تاریخ نشر : شنبه ۹ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۹ جون ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
بمناسبت چهل و پنجمین سالروز درگدشت زنده یاد صوفی غلام نبی
عشقری ، شاعر شیوا بیان ، محبوب و پر آوازهء وطن ما.
قیوم بشیر هروی
۲۹ جون ۲۰۲۴ میلادی
ملبورن – آسترالیا
قسمت اول –
به ادامه معرفی فرزانگان سرزمین ما اینک یادی می کنیم از زنده یاد صوفی غلام نبی عشقری شاعر شیوا بیان و پر آوازهِ سرزمین ما که چهل و پنج سال قبل در نهم سرطان ۱۳۵۸ خورشیدی جان به جان آفرین سپرد و جهان فانی را وداع گفت.
غلام نبی عشقری فرزند مرحوم عبدالرحیم خان و نواسهِ شیر محمد خان معروف به داده شیر در سال ۱۲۷۱ خورشیدی در قریه چهلتن پغمان ولایت کابل چشم به جهان گشود و سپس کوچه بارانه کابل اقامت گزید.
در آوان کودکی در مسجد محل به خواندن قرآن کریم ، پنج کتاب ، دیوان خواجه حافظ شیرازی ، بوستان وگلستان سعدی ،پرداخت و انوار سهیلی و بعضی کتب دیگر فارسی را از محضر آموزگاران آن ایام فرا گرفت.
اجدادش از ده بید سمرقند بودند که در زمان سلطنت امیر شیر علی خان به کابل مهاجرت کرده و از تجاران بزرگ آن زمان بشمار میرفتند.
در کودکی پدرش وفات نمود و در سن هشت سالگی برادر بزرگش را از دست داد و یک سال بعد از آن در نه سالگی نیز سایه پرمهر مادر از سرش رخت بر بست و او به تنهایی به زندگی اش ادامه داد.
پس از مرگ خانواده اش مدتی به پیشه اجدادی اش ( تجارت ) ادامه داد ، چنانچه خودش در این مورد گفته بود:
تجارت پیشه ما بود چندی
به هرجا بود از ما بار بندی
مرحوم صوفی عشقری با استعداد سرشاری که داشت از ۱۸ سالگی به سرودن شعر رو آورد و تخلص عشقری را برای خود بر گزید و توانست جایگاه اش را در میان شاعران عصر پیدا کند.
او در یکی از مصاحبه های رادیویی اش گفته بود:
من با ملک الشعرا استاد قاری عبدالله خان ، استاد عبدالحق بیتاب صاحب واستاد شایق جمال و دیگر استادان و بزرگان ، همیشه ارتباط ، صحبت و مجلس داشتم. آنها عالمان و بزرگان بودند و من را در شعر و شاعری تشویق و رهنمایی میکردند.
او در ادامه می افزاید:
زمانیکه در مجلس میبودیم ؛ استاد قاری صاحب میگفت :
صوفی جان در این شب و روز کدام غزلی و یا شعری نو داری، به ما بخوان ؟
من شعر خود را میخواندم و یا آ ن را به حضور بیتاب صاحب میدادم که اصلاح کند.
ولی ؛ قاری صاحب برای بیتاب صاحب میگفت :
شعر صوفی را غرض نگیر که خراب میشه ، بگذار به ذوق و طبع خودش ؛ بسیار خوبش است.
او درمورد شاعران عصرش چنین سروده:
شایق جمال وبسمل وبیتاب و حیدری
بودند یار ویاور وغمخوارِ عشقری
کهزاد واعتمادی و قُربت درآن زمان
گفتند آفرین به گفتارِ عشقری
او در یک گفتگوی دیگر با رادیو افغانستان در باره عشق و محبت چنین می گوید:
منشاء اصلی « شعر و شاعری » از محبت است و زمانیکه محبت از اندازه بلند رفت ، آن را عشق میگویند !
در بخش دیگری از مصاحبه اش ادامه می دهد:
بناآ تا زمانیکه یک شاعر عشق و محبتی نداشته باشد و از آن رهگذر به او سوزی ، دردی یا کیفی پیش نشود ، هیچوقت به شعر و شاعری نمی رسد.
با توجه با این نکات در می یابیم که او نیز از عشق و محبت مستثنی نبوده ، اما با وجود آن گفته شده که صوفی عشقری تا پایان عمر ازدواج نکرد .
خودش درین مورد میگوید:
به عمر خود نکردم ازدواجی
مپرس از سرمه و رنگ حنایم
منم مستغنی از سامان هستی
به چشم اهل دنیا، چون گدایم !
ولی سالها در آرزوی داشتن یک همسر ماه جبین بوده ، چنانچه میگوید:
سالها شد عشقری این آرزو دارد دلم
در سفر یا در وطن، یک مه جبین باشد مرا
ویا :
عمری دلم به ناوک نازت نشانه بود
جان دادنم به خاک درت رایگانه بود
یکدم وصال یار ندیدم به عمر خویش
با آ نکه آرزوی دلم جاودانه بود.
گفته شده که او برای امرار معاش ابتدا دکان خوراکه فروشی ، سپس نصوار فروشی و بعدها در سال ۱۳۳۵ خورشیدی دوکان صحافی کتاب باز نموده است. دکانی که در کوتاه ترین زمان ممکن محلی برای بزم های شاعرانه تصوفی و عرفانی بخصوص بیدل شناسی مبدل گشت و رفت و آمد مشایخ ، استادان اهل علم و ادب و موسیقی تأثیر بسزایی را بر حال و احوال او گذاشت و این دلالت به علاقمندی او به تصوف و عرفان داشت.
میگویند او در بخارا از حلقه های مثنوی خوانی ، بیدل خوانی و زیارت حضرت شاه نقشبندی «رح» مستفید شده و به سیر و سلوک صوفیانه پرداخته است و از او یک انسان متقی ، عابد و پرهیزگار ساخت که در سروده ی زیر بدان اشاره شده است.
کمالِ حٌسن
زنده باشی یار من آیینه وارم ساختی
پارسا و صوفی و شب زنده دارم ساختی
در جهان گمنام بودم قیمت و قدرم نبود
صاحب نام و نشان و با وقارم ساختی
ازسراخلاص هرکس دست می بوسد مرا
متقی و عابد و پرهیزگارم ساختی
گرچه پیرم در برمن دل جوانی می کند
در خزان برگ ریزان نو بهارم ساختی
پیر و برنا این زمان آید دعا خواهد زمن
از کمال حسن خود حاجت برآرم ساختی
تا نبودم آشنایت ذرّه از من عار داشت
قطره یی بودم و بحر بیکرانم ساختی
خام کار افتاده بودم سال ها از تنبلی
چست و چالاکم نمودی پخته کارم ساختی
صدقه این دستگیری ها ویاری ات شوم
باغی بودم بنده پروردگارم ساختی
عشقری گفتارشیرینت سراپا حکمت است
در دو عالم شاد باشی هوشیارم ساختی
ادامه دارد …