به  می گساریی من

بیا   به   مزرعه ی  دامنم  شبی  بنگر

که  لذتی  ببری از  چراغ    کاریی  من

به  خوابم  آی   اگر  شد   گریز پایی تو

خدا نخواسته است از بیم دردِ ساریی من

رسید  جان به  لبم  از تو  نامه ی  نرسید

مگر خبرنشدی از نفس شمار یی  من

ایا که صبر مرا سوختی به دوریی خویش

به چشم مهر نظر کن  به  بی قراریی  من

چه  گونه  رام  شود   بی  کمند   گیسویش

که  هست  در گرو  او   دلِ   فراریی  من

بهار گو برو د  چلچله    نخواند  هیچ

تویی  بهارِ من  و نازنین   قناریی من

مأخذ:

۱ – صد شاعر معاصر هرات .

۲ – سازندهِ دلنواز در بستر بیماری (کانال یوتیوب خط نخست)

15 مارس
۱ دیدگاه

امیر حسینی سادات غوری هروی(رح)

تاریخ نشر:  جمعه ۲۵ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۵ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

امیر حسینی سادات غوری هروی(رح)

(وفات ۷۱۸ ق)

دربارۀ این شیخ اعظم، کان ادب و عرفان غوری یا هم‌وطن بسیار عالی‌مقام ما تحقیق و نوشته کمتر شده و مردم ما حتی یکتعداد دانشمندان دربارۀ او معلومات ندارند، خداوند(ج) روح استاد مولوی عبدالروف فکری سلجوقی را شاد داشته باشد که در طول عمر کوتاه و پر بار خود به احیاء و غنای فرهنگی سرزمین فرهنگ ‌زای هرات باستان دست زد و در جملۀ مشایخ و بزرگان و امامان بزرگ هرات از امیر حسینی سادات هروی نیز یاد کرد.

شیخ کبیر امیر حسینی سادات یا این عارف دانا که حضرت شیخ محمود شبستری را با سوالات عرفانی و تصوفی و فلسفی خویش بشور آورد و این شور در حلقه‌های عرفانی و خراباتیان چنان هنگامه بر انگیخت که لذت هردو یعنی سوالات امیر حسینی و جوابات شیخ شبستری تا هنوز از گرم‌ترین مباحث بوده و دوام دارد. در سوانح و شرح حال هر شیخ و هر بزرگ می‌خوانیم که به اثر بعضی وقایع ویا الهامات آسمانی در وجودشان تغییرات می‌آید سپس آنان با اوصاف عالیۀ شان مشهور می‌گردند، چنانچه حکیم ناصر خسرو را می‌خوانیم که اورا در خواب براه راست رهنمایی می‌کنند وغیره، و درین مختصر دلیل تنبه و تغییر حال سه مرد تاریخ را به آهو نسبت می‌دهند که خیلی‌ها دلچسپ است و آهو را همه می‌دانند که یک حیوان بی‌آزار است و در زیبایی او شعراء هزاران بیت را نثارش کرده اند و چه عاشقی نبوده که به معشوقه خویش کلمات وحشی، چشم آهو وغیره را نسبت نداده باشند از جمله:

ز فطرت  جلـــوه‌ای  دارد  جمـالش سـاده چـــون آهو

نه زلفش شانه می‌خواهد نه چشمش سرمه در صحرا

دربارۀ آهو درین مختصر سه داستان آورده می‌شود که دو حکایه باهم مشابه و یکی مجزا از آنهاست، حکایت اول دربارۀ امیر سبکتگین و حکایات دیگر به ابراهیم ادهم و امیر حسینی تعلق می‌گیرند.

حکایت اول را در تاریخ بیهقی دربارۀ سبکتگین می‌خوانیم که: «پیشتر از آنکه من به غزنین افتادم یک روز بر نشستم نزدیک نماز دیگر و به صحرا بیرون رفتم ببلخ و همان یک اسپ داشتم و سخت تیز تک و دونده بود، چنانکه هر صید که پیش می‌آمدی باز نرفتی آهوی دیدم ماده و بچه‌یی با وی، اسپ را بر انگیختم و نیک نیرو شمردم و بچه از مادر جدا شد و غمی (در اصطلاح خالص تاجیکی مانده و ذله و خسته) شد، بگرفتمش و بر زین نهادم و باز گشتم و روز نزدیک شام رسیده بود چون لختی براندم آوازی بگوش آمد باز نگریستم مادر بچه بود که بر اثر من می‌آمد و غریوی و خواهشکی می‌کرد، اسپ گردانیدم بطمع آنکه مگر وی را نیز گرفته آید و بتاختم چون باد از پیش من برفت باز گشتم و دو سه بار هم چنین می‌افتاد و این بیچاره‌گک می‌آمد و می‌نالید تا نزدیک شهر رسیدم مادرش همچنان نالان- نالان می‌آمد دلم بسوخت و با خود گفتم از این آهو بره چه خواهد آمد بر این مادر مهربان رحم باید کرد، بچه را به صحرا انداختم سوی مادر بدوید و غریو کردند و هردو برفتند سوی دشت و من بخانه رسیدم شب تاریک شده بود و اسپم بی جو مانده سخت تنگ دل شدم و چون غمناک در وثاق بخفتم بخواب دیدم پیر مردی را سخت فرهمند که نزدیک من می‌آمد و مرا می‌گفت یا سبکتگین که آن بخشایش که بر آن آهوی ماده کردی و بچه‌گک بدو باز دادی و اسپ خود را بی جو یله کردی ما شهری را که آنرا غزنین گویند و زاولستان بر تو و فرزندانتو بخشیدیم و من رسول آفریدگارم جل جلاله و تقدست اسما و الا اله غیره».

در شرح حال ابراهیم ادهم(رح) که او فرزند دو عاشق و معشوق است، بعد از مرگ مادرش چون پسری از او نمانده بود بر تخت پادشاهی ام‌البلاد بلخ نشسته و حکم میراند، روزی از روزها ابراهیم ادهم به عزم شکار می‌رود و در جایی با آهویی مقابل شده و بفکر شکار او می‌افتد، آهو بقدرت الهی بزبان آمده به ابراهیم می‌گوید که یا ابراهیم این کاریکه تو میکنی تو به آن آفریده نشده‌یی، برو کاری را تعقیب کن که خدا بتو ارزانی کرده و از آنست که ابراهیم یکدم از همه نعمات دنیایی و دربار خود را کنار گرفته یا هو یا من هو گفته در پی «او» میرود و خودرا فنا بر آن می‌سازد، شادروان عبدالحی حبیبی در کتاب «فضایل بلخ» که تعلیق بسته اند ابراهیم ادهم را یکی از مشایخ هفتادگانۀ بلخ شامل کرده است.

حکایت سومی را از کتاب «نفحات‌الانس» جامی که امیر حسینی با آهوی مقابل می‌شود می‌آوریم که مشابهت زیاد دارد بواقعۀ ابراهیم ادهم «گویند سبب توبۀ وی آن بود که روزی به شکار بیرون رفته بود آهویی پیش وی رسید خواست تأثیری بر وی افگند آهو به وی نگریست و گفت حسینی تیر بر ما میزنی خدای تعالی ترا برای معرفت و بندگی خود آفریده است نه از برای این و غائب شد، آتش طلب از نهاد وی شعله بر آورد از هرچه داشت بیرون آمد و با جماعتی جوالقیان همراه شد و بمولتان رفت شیخ رکن‌الدین آن جماعت را ضیافت کرد و چون شب شد حضرت رسالت صلی‌الله علیه و آله وسلم را بخواب دید که گفت فرزند مرا از میان این جماعت بیرون آور و به کار مشغول کن روز دیگر شیخ رکن‌الدین با ایشان گفت که در میان شما سید کیست؟ اشارت به امیر حسینی کردند وی را از میان ایشان بیرون آورد و تربیت کرد». (ص ۵۴۵، نفحات‌الانس، چاپ لکنهو)

دربارۀ امیر حسینی سادات غوری طوریکه گفت شد معلومات زیاد نوشته نشده در مقدمۀ گلشن راز «لاهیجی» معلومات از نفحات‌الانس جامی اخذ شده ولیکن شادروان استاد فکری سلجوقی در کتاب «مزارات هرات» راجع به شیخ امیر حسینی چنین معلومات می‌دهد: «قطب ربانی و محقق صمدانی سیدالکبیر حسین بن عالم بن ابی‌الحسین المشهور به امیر حسینی سادات علوی عالم، عارف و محقق موحد اصلش از (کریوه) نواحی غور بوده از مریدان شیخ رکن‌الدین ابوالفتح و او مرید پدر خود شیخ صدرالدین و او مرید پدر خویش شیخ بهاءالدین زکریای ملتانی است، وی مشایخ بسیار دیده و خدمت این طایفه بسیار کرده، مصنفات میر حسینی معروف و معرف حال اوست چون نزههالارواح و طرب‌المجالس و صراط‌ المستقیم و گنج‌نامۀ الهی و زادالمسافرین و کنزالرموز و دیگر رسایل نفیسه». (ص ۴۳، ۴۴ مزارات هرات)

تاریخ وفات وی را «سادس عشر شوال سنۀ ثمان عشر و سبع مایه» یعنی در شانزده‌هم شوال (۷۱۸ ق) گفته اند و سال وفاتش را درین دو بیت نیز می‌توان دریافت:

ده  و شش  از  مۀ  شوال  و  هفتصد و هجده

نمـــــود    واقعـــــــــۀ   افتـخار   آل   محمد

روان سیـــد سادات عصــــر میر حسینی شد

از   سراچۀ   دنیـــــــا   بدار   ملک    مخلد

در قسمت موقعیت قبر امیر حسینی در نفحات‌الانس چاپ هند و چاپ ایران و مزارات هرات متفق‌القول در «مصرخ» هرات گفته شده و استاد فکری بصورت مشخص‌تر چنین می‌آورد: «قبرش در مصرخ است، در خلف قبر و گنبد سید عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر طیار(رض) و فیض از مرقد مطهرش می‌بارد:

فرد:

هر کس که ز ملک آشنائیست

داند کـــه مطاع ما کجائیست»

(ص ۴۴، مزارات…)

استاد فکری سلجوقی که محقق توانا و دانشمند عالی‌مقام است در پاورقی بخش امیر حسینی بعضی معلومات را توضیح مینماید و از تحقیقاتش چنین بر می‌آید که نام امیر حسینی به اشکال مختلف آمده مثلاً میگوید پدرکلان امیر حسینی در نسخۀ اصلی (ابی‌الحسین) آمده و استاد فکری اورا (سید علوی) آورده ولی در پاورقی می‌نویسد که در «اصل» و چاپ هرات (سید حسینی) و در چاپ لاهور (سید میر حسینی) و در نسخۀ ناقص (امیر حسینی سادات).

معلوم است که استاد فکری سلجوقی نسخه‌یی را بنام «اصل» یاد میکند و بعداً از چاپ‌های هرات و لاهور و نسخۀ «ناقص» نام میبرد و این فصل گواه بر آن است که شادروان استاد فکری همۀ این نسخ را بدست داشته و نتیجه‌یی هم استخراج نموده است، من نگارنده یک کاپی نفحات‌الانس چاپ لکنهو را بدست الحاج اسیری هروی دیدم و معلوم است که چاپ دیگر بقول استاد فکری در لاهور صورت یافته است. و چون استاد فکری نام کتاب را که در لاهور چاپ شده مشخص نمی‌نویسد از آن سبب شاید کتاب دیگری باشد که دربارۀ امیر حسینی استفاده کرده باشد. در قسمت جای تولد امیر حسینی در نفحات‌الانس چاپ لکهنو و چاپ ایران نام قریه را «زگزیو» آورده اند ولی استاد فکری «کریوه» آورده است که در پاورقی دلیل آنرا چنین می‌نویسد:

«نسخۀ ناقص (کریوه) و آن ناحیه‌ییست در غور که اکنون آنرا (کرو) میگویند و کرو واسفور دو قریه‌ایست متصل هم و میگویند قبر امیر عالم الحسینی پدر امیر حسینی تا کنون آنجا برجاست و باغچۀ میر حسینی تا اکنون مشهور و در آن باغچه درخت جوز کهن‌سالیست که میگویند خود امیر حسینی آنرا غرس نموده و جوز (گردگان) آنرا به تبرک می‌برند، نگارنده (فکری) هنگام سفر غور از پهلوی آن عبور نموده و از دو سواد آنرا دیده‌ام، بسال (۱۳۲۲ هـ ش) اما فرصت زیارت مزار سید عالم دستم نداد». (ص ۴۳، مزارات هرات)

از نوشتۀ استاد فکری سلجوقی فهمیده میشود که اصل نسخۀ دستنویس «کنزالرموز» تألیف امیر حسینی بدسترس شان قرار داشته چنانچه میگویند که از مثنوی کنزالرموز میر حسینی چنان بر می‌آید که وی بلا فصل مرید شیخ بهاءالدین زکریای ملتانی بوده و چنانکه میفرماید:

شیــــــخ هفت  اقلیـــم  قطب  اولیاء

واصــــــل حضرت  ندیــــم  کبریا

مفخـــر ملت بهاء  شــــــرع  و دین

جان پاکش منبـع  صـــــدق  و یقین

از وجـــــود او  بــــــه نزد دوستان

جنت المأوا  شــــــده  هندوســـتان

منکه روی از نیــک و از بــد تافتم

این ســــعادت از قبـــولش یافتــم

رخت هستی چون برون کرد از جهان

کز پروازی همایش  ز آشــــیان

آن بلنـــد آوازۀ  عالـــــــم پنــاه

ســــرورعصــــرافتخار صدرگاه

صدر دین و دولت آن مقبـول حق

نه فلک بر خوان جودش یک طبق

استاد فکری در ختم گفتار فوق چنین می آورد: «کنزالرموز نسخۀ دستنویس نگارنده» و در قسمت کتاب «گنج‌نامۀ الهی» امیر حسینی چنین می‌آورد: «در همه نسخ چاپی و خطی (گنج‌نامه) و در اصل (گنج‌نامۀ الهی) و ظاهراً همین اثر گنج‌نامه یا کنزالسالکین که به پیر هرات منسوب است و بعضی عقیده دارند که آنرا امیر حسینی از مقولات خواجۀ انصار فراهم نموده و کتابی آراسته». (ص ۴۴، مزارات) و در بارۀ موجودیت کتاب‌های دیگر امیر حسینی استاد فکری می‌نویسد:

«در اصل دیگر رسایل بسیار گفته و متن مطابق نسخۀ ناقص فراهم شد، مصنفات امیر حسینی اغلب در دست است و از آنجمله نسخۀ نفیس کهن سالی از «روح‌الارواح» او در موزۀ کابل موجود است و نسخۀ نفیس و کمیاب مثنوی «عشق‌نامه» او نزد نگارنده موجود که انشالله هردوی این کتاب بطبع خواهد رسید». (ص ۴۴، مزارات)

چون استاد مولوی عبدالروف فکری سلجوقی در جوانی وفات یافت و همه کارهای علمی، عرفانی و تحقیقاتی‌اش در صحنه عمل پیاده نشد، ولی بازهم همینکه در هر مسئله روشنی خاص انداخته غنیمت بزرگی بشمار میرود، من در قسمت آثار یادشدۀ بالا با فرزندان آن دانشمند گرامی در تماس شدم، هیچ یک ذره‌یی معلومات در زمینۀ کتب آن شادروان ندارند، میگویند مثنوی «عشق‌نامه» نزدشان بوده و حالا از آن درکی نیست و یا اینکه نسخۀ دستنویس «کنزالرموز» وغیره.

در بارۀ پیر بزرگ غوری هروی یا امیر حسینی نمی‌توانم زیاده‌تر معلومات ارائه نمائیم و دست‌آوردۀ ما بیش از آن نیست که در بالا آوردیم، چون امیر حسینی یا این شیخ بزرگ خراسان بعد از تحصیل از سرزمین مولتان به هرات تشریف آورد، بگفتۀ مولانا جامی «همه اهل هرات مرید و معتقد وی بودند» تا اینکه در هرات وفات نمود. دانشمند فرزانۀ هرات جناب عبدالعلی نور احراری معلومات دیگر دربارۀ امیر حسینی سادات که سلف‌شان باشد فرموده اند: «در قسمت امیر حسینی سادات(رح) بیش از این معلومات در دست نخواهد باشد و بقرار شنیده‌گی خواهر مرحوم (حکمت) در مورد امیر حسینی سادات تیزس دوکتورای خود را نوشته که بدسترس ما قرار ندارد». این نگارنده بعد از اطلاع اینکه اقامت داکتر فروغ حکمت را در شهر بلومینگتن اندیانای امریکا شنیدم و مراجعه کردم، دریافتم که چند روز پیشتر وفات کرده بودند و دخترشان نسرین حکمت گفتند که پنج جلد کتاب امیر حسینی سادات و اوراق زیادی از یادداشت‌های مادرش داکتر فروغ حکمت در ایران مانده کسی نیست که آن کتاب‌ها را به امریکا بیاورد. البته یک موضوع قابل اعتماد و اطمینان میباشد که تیزس دوکتورای روان‌شاد حکمت در دانشگاهی که دوکتورا گرفته یقیناً باید وجود داشته باشد و از ارتباطات استاد فکری و مرحوم حکمت و خواهرش روان‌شاد فروغ حکمت دریافتیم که همه مآخذ توسط ارواح‌شاد استاد فکری به آنها داده شده است و شاید اصل نسخ هم در جملۀ کتب فروغ حکمت در ایران باشند.

دانشمند گرامی استاد علی اصغر حکمت در مورد نوشتۀ خواهرش در کتاب «تاریخ ادبی ایران» به تأیید جناب عبدالعلی نور احراری چنین می‌آورد: «خانم دکتر فروغ حکمت همشیرۀ این بنده رسالۀ پایان‌نامۀ (تیزس) دکترای خود را در دانشکدۀ ادبیات طهران بسال (۱۳۲۷ هـ ش) در شرح احوال و آثار این عارف بزرگ (امیر حسینی) مخصوص ساخته در تحقیق مطالب و مطالعۀ منابع و تجزیۀ کلمات او سعی بسیار کرده و رنج فراوان برده و رسالۀ جامعی برشتۀ تألیف آورده است». (ص ۱۸۶، تاریخ ادبی ایران) استاد علی اصغر حکمت «تاریخ ادبی ایران» تألیف پروفیسور ادوارد براون را ترجمه نموده دربارۀ نظریات استاد فکری سلجوقی میفرماید: «آقای فکری

سلجوقی هروی که از جملۀ دانشمندان و فضلای معاصر افغانستان و از دوستان صاحب‌قدر نویسندۀ این سطور است بر حسب استدعای این بنده تحقیقاتی از مقبرۀ میر حسینی فرموده و یادداشت‌های مفیدی برای من نوشته اند از آنجمه می‌گویند: در جوار صریح سید عبدالله بن معاویه قبر امیر حسینی سادات قرار دارد و روی سنگ کوچکی این قطعه را کتیبه کرده و بالای سر قبر عموداً نصب فرموده اند، قطعۀ مذکور که مطلع آن (ده و شش از مۀ شوال و هفتصد و هجده) است در سطور پیش ذکر گردیده است. در سال (۱۳۳۶ هـ) با حبیب‌الله خان امیر افغانستان مزار سید را ترمیم و گچ‌کاری کرده اند، لوحۀ قدیمی قبر او با کمال تأسف از میان رفته و بجای آن لوحۀ جدیدی مشتمل بر قطعۀ مغلوطی نصب شده، این بندۀ مترجم در سال (۱۳۲۶ هـ ش، ۱۹۴۷ م) توفیق زیارت مزار کثیر‌الانوار آن سید بزرگوار را در مصرخ حاصل کرد». (ص ۱۸۸، تاریخ ادبی ایران)

و اما دربارۀ پانزده سوال امیر حسینی سادات غوری رحمت‌الله علیه، امیر حسینی پانزده سوال دینی، روانی و فلسفی را چنین آغاز میکند:

«نخست از فکر خویشـــم در تحیر

چه چیز است آنکه گویندش تفکر»

این سوال و سوالات دیگر آن رحمت‌الله علیه جهانی را بر شور و غوغا آورد و صدها و هزاران عارف و صوفی و فیلسوف را بوجد و جذبه وادار گردانید و از آن است که حضرت شیخ محمود شبستری پانزده سوال را جواب داد و کتابش را بنام «گلشن راز» گذاشت وقتیکه امیر تیمور اردبیل را تصرف کرد از مردم پرسید که مرقد مطهر شیخ شبستر کجاست، گفتند فلان جای، وی بخاطر اینکه «گلشن راز» اورا خوانده بود به سر مرقدش رفت و پول هنگفتی را بغرض اعمار آرامگاه او داد و هم اهل قریه را از مالیه معاف گردانید و این کار را امیر تیمور در آرامگاه ابوالقاسم فردوسی یا پیغمبر سخن دری نیز در سفر پیشتر خود اجرا کرده بود. یکی از معاصرین حضرت جامی(رح) بنام محمد لاهیجی گلشن راز شیخ محمود را شرح و بسط داد و نامش را «مفاتیح‌الاعجاز فی شرح گلشن راز» گذاشت که کیوان سمیعی بر آن مقدمۀ طولانی نوشته است، زمانیکه لاهیجی شرح کتاب گلشن راز را به حضرت جامی فرستاد و نظرخواهی نمود، جامی چنین نوشت:

ای فقــــر تو نور بخش ارباب  نیاز

خــــرم ز بهار خاطرت گلشن  راز

یک ره ن ظــــری  برسم  قلم انداز

شاید که برم ره  به حقیقت ز مجاز

علامه صلاح‌الدین سلجوقی خلف‌الصدق امیر حسینی در کتاب «افکار شاعر» که این نگارنده به آن تعلیق بسته است جواب‌های امیر حسینی را تحریر داشته، همچنان علامه محمد اقبال لاهوری جواب‌های امیر حسینی سادات غوری را اینطور می آغازد:

درون  سیــــــــــــنۀ  آدم  چــه  نور است

چه نور است اینکه غیب او حضور است

من  او را  ثابت  ســـــــــــــــیار  دیــــدم

من او را  نـــــــــــــــور  دیــدم نار دیدم

«از کلیات فارسی اقبال»

برای اینکه سوالات شیخ کبیر امیر حسینی غوری هروی جهانی را به شور آورده است بهتر است هر پانزده سوال اورا در اینجا آورده و گفتار خود را دربارۀ او بپایان برسانیم:

سوال اول:

نخست از فکــر خـــویشم در تحیــر

چه چیز است آنکه گوینــدش تفکر؟

سوال دوم:

کدامین فکــــر مارا شــرط راه است

چرا گه طاعت و گاهی گنــاه است؟

سوال سوم:

کـــه باشم من؟ مرا از من خبـــر کن

چه معنی دارد: «اندر خود سفر کن»؟

سوال چهارم:

مسافر چــون بود، رهرو کـدام است

کرا گویم که او مـرد تمــــام است؟

سوال پنجم:

که شد بر سر وحــدت واقف آخر؟

شناســـــایی چه آمد عــارف آخر؟

سوال ششم:

اگر معــروف و عارف ذات پاک است

چه سودا در سر این مشت خاک است؟

سوال هفتم:

کدامین نقطـــــه را نطق است «انالحق»

چه گویی هرزه بود آن قــــول مطلق؟

سوال هشتم:

چـــــــرا مخلــــوق را گــویند واصل

سلوک و سیـر او چون گشت حاصل؟

سوال نهم:

وصـــال ممکن و واجب بهـــــم چیست

حدیث قرب و بعد و بیش و کم چیست؟

سوال دهم:

چه بحر است آنکه نطقش ساحل آمد

ز قعر او چــــــــه گوهر حاصل آمد؟

سوال یازده‌هم:

چه جزو است آنکه او از کل فزون است

طریق جســـتن آن جـــــزو  چون است؟

سوال دوازده‌هم:

قدیم  و  محدث  از  هـــــم چون جدا شد

که این «عالم» شد آن دیگر «خدا» شد؟

سوال سیزده‌هم:

چه خواهـــــــد مرد معنـی زان عبارت

که دارد سوی چشــــم و لب اشارت؟

سوال چهارده هم:

شراب و شمع و شاهد را چه معنی است

خراباتی شدن، آخر چــه دعوی است؟

سوال پانزده هم:

بت و زنار و ترســــــــائی درین کوی

همه کفر است اگر نه چیست بر گوی؟

دکتور عنایت‌الله شهرانی

15 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد علامه استاد عبدالله سمندر غوریانی

تاریخ نشر: جمعه ۲۵ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۵ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از زنده یاد علامه استاد عبدالله سمندر غوریانی

قیوم بشیر هروی

۱۵ مارس ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

اینک یادی می کنیم از فیلسوف برجسته ، دانشمند فرزانه ، شاعر خوش کلام ، محقق ژرف نگر ، مترجم توانا و پژوهشگر ورزیده زنده یاد علامه استاد عبدالله سمندر غوریانی.

زنده یاد استاد غوریانی در سال ۱۳۱۵ خورشیدی در قریه کبابیان مربوط ولسوالی انجیل ولایت هرات در یک خانوادهء نسبتآ متوسط دیده به جهان گشود. پدرش به شغل کشاورزی مشغول بود ، اما علوم متداول دینی را تا سطح منطق فرا گرفته و میدانست و کاکایش مرحوم منشی امیر محمد ، در زمان امارت امیر حبیب الله کلکانی رئیس تحریرات مرحوم عبدالرحیم خان والی هرات بود.

زنده یاد غوریانی تحصیلات ابتدائی را در مسجد  قریه ِ زادگاه اش بصورت سنتی آغاز نمود و بعدا در مدرسهء فخر المدارس پای منارهای شهر هرات تا صنف ششم ادامه داد و و سپس به کابل رفت و تحصیلات متوسطه را در مکتب ابو حنیفه در پغمان به پیش برد و بعد از صنف ۱۲ در سال ۱۳۳۷ خورشیدی دانشکدهء شرعیات دانشگاه کابل راه یافت .

پس از پایان تحصیلات عالی در سال ۱۳۴۱ خورشیدی ، در ولسوالی گذره هرات بحیث مفتی تعیین و شروع به کار کرد. پس از مدتی روانه کابل شد و در وزارت عدلیه افغانستان شامل کار گردید.دیری نپایید که از سوی وزارت عدلیه برای یک دورهء کوتاه سه ماهه به عنوان کارآموزدر رشتهء اصلاحات محاکم و سیستم قضایی به مصر رفت و در دانشگاه الازهر آموزش دید.

زنده یاد غوریانی در زمان صدارت دکتور محمد یوسف در شعبه نشرات وزارت عدلیه کار نمود و مدتی هم در زمان وزارت مرحوم شمس الدین مجروح در دفتر قلم مخصوص آن وزارتخانه مقرر گردید. و در سال ۱۳۴۵ خورشیدی بعنوان قاضی در ستره محکمه شامل کار گردید و سال ۱۳۴۶ خورشیدی برای دومین بار روانه مصر شد و مشغول تحصیل دوره کارشناسی ارشد در دانشگاه الازهر گردید و پس از کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ دوباره به افغانستان بازگشت.

زنده یاد استاد غوریانی ، این اندیشمند وارسته اینبار با کوله باری از تفکر و اندیشه به کشور برگشته بود و زمانی بود که از اندوخته هایش باید به نحو احسن استفاده صورت میگرفت. چنانچه بعنوان استاد فلسفه در دانشکدهء شرعیات کابل مقرر و با علاقمندی به تدریس پرداخت که تا کودتای ۷ ثور ۱۳۵۷ بدین شغل مقدس ادامه داد.

زنده یاد غوریانی از زمانی که پا به مسجد محل نهاد و خواندن ونوشتن فرا گرفت هیچ گاهی بدون مطالعه نبود، چنانچه خودش دراین مورد چنین میگوید:

تنها در وقت مرگ پدرم سه روز مطالعه نکردم ، دیگر هیچگاهی یادم نمی آید که روزی را بدون مطالعه سپری نموده باشم.

برخی از دانشمندان شهیر کشور در مورد زنده یاد سمندر غوریانی چنین گفته اند:  

۱ – زنده یاد استاد واصف باختری :

 ” سمندر غوریانی علاوه بر این که برای نخستین بار مکتب فرانکفورت را به علاقمندان تفکر فلسفی در افغانستان معرفی کرد و اگزستانسیالیسم را با نگاه انتقادی به بحث گرفت، کارل پوپر را نیز برای بار اول، درافغانستان مطرح ساخت. استادغوریانی کار واقعا بزرگی انجام داد که در شناساندن و توضیح بخشی از باورها و اندیشه‌های فلسفی عده‌ای از اندیشه‌ورزان نامدار جهان اسلام هم پیشگام بود. در افغانستان من ندیده ام که قبل از استاد غوریانی کسی درباره متفکرانی چون ملا صدرا و ملا هادی سبزواری و عبدالرزاق لاهیجی، چیزی عرضه کرده باشد .”

 ۲ – زنده یاد استاد محمد اکرم عثمان :

“غوریانی دانشمندی فراخ‌اندیش و بی‌تعصب می‌باشد و بارها دیدگاههای متنوع و متکثری را تجربه کرده است .”

ودر جای دیگر میگوید:

” به جرئت می‌توان استاد را پاسدار دلیر آزاداندیشی نامید و او را اندیشمندی فساد ناپذیر به شمارآورد. اوهرگز مداحی زورمندان و کژاندیشان را نکرده است “

 ۳ – پروفیسور دکتور عنایت الله شهرانی:

” استاد سمندر غوریانی یک فیلسوف قرن بیست افغانستان به معنی واقعی کلمه است که دانش و عمق نظر و مطالعات گسترده او حدود و مرزی را نمی‌شناسد.”

این استاد گرانمایه و اندیشمند در سرودن شعر نیز ید طولایی داشت ، اما کمتر بدان دلچسبی نشان میداد. ولی با وصف اینکه اشعارش سلیس و روان بود ،از پختگی خاصی برخورد باد.

سروده های استاد غوریانی بصورت پراکنده در نشرات داخل و خارج از کشور به چاپ رسیده ، اما در مورد اینکه آیا مجموعه ای از سروده های آنمرحوم بصورت مستقل بچاپ رسیده یا خیر اطلاعی در دست نیست.

اما آثار فراوانی اززنده یاد غوریانی که بصورت نثرومی توان گفت مجموعه ی از مقالات علمی و پژوهشی آن مرحوم است طی سالها گذشته به زینت چاپ آراسته شده که می شود بعنوان آثار منحصر به فرد از آنها نام برد که توسط آن بزرگمرد نگارش یافته است.

برخی از این آثار به شرح ذیل میباشد:

  • ترجمه تخلیصی ازعروه الوثقی سیدجمال الدین افغان
  • رسالۀ ماتریالیسم دیالکتیک و ماده ومعنی
  • رسالۀ دیالکتیک مجرد ومشخص. هردو رساله توسط اتحادیه نویسندگان افغانستان چاپ شده است.
  • رساله فلسفی درباره دفاع از برکلیسم در فلسفه
  • مقالات تحقیقی زیر عنوان تقدم شعور بر ماده که در۱۲شماره از مجله شرعیات دانشگاه کابل به نشر رسید.
  • مقالاتی راجع به پروازهای کیهانی به اساس تیوری نسبیت انشتاین.
  • مقالات تحقیقی زیرعنوان زادگاه هنر وزیبایی شناسی
  • ترجمه مقالاتی ازتوفیق الحکیم دانشمندرمعروف مصر
  • مقالات تحقیقی در بررسی فتاوی کمیته فقهی کنفرانس کشورهای اسلامی (این مقالات توسط دکتررازق سمندر برادراستاد، به انگلیسی ترجمه شده)

و علاوه بر آثار ذکر شده کتابی هم تحت عنوان ( مجموعه تأملات فلسفی علامه عبدالله سمندر غوریانی ) به کوشش پروفیسور سید حسن اخلاق توسط انتشارات امیری در کابل به چاپ رسیده است.

 گفته شده زنده یاد استاد غوریانی پس از کودتای ۷ ثور و تحولات سیاسی درکشورکه روز بروز عرصهء کار را برای خود تنگ می دید احتمالا سال ۱۳۶۱ زادگاهش را ترک و به ایالات متحده امریکا پناهنده شد که تا پایان عمرش در آنجا سکونت داشت و سرانجام به روز سه شنبه ۳۰ قوس (آذر) ۱۴۰۰ خورشیدی به سن ۸۵ سالگی در آمریکا وفات نمود ، روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

اینهم نمونه ای از کلام آن استاد گرانمایه و فیلسوف فرزانه:

شوکتِ درویشی

عشق حق بهر عروس معرفت  زیور مرا ست

در طریق عشق بازی لطف حق رهبر مراست

کام   دل  هرگز   نیابم   از   لب    لعل   نگار

زانکه اندر گنج حسنش خوف از اژدر مراست

محرم   رازم   نمی باشد   کسی   اندر   جهان

مشورت درهر غمی با شاهد و ساغر مراست

راز خود  با کس  نگویم  جز به  قلب خویشتن

بهر شرح غم نوشتن  لوح  دل  دفتر  مراست

من  به  دست  آورده ام  گنج  قناعت  را  ولی

شوکت درویشی  من  تاج  اندر سر  مرا ست

در  طریق  کعبه  وصلش   روم   پویان   بسر

زیر سر خار  مغیلان  راحت  بستر  مراست

ای  (سمندر) عاشقی با بت  پرستان کم نشین

گر   خلیل  کار عشقم    پیشه   آذر   مراست

مأخذ :

۱ – دانشنامه آریانا

۲ – بی بی سی فارسی

۳ – فیش برگ های پراکنده

14 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد محمد ناصر نصیب ،شاعر برجسته و آموزگار توانای کشور

تاریخ نشر: پنجشنبه ۲۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۴ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد محمد ناصر نصیب ،

شاعر برجسته و آموزگار توانای کشور

قیوم بشیر هروی

۱۴ مارس ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

شاعر گرانمایه و عزیزی را که اینک به معرفی می گیریم استاد محمد ناصر نصیب می باشد

زنده یاد نصیب ، آموزگار ورزیده و شاعر برجسته ی سرزمین ما در سال ۱۳۰۷ خورشیدی در قریه کلان دیار راقول مربوط ولسوالی بهسود ولایت میدان وردک  چشم به جهان گشود.

پدرش مرحوم محمد حسین طیب و جدش مرحوم محمد طیب خان از جمله خوانین علم پرور منطقه بودند.

مرحوم نصیب تعلیمات ابتدایی را در منطقه و سپس در مدارس سنتی به تحصیل علوم ادبی ، صرف ونحو ،بدیع و بیان ، منطق وفقه و همچنین عروض پرداخت.

با پایان تحصیلاتش در ۱۳۲۵ بعنوان نخستین آموزگار  در مکتب راقوم بهسود شروع به کار کرد و در مقابل جهل و بی سوادی ایستاد و به مبارزهء بی امان درین راستا پرداخت و بیشتر از ۳۰ سال درین شغل مقدس کار کرد.

در مورد شاعر شدن و آغاز به سرودن شعر بهتر است آنچه را که خود مرحوم نصیب  در مقدمهء نخستین کتابش ( منتخب اشعار نصیب) که در سال ۱۳۴۵ خورشیدی توسط وزارت اطلاعات و فرهنگ وقت به زینت چاپ آراسته شده بود نقل قول کنیم:

” وطن ما افغانستان عزیز یکی از مناطق شاداب و دارای آب و هوای فرحت انگیز است ، شاعر این منخب در یکی از قصبات مرکزی کشور چشم بدنیا گشوده ام که بنام قریهء (کلاندیار راقول بهسود) شناخته میشود.

در روزگار طفلی وقتی که تعلیمات دورهء ابتدائی را تعقیب می نمودم برای حفظ و ضبط دروس مکتب از سیر  و گردش و مشاهدهءـ مناظر زیبای طبیعی مستفید می بودم. در نزدیکی قریهء که درآن زیست دارم وادی قشنگی موجود است و آنرا بنام ( کلدیلک) میخوانند.

خیلی دوست داشتم ساعت ها را در آنجا سپری کرده دربرابر آبشار بایستم واز مناظر مقبول آن محظوظ شوم.

چون محیط سر سبز بهسود کیف آور و نشاط بخش است ، انگیزهء در خود احساس میکردم که مخیله ام را در ادای وصف طبیعت تحریک مینمود. ازینرو جملات چندی را باهم ترکیب میکردم ، نخست بسرودن اشعار محیطی پرداخته و با زمزمهء آن مشعوف می شدم . دامن شعر سرایی را از دست ندادم چندانکه مجموعهء « ازهار کهسار» را گرد آوردم. گاهی که اشعار خود را به محضر دوستان میخواندم استقبال نیک مینمودند و این امر بیش از پیش مرا بسرودن اشعار تشویق میکرد. “

زنده یاد نصیب در کنار شغل مقدس آموزگاری همچنان در زمینه شعر مشتاقانه و آگاهانه قدم برداشت و سرود ، و خیلی هم زیبا سرود. اواشعار به لهجه هزاره گی  و شیر وشکر (فارسی – پشو) نیز سروده که در خور ستایش است. از سال ۱۳۳۲ اشعارش در مطبوعات کشور راه یافت و در بسیاری از نشرات به چاپ می رسید.  سروده های زیادی نیز از زنده یاد نصیب در هفته نامه ترجمان بچاپ رسیده که یکی از آنها

را که از شماره ۴۵ سال پنجم ترجمان مؤرخ پنجشنه ۱۷ حوت ۱۳۵۱ خورشیدی برگزیده و اینک تقدیم شما عزیزان میگردد:

تاشه تاشه

زان یار رفت  بر ما  ، بیداد  تاشه تاشه

از سوزِ  دل   برآرم ، فریاد  تاشه تاشه

آن قامت دل آراء ، زلفان  پرخم  و پیچ

ترسم مر ا  نماید  ،  برباد  تاشه  تاشه

آورد مرد دل را،  در دام  عشق کم  کم

این پیشه دارد آری ، صیاد تاشه  تاشه

آن سرو قدِ رعنا ، آمد  به  سیر  گلشن

می رفت از خجالت ، شمشاد تاشه تاشه

از جلوه های نازک با غمزه های شیرین

دانم بسازد از من ،  فرهاد  تاشه  تاشه

در کوی خوبرویان  ، بر آستان  جانان

جویای وصل رفتم ، چون باد تاشه تاشه

آمد که تا نباشد ، این  کشته   را تپیدن

با  خنجر  کشیده ،  جلاد   تاشه  تاشه

بر عزم دلربائی  ، با  عشوه  و تغافل

رفتی به سینمای ،  بهزاد  تاشه تاشه

بر خود دلم نهادم ، در رهگذار آن شوخ

چون دید زیر پایش ، بنهاد تاشه تاشه

یادش بخیر روزی ، کان دلبر جفا جوی

از وصل مژده بر من ، میداد تاشه تاشه

در اجتماع خوبان ، نامم به عین مستی

ناگاه  بر  زبانش   ،  افتاد  تاشه تاشه

جا داشت چون بموتر روزی به صدا نزاکت

بر او ( نصیب) مسکن ، دل داد تاشه تاشه

 مجموعه ای دیگری نیز از استاد نصیب تحت نام گلهای کهسار در سال ۱۳۶۵ اقبال چاپ یافت و همچنین مجموعه ای از دوبیتی های او در سال ۱۳۷۰ خورشیدی منتشر گردید.

او لحظه ای نیاسود و در بخش های مختلف ادبی فعالیت داشت .

این مرد وارسته سرانجام در روز شنبه ۲۳ دلو ۱۳۸۱ خورشیدی به عمر ۷۴ سالگی جان به جان آفرین سپرد و رخ در نقاب خاک کشید.

روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد

اینهم سروده ای از این شاعر شیرین سخن که از کتاب (منتخب اشعار نصیب) برای شما انتخاب نمودیم.

خدمت میهن

نباشد استقامت چونکه عیش و کامگاری را

پسندیدم   بعالم   انکسار   و   خاکساری را

بهر ساعت زمانه جلوه  و  رنگ  دگر دارد

دلا خوشتر بود گر پیش گیری  بردباری را

بطاعت لذتی باشد که نتوان  کرد  تخمینش

بطاعت زین سبب بگرفته زاهد پایداری را

قفای   صحبت  گل  زحمت  خارِ  جفا  باشد

ندیده   چرخ  دایم  شاد  طبع  سازگاری را

بروز کیفرِ اعمال  ،  اندر  محضر  ،  خلقی

نیرزد عشرت عمری ، زمان شرمساری را

رسد بر اوج رفعت هر که خدمت کرد بر میهن

فرازد راد مردان  ، پرچم  خدمت  گذاری را

برای حفظ  ناموس وطن  انبای  سرشارش

شمارد دولتِ جاوید ،  نقد  جان  نثاری  را

درین عصر اتوم و دورهء  رشد فنون  آخر

نباید داد از کف  گوهرِ عرفان  شعاری  را

اگر من خوشه چین خرمن دانش نمی بودم

کجا   بر  می گزیدم  پیشهء  آموزگاری را

باین تقصیر میخواهم « نصیب» از مصدر رحمت

که بخشد از برایم در دو عالم رستگاری را

محمد ناصر نصیب

 

مأخذ :

۱ – کتاب (منتخب اشعار نصیب ) 

۲ – هفته نامه ترجمان

۳ – رخنمای لیسه عالی راقول

13 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد لیلا صراحت روشنی شاعر آزاده ، نویسنده و روزنامه نگار آگاه

تاریخ نشر : چهارشنبه ۲۳ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۳ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

 

یادی از زنده یاد لیلا صراحت روشنی شاعر آزاده ،

نویسندهِ و روزنامه نگار آگاه

 

قیوم بشیرهروی

۱۳ مارچ ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

شاعری زیبا کلامی را که امروز به معرفی می گیریم زنده یاد لیلا صراحت روشنی می باشد ،

پدرش مرحوم غلام شاه  سرشار شمالی روشنی ، شاعر ، نویسنده ،ژورنالیست و مترجم بود که عمرش را در بخش های مختلف مطبوعات سپری و در زمان حاکمیت  رژیم ببرک کارمل دستگیر و در زندان پلچرخی  بر اثر شکنجه بشهادت رسید.

لیلا صراحت روشنی در ۲۳ جوزا (خرداد) ۱۳۳۷ خورشیدی در شهر چاریکار ولایت پروان دیده بجهان گشود.

او در سال ۱۳۴۴ وارد مکتب شدو در سال ۱۳۵۵ لز لیسه عالی ملالی فارغ و یکسال بعد در ۱۳۵۶ به دانشکدهء زبان وادبیات دانشگاه کابل راه یافت و در سال ۱۳۵۹ در رشته زبان و ادبیات فارسی بدرجه لیسانس فراغت حاصل نمود .

از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۵ خورشیدی بعنوان آموزگا ر درلیسه مریم در خیرخانه خدمت نمود.

لیلا صراحت را از  اوسط دهه پنجاه شمسی می شناختم ، پدرش مرحوم غلام شاه سرشار روشنی از دوستان نزدیک و همکاران پدرم در مطبوعات بودند ، منزل شان در حصه اول خیرخانه بود و رفت و آمد فامیلی داشتیم. دوشیزه ای  بود بس  مهربان ، با چهرهء شاداب که هممیشه لبخند ملیح بر لبانش  نقش می بست و مرا بچه کاکاجان می گفت.

لیلا صراحت از سال ۱۳۵۰ به سرودن شعر آغاز نمود و سروده هایش از سال ۱۳۵۳ در نشریه های مختلف منتشر می شد.

مرحومه لیلا صراحت از سال ۱۳۶۵ بحیث سردبیر و بعدآ معاون در مجله « میرمن» ایفای وظیفه نمود .  با تأسیس کانون نویسندگان جوان ، بصفت معاون کانون نویسندگان جوان انتخاب شد و چندی بعد به عضویت شورای مرکزی انجمن نویسندگان افغانستان نیز پذیرفته شد.

با سقوط دولت نجیب و روی کار آمدن دولت مجاهدین در سال ۱۳۷۲ بعنوان معاون ریاست اموز زنان انتخاب و نشریهء « ارشاد نسوان » را دوباره احیا کرد.

او بعنوان اولین مدیر مسوول دوره دوم نشراتی این نشریه نیز برگزیده شد که دوره اول نشراتی آن به سالهای حاکمیت شاه امان الله خان برمیکردد که بعدها چاپ آن متوقف شده بود.

از دیگر فعالیت های او یکی هم پایه کذاری کانون فرهنگی « رابعه بلخی» میباشد که این کانون در دیار هجرت نیز همچنان فعالیت داشت.

زنده یاد لیلا صراحت با تسلط گروه طالبان بر کشور در اواخر سال ۱۳۷۵ خورشیدی افغانستان را ترک و به شهر پشاور پاکستان مهاجرت نمود و سپس درسال ۱۳۷۶ از  آنجا به کشور هالند پناهنده شد..

او در هلند نیز مسئولیت نشریه «حوا در تبعید» را بدوش گرفت که ارگان نشراتی انجمن زنان افغان «رابعه بلخی» می باشد..

او از اواسط سال ۱۳۸۱به بیماری سرطان مغز مبتلا شد  و آنگاه چنین سروده بود:

لیلا چه  افتادت به  سر ، که  ناگهان  و  بی خبر
گل‌ های   سرخ   عارضت  ،  نیلوفرِ  تالاب  شد
گنجشک آه  از  سینه‌ات ، پرپر زنان  پرواز کرد
دل قطره قطره قطره ، بر رخسار سردت آب شد.

و سرانجام در شامگاه چهارشنبه ۳۱ سرطان  ۱۳۸۳ خورشیدی  بعمر ۴۶ سالگی در هالند درگذشت و پیکر پاکش در سحرگاه هشتم اسد به کابل منتقل و در میان تعداد کثیری از فرهنگیان و هموطنانش با احترام بخاک سپرده شد.

زنده یاد استاد محمد شاه واصف باختری ، با ابراز تأسف ، لیلا صراحت روشنی را از غنایم و نوادر روزگار خوانده و در وصف شعر لیلا چنین گفت :

 ”  روان من شعر لیلا را می‌پذیرد، روان من مسطح است، روان من ژرفا ندارد که بگویم تا در ژرفای خویش شعر لیلا صراحت روشنی را می‌پذیرد. شعر لیلا صراحت نافذ است، سیلاب خود نمی‌داند که عمقش  چه اندازه است، ولی سیلاب با گذار سنگین خویش سیل می‌آفریند و مسیل را عمق می‌بخشد. “

از او چندین مجموعه شعری بجا مانده که خوشبخانه همه به زیور چاپ آراسته شدند.

۱ – طلوع سبز .

۲ – در تداوم فریاد .

۳ – حدیب شب ( مجموعه ی مشترکی با بانو ثریا واحدی).

۴ – از سنگها و آیینه ها .

۵ – روی تقویم تمام ساله

اگر با بینش و نگرش منصفانه به سروده های لیلا صراحت دیده شود ، اشعارش تبلوریست از عشق ، احساس و بیانی از درد های جامعه و  تفکرات سیاسی را نیز در لابلای آنها میتوان بخوبی  دید .

در یکی از سروده های حقایق عینی سرزمینش را چه زیبا بیان میکند:

ز  شام   شهر  تباهم   ستاره   دزدیدند

ستاره‌  های    مرا   آشکاره   دزدیدند

چو فوج‌ فوج  ملخ را به باغ  ره دادند

کلید  باغ  به   دست  شب  سیه  دادند

شبی که خیل ملخ ، راه  بر بهار زدند

پرنده را به  درختان  خسته دار زدند

شبی که گرسحرش بود سخت خونین بود

جبین باور خورشید تلخ و پُرچین بود

فلق به شهر من آتش به دوش رخ بنمود

که شعله‌هاش درختان سبز شهرم بود

او با سروده هایش با مردمان دردمند سرزمینش همنوایی نموده و فریاد هایی را که با کینه توزی و تعصب  کوردلان زر و زور و تزویر به خاموش میگراید ، بلند نموده و زبان گویای جامعه اش میشود.

 او با اشعارش روشنگرایانه  فریاد مظلومان را بلند میکرد ،  شاعری بود که در زیر سایهء  پدری رشد و نمو نمود که خود از حامیان فرهنگ غنی سرزمینش بشمار میرفت .

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد

و اینهم نمونه ای از کلام این شاعر زیبا سرا و آزاده  مرحومه لیلا صراحت روشنی :

 گم کرده آشیانه

من خشک خشک خشکم، تو رودبار جاری

من یک سکوت تلخم ، تو یک  سحر قناری

من  شعله‌ای  شکسته  ،  در آستا ن  مغرب

تو یک طلوع  سبزی ، از شهر شب فراری

من  یک  شب  غمینم  ،  بی  ‌ماه  بی ‌ستاره

تو بامداد  روشن ،  تو  صبح   یک  بهاری

در  من  ترانه‌ ها بو د ، شور جوانه ‌ها  بود

در  تو  هوای  جنگل  در تو  صفای  یاری

اینک  شکسته  بالم   گم ‌نام   و   بی‌  جلالم

گم کرده  آشیانه  ،  گم  کرد ه  برده   باری

پیدا   نمایی   بازم   ،   ای   یار ای   نیازم

فریاد   کن  سکوتم  ،   با شعر  بی‌ قراری

من سرد  سرد سردم ، بنشسته چشم در راه

تا تو برایم ای  دوست ، خورشید  را بیاری

تو رفته  دور  دوری  ،  بیزار  از  درنگی

من بسته  پا  درختم  ،  تو  رودبار   جاری

لیلا صراحت روشنی

 

مأخذ:

۱ – ویکی پدیا ، دانشنامهء آزاد

۲ – ماندگار 

۳ – یادداشت های خصوصی

 

 

12 مارس
۱ دیدگاه

یادی از شاعر صاحب دل زنده یاد استاد گل آقا بیرنگ .

تاریخ نشر: سه شنبه ۲۲ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۲ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از شاعر صاحب دل زنده یاد استاد گل آقا بیرنگ

قیوم بشیر هروی

۱۲مارچ ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

 

یکی از فرزانگان شیرین کلام ، صاحب دل و سخنور فرهنگسرای غنی سرزمین ما زنده استاد یاد گل آقا بیرنگ می باشد.

او در سال ۱۳۱۱ خورشیدی در یک خانواده متدین در قره باغ  دیده بجهان گشود.

دوران ابتدائی را در مکتب قره باغ سپری نمود و سپس برای تحصیلات عالی به کابل آمد و شامل دارالمعلمین عالی کابل شد. پس از ختم تحصیل بعنوان آموزگار درب مکاتب  لیسه بگرامی ، مکتب متوسطه سرای غزنی ، لیسه  نادریه  و چندی نیز در ولایت پکتیا عهده دار این وظیفه مقدس گردید.

مرحوم بیرنگ مدتی را بعنوان سرمعلم در لیسه نادریه و همچنین آمر مکتب خدمت نمود.

با کوتادی ثور بتاریخ ۱۱ ثور ۱۳۵۷ دستگیر و روانه زندان شد و بمدت ۱۸ ماه را در زندان مخوف پلچرخی سپری نمود تا اینکه پس از تجاوز قشون سرخ و رهایی تعدادی از زندانیان او هم رها و بلافاصله با خانواده اش به غربت سرای پاکستان مهاجرت نمود. اما آرام نگرفت و برای خدمت به فرزندان مهاجر تلاش فراوان نمود و بحیث آمر نصاب تعلیمی برای کودکان مهاجر عهده دار این سمت شد و به طبع و چاپ کتب درسی در مهاجرت اقدام نمود.

در بازگشت به کشور دوباره بحیث آموزگار درلیسه حصه اول خیرخانه انجام وظیفه نمود  و  در سال ۱۳۷۶ خورشیدی متقاعد و خانه نشین گردید.

استاد بیرنگ را از پیروان طریقهء شیخ عتبدالقادر جیلانی میدانند ، چنانچه او یکی از اخلاصمندان زنده یاد استاد محمد انور بسمل شاعر مشروطه خواه بوده  که در سال ۱۳۳۴ دست مریدی به سویش دراز نموده بود و سالها ریاضت کشید.

گفته میشود که گل آقا بیرنگ پس از مرگ استاد محمد انور بسمل در سوم جدی ۱۳۴۰ به سرودن شعر روی آورد و نخستین سروده اش ، مرثیه ای بود که به مرگ حضرت استادش سرود که آنرا بر تخته سنگ مزار آن مرحوم نوشتند و تا حال موجود می باشد.

 از زنده یاد استاد بیرنگ آثار فراوانی بیادگار مانده است که بشرح ذیل می باشد:

۱ – نغمهء بسمل

۲ – تحفهء درویش

۳ – خضر اشیان .

۴ – بینش اسلامی.

۵ – اشعار حماسی .

۶ – اشعار منقبت خوانی .

۷ –  رسالهء راه رست

خوشبختانه اکثر این آثار به زینت چاپ آراسته شدند.

و سرانجام این استاد گرانمایه به روز چهارشنبه هفتم سرطان سال ۱۳۹۱ خورشیدی در کابل دار فانی را وداع و در حالیکه تعداد زیادی از علاقه مندان و وشخصیت های فرهنگی حضور داشتند فردا آن به روز پنجشنبه در جوار زیارت شاه دوشمشیره (ع) محترمانه بخاک سپرده شد.

روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

اینهم نمونه ای از کلام آن بزرگوار که در کتاب تحفه ، درویش به چاپ رسیده است .

ای عاشقان

ای عاشقان ، ای عاشقان من بیخود و شیداستم

هرچند  عاشق  نیستم  ،  اما   درین   سوداستم

دردی ، بدل دارم عجب ، آرد  مرا در تاب و تب

راحت رسد  بر  جانِ  من  ، تا با  شما یکجاستم

تا عهد و پیمان بسته ام ، با  شاهد  رعنای خود

از لومهء لایم  دگر ،  بی  باک  و  بی  پرواستم

شیرین  بود  گفتار من ، از  وصف آن دلدار من

محبوب خوبان گشته ام ، چون  بندهء  مولاستم

تا از خودی بیرون شدم ، با عاقلان مجنون شدم

بر درگهء لیلای خود  ،  رسوا تر  از  رسواستم

در  بیخودی  دل  باختم  ،  اصل  خودی را یافتم

« بیرنگ» شدم از رنگ ها ، از نورِ او بیناستم

گل آقا بیرنگ

 

مأخذ :

مقالهء محترم حیدر اختر ( کابل نات)

تحفهء درویش ( استاد گل آقا بیرنگ)

اشعار صوفیانه

 

11 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد محمد عاقل بیرنگ کوهدامنی

تاریخ نشر: دوشنبه ۲۱ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۱ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد محمد عاقل بیرنگ کوهدامنی

قیوم بشیرهروی

ملبورن – استرالیا

۱۱ مارچ ۲۰۲۴ میلادی

شخصیت بارز و فرهیخته ای دیگری که  یادش را گرامی میداریم زنده یاد  محمد عاقل بیرنگ کوهدامنی میباشد .

او یکی از شاعران زیبا سرا و شناخته شده سرزمین ما بود که در سال ۱۳۳۰ خورشیدی در منطقه شکر درهء کابل دیده به جهان گشود.

مرحوم کوهدامنی تحصیلات ابتدایی را در کابل و بلخ فرا گرفت ، بعدآ قرار بود به مکتب حربی در کابل برود ، اما اتفاق جالبی در زندگی اش افتاد که سرنوشت اورا تغییر داد.میگویند در یکی از روز های گرم بهار در یکی از جاده های مزدحم کابل مادری مهربانی دستش را روی شانه کوهدامنی گذاشت از اوخواست که به مکتب حربی نرود ، بلکه در مکاتب شبانه تحصیلاتش را ادامه دهد. نامی از این بانو برد در آن ایام استاد غلام حبیب نوابی مدیر شعبه فولکلور ریاست کلتوروزارت اطلاعات  و فرهنگ بود که در پل باغ عمومی در تعمیر سابق رادیو کابل تقرر یافته بود.

مرحوم غلام حبیب نوابی  ، استاد کوهدامنی را از زمانی می شناخت که در بلخ مدیر مسئول رونامه بیدار بود و هر روزه با تشویق و راهنمایی  مرحوم کوهدامنی  در شعر و ادبیات  هر روز یکی از سروده هایش را در روزنامه بیدار نشر میکرد و هم زمان شامل مکتب شبانه گردید . موقعی که مؤفق شد معاش گیر شود خانواده اش را نیز از بلخ بکابل فرا خواند و نخست در بی بی مهرو و سپاس در خیرخانه حویلی کوچکی به کرایه گرفت.

پس از چندی از ریاست کلتور به وزارت پلان منتقل شد و  در سال ۱۳۴۹ خورشیدی مسئوولیت کتابخانه وزارت پلان را عهده دار گردید و سپس بعنوان کتابدار در کتابخانهء عامه رفت. در سال ۱۳۵۲ با یک بورس تحصیلی دولتی به ایران  رفت و برای ادامه تحصیل شامل دانشگاه تهران شد و در سال ۱۳۵۶ خورشیدی مؤفق به کسب درجه لیسانس از آن دانشگاه گردید.

مرحوم کوهدامنی در اواخر سال ۱۳۵۷ به افغانستان برگشت . و در سال ۱۳۶۰ در دانشکدهء زبان و ادبیات دانشگاه کابل به حیث استاد استخدام گردید و پس از مدتی برای دوسال جهت ویراستاری کتابهای درسی دانشگاه کابل که در شوروی وقت چاپ میشد به مسکو رفت و با فرهنگستان علوم تاجیکستان و اتحادثهء نویسندگان آن کشور در زمینه های ادبی همکاری داشت.

زنده یاد کوهدامنی پس از تحولات سیاسی  و نابسامانی ها در کشور ناگزیر به ترک وطن و در سال ۱۳۶۸ خورشیدی روانه کشور تاجیکستان گردید و در آنجا نشریه ای را به نام پیوند تأسیس نمود.

این نشریه به زبان فارسی به مدیر مسئوولی  مرحوم کوهدامنی در تاجیکستان منشتر میشد که تا سال ۱۳۷۳ که تاجکیستان را ترک و همراه با همسر و پنج فرزندش  به بریتانیا پناهنده شد ، ادامه داشت.

مرحوم کوهدامنی در لندن مؤفق به نشر چهار مجموعه شعری بنام های سلام بر شقایق ، طلوع سبز شگفتن ، تلخ ترین فصل خدا و من ناله می نویسم گردید.

مرحوم کوهدامی با ارسال سروده هایش به هفته نامه ترجمان ، یکی از همکاران قلمی آن محسوب میشد.

گفته شده که در اواخر عمر پربارش از دلتنگی زیاد رنج میبرد و سرانجام در شام سه شنبه ۲۰ قوس ۱۳۸۶ در لندن به عمر ۵۶ سالگی  وفات و پیکر پاکش به کابل انتقال و در زادگاهش بخاک سپرده شد، اما آنچه علاوه بر غم از دست دادن چنین شخصیتی ناراحت کننده و دردناک است ،  جو فرهنگ زدایی حاکم در وزارت اطلاعات وفرهنگ کشور بود . طوری که  خبرش بزودی در همه جا  پخش گردید و آن اینکه  برای قدردانی از زحمات یک شخصیت فرهنگی شناخته شده هیچ نماینده ای از طرف وزارت فرهنگ در مراسم تدفین او شرکت نجسته بود و هیچ پیامی هم توسط کسی به نمایندگی از دولت خوانده نشد.

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

اینهم نمونه ای از کلام آن شاعر شیوا بیان  که بمناسبت پنجاهمین سال تولد خود سروده بود:

خورجین پر ز خورشید

از آسمان ملولم ،  از نقش   و  از  نگارش
از  اختران  نحسش  ، از ابر شعله  بارش

این گل قشنگ  باشد ، با آب و رنگ  باشد
همخانه کرده یی تو، افسوس، با که خارش

نامش همیشه ماند ، آن مرد حق که هر دم
دل می کشد به اوجش، سر تا به پای دارش

آن  باغ  سبز عاشق ، ماتم  گرفته   اکنون
آتش  زند  به  جانم ، گل های  سوگوارش

گردون  همیشه  باشد  ،   آبستن   حوادث
غیر  از  ستم  نزاید ، از لیل و از نهارش

یکساله  هم  نباشم ،  آمد  اگر  چه   پنجاه
عمر سگانهء  من ، آری  چه در شمارش

هرگز  دگر  نگردد ، آن  سرو سبز قامت
آید   اگر   خزانش  ،   آید   اگر   بهارش

این باغ را چه آمد بر سر، که رخت بستند؟
مرغان نغمه خوانش، از گوشه و کنارش

زال  زمانه  هرگز  ،   مردانگی    ندارد
من  آزمون  نمودم ،  چندین  هزار بارش

بیهوده دانه ها را، پنهان  به خاک  کردی
زین خاک بر نیامد، یک  دانه از هزارش

آن تکسوار آرد ، خورجینِ پر ز خورشید
در دیده  می نماید  ، از دورها ،  غبارش

بیرنگ کوهدامنی

مؤخذ :

مجله هنری گلبرگ – چاپ ملبورن – آسترالیا

بی بی سی فارسی

 

 

09 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد صاعقه احراری (هروی)

تاریخ نشر: شنبه ۱۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۹ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از زنده یاد استاد صاعقه احراری (هروی)

 

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

۹ مارچ ۲۰۲۴ میلادی

امروز از بانوی فرهیخته ای یاد میکنم که عمرش را صرف تربیه فرزندان سرزمین ما سپری نمود ، این بانوی فرهیخته مرحومه استاد فاطمه صاعقه احراری « هروی » شاعر خوش کلام ، نویسندهء توانا و آموزگار با سابقه معارف کشور بود که در سال ۱۳۰۰ خورشیدی در شهر هرات دیده به جهان گشود.                                                         

استاد صاعقه هروی از خانوادهء فرهیخته و آگاه هرات  و دختر زنده یاد استاد عبدالله احراری و برادر زادهء مرحوم استاد عبدالکریم احراری بود                                        

که  سالها در مکاتب هرات ، بادغیس ، کابل و پروان بعنوان معلم ، سرمعلم و مفتش کار کرد و در تربیه اولاد وطن از هیچ سعی وتلاشی دریغ ننمود.                                            

مرحومه صاعقه احراری  مدتی نیزبحیث مدیر مسئول مجلهء مهری هروی در هرات خدمت نمود. و نوشته هایش در مجلات و جراید کشور به چاپ میرسید.                                    

اشعارش سلیس ، روان و پرمحتوا میباشد ، این بانوی فرهخیته سالهای زیادی  از عمر عزیزش را برای تربیه اولاد وطن صرف نمود ، پس از مهاجرت به کشور آلمان در سال ۱۳۶۷ خورشیدی  نیز برای مدت چهار سال به اطفال مهاجر افغانستان در آلمان خواندن ونوشتن زبانی مادری را آموزش میداد.       

 درماه جولای ۲۰۱۱ میلادی بود که پیامی از جانب استاد عبدالجبار توکل هروی برایم رسید که از محفل بزرگداشت از نودمین سال تولد بانو صاعقه یاد نموده بودند و از من خواستند اگر شعر یا پیامی درین مورد داری بفرست تا در آن محفل خوانده شود.چنانچه با پیام کوتاهی سروده ی ذیل را سروده و برای شان فرستاده بودم:                                                   

 صاعقه

به بانویی که  خوب  و  مهربان است

کلامش  دلنشین  در هر  زمان  است

سخن  بی   پرده    گوید     از   تظلم

ندارد باک   چون   شیر  ژیان  است

ز  دردِ   میهن   و   از   حال   مردم

بسی برگونه اش  اشکی روان  است

ز  بیدادی    که   آمد     بر   دیارش

همیشه  دل شکسته  در  جهان است

دمی   نالد     ز     طوفان   حوادث

به حق گوید هر آنچه  را عیان است

هرات    باستان     شد    زادگاهش

واشعارش بسی خوب وروان است

وجود او به دشمن رعد و برقیست

چو گویند  صاعقه   از آسمان است

به   احراری    ملقب    نام   او  شد

که او یک  شاعرِ شیرین  زبان است

« بشیر»  دارد سلام و  صد  درودی

به  بانویی که  روح   شاعران  است

۲۷ جولای ۲۰۱۱

ملبورن – آسترالیا

آنچه در خور تحسین و قابل قدر است بزرگداشت از مقام این شخصیت فرهنگی بوده که در زمان حیات وی  برگزار شده است. طوریکه اطلاع یافتیم پس از برگزاری  محفل بزرگذاشت از نودمین سال تولد این بانوی گرامی  چند سال بعد از آن نیز محفل دیگری  در هرات بمناسبت ۹۳ مین سال تولد استاد صاعقه احراری  از سوی فرهنگسرای  استاد بهره برگزار شد که مرحومه بانو صاعقه با ارسال پیامی به شرح ذیل از آن سپاسگزاری نمود.   

” افتخار دارم که امروز مشعل فرهنگ و هنر به دست یادگار استاد بزرگوار مرحوم عبدالواحد بهره ( محترم ولی شاه جان بهره) فروزانتر شده . از اینکه من در دیار غربت در بستر بیماری افتاده ام دور از دیار هریوا ، شما عزیزان نامی از بنده حقیر در رسانه های اجتماعی همگانی یادی نموده اید یک جهان ممنون. واقعا زحمات تان ستودنی است . می گویند :     

                                               دل به  دست  آور که  حج  اکبر است                                                

از هزاران کعبه  یک  دل بهتر است

باید متذکر شوم که از اخلاص زیادی که به پدر بزرگوارشما داشتم چندین سال قبل ازامروز خواستم تا اذان محمدی را به گوش فرزندم جاری بسازند که این هم یک افتخاری است .

در خاتمه سلامتی و جان‌جوری تانرا از بارگاه ایزد منان آرزو می‌کنم در عرصهٔ فرهنگی موفقیت‌های روز افزونی را برای تان آرزو می‌کنم                                                    .

والسلام

صاعقه احراری – هامبورگ آلمان”

 

و سر آنجام این بانوی فرهیخته پس از سالها زندگی در غربت در اواخر سال ۱۴۰۱ خورشیدی در المان وفات و رخ در نقاب خاک کشید.                                         

روانش شاد و یادش گرامی باد

و اینهم نمونه ای از کلام این شاعر بانوی گرامی که در مورد مقام زن سروده شده ،  تقدیم شما عزیزان خواننده میگردد:                                                                      

زیورِ کمال

زین اختراع که وضع  شده  در مقام  زن

خواهم که بند ه سهم  بگیرم  درین سخن

زن آن عطیه ایست  که  شد  از وجود او

پیدا  هزار شاه    و دلیرانِ   صف  شکن

زن مادریست عفیف و نظیف و رعوف همی

تقدیم   می کند   شجرِ   میوه   در  وطن

زن همچو کشتی است که مکان خویش را

با   ساحل  مراد  رساند  به   صد   محن

حور است یا فرشته زنی کو دهد به ملک

طفلی که از خرد بر او شوکت است و فن

فخر است بآن زنی که بوضع  نکو همی

با  زیورِ کمال  کند  خویش     را   فشن

چون حق مرد و زن یکی آمد بشرع  ما

فرقی دگر چه شد به میان  همین  دو تن

 صاعقه احراری (هروی)

تذکر:

در مورد سال تولد مرحومه استاد صاعقه احراری هروی  در کتاب صد شاعر معاصر هرات ۱۳۰۷ خورشیدی قید شده.

مآخذ:

فعالان مدنی هرات

رادیو آزادی

صد شاعر معاصر هرات (استاد ولی شاه بهره)