کائنات نمکین
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه ۱۷ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۵ فبروری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
کائنات نمکین
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه ۱۷ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۵ فبروری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
کائنات نمکین
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه ۱۷ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۵ فبروری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
خلوت
به یار
من در خلوت ستاره ها
ماه را دیدم
روشنتر از احساس
و خالصتر از آب های زلال
به لطافت گلها
و به پاکی غنچه های باکره
و کبوتران تازه دم
قفلی بر در نبود
آهسته در دلم را گشودم
و برایت سخن گفتم
هرچه در دل بود بر زمین ریخت
چون آب گوارایی
بر زمین های خشکیده
قطره قطره دریا شد
پر جوش از عشق
و پرصفا ازاحساس
و پر موج چون دلم
زمان ایستاد
و توقف در ضربه های ساعت
شکوه راستین وجودت را بمن داد
قدم ها آهسته تر شد
و در دنیای پر از سکوت
و آرام…
جلوه ات در تمامی کائنات
به رقص آمده
و وجودت را
بیشتر از پیش احساس میکنم
در خلوتم …
هماطرزی
نیویورک
۲۳ می ۲۰۱۳
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه ۱۷ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۵ فبروری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
کاخ عشق
الحق، انار باغ تن ات خوشگوار بود
داروی درد این جگر داغدار بود
از عرش تا به فرش همه محو حسن تو
عالم همه خمار دو چشم خمار تو
رخساره ات ز سیب بهارک ظریف تر
لعل بدخش پیش لب ات شرمسار بود
سر تا به پای پیکر ناز آفرین تو
زیبا ترین حقیقت یک شاهکار بود.
آنگه که باز کردی یخن پیش چشم من
دیدم که پشت پرده چه شمس النهار بود
بعد از هزار بوسه کمی آمدم بخود
تصدیق می کنم که لب ات مزه دار بود
یک روز هم نه شد که به خود زندگی کنم
تقویم روزگار بسی نا گوار بود.
گفتم که وصف موی سیاه ات کنم رقم
دیدم که روی صفحه پر از نقش مار بود
خواندم تمام فلسفه ی شرق و غرب را
دیدم که کاخ عشق بسی استوار بود
سید عبیدالله جبین حازم
سال ۱۴۰۲ خورشیدی
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه ۱۷ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۵ فبروری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
چه شکوهای کنی از زنستیز چخماقی
…و نقطهچین خموشی بود، و الباقی…
سرود قدرت عشق است خلقت حوّا
در این غزل نتوان یافت بیت الحاقی
کنون که معنی لاغر نهفته در صورت
و بیقواره ترین لفظ میکند چاقی
سخن شناس ادب آشنا کند انشاد
به طرز تازه کنون نو سرود اخلاقی
عملگرایی یک نسلمیشودسیلاب،
گذار نقطه بر این سطرسُستنطّاقی
نگاه کن که چسان آسمان تندرزا
کشیده خشمترین ابر های شلاّقی
هوای تازهی ییلاق باد سرد و زمخت،
نوشته بود به دیوار شهر ، قشلاقی
…و چشمهها همه گِل باد و چشم ها گریان
شکستهساغر و آشفته جاودان ساقی!
ز مرز روشن آزادگی و آزادی
گذر نمود ستم خوی خیره قاچاقی
اسیر واهمه گردید عقل دور اندیش؛
… و پر کشید شکوفا شهود اِشراقی
« رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند »
…و ز مهریر به پایان رسد و زلاّقی
«چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند»
… و نام زنده دلان است جاودان باقی
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه ۱۷ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۵ فبروری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
فروغ ِمهر
صد جلوه کند زیبا با جلوه ى نورانى
صد جلوه ى نورانى در مظهر روحانى
در جان من تاریک تابد چو فروغ مهر
با مهر ازل جانان با عشوه ى جانانى
این خاک سیاهم را سازد چو در و گوهر
این خاک سیاه از او گردد چه درخشانى
این بنده ى افتاده از جان و ز دل ساده
نقشش بدهد اعلى بالا کندش آنى
لطفش بنگر بى حد، بى مرز و بى از سرحد
هر یادى که کردم من او را بود همخوانى
هر چى که مرا باشد از حضرت او باشد
حتى که حضورِ دل از وى بود ارزانى
با نام وى آسودم از اوست همه بودم
این صحن وجود من با اوست بهارانى
شیبا رحیمی
جنوری ۲۰۲۵
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه ۱۶ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۴ فبروری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
بسمه تعالی
دعای توفیق
(منظوم)
خـداونــدا مـرا تـوفـیـق طـاعـت
بده دوری گناه،ازلطف ورحمت
نـمـا درصـدق،قـصـد ونـیـّتـم را
شـناسـم آنچـه لازم، حُـرمـتـم را
گـرامـی دارمــان،دراسـتـقـامـت
هدایت دارمـان، درعلم وحکمت
نـمـا دل هایـمان لـبریـزعـرفــان
زلـطـفـت یـاالـهـی،حـی رحمـان
……
زبان های مان بداربرراستگوئی
عـزیـزِمـان بـداردرخـیــرجـوئـی
غـذای مـان نمـا آنچه حلال است
بگیری دست مان،حد کمال است
نگـاه داردیـدگـان،ازهـرزه دیـدن
ببنـدی گوش مان،غـیبت شــیـدن
تـفـضّـل برعـزیـزان،پـارســائـی
مـداوم دارشــان،درخیـرخـواهـی
……
بـده بـردانـش آمــوز،سعـی لازم
بـرای ســامـعـیـــن، پَـنـد مــداوم
بکن مرضای اسلام را شِفـا یاب
به امـوات مسلمـان،رحمتـت تاب
بـه پیــران ده وقـاروعـزت نـفس
جـوانـان را به توبه،ازگـنــاه بس
……
زلطـفـت ده زنان را،عفت وشرم
تـوانگـررا بده ازلـطف، دل نـرم
که دارد بـذل خـود بـرمـستمنـدان
قـنـاعـت لـطف نـمـا بـربینـوایـان
نمـا پیـکارجـویـان را،سـرافــراز
اسیـران را رهـا،ازقیـد وبند ساز
……
زمـامــداران بدار،عــادل وَدلسوز
کـه دارنـد بهــرملت،رحـم هرروز
الــهــی حــاجـیـــان وزائـــران را
بـرکـت ده خــدایــا!جـمـلـگــان را
مـوفـق کـن هـمـه راآنچـه واجـب
زاعـمـال حــج وعـمــره مـراتـب
زلـطـف ورحمت خود پادشـاه هـا
که هستـی بهـتـریـن،مهـربـان هـا
نمـائی”حیدری”راغــرق رحـمـت
نجــاتـش ده کـریـمـا،ازعـقــوبــت
پوهنوال داکتراسدالله حیدری
۱۳ می ۲۰۱۹
سیدنی – استرالیا
(هفتم ماه مبارک رمضان)
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه ۱۶ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۴ فبروری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
استاد تغییر
در من زنی که
بی صدا شعر هایش را
در گوش ستارگان می آویزد
و زخم های دفترش را
میان برهنگی واژه ها
به پیرهن ماه پینه میزند
قربانی تقدیر نیست
استاد تغییر است
و سر مست عشق و هستی
که نعره میزند
به گوش گوش فرزندان خویش
آزادی را
برابری را
زندگی را.
میترا وصال
۴ فبروری ۲۰۲۵
لندن
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه ۱۶ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۴ فبروری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
زخمِ دل
نکرده باز دهان را ، غنچه ى پَرپَر نمیگردد
مَده فِرصت را از دست جوانى بر نمیگردد
بدان قدرِ شُباب و فصلِ مستى و جوانى را
که در پیرى بُتى هَمشین و ساغر نمیگردد
مَگرد دنبال شوخِ نازنینِ رفته از دست ات
که آب رفته در جُو ، باز بَر جُو بر نمیگردد
بروى زخمِ دست گر میتوانى پینه ى بگذار
مگر زخمى که بَردل خورده ى بهتر نمیگردد
تملُق فطرتاً ، از خصلتِ افرادِ نامرد است
مواظب باش خسیسى صادق و یاور نمیگردد
فروغ ِ عُمرِ من مملو ز مردى بهرِ نامرد است
شمارم یک بیک در فکر و در باور نمیگردد
جهانِ غرب و مُلکِ غیر را هر قدر سنجیدم
سراپا همسرِ خاکِ وطن یکسر نمیگردد
حسن شاه فروغ
۳ فبروری ۲۰۲۵
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه ۱۶ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۴ فبروری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
شاخه ی خورشید
ای که آیینه ی یک لمعه نگاهم نشدی
مشعل ماه شدی ، شمعی براهم نشدی
جٌستمت در تپش سبز نسیم گل صبح
خلوتم را نشکستی و پناهم نشدی
دل من سرد و گنه جوی سراپای تو بود
یخ پرهیز شدی ، گرم گناهم نشدی
گفتی شب آیم و چون ماه برایم سویت
من که خود شب شدم ولیک تو ماهم نشدی
از تو گلباغ بهاران ، چمن اندر چمن است
چو رسیدی بسرم ، برگ گیاهم نشدی
رآتشت ، شاخه ی خورشید شده در گیران
پس چرا، شعله ی در شام سیاهم نشدی
تو که در جاریی آیینه سفر می کردی
چه شدی ، گم شدی ، حتی که صداهم نشدی
فاروق فارانی
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه ۱۶ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۴ فبروری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
دل خونین
من نمی خواهم دلم با هیچکس در کین بود
چون که دل را مهرورزی مسلک و آیین بود
داغ نفرین و کدورت از دلِ صحرا مجو
لاله ها را تا قیامت دامنِ خونین بود
سعی عاشق درکمال عشق او ظاهر شود
کوهکن را با مصائب خاطرِ شیرین بود
هرکه نوشد باده ای از دُردِ جامِ دوستی
رستگاری اش به دنیا تا قیامت این بود
خوش خرامیدن نگر از سرو نازِ بوستان
زانکه او را بستر سبزِ چمن بالین بود
شکوه ها دارد ادای ساقی بزم طرب
چون دراین ره شیوۀ او نازِ بی تمکین بود
عمرمن در پرتو مهر و محبت ها گذشت
فارغ از شر و فساد و داستانِ کین بود
گویمت بشنو جلال از خودسری ها در گذر
تا که مهر و انس و الفت یاور دیرین بود
سید جلال علی یار
ملبورن – استرالیا
فبروری ۲۰۲۵
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه ۱۵ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳ فبروری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
بی نوا
بی ثمر بگذشت عمرم ای خدا خوارم مکن
با مصیبت، درد و غم یارب گرفتارم مکن
عمر ما بگذشت به غفلت بی خبر زین روزگار
ای خداوند کریم تو بار غم بارم مکن
رفت ایامی ز دستم بی هدف در خواب و خور
رو سیاهم بر در تو سوز در نارم مکن
گشته ام بیچاره و حیران و ره گم کرده ام
بی نوایم ای خدا با غم سزاوارم مکن
گریه دارم روز و شبها بر در تو ای خدا
دیده پر اشکم خدایا سیل اشکبارم مکن
میرسد آخر به پایان این چند روزی دیگر
بیش از این تو ای خدا رنگ زرد و هم زارم مکن
بی خبر گیرم ببر در خواب چون اصحاب کهف
تا دم محشر تو یارب هیچ بیدارم مکن
لطف کن تو از کرم بر حال ما ای کار ساز
پیش خلق عام و خاص یا رب تو شرمسارم مکن
داؤد عاشوری
ملبورن – استرالیا
سوم فبروری ۲۰۲۵
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه ۱۵ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳ فبروری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
نقابِ سکوت
بهارِ عشق و دلِ شاد و روز زیبا مُرد
قسم به اشک که در چشم، خواب و رویا مُرد
در این زمانه که خورشید بست پنجره را
هزار قافله گل در غبار صحرا مُرد
صدای تار رباب و نوای عشق، شکست
گلو پر از گرهِ بغض گشت ، نجوا مُرد
ببافتند قفس را به نام آزادی
امید و عشق به دستان شیخ و ملا مُرد
زنی که پشت نقابِ سکوت پنهان بود
میان سایهی اندوه و درد ، تنها مُرد
به روی سایه ی در خون نشسته ی خورشید
زنی نوشت به خطّ جنون که فردا مُرد
شگوفه_باختری
ملبورن – استرالیا
۳۱ جنوری ۲۰۲۵
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه ۱۴ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲ فبروری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
خلوت
به یار
من در خلوت ستاره ها
ماه را دیدم
روشنتر از احساس
و خالصتر از آب های زلال
به لطافت گلها
و به پاکی غنچه های باکره
و کبوتران تازه دم
قفلی بر در نبود
آهسته در دلم را گشودم
و برایت سخن گفتم
هرچه در دل بود بر زمین ریخت
چون آب گوارایی
بر زمین های خشکیده
قطره قطره دریا شد
پر جوش از عشق
و پرصفا ازاحساس
و پر موج چون دلم
زمان ایستاد
و توقف در ضربه های ساعت
شکوه راستین وجودت را بمن داد
قدم ها آهسته تر شد
و در دنیای پر از سکوت
و آرام…
جلوه ات در تمامی کائنات
به رقص آمده
و وجودت را
بیشتر از پیش احساس میکنم
در خلوتم …
هما طرزی
نیویورک
۲۳ می ۲۰۱۳
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه ۱۴ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲ فبروری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
بی وطن هر روز
از خانه بیرون آی بیا در چمن هر روز
خوش رنگ تر از یاس به پوش پیرهن هر روز
سرشار تر از عطر گل و سوسن و سنبل
گشتی تو بزن دور و بر مرد و زن هر روز
از دی بگذر حال بیا سر خوش خندان
در سایه ء خوش بوی گل نسترن هر روز
بگذشته گذشته است مگرد پشت گذشته
تا ختم شود قصهء هر ما و من هرروز
من شکوه نه کارم به لبم از تو به عمری
دیگر تو مگیر باز مرا از یخن هر روز
همچون رخ زیبای خودت بزم بیارای
خوش نغمه تر از بلبل شیرین سخن هر روز
یک قصه بیاور به لبت تا به شود سبز
مستی و خوشی در تن این بی وطن هر روز
از کوچه و آن خانه ء آخر ته دالان
بر گو که شود خاطر من در « اتن » هر روز
عبدالهادی رهنما
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه ۱۴ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲ فبروری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
شاعردلها
هرگز کسی کاین واله و شیدای ندیده
گر دیده چنین وامق و عذرای ندیده
آراسته و پیراستهٔ چون مرغ بهشتی
در باغ و چمن حور پریسای ندیده
چون همدم خورشید من با موج شقایق
در خانه و در گلشن و صحرای ندیده
هرگلرخی در جشن محبت زبوی خوش
اینگونه گل و عنبر سارای ندیده
مقبول و پری چهره و با ناز و تجمل
در دشت هوس مقبول و زیبای ندیده
شیرین سخن غنچه دهن و زهره و زهرا
سیمین بدن با زلف سمن سای ندیده
با غمزه و با عشوه و با ناز و ادای
شیرین بری با لحن دل آرای ندیده
بوسم سر و چشم و زبان و لعل لبش را
چون گوهرم هیچ لؤلؤ و لالای ندیده
از لب و لعل و قامت زیبا چه گویم
چشم خرد اینگونه شکیلای ندیده
شهناز من خندیده و در بحر تبسم
گفتا کسی کاین گوهر اعلای ندیده
خواهم بگویم اینچنین در عالم امکان
چون واعظ من شاعر دلهای ندیده
ملا عبدالواحد واعظی
۱۴ دلو ۱۴۰۳ خورشیدی
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه ۱۴ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲ فبروری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
سوار و سفر
سحر سحر شد و اما سحر سحر نرسید
نه ماه آمد و از مهر هم خبر نرسید
غبار بادیه پیچیده راه را یکسر
فتاده راه به گم – راه و رهگذر نرسید
نهال ما نفتاد از خزان و صاعقه ها
نه خشکسال خمیدش که تا تبر نرسید
پریدنی که هوایش بجانِ جانم بود
اسیر دل شد و از دل دمی به پر نرسید
چگونه خانگیان از نشان من جویید
که اوفتادم و این نقش پا به در نرسید
چه باک قٌمقٌمه خالی و دشت پر ز سراب
لبان بخون دلت ترکن ، آبی گر نرسید
سفر غبار بر انگیزد و سکوت به سوگ
صفیر مست سواری ، ازین سفر نرسید
شرارِ سرخ فلق شعله بسته راهِ افق
مگوی خاطر آزرده ، ره به سر نرسید
فاروق فارانی
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه ۱۴ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲ فبروری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
استخوان
داستان کوتاه
نوشتهء نعمت حسینی
استخوان دارید، استخوان!
چند وقت می شود، دو ـ سه ماه، یا شایدهم سه و نیم ماه، خوب مهم نیست که چند ماه، در این مدت، مرد لاغر اندام سیاه جرده ای، در محلهء ما کراچی ارابه دار صندوق مانند اش را به مشکل تیله داده به کوچه و پس کوچه ها می رود و صدا می زند:
ـ استخوان دارید، استخوان! استخوان می خرم استخوان. استخوان گاو و گوسفند، استخوان مرغ و فیل مرغ، و استخوان شتر می خرم، استخوان می خرم، استخوان!
او آن روز چاشت، زیر آفتاب داغ و سوزان بازهم در کوچهء ما آمده بود و با لهجه خاص اش صدا می زد:
ـ استخوان دارید، استخوان! استخوان می خرم استخوان. استخوان گاو و گوسفند، استخوان مرغ و فیل مرغ، و استخوان شتر می خرم، استخوان می خرم، استخوان!
دورتـَرَک از حویلی ما، دو کودک ِ قد ونیم قد، یکی دختر و دیگری پسر که تازه به آن حویلی کوچ آمده بودند، بالای لخک دورازهء حویلی شان نشسته و مصروف بازی کودکانه ء شان بودند، که کراچی وان وقتی نزدیک آن دو رسید، رُخ به آن دو نموده، برای شان گفت:
ـ بروید پرسان کنید که استخوان دارید! اسختوان می خرم! استخوان گاو و گوسفند، استخوان مرغ وفیل مرغ ، و اسخوان شتر!
دخترک که معلوم می شد نسبت به پسرک بزرگتر است، از کراچی وان پرسید:
ـ کاکا از کی پرسان کنیم؟!
او به جواب گفت:
ـ از کی!؟
بعد مکثی نموده اضافه کرد:
ـ از پدر و مادر تان!
از جواب کراچی وان، روی دخترچملک شد و رنگش کبود گردید. چین به پیشانی اش افتاد و با صدای اندکی گرفته، گفت:
– پدر نداریم! پدر ما را در انتحاری کشتند و مادر ما رفته کوچه پایان خانه شاگرد سابق خود کالاشویی می کند. در خانه کسی نیست که ازش پرسان کنیم .
و زهر خندی روی لبان باریک و خشکیده اش نشسته افزود:
ـ ما کجا گوشت می خوریم که استخوانش را بخرین کاکا جان؟!
دخترک که حرفش تمام شد، چادر داکه اش را پس گوش اش نموده، پرسید:
ـ کاکا جان ! اسختوان را چی می کنین که می خرین؟!
او به عوض دادن جواب به دخترک، آهسته و آرام گفت:
ـ استخوان را چی می کنم که می خرم!؟
مکثی نموده بار دیگر تکرار نمود:
ـ استخوان را چی می کنم که می خرم!؟
بعد، طرف کراچی اش اشاره نموده، به بسیار بی علاقه گی، گفت:
این استخوان ها را روان می کنم پاکستان. در پاکستان دانۀ مرغ و فیل مرغ جور می کنند.
و هنوز حرفش درست تمام نشده بود که بی شیمه کراچی اش را تیله داده و بازهم صدا زد:
ـ استخوان دارید، استخوان! استخوان می خرم استخوان. استخوان گاو و گوسفند، استخوان مرغ و فیل مرغ و استخوان شتر می خرم، استخوان می خرم استخوان !
پیشترک که رفت، مردی که خریطه کلان بوجی مانند در دست داشت و در نوش کوچه ایستاده بود، نزدیک کراچی او شد، بعد از آن که حرف هایی را با کراچی وان رد و بدل نمود، خریطه بوجی مانند اش را به داخل کراچی گذاشت و کراچی وان داخل خریطه را کوتاه و زود گذر نگریست و بعد از جیب واسکت اش پول را کشید و به او پول داد و او با شتاب از آن جا دور شد. کراچی وان بازهم بی شیمه کراچی ارابه دار صندوق مانند اش را به مشکل تیله داده و صدا زد:
ـ استخوان دارید ، استخوان! استخوان می خرم. استخوان. استخوان گاو و گوسفند، استخوان مرغ و فیل مرغ و استخوان شتر می خرم، استخوان می خرم استخوان !
کرچی وان کمی دیگر هم بالا رفت و دریافت که کراچی اش به سربالایی رفته نمی تواند روی کراچی را دور داد و دوباره طرف خانه آن دو کودک روان شد. هنوز چند قدم نرفته بود، یک بار متوجه شد خریطهء پُر از استخوان را که پیشترک از آن مرد خرید، در داخل کراچی شورمی خورد. از دیدن آن صحنه وحشت گرفتش و حیرت زده شد. رنگ تیره اش تیره تر گردید. هیچ باورش نمی شد. چنان می نمود که گویی زنده جانی در بین آن خریطه است و می خواهد از خریطه بیرون شود. او از آن مرد چند بار اسختوان خریده بود و متوجه شده بود استخوان هایی که او برایش می آورد، مقداری از دیگر استخوان ها فرق دارد. اما این بار عجیب بود. بیخی عجیب بود که خریطۀ استخوان شور می خورد. خواست از آن محل زودتر برود. همانگونه که بی شیمه کراچی را به مشکل تیله می داد به نظرش رسید که از خریطه چک چک خون می چکد. این بار وحشت اش بیشتر شد. ترسید و ترس آرام آرام و نرم نرمک به تمام بدنش به راه رفتن شروع نمود. از خریطهء پُر از استخوان ترسید. از کراچی اش نیز ترسید. فکر نمود که استخوان های داخل خریطه همه پُراز خون هستند. به نظرش رسید که از خریطه و بوجی پُر از خون، بوی خون بیرون می زند. به نظرش رسید که بوی خون چهار طرف کراچی را پرنموده است. خواست خریطه را بگیرد و از کراچی بیرون بیندازد و یا کراچی را رها نموده و فرار نماید. کراچی را نتواست رها نماید، اما کوشید که خریطه را از کراچی بگیرد دور بیندازد. تا خواست خریطه را بگیرد، به نظرش رسید که خریطهء پر از استخوان، پر از خون شده است و هنگامی که به آن دست زد، نگریست دست های او را پر از خون و آلوده ساخته است . از دستان پُر خون آلوده اش ترسید. بسیار وحشت زده شد. برایش تهوع دست داد. قلبش به زدن شروع نمود. قلبش به شدت می زد. دستان خون آلودش به لرزیدن شروع نموده بودند . تمام اعضای بدنش به لرزیدن شروع نموده بودند . به نظرش رسید تمام کوچه به لرزیدن شروع نموده است. به نظرش رسید زمین زیر پایش می لرزد. فکر نمود زلزله دوامدار زمین زیر پایش و کوچه را می لرزاند. دیگر نتوانست تحمل نماید. صد دل را یک دل نموده و دستش را برد به خریطۀ پر از استخوان و استخوان های پر از خون، آن را از کراچی گرفت آن طرف کوچه پرتاب نمود. استخوان های داخل بوجی پاشان شد به هر طرف . از جمع استخوان ها ، یک سر. یک سر انسان لول خورده رفت پایان کوچه درست پیش پای دو کودک که بالای لخک دوازه خانه شان نشسته و مصروف بازی کودکانه شان بودند. دخترک از دیدن سر انسان که لول خورده پیش شان رفته بود چیغ زد و فریاد کشید. فریاد نکشید ، نعره زد . بیخی نعره زد . نعره بلند . هنوز نعره اش تمام نشده بود که بی درنگ از جایش پرید و آن سر انسان را با دو دست اش محکم گرفت و به سینه اش فشرد . او فکرنمود که آن سر، سر پدرش است . سر پدرش که در انتحاری از تن پدرش جدا گردیده و گم شده بود.
پایان
شهر فولدا ـ جرمنی
(۳۰ جدی سال ۱۴۰۳ خورشیدی
۱۹ جنوری ۲۰۲۵ میلادی
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه ۱۴ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲ فبروری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
گلِ مهتاب
در باغِ نگاهت گلِ مهتاب شگفته
با نورِ رُخ ات ،اخترِ شبتاب شگفته
از بسترِ شب روی نفسهای تو خیزد
یاد ات همه در سینهُ بیتاب شگفته
چشمم شده آیینه یی در حسرتِ دیدار
نقشِ تو در این دیدهُ بیخواب شگفته
گل غنچهّ لبهای تو هنگامِ عبادت
با راز و نیاز گوشهُ محراب شگفته
تو آن گُلِ پاکیزه و زیبا و قشنگی
نیلوفری در برکه یی از آب شگفته
از هر ورق اش بوی وفای تو شنیدم
در دفترِ شعرم ،غزلی ناب شگفته.
مریم نوروززاده هروی
۲۴ عقرب ۱۴۰۲ خورشیدی
۱۴ نوامبر ۲۰۲۴ میلادی
از مجموعهُ “پاییز ”
هلند.
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه ۱۳ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱ فبروری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه ۱۳ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱ فبروری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
لهجهی ناب
ز کابل تا سمنگان ، د وست دارم
ز لغمان تا ارزگان ، دوست دارم
بنازم لهجه ی ناب دری را
ز کندز تا بدخشان دوست دارم
بنازم ، این زبان را من چو دایم
ز پامیر تا به شغنان، دوست دارم
چه والا و چه زیبا واژههایش
هلمند تا به پروان ، دوست دارم
همیشه و همیشه، ای عزیزان!
ز بغلان تا شبرغان، دوست دارم
” هزاران سعدیِ دلباز دارد “
همانند دل و جان دوست دارم
عتیقالله فیضی
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه ۱۲ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳۱ جنوری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
سرنوشت یک زن
داستان کوتاه
نوشتهء نعمت حسینی
باران به شدت می بارید. در حقیقت دو روز شده بود ، که گویی آسمان غضب نموده وهی ، پی هم می بارید و می بارید و کوچه و پس کوچه آن محل ؛ پُر از گِل و لای شده بودند. تو در چنان باران شدید به عجله گام برمی داشتی و می خواستی از پنجاه افغانیی که در مشت ات محکم گرفته بودی ، از نان وایی نوش کوچه تان پیش از آن که نان وایی بسته شود ، نان خشک بخری . راستش انگشتانت تاب و توان نگهدشت آن پنجاه افغانی را ندشتند. انگشتان سوزش می کردند و فکر می نمودی ازشدت درد از بند بند جدا می شوند. درد از نوک سرانگشتانت می رفت طرف بند دستانت و از آن جا راه کشیده می رفت طرف بازوها و شانه هایت . از شانه هایت می رفت طرف گردن و بعد می رفت طرف تیر پشتت . در تیر پشتت درد خیمه می زد و تیر پشت ات را چنگ می انداخت . چادری ات از شده باران تر ِ تر شده بود و کلوش ها و پاچه های تنبانت پُر گل . باد شام گاهی که می وزید در زیر چادری می لززاندت و چادری را به بدنت می چسپاند و برجسته گی های بدنت را از زیر چادری می نمایاند. هرچند بدن چندان برجسته ای هم نداشتی. در این چند سال پسین، غم مثل موریانه بدنت را خورده ، شانه هایت افتاده ، پستان هایت خشکیده و سرینت تراشدیده شده بود .
***
پنجاه افغانی را از زن همسایه تان قرض گرفته بودی ، ازآن زنی که همرایت کار می نمود و همو بود که ترا همرایش در آن کار کالا شویی ، در آن بیمار ستان با خود می برد. از زمانی که اجازه نداشتی در دفتر کار نمایی ، خیلی محتاج شده بودی . به نان شب و روز محتاج شده بودی و زنده گی خود و دو دختر خورد سالت را به مشکل پیش می بردی. شب ها گرسنه می خوابیدید. تا بالاخره آن خانم همسایه لطف نموده چند روز می شد که می بردت با خود به کالا شویی. هرچند آن کالا شویی تاب و توان را در همین چند روز ازت ربوده بود و موقع شستن شماری روی جایی های لبریز از خون و چرک و ریم حالت به همین می خورد و دلت بالا بالا می شد و برایت تهوع دست می داد و شب ها از شدت درد دست و بازو و شانه و کمر خوابت نمی برد ، اما بازهم خرسند بودی که کاری برایت پید شده بود
***
حالا که طرف نان وایی روان بودی ، با خود می اندیشیدی که از پنجاه افغانی ، برای شب تان چی باید بخری . از پنجاه افغانیی که از زن همیساه قرض گرفته بودی . با خود گفتی :
ـ اول یک و نیم دانه نان برای خود و دو دخترم باید بخرم و هم کمی روغن و سه دانه تخم مرغ . بالا درنگ ، با خود گفتی :
ـ اگر بازهم برق نباشد ، تخم را با چی پخته نمایم!؟ اشتوپ که تیل خلاص کرده است و ذغال هم نداریم.
گفتی:
ـ بهتر است پنیر و بوره بخرم. اگر برق بود، چای دم می نمایم و پنیر را باچای شیرین بخوریم، اگر برق نبود نان و پنیر !
و با خود اضافه کردی :
ـ کاش اشتوپ تیل می داشت و گندنه و کچالو می خریدم و بولانی پخته می نمودم. دخترک ها بولانی را زیاد دوست دارند .
به دنبال آن آه سردی از سینه بیرون دادی و اضافه کردی :
ـ سیلی یتیمی بسیار زیاد دخترک هایم را بیچاره و خوار ساخته است . این سیلی ، پَر و بال شان را شکسته و از کودکی با غم و درد و خواری آشنای شان ساخته است .
در زیر چادری چند قطره اشک از چشمانت لغزیدند و همراه با آب باران به سوی یخنت راه کشیدند .
در همین ُچرت وسواد و محاسبه با خود بودی که صدایی بلند شد:
ـ او زنکه کجا می روی در این ناوقت روز ، تنها ! بی محرم !
صدا مثل مرمی خورد به گوشت. صدا را که شنیدی ، ناشنیده گرفتی و به شدت گام هایت افزودی.
بار دیگر صدا شد :
ـ ترا می گویم او زنکهء بی حیا ! کجا می روی در این ناوقتی، بی محرم !
دلت به پرش افتاد ، رویت را طرف صاحب صدا به مشکل دور دادی تا بنگری که کی است ؟ هنور رویت را کامل دور نداده بودی که دو تا تفنگ به دست ریشدار از آن سوی سرک جلوات پریدند و یکی از آنها سوال اولش را تکرار نموده؛ گفت :
ـ ترا می گویم او زنکهء بی حیا ! کجا می روی در این ناوقتی ، بی محرم !
از دیدن آن قیافه ها حالت به هم خورد، دردی که به کمرت چنگ زده بود دو چندان شد و در زیر چادری از شدت خشم ، بدنت داغ داغ گردید . در حالی که دهانت مثل چوب خشک شده و زبانت در کامت چسپید بود، بریده بریده گفتی :
ـ محرم !؟ محرم ندارم!
ـ کجاست محرمت ؟
دهانت که بیشتر خشک شده و زبانت بیشتر در کامت چسپیده بود ؛ به جواب گفتی :
ـ کجاست محرمم ؟
بدون درنگ اضافه کردی :
ـ محرمم پیش خدا! پیش خدا !
او که از جوابت از یکسو شگفتی زده شده بود و از سوی دیگر غرق در عصبیت با همان عصبیت گفت :
ـ کفر می گویی او زنکهء کافر !
تو که از یکسو زیر چادری دلتنگ شده بودی و از سوی دیگر پریشان دو تا دخترت بودی که از سر صبح دروازهء خانه را پشت شان بسته بودی تا کسی باعث درد سر برای شان نشود و می خواستی زود تر خانه بروی نان هم باید بخری .
به جوابش گفتی :
ـ کفر نمی گویم. سه و نیم سال پیش ، در آن کوچه بالا ، یک مردار خور جناور ، خود را انتحار نمود و شوهرم که به سوی وظیفه می رفت در انتحاری او مُردار خورجناور پارچه پارچه شد و روح پاکش رفت آسمان پیش خدا !
از شنیدن حرف هایت او بیشتر عصبی و بیشتر خشمگین گردیده ، گفت :
ـ او زنکه فاسق ! چی می گویی ؟! تو مجاهد شهید را ، کسی که در راه خدا استشهادی کرده است ، مردار خور و جناور می گویی ؟ او فاسق ؟!
از حرف های او لزره به اندامت در افتاد . دیگر نتوانستی تحمل نمایی ، جلو چادری ات را بلا نمودی به سوی او خیره نگریستی و گفتی :
ـ فاسق مادرت ، فاسق خواهرت ، فاسق زنت و فاسق دختر !
آن گاه ، در حالی که دهانت کاملاً خشک شده بود ، به مشکل آب دهانت را جمع نموده به رویش تف نمودی و تف ات چون مرمی چره ای به روی و ریش او پاش شد.
او که باپشت دست قطرات تُف ترا از صورت و ریش اش پاک نمود، میله فتنگ اش را با دو دست گرفت پس برد و محکم زد به کوپی سرت و تو بدون درنگ با شتاب خوردی روبه دل بر زمین و آن دو با عجله از کنارت دور شدند
***
تو افتاده بودی بر زمین و یک خط سرخ از کوپی سرت روان بود و با آب باران می رفت طرف گُل و لای کنار کوچه .
***
فردایش دو نفر عمله شهرداری یک از دست هایت گرفت و دیگری از پاهایت و ترا انداختند به کراچیی که با خود داشتند. یکی از آن ها که از دستانت گرفته بود ، متوجه مُشت بسته ات شد. مشت ات را باز نمود . بدون آن که عملهء دیگر بنگرد ، پنجاه افغانی را از مشت ات گرفت و آرام برد در جیب اش گذاشت. لحظه یی بعد یک خبر نگار درست در آن محلی که افتاده بودی ، ایستاد و در حالی که مایکرافون به دستش بود رو به کمره خبر نگاری اش با اندوه گفت:
ـ دیشب ، بلی دیشب ، یک خانم به خاطر مشکلاتی که با شوهرش داشت ، مرگ موش خورده،
در حالی که به زیر پایش اشاره می نمود؛ ادامه داد:
بلی در همین محل جان داد و جسدش توسط مسوولین دلسوز دولتی به سرد خانه انتقال داده شد .
پایان
شهر فولدا – جرمنی
چهارم اگست ۲۰۲۴
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه ۱۲ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳۱ جنوری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
ممنون احسان
رنگ بهار چهره ات روزی زمستان می شود
دست و دل و چشمان تو کم نور لرزان می شود
در کشتزار لحظه ها . مستانه شو از خود بر آ
ورنه نشاط زندگی از تو گریزان می شود
آغوش مهرت باز کن . از کوی تن پرواز کن
رسم وفا آغاز کن . شادی فراوان می شود
از دل اگر رانی غبار . از کینه ها گردی کنار
اندیشه ات آسوده دار . دنیا گلستان می شود
افتاده و نالان چرا . دور از همه یاران چرا
فُرصت مده از دست گاه . طی بی تو دوران می شود
با سخت و سست روزگار . گر کس نباشد سازگار
اندوه به سویش بی شمار . جاری چو باران می شود
گر چون نسیم نو بهار . گردی به سویش رهسپار
از جان جانش رهنما ممنون احسان می شود
عبدالهادی رهنما
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه ۱۲ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی ۳۱ جنوری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
بزنگاهِ ظرافت
در گذارِ زندگی پیوسته دانشجو منم
نشئهی سروآشنا و نغمهی کوکو منم
واپسین آهنگ تنهایی بود آوای مرگ
موج دریا پرور و آیینه دارِ قو منم
حلقهی توفان ستیز پنگوئن ها را ببین
محو حیرتخانهی رقصِ فلامینگو منم
آه من تا همنوایی کرد با او شد سرود
در چمن زار خدا ای شعر تر آهو منم
میکشد مرزِ تمایز را نگاهِ احولش
های ای وارستگانِ رسته از خود، او منم
موی گردد مویههایی قطرهی دریاخروش،
در بزنگاهِ ظرافت مستی آمو منم
صوفی دل در سماع بیخودی شد سُترهخو
چرخهی مستانه را چرخُشت اِلاّهو منم
بر فراسوی فراسو میسراید سرمدی:
مستی نستوه هستی پرورِ هر سو منم
دکتور عبدالغفور آرزو
هانوفر
۸ دلو (بهمن) ۱۴۰۳ خورشیدی
۲۷ جنوری ۲۰۲۵میلادی
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه ۱۲ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی ۳۱ جنوری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
سرما خوردگی
Common cold
این مرض به نام های نازوفرنژیت ورینوفارنژیت هم یاد میگردد. عامل اصلی آن ویروسی بوده واقعات نزدکلان سالان و اطفال دیده میشود. این مرض یک ارتیاط مستقیم با دستگاه تنفسی و قسمت فوقانی بدن دارد. علت اینکه واقعات آن را از بینی با انف شروع میکند و دارای علایم خاص میباشد. زیرا شروع آن به طور ناگهانی بوده وبا سرفه، عطسه ، ریزش آب ازمجرای بینی ، بندش و احتقان آن، گلو دردی ، سردردی، درد های استخوان فقرات، احساس گرفتگی در کام ،حلق و گرفتگی در صدا میباشد.
مریض در طول این دوره که تقریبا بک هفته را در بر میگیرد برای بهبودخود ار ادویه های ضد درد و دیگر انواع آن به شمول گرفتن ادویه های ضد الرژی نوشیدن چای و آب در حدرد ۲ تا ۴ لیتر روزانه ، گرفتن ویتامن های A,B,C,D,E برای تقویه سیستم ایمنی خود ضرورت دارد.
ضمنا شربت آبیکه از لیمو و عسل داشته باشد به شمول چای زنجفیل استفاده نماید.ضمنا غرغره نمودن آبیکه در آن قدری نمک علاوه شده باید روزانه تا سه بار اجرا نماید مفاد خوب دارد. همچنان دوری از هوای سرد و استراحت ضرورت میباشد. تکلیف مریض خود بخود بهبودی حاصل مینماید بدون گرفتن انتی بیوتیک Amoxicillin 500 mg
نوت: در صورتی که با تمام این حالات باز هم مریض خوب نشود ودرجه حرارت آن در حدود ۳۸ یا ۳۹ درجه برسد در همچین حالات مریضی وی از شکل حاد خود به شکل مزمن تبدیل گردیده میباشد.که این شکل مزمن پیش رفته به نام مرض انفلوانیزا یاد میگردد. و دارای علایم خاص بوده ،تب مریض حتی ۴۰ درجه گاهی میشود .مریض گلو دردی شدید ، سردردی، بی اشتهایی ، عرق نمودن زیاد ، احساس تشنگی ، تورم لوزه ها، گاهی موجودیت دلبدی ، استفراع و گاهی اسهال میتواند داشته باشد. افرازات بینی که قبلا به شکل آبگین و مایع بوده شکل نسبا غلیظه و دارای رنگ زرد و مایل به سبزی تیدیل می گردد. مریض از دردهای عضلی و هفمی ناحیه کمر و نواحی گوش تا اندازه ای شاکی است قرار یک احصائیه فعلاً در حدود ۲۰۰ نوع این ویروس سرماخوردگی کشف شده شایع ترین هم نوع رینوفازثریت میباشد.
برای تداوی در این مرحله مرمن یگانه راه گرفتن انتی بیوتیک می باشد و اکثراً توصیه میشود که هر ۸ ساعت یک عدد بخورد. و ما از نوع دیگر انتی بیوتیک های مانند آزیترومایسین به شمول ادویه های قوی تر مانند پانادول ا بیوپروفین ادویه های ضد الرژی و حساسیت مانند تل فاست ،، گرفتن ویتامین سی و دی نوشیدن چای گرم و آبیکه با لیمو و عسل مخلوطه شده باشد . غرغره نمودن آبیکه در آن قدری نمک علاوه شده باشد ، دوری از هوای سرد ، انشاق بخار آبیکه جوش باشد و در آن قدری روغن هیکالیپتوس علاوه شده باشد. هم در بهبودی مرض خیلی مفید میباشد و میتواند آله مخصوص انشاق را در همچو موارد از ادویه فروشی ها خریداری نمائید که در بهبودی مریض کمک می کند.
نوت: مریضان مصاب در این جریان از روبوسی ، قول دادن ، بغل گرفتن جداً خودداری نماید که موچب سرایت به دیگران نشود. و اگر از ماسک استفاده نماید چه بهتر.
نوت در کشور های مترقی جهان برای جلوگیری از شیوع مرض سرما خوردگی در ایام سرد سال خصوصاً شروع زمستان واکسین های مخصوص فلو را توصیه مینماید که هر سال بک بار تطبیق میگردد، زیرا سیستم ایمنی وجود را به مقابل ویروس تقویه نموده مانع سرایت آن میگردد خصوصاً به سالمندان و اطفال هیچگاه این موضوع را فراموش ننمایند که ارزش حیاتی دارد. ضمناً کهن سالان بالای ۶۰ یا ۶۵ بعد هر سه سال یک مرتبه واکسن نمونیا را حتماً تطبیق نمایند ، زیرا ازمصاب شدن به سینه بغل و سایر امراض تنفسی مقاومت وجود شان بلند مشود. خصوصاً اشخاص کهن سالیکه مصاب به مرض شکر میباشند. درپهلوی تمام این مواردیکه گفته شد اشخاصیکه در معاینه خون شان کمبود آهن دیده میشود و یا کمبود ویتامن بی ۱۲ بیشتر به تقویه سیستم ایمنی خود توجه نمایند خصوصاً کهن سالان.
در قسمت تداوی مریض علاوه از تطبیق یک دوره مکمل انتی بیوتیک ها ، مریض در رژیم غذایی خود توجه داشته باشد و از خوردن سوپ مرغ ، گوشت گوسفند و سایر پروتین ها و مواد فایبردار زیاد استفاده نماید ، ضمناً سوپ کدو و شلغم ، سبزیجات و سایر مواد لبنی مانند ماست و شیر و پنیر زا در رژیم غذایی خود بگنجاند. ضمناً چای سبز ، سیر و پیاز به شمول میوه های انار ، پرتقال، کیلاس ،لیموترش، عسل ،زردک، کیله ،بلوبیری ،استرابیری، خرما و چهار مغز و ویتامین های دی و سی و سایر ویتامین استفاده نماید. و از نوشیدن نوشابه های گاز دار و شیرین ، الکول و کافین و غذا های چرب خود داری نمایند.
داکتر علیشاه جوانشیر
متخصص امراض داخله
سیدنی – آسترالیا
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۱ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۳ خورشیدی ۳۰ جنوری ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
شکوه برف ها
به یکتا
چون ابری سپید ی ،
بر آسمان دل ،
عبورت را دیدم
پرشکوه
بر برف های زندگی
رنگین و پر جلا
و گوارا تر از خورشید بهاری
و نسیم گوارای بودنت –
در رگ رگ برگ های زندگی ام
و بر دشت های پیوسته در ایمان هام
درزلال بامدادان
چون عطر شقایقی
در دشت های سبز…
تو بر من محیطی …
خامش به تو می اندیشم
به بزرگی تو ،
و به بخشندگی تو
و صبرت ،
و صبرت ،
و صبرت ،
که در چنین غریو بی رحمی های بندگانت ،
هنوز خدای مایی …
هما طرزی
نیویورک
۲۹ اپریل ۲۰۱۳