۲۴ ساعت

23 ژوئن
۲دیدگاه

شهرِ عاشقان

تاریخ نشر:  یکشبه ۳ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۳ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

شهرِعاشقان

به  شهـرِ عاشقـان   گلدسته  باشی

مثالی   شاخـه ای   نورسته   باشی

سرت سبزو، تنت گل، زندگی خوش

ز درد  و  رنج  عالـم  جسته  باشی

حیـا    دارد      خریـدارِ    فـراوان

به  قانـون   ادب   پیـوسته   باشی

شـکاری   آدمی   نــادان   نـگردی

به  خوبـان  زمان  بنشسته   باشی

نگردی  بی  مبـالات و  سبک سـر

به عشق  و معـرفت  دلبسته باشی

ز خیـرِ  خلق  جـز شــر بر  نخیزد

امیـدت  از  خـدا  نگسسته  باشی

بود  دنیـا  مکـانِ  سختِ  اغـــراء

نبـرده  کس  نبــاید  خسته  باشی

روی از دل همیـن کز  دیـده رفتی

در عالـم  هـر قدر  شایسته  باشی

شناسند  بی  خبـر  مـردم  زمـانی

کــه رختِ  زندگـانی  بسته  باشی

فــدای   نقـل   دنـدان   تو   گـردم

که می خنـدی  امیل  پسته   باشی

شش وهشت ضرب گامت دردل من

ز هـر کـه دیده ام  برجسته باشی

کجـا رنجیده  گـردد از تو محمود

دلـش را هر قدر  بشکسته باشی

احمد محمود امپراطور

سه شنبه – ۳ سرطان  ۱۳۹۹خورشیدی

برابر به ۲۳ جون ۲۰۲۰ ترسایی

 

 

 

 

23 ژوئن
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد بانو امجد رضائی شاعر با احساس و آزاده ی سرزمین ما

تاریخ نشر:  یکشبه ۳ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۳ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد بانو امجد رضائی شاعر

با احساس و آزاده ی سرزمین ما

قیوم بشیر هروی

۲۳ جون ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

هرگاه با ژرف نگری تاریخ زرین سرزمین ما بخصوص خطهء ادب پرور هرات باستان را ورق بزنیم ، نه تنها در هر صفحه اش ، بلکه در هر سطر آن به عزیزی بر میخوریم که در راه تعالی فرهنگ و ادب غنامند وطن ما  قدم گذاشته ، مشتاقانه به پیش رفته و افتخارانه نام نیکی از خود بجا گذاشته است.

آری ! یکی از این عزیزان زنده یاد مرحومه بانو امجد رضایی هروی میباشد.

محترمه بانو امجد رضایی هروی فرزند زنده یاد استاد ذبیح الله رضایی هروی متخلص به بسمل در سال ۱۳۲۳ خورشیدی در شهر زیبای هرات در یک خانواده فرهنگی دیده بجهان گشود. از کودکی تحت تربیه پدر بزرگوارش که خود از شاعران بنام آن روزگار بشمار میرفت قرار گرفت و آرام آرام در حالیکه زمزمه های اشعار پدر گوشش را نوازش میداد به شعر روی آورد و از صنف ششم ابتدایی به سرودن شعر آغاز نمود و مورد تشویق معلم و مدیر معارف قرار گرفت. همچنین در بازدیدی که در آن ایام توسط مرحوم استاد خلیل الله خلیلی از لیسه مهری بعمل آمد ، پس از آنکه او شعری را در حضور مهمانان قرائت نمود مورد تشویق استاد خلیلی قرار گرفت.

این تشویق ها باعث شد تا با  ذوق فراوان  به شعر و شاعری علاقه بگیرد ، چنانچه سروده هایش را برای اصلاح و بررسی نزد مرحوم استاد فکری سلجوقی میفرستاد  ، تا اینکه روزی استاد از تصحیح سروده هایش امتناع ورزید و طی یادداشتی برایش چنین نوشت: ”  دخترم ، اشعار تو بعد از این ضرورت به اصلاح ندارد”.  خواندن این یادداشت بزرگترین مؤفقیت برای بانو رضایی هروی بشمار میرفت چون نتیجه تلاشش را با دل و جان حس میکرد.

او تحصیلاتش را در لیسه مهری هرات ، به اتمام رساند و سپس بکابل رفت و در دانشکده ادبیات و علوم بشری دانشگاه کابل به تحصیلات عالی اش ادامه داد.  پس از پایان تحصیل و فراغت به زادگاهش برگشت و در لیسه مهری بعنوان استاد ادبیات شامل کار شد و در تربیه فرزندان وطنش  همت گمارد.

اما پس از مدتی دوباره بکابل رفت و شامل دارالمعلمین کابل شد و به حیث استاد درآن مؤسسه مشغول کار گردید.

اما پس از نابسامانی های سیاسی و اجتماعی در کشور  او نیز همانند هزاران هموطنش  ناگزیر به ترک خانه و کاشانه اش گردید و همراه با خانواده رهسپار دیار غربت شد تا اینکه پس از نقل مکان های متعدد سرانجام در شهر اوتاوا-  کانادا اقامت گزید.

اما احساس او نسبت به وطن و هموطنانش بخصوص بانوان سرزمینش او را آرام نگذاشت و بدین تریب در اکثر برنامه های فرهنگی آن شهر و همچنین تلویزیون های فارسی زبان سهم بارزی میگرفت و ندای آزادی خواهی هموطنان دربندش را با سرودن اشعار زیبا فریاد میزد و در حالیکه از

 نارسایی های عینی جامعه مرد سالار افغانستان بخوبی آگاهی داشت ، جهت پشتیبانی از بانوان  درد دیده و رنج کشیده ی سرزمینش همواره تلاش میکرد تا صدای شانرا بگوش جهانیان برساند.                                               

از مرحومه بانو امجد رضایی هروی اشعار فراوانی در نشرات داخل وخارج از کشور به چاپ رسیده است.

ولی با دریغ ودرد این شاعر شیوا بیان و با احساس سرانجام در سال ۲۰۰۸ میلادی در شهر اوتاوا چشم از جهان فرو بست و رخ در نقاب خاک کشید ، روانش شاد و یادش گرامی باد

قابل ذکر است که نخستین مجموعه اشعار مرحومه بانو رضایی هروی چندی  پس از وفاتش در سال ۲۰۱۰ میلادی به همتِ همسر گرامی شان جناب دکتور حبیب طبیبی در ۳۹۱ صفحه و مشتمل  بر ۱۳۰ سروده به زینت چاپ آراسته شد که  در آغازین آن چنین می خوانیم:

” این یادگارِ ارزندهء همسرم را به فرزندان مان : طوفان ، وژمه و عبدالله طبیبی اهداء می کنم. “

قابل ذکر است که پس از پیشگفتاری که بوسیله همسر شاعر تحریر یافته ، تقریظی نیز توسط ادیب فرهیخته و توانا جناب استاد لطیف ناظمی زیر عنوان ( امجد رضائی شعله اییکه ناگهان خاموش شد ) توجه خواننده را بخود جلب میکند که استاد با ژرف نگری به زوایای مختلف شعر او پرداخته و در بخشی ازآن چنین می خوانیم:

” … شماری از شاعر زنان ما ، در پی آن می افتند که با خود و پیرامون خود آشنا شوند و پنهان کاری را در سخن خویش یکسو گذارند ، که یکی از آنان امجد رضائی است که با دریغ ، سال پار به گونهء ناگهانی از میان ما رفت . “

اینهم نمونه ای از کلام شاعر که خطاب به بانوان سرزمینش سروده است:

تنگنای ستم

زنم که ناله من خفته در گلوی  من است  

زنم که شام سیه  صبح  آرزوی  من است  

زنم که نعره من در سکوت  حسرت  مُرد  

مزارسینه جلودارِ های و  هوی  من است 

عقیق  جام  دلم  رنگ   خوشدلی  نگرفت     

زبسکه زهر ستم در رگ سبوی من است   

چو گل، ز شاخه  جدا  سازدم   به بوئیدن  

به بوستان جهان، تا که رنگ و بوی من است

برید   تیغ   ستم   رشته ی  تنم ، چو زنم  

بخون سرخ دلم، سجده و وضوی من است

برای   لذت    خود  کامگان   خون   آشام   

هرآنچه  هیچ  نیرزیده  آبروی  من   است  

       زنم   که   زندگیم    را   رقم    زند   دگری         

حقوق حقه من ، در  کف عموی من است  

به تنگنای  ستم  ،   با  شکنجه    دمسازم    

زنم که  کنج قفس ، گور آرزوی  من است 

به اوج   فاجعه  ،  شعله  پوش  گشته تنم   

زنم که طعمه ی آتش،رخ  نکوی  من است 

     اگر   زبان   بگشایم ، بداد   خواهی و عدل       

هزار تیر ملامت، رها به   سوی   من است  

   رهم   ز    دام   بلا  ،  تا   به   اوج   آزادی       

اگرچه روزمن‌اکنون سیه چو موی من است 

   بخاک و خون   بکشم  رسم   بردگی   ها را     

زنم   که  خصلت  آزاد گی، بخوی من است   

       بیاد قلب    بخون   خفته ی   زنان  ( امجد )          

     زدیده  گوهر اشکم،  روان  بروی من است          

امجد رضایی هروی

اتاوا – کانادا

۲۰۰۱

منابع:

۱ – با سپاس از دوست فرهیخته جناب آقای فضل الله رضائی بسمل که خلاصه ای

از زندگینامه این شاعر گرامی را در اختیارم گذاشتند.

۲ – تارنمای کابل نات

23 ژوئن
۱ دیدگاه

حقم نبود !

تاریخ نشر:  یکشبه ۳ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۳ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

حقم نبود !

حقم  نبود  واله   و  شیدا  گذاری ام

با وعده  های  خامِ    تمنا  گذاری ام

 در خلوت  خیالیِ   دستان    روزگار

 با دست خودبه چشم  تماشا گذاری ام

 حقم  نبود  مزرعه ی   سبز دیده ام

 خشکیده پا نهاده و بی‌ جا گذاری ام

 با رفتنت  شکسته  دل  مرمرین من

 با شیشه های درد به سودا گذاری ام

 حقم   نبود  پیرهن  غم   به  بر کشم

 در انزوای خود تک و تنها گذاری ام

 حالا  دگر  که  فرصت عیشم تمام شد

 با دل شکستگان  لب  دریا  گذاری ام

ماه  صیام   حال   مرا   درک  می کند

لب تشنه ام به توشه ی فردا گذاری ام

داور مرا  ببخش که خامست  خامه ام

با رهنمود  خویش  به  معنا گذاری ام

۳۱ مارچ ۲۰۲۴

هما احد لیان بداهه

 

 

22 ژوئن
۱ دیدگاه

تعلیق و تحشی بر تکملهء مولانا عبدالغفور لاری

تاریخ نشر:  شنبه ۲  سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۲ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

الهی  غنچهء   امید  بکشای

گلی از روضهء جاوید بنمای

« جامی »

فصل دوم :

تعلیق و تحشی بر تکملهء مولانا عبدالغفور لاری

به تصحیح و مقابله و تحشیهء بشیر هروی

بخش  دهم:

ص ۳۹ – رساله جواب سؤال هندوستان : این رساله را بنام رساله سؤال و جواب هندوستان هم ضبط کرده اند. چون راقم سطور آنرا ندیده است طبعآ از موضوع آن نیز بی اطلاع است ولی بظن قوی : رسالهء مذکور از جملهء رسائل و مکاتیبی است که مولانا برای یکی از دوستانش که معروف بملک التجار و ساکن هند بوده فرستاده است.

ملک التجار مذکوربطوریکه از آثار مولانا بر می آید شخصی دانشمند و محترم و از اهل دل بوده و در دیوان مولانا غزل شیوائی بمطلع ذیل :

گردش جام که زد صنع ازل پر گارش

سرنه پیچد ز خط این دایره ز نگارش

هست که در مقطعه آن گفته شده :

جامی اشعار دلاویز تو جنسی است لطیف

بود آ ن  حسن  ادا ، لطف  معانی  تارش

همره   قافلهء   هند  روان  کن  که رسد

شرف  مهر   قبول ا ز   ملک   التجارش

و در رسالهء منشئأت نیز نامهء منظومی خطاب بملک التجار دیده میشود که از آن بر میأید که مولانا فصلی از یکی از رسائل و تصانیف خود را نیز مصحوب نامهء مذکور برای ملک التجار فرستاده است و نامهء منظوم مذکور این است :

بعد رفع سلام   و   سوق  کلام

در بیان  کمال   شوق  و غرام

می کند عرضه  با   هزار  نیاز

بنده جامی  درین  جریدهء راز

نکته ای  چند  از  حقایق دین

وز مواجید اهل  کشف و یقین

همه مستنبط از حدیث و کتاب

همه   سنجیدهء   اولو الالباب

معرفت بخش اهل علم و عمل

وحشت انگیز اهل زرق وحیل

گرچه دورست زان نصاب هنوز

که بختمش  شود  خرد  فیروز

کردم اندک   نمونه ای  ارسال

سوی گنجور و گنج فضل و کمال

گرفتد نزدش این نمونه پسند

بر گشایم   ز  گنج  خاطر بند

ور نیفتد   ،  نشینم   آسوده

فارق   ا ز گفتگوی  بیهوده

بلکه شویم  صحیفهء  تقریر

زانچه شد گفته از خوی تشویر

تا بود   در   صحیفهء  ایام

باقی از اهل دین و  دولت نام

باد بر فرقشان به بخشش وجود

سایهء خواجء  جهان ممدود ( الف )

بهرحال ، گمان میرود که رسالهء جواب سؤال هندوستان جواب پرسشی باشد که ملک التجار از مولانا گرده باشد . والله اعلم.

ص ۳۹ – رساله لااله الا الله : رسالهء که بنام تهلیلیه نیز نامیده شده است (ب) . بطوریکه از نام آن بر میآید در شرح کلمهء طیبه لااله الا الله است .

و راقم این سطور را در بارهء چاپ شدن و یا عدم طبع رسالهء مذکور اطلاعی نیست .

ص ۳۹ – رسالهء مناسک حج : در باب این رساله نویسندهء تکمله توضیحاتی داده است که در متن تکلمه ثبت است . این نکته راهم باید بیاد داشت که شاغلی  رضی در مقدمهء دیوان از مرحوم محمد علی تربیت مطالب ذیل را نقل کرده است :

” مولانا یک مثنوی هم در مناسک حج منظوم ساخته که آن نیز مانند تحفه الاحرار از مزاحفات بحر سریع مسدس است و دوبیت ذیل از آنجاست:

ای  ز گلت  تازه  سر  حب ِ دل

مانده  ز حب   وطنت    پایگل

خیز که شد پرده کش و پرده ساز

مطرب عشاق براه حجاز (ج) .”

ناگفته نمانده که یکی از شعراء ظاهرآ معاصر مولانا « محیی » منظومهء شیرین و شیوائی بهمین وزن بنام فتوح الحرمین در اسراسر حج و مناسک وآداب حج دارد که با این بیت :

ای دو جهان غرقهء  آلای تو

کون ومکان قطرهء دریای تو

آغاز می شود و با این بیت پایان می پذیرد:

صل   علی  روضه خیر انام

خاتمه  الختم برین  شد تمام

و در ضمن منظومهء مذکر که در حدود یکهزار و چهار صد بیت است ترکیب بندی از مولانا را درنعت حضرت نبوی (ص) بمطلع ذیل تضمین کرده است :

السلام ای  سید ا ولاد  آدم   السلام

السلام ای سرور افراد عالم السلام

وبهمین سبب بعضی از فضلا مثنوی مذکور را از مولانا میدانند درصورتیکه خود ناظم تخلص خود را در مواضع عدیده از مثنوی مذبور آورده است .

ص ۳۹ سلسله الذهب : اولین مثنوی از مثنویات هفتگانه هفت اورنگ است که در سه دفتر تدوین و مرتب شده و تعداد جمیع ابیات آن در حدود (۷۲۰۰) بیت ببحر خفیف است .

دفتر اول در موضوعات عرفانی و اخلاقی و بخصوص اعتقادیست که در پایان آن منظومه ای بنام اعتقاد نامه نیز گنجانیده شده و آن منظومه ( اعتقاد نامه ) را مولانا برای یکی از فرزندان پیر طریقت خود (خواجه احرار) سروده بوده است .

دفتر دوم شامل مباحثی در بارهء عشق مجازی و حقیقی است که ضمنأ دو داستان لطیف عشقی بنام قصهء « عیینه و ریا » و « تحفهء مغنیه » نیز در آن آمده است .

دفتر سوم ، حکایاتی از سلاطین و عدل و نصفت ایشان را متضمن است و نیز مطالبی در بارهء شعر و شاعری را در بر دارد.

          ادامه دارد …

——————————————————————————————————————-

پاورقی ها :

الف – منشئأت جامی ص ۱۰۵ ،

ب – از سعدی تا جامی ص ۵۷۴ ، مقدمه ص ۲۹۵ .

ج – مقدمهء دیوان ص ۲۹۵ .                                               

 

 

 

22 ژوئن
۱ دیدگاه

نشست دوحه: در مبانی حقوق داخلی یا سلطه آمریکایی؟

تاریخ نشر:  شنبه ۲  سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۱ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

نشست دوحه: در مبانی حقوق داخلی یا سلطه آمریکایی؟

در این تحلیل سلطه آمریکایی یا افغانستان هراسی بر قدرت های منطقه و انسجام داخلی به هدف حقوق سیاسی و دوحه را٬ به بررسی می گیریم.

 افغانستان هراسی:

ثبات سیاسی از قلب نظام ها٬ یعنی اقتدار نمایندگان مردم یا مجلس سنجش می شود. که پسا ۲۰۲۱ و نهادینه نشدن حکومت همه شمول یا حکومت قانون در حالیکه هفته وار٬ مبلغ هنگفت به طالبان نیز داده می شود.  قطعاً هراسی که از این وضعیت در منطقه شکل گرفته٬ غالب بودن آمریکا را٬ در جنگ روانی نشان می دهد.

و در صورتی از افغانستان تهدیدی جدی متوجه قدرت های منطقه گردد  در حیطه دفاع مشروع اقدام های نظامی می کنند.

حالا نشست آینده دوحه و چندین دیگر در فقدان مبانی انسجام داخلی٬ آیا فرصتی برای آمریکا می دهد تا از طریق نماد٬ حریفان خود را٬ در افغانستان هراسی٬ نگه بدارد و مدیریت کند؟ که دریافت معنا از نماد توانایی می باشد که اشتراک کنندگان دوحه از آغاز تا کنون٬ گفتگو کنندگان ضعیف و چون سمبول اند.

 انسجام داخلی روح دوحه:

چه نشست دوحه آمریکایی باشد یا منطقه ای٬ روح و جان نتیجه از انسجام داخلی منشاء می گیرد. در صورتیکه از درخت بی ریشه تقاضایی سبز شدن و میوه داریم به معنای بی خردی خودماست.

در طول این سه سال بارها نوشتم: از مراکز سیاسی یا سفارتخانه ها٬ که در کنترل طالبان نیست  برای شکل دادن چون شبه پارلمان و رهبری  تغییر افغانستان را٬ توسط افغان های بیرون انتخاب و آجندای نشست ها را٬ با همه پرسی های انترنتی از داخل و بیرون٬ جمهوریت سازی کنیم. این خرد سیاسی است نه اینکه در پشت فرد رفته و اسطوره سازی کنیم…

 سوال اینجاست کی کند؟

به انجمن حقوقدانان سراسری افغانستان تحت ریاست میر عبدالواحد سادات گفتم: رییس انجمن توسط اعضای تصمیم گیرنده برای وقت معینه انتخاب باید و اعضای تصمیم گیرنده توسط اعضای عمومی٬ که امروزه توسط فن آوری های انترنتی انتخابات های درون انجمنی و یا درون سازمانی بسیار سهل و شفاف می باشند  که بعد از این پشنهاد من به وی٬ دیگر نوشته های حقوقی منرا٬ در سایت انجمن نشر نکرد !!!

به حامد ضرابی مسوول صفحه سیاست افغانستان شرح دادم: طبق Consumer law یا حقوق مصرف کنندگان از فعالیت های صفحه٬ از شبکه های اجتماعی مبلغ قابل توجه بدست می آوری  پس بصورت قانونی اشتراک کنندگان را٬ مبلغ شانرا محاسبه کرده پرداخت باید بکنید. به خصوص بخود بنده که پناهنده هستم٬ و بیدون کدام معاش یا مزد٬ و چون بیشتر از ده ها بار٬ توسط من٬ تولید برنامه به کانال تان کرده اید. چنان پاسخ داد که گویا من دیوانه شده ام و بیخود دارم حرف می زنم و ثانیاً‌ اساسات عناصر خبری و ژورنالیستی را٬ نیز نمی داند٬ که عقلانیت سیاسی با خرافات عناصر خبری٬ برای من آزار دهنده نیز بود. گفت دیگر من را در صفحه تان دعوت نکن

 سایر فعالان مدنی و حرکت های جدید:

اکثر شان٬ نمادین و بخاطر دریافت کمک از کشور میزبان٬ جلوه ساز شده اند. حتی در چند پوهنتون آنلاین که یکی آن٬ توسط بصیر سالنگی نام٬ مدیریت می شود. منحیث استاد حقوق دوطلبانه بیدون دریافت معاش آغاز فعالیت کردم٬ که متوجه شدم این پوهنتون نیز به هدف٬ دریافت کمک از نهاد های بین المللی حقوق زن پدیدار شده است.

 حالا به سیاست خارجه آمریکا می گوییم:

بیدون شک مردم سالاری نظام آمریکا٬ الگو فیاض برای سایر کشورهاست و رخنه های محرکه توسط آمریکا در صورتیکه٬ ما افغان ها متحد شویم برای کمک مردم سالاری در افغانستان نیز مشهود می باشد  اما ما خودما به سبب اینکه منافع خصوصی یا نفس ما٬ مارا مغلوب کرده و نمی گذارد به خرد سیاسی و اتحاد برسیم٬ بیدون شک این کشور طعمه برای تان شده است که به گونه های مختلف و با اشراف استخباراتی استفاد کنید.

و از بدو خلقت طالبان و برزگ نمایی طالبان جزء از فعالیت های روانی سیاسی استخباراتی آمریکاست٬ که چون آفتاب در عقل انسانی قابل مشاهده می باشد…

محمدآصف فقیری

 

22 ژوئن
۱ دیدگاه

دوشاب

تاریخ نشر:  شنبه ۲ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۱ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

دوشاب

 گفتند  در  شبِ   تار   مهتاب   مى فروشند

چشمى کجاست  بینا   تا خواب  مى فروشند

بر خاک و خون کشیده ، کشتىِ  صبر دل را

دیدم  به   جاى   دریا  گرداب   مى فروشند

درجنگ دشمن ودوست فرقى ندیدم افسوس

بهرِ شکست  رستم ،  سهراب  مى فروشند

میخانه   را  سراغ   از  مینا  و  مى گرفتم

با نام   آب   انگور   دوشاب   مى فروشند

در مسجد  و  کلیسا  حاضر   بکن   خدا را

مسجد  خراب کرده ، محراب  مى فروشند

شگوفه باختری

ملبورن – آسترالیا

22 ژوئن
۴دیدگاه

یادش بخیر

تاریخ نشر:  شنبه ۲  سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۱ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادش بخیر

 جــوانـی وفـصـل  خـوش زنـدگـــی

بــرفـتــه زدســتــم،کـه یادش بـخیر

بگـشـتـم مـریض وعلـیــل وزحیــر

چه شـد تنـدرسـتی؟که یـادش بـخیر

کهولت وَهجران بسی مشکل است

رَسَم روزی میـهـن،کـه یادش بخیر

جــوانـی وآن مـیـلــه هــای وطــن

گذشـته چوخـوابـی،که یادش بـخیر

بداشـتیم عجب مُلک با اَمن وخوب

شـده دوزخ اکنـون،که یـادش بـخیر

چه حـد مـردم ما، رفـیـق وشفـیـق؟

بگـشـتـه مـهــاجــر،که یادش بـخیر

نـه ازانـفـجـــارو نـه از انـتــحــار

خبربودش آنوقـت، که یادش بـخیر

هـمه قـوم وهــرمـلــتِ کـشــــورم

بودی چون برادر،که یادش بـخیر

مُــروّت بـرفــتـــه زاهـــل وطــن

صداقـت نمـانــده،کـه یـادش بـخیر

زدسـت پـلـیـدان دولـت، کـنــــون

حُـریّت نـمـانــده،کـه یادش بـخیر

زمــام وطـن،دسـت بیـگـانـگــان

کجــا شـد امــانِ؟که یـادش بـخیر

نمـودیـم کـفـران نعـمـت خدایـا !

نمـا میهنـم اَمـن،که یـادش بـخیر

مـکـن”حیـدریکـفـرنعمـت دگـر

بکن شکـرآنوقـت، که یـادش بـخیر

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

۳۱ اگست ۲۰۱۵

سدنی – آسترالیا

ملّت – شریعت،کیش،آیین،پیروان یک دین

اَمن – بی بیم شدن،بی ترسی،اطمینان،آسایش

(فرهنگ فارسی عمید)  

21 ژوئن
۱ دیدگاه

یادِ کابل

تاریخ نشر:  جمعه ۱ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۱ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادِ کابل

کابلِ  دیرینه   و زیبای   ما ،  یادش بخیر

 مردمانِ ساده  و درد  آشنا ،  یادش بخیر

 احترام   و عزت   و هم  آبرو  و اعتبار

 همدلی و آنهمه لطف و صفا، یادش بخیر

 خانه های ساده و  همسایه های  مهربان

کوچه ها آکنده از مهر و وفا، یادش بخیر

 از خرابات تا مراد خانی  و تا  هندو گذر

 هر طرف تابیده بود نورِ خدا،یادش بخیر

 مذهب و ملیت و قوم و تبار معنی نداشت

هر کسی آیین خود میکرد بجا، یادش بخیر

 مسجدِ جامع  چه زیبا بود به هنگامِ  نماز

 می‌ رسید  تا کبریا دستِ دعا،یادش  بخیر

 پرچمِ  زیبای ما    افراشته    و در  اهتزاز

بود نشانِ  اتحاد  و   فخرِ ما ، یادش بخیر

 با وفا  بودند پسرها،   پر غرور و مهربان

 دختران با زیورِ حُجب و حیا ،  یادش بخیر

 کاش گردد  میهنم  از چنگِ   اهریمن   رها

باز یابیم  روزگارِ   کهنه را  ،  یادش   بخیر

 مریم نوروززاده هروی

 بیست و هفتم دلو ۱۴۰۲ خورشیدی

 میلادی   ۱۶ فبروری  ۲۰۲۴ 

از مجموعهُ”میهن عشق “

هالند

21 ژوئن
۱ دیدگاه

آبستنِ حس

 تاریخ نشر:  جمعه ۱ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۱ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا              

آبستن حس

گذشتی از  خیال  من    نفس  در   سینه ام   پیچید

به چشمم نقش بستی اشک  حیرت ژاله سان بارید

فضا شد تازه اطرافم  پر از  خوشبوی   گلشن شد

تمام  ظلمت  شب  دور   شد   تا    نور  تو   تابید

شدم خاک و به جانم ریشه زد سر تا به پا عشقت

به رگ هام خون جوشید و گلِ مهرت از آن روئید

تمنا غنچه سان   لبخند  زد در   تار  و   پود جان

نگاهم    آبشار     ذوق  از  مژگان   من   برچید

غبار  ا ز  صورت    آئینه  از  شرم   کدورت ها

به نقش روی تو دید  و ز خجلت  آب  شد  لغزید

به  حیرتگاه  چشمم   مژه  از   بیچارگی  ساکت

نمائی   حسن   بی  مثل  ترا  می کرد   هی تأئید

نمیدانم کدامین  نطفه ، عشقت را به دل  پیوست

که این آبستن  حس  در  خیالم   نقش   تو زائید

نبودی  « واهبا »  تا بینی  صبح   تازه  پیدا را

که میکرد  از حسادت  نخره ای  دلدار  را تقلید

۱۴ می ۲۰۲۰

صالحه واهب واصل

هالند

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                     

21 ژوئن
۳دیدگاه

بامداد

تاریخ نشر:  جمعه ۱ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۱ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

بامداد

چون خورشیدی

پر از واژه های نور

پر شتاب و پر توان

در بامداد تنهایی ام درخشیدی

هنوز ستاره ها چشمک زنان

به دنبالم می دویدند

و من در نور تو دست و پا می زدم

درخشیدنت معجزه بود

تمامی ستاره ها

در نور تو ناپیدا شدند

و به دنیای شب در پناه

و من در آغوش نورت رها شدم

و در قصه های عشق دوباره پیدا

و هنوز در معجزه ای نورت

تابنده ای و درخشان

و در سرزمین من جاودان!

هما طرزی

۱ فبروری ۲۰۲۴

نیویورک

21 ژوئن
۱ دیدگاه

مبهوت

تاریخ نشر:  جمعه ۱ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۱ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

مبهوت
تو پناه منی
در لحظه های بی قراری‌ام
با هر نفس ات موج آفتاب
ظاهر
و با دیدنت باغ‌چه سینه‌ام
همچو گل مریم
شگوفه می‌کند
من از نقاشی چشمان سبز تو
چیزی نمی‌خواهم
جز گاهی نگاهی
نفس نمی‌کشد هوا
قدم نمی‌زند زمین
چه غم‌بار
وقتی نمی‌دانی
گم کرده ای
یا گم شده‌ای
مثل جنگل رد باران است
ویرانه رد طوفان
من رد پای توام
با صدایت خورشید دلم
طلوع می‌کند
مبهوت تماشای تو‌ام
در دامان قلبم می‌باری
تمام درد ها را
در آغوشت بدست
باد می دهم
برای فنجان فنجان
نوشیدن نگاهت
انتظارم
بیابیا که پشت درخانه‌ات
تمام می شوم

 عالیه میوند

۱۱ جون ۲۰۲۴

فرانکفورت

21 ژوئن
۳دیدگاه

غرورِ پادشاهی

تاریخ نشر:  جمعه ۱ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۱ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

غرور پادشاهی

۴۵  الف

 چه دلی  که  در  بیابان ،  برهاند  هاجرش را

 چه دلی که  پای  کوبان ، بکشیده  مادرش را

 به  خدا که   یار گیرد  ،  بسپارمش  اگر  دل

چه کسی نخواهد  آخر ، دل  پاک  دلبرش  را

 به  خدا که عشق  ورزد ،  دل  باغبان  پیری

 که  بروی  شانه  گیرد  ،  سبد  گل  ترش را

 نه  بگفته  (لن ترانی ) ،  ز غرور  پادشاهی

که ز خود امان بداده ، ( ارنی) گدا گرش  را

چه خوش از بهشت راند ، پدر کریحه رو را

 که به گور می فروشد ، دو نگاه دخترش را

 چه عجایبی که دارد، سر و زیر این عجوبه

 که بماندش به فردا ، همه روزه محشرش را

چه  ره  نیاز  گیرد  ،  چو  دلش به ناز  بندد

چه ز سرو و بید خواهد ، ورق صنوبرش را

چه عجب! دلم گرفته ، چه عجب اگر شکسته

چه عجب اگر بگیرد ، ز چو اویی باورش را.

شکیبا شمیم

۲۸ سپتامبر ۲۰۱۷

20 ژوئن
۱ دیدگاه

جلوه ی جام

تاریخ نشر: پنجشنبه ۳۱ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۰ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

جلوه ى جام

مُردَم از غم ، یار بی  پروا کجاست

تشنه ی وصلم ، بگو  لیلا  کجاست

طاقت   دوری  ،   ندارد   این  دلم

خانه ی آن  سروِ  قد  بالا  کجاست

تا بَکَی  ریزم  ز غم   اشک  فراق

قاصدا ! میگو  گلِ  رعنا   کجاست

مست و مجنون در رهِ عشقش شدم

بی سر و پایم رهِ  صحرا   کجاست

انتظار     جلوه ی     جامِ    مَی ام

 ساقیا ! بزمِ  می  و  مینا   کجاست

در  تَجَلِّیگاهِ     نازش   کی   رسیم

قسمتِ ما  این  قَدَر  اعلی   کجاست

روز عید خنجری  در وَصلِ اوست

در نبودش   عید   پر معنا  کجاست

شیخ خنجری

۳۰ جوزای ۱۴۰۳ خورشیدی

کابل – افغانستان

20 ژوئن
۱ دیدگاه

خاطرات

تاریخ نشر: پنجشنبه ۳۱ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۰ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

خاطرات

دفترِ از  خاطراتم   خورد   ورق

خوانده  آمد تا که  بر گیرم سبق

طفلى را بگذاشته یکسو نوجوان

در میانِ   دِه  با  خورد  و  کلان

دوستان هم  صنفى هاى مهربان

زیرک وشوخ خوش مزاق ونکته دان

مهربان   استاد   هاى   پُر  گهر

بهرِ  شاگردان  هر یک  چون پدر

هریکى  را  چون  پسر  پنداشته

علم  و دانش در کفش  بگذاشته

با وجود  آن همه  تنگدستى  ها

شاد  بودیم  با  تمام  مستى  ها

کس   بفکرِ  منزل  و ماوا  نبود

چای ونانى داشت گر شوربا نبود

بی سوادى  بود  اما  جهل  نبود

در  میانِ   بیسواد  نا  اهل  نبود

از خصومت  هیچ  آثارش  نبود

رسته  و دوکان  و بازارش نبود

کس بدین ومذهبت کارى نداشت

وز مسلمانى همه عارى نداشت

دین ودولت هم بتوکارى نداشت

اینقدر معمار و  نجارى  نداشت

ترک وتاجیک اوزبیک و پشتون همه

با هزاره  یک  دل و مصؤن همه

چون برادر یک دل  یک تن بودند

در شجاعت  وارث  میهن بودند

از  دل   این   خاک   مردان  دلیر

هر تجاوز گر براندند همچو شیر

اتحاد  و   اتفاق    و   یک   دلى

جوش  می زد در سرودِ  همدلى

خانه ى  اهریمنان  گردد  خراب

با سیاست بازى هاى  بى حساب

کیشت کردند در میان  تخمِ نفاق

سبز  گردید  خار   هاى   افتراق

از میانِ  هر خصومت   پیشه ى

دسته  بنمودند   تبر  یا  تیشه ى

بهرِ   قطع  سروِ نو رسته  بباغ

شستشو  دادند  هر یک  را دماغ

عده ى    افکارِ     نو    آموختند

آتشى  در ملک   خود    افروختند

عده ى گردید  اجبر و  زر خرید

رهبرو شیخ  پیرو پیشوا و مرید

رانو زد بر نزد  خصم  خویشتن

تا   فرا   گیرند     رموز   کُشتن

روزوشب درسِ خرابى خوانده باز

تحت  نام  دین   بگرفتند    جواز

تا که  برگردند   بمُلکِ    خویشتن

هریکى  را سر جدا د ارند ز تن

در میان  این همه  از  گیر و دار

وز  دو جانب  قتل  هاى  بیشمار

عده ى   میهن  پرست  با   وقار

تحت  تاثیر  فریب  و  یا   شعار

در صفِ سرخ و سفید مردانه وار

جان باختند بى حساب و بیشمار

سر   فدا   کردند  براى  میهنى

تا که بر قدرت رسیدند چند تنى

بعد از آن کس نامى از ایشان نبُرد

خاندان و اهل شان  از  فقر مُرد

آنچه می گفتند شعارى بیش نبود

کافر و مسلم  میانِ  خویش  نود

دزد  و  غارتگر    بهم   آمیختند

با چغُل  خاکِ   وطن   را  بیختند

هر یکى از  بی سواد  و  بى هنر

سرکس و سر زورو هرعاق پدر

صاحب کرچ و کلاه  افسر شدند

مالک  قصر و قلع   موتر  شدند

آنکه  او را  از پدر یک خر نبود

گاوِ پیر  و  یک   بزِ  لأغر  نبود

گویى ازهفت پشت دولت داربود

بر سرى  صد ها  نفر بادا ر بود

تاکه خویش وقوم منصب دارشد

نظم و قانون روزبروز مردارشد

ارتجاع نگذاسته بوددست زیرسر

نوکران  بگرفته  بود   زیرِ  نظر

چون خرابى ها به أوج خودرسید

سیل  دگر از  پشاور   در  رسید

نظم نیم بند ریشه و بنیاد  شُست

دفترو دیوان   از تهداب  شُست

خود سرى بود زور گویى وجنون

دست در شمشیرى آلوده  بخون

کوچه وپسکوچه هرسوجنگ بود

نیست ونابود مردم وفرهنگ بود

از  جنایت   ها   نیارم   بر زبان

تا نسوزد  خامه  را کام  و دهان

اجنبى ها  ناظرِ این   صحنه بود

هر کجا موجود در این پهنه بود

زآنسبب طرح وپلان تازه ریخت

ز آسمان دالر بروى جمله بیخت

گفت هریک  تا  که  ملیونر شود

گوش بفرمان نوکر و چاکر شود

الخلاصه  رهبران    نوکر  شدند

پیش  گام آن   همه   کافر  شدند

روس را با دستِ خود آورده اند

دالِ  پاکستان  بناحق  خورده اند

سر   بپاى     امریکا    بگذاشته

خاکِ خود  را زیر و  پا بگذاشته

سال ها روکش  بروى  دین شده

تحت  امرِ کافر  و بى   دین شده

(ازآلف تا ى ) وطن  را سوختند

آتشى  در  مُلک  خود   افروختند

در پى صلح و صفا نگذاسته گام

در سیاست هفته فهم  و کله خام

در پى اندوخت  سیم  و زر شدند

زر خرید   و  چاکرِ    دالر  شدند

چانس میهن دارى از دست داده اند

تا   بپاى  اجنبى  سر  مانده  اند

اى سیاست  باخته   هاى  بى هنر

بس کنید  بهر خدا از  شور و شر

بهر برگشتن  بقدرت   باز  چنین

سرخ نسازازخون فرزند سرزمین

اى  عزیزان   و   جوانان   وطن

اى که هستید بهرمیهن روح وتن

دست  بر دارید   ازین   دلال  ها

زین  همه  کوزه گر  و  کُلال  ها

بهرِ  قطع  جنگ  بر  خیزید  بپا

جنگ نمى آرد بمُلک صلح  وصفا

عُمرما درجنگ  هاى  صرف شد

سر سفید اکنون  بسان  برف شد

هیچ سودى را نبردیم ما ز جنگ

گشته آواره زدست رفت نام وننگ

در   پى   آبادى      میهن   شوید

خارِ  چشمِ  هر یکى  دشمن شوید

از غلامى  جمله  بر دارید  دست

سر ندارید  نزدِ  پاکستان    پست

آمریکا  هرگز نبوده  دوست تان

جاى دالرخورده گوشت وپوست تان

در سیاست   مادرِ  شیطان   بوَد

هر خرابى  در جهان  از آن بوَد

بردرِروس بعد ازین زوزه مَکش

ماس مایه کرده  از کوزه  مکش

از سیاست هاى ایران  کن گریز

چون زند شهرگ مدام با تیغ تیز

دست بسوى مردم خود کن دراز

ترک و تاجیک را ازآن خود بساز

با   هزاره   می توان  دلشاد بود

صاحب   یک    کشور  آباد  بود

در جهان فرزند او نام آور است

وارثین  و  پاسدار  کشور  است

زن  ستیزى  را  بدور  بگذاشته

خواهران  بر دردو غم نگذاسته

دربِ مکتب باز دارید بعد  ازین

حُکم خالق در تعالیم است  چنین

گر  روانى   در رهى  دین  خدا

پیروِ شرعِ شریف مصطفى (ص)

با   عدالت   بایدت  رفتار   کرد

مرزِ سمت و قوم را هموار کرد

گر عدلت  پیشه  می دارى بملک

چون درختى ریشه میدارى بمُلک

گر  خیانت  پیشه  میدارى  بِدان

تیشه بر آن  ریشه  میدارى بِدان

در ( فروغِ )  خاطراتِ  خویشتن

جسته و بگریخته گفتم چند سُخن

حسن شاه فروغ

۱۹ جون ۲۰۲۴

لندن

19 ژوئن
۳دیدگاه

طوفانِ موج

تاریخ نشر: چهارشنبه ۳۰ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۹ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

طوفانِ موج

۴۴ الف

کلام موج را تنها  تبسم های دریا  میکند  معنا

که بنشاند در آغوش  خودش صد موج را دریا

 چه  آهنگی  که آب  روی دریا  را  به کف  آرد

در  آن  سو  ساحلی  بهر   تماشا  میشود  تنها

شب از طوفان   آتش   خیز موج  آب می ترسد

 ز وحشت پرده ء تاریک خود را می کشد بر ما

 نمیدانم  چرا   آهسته   باید   گفت    نامش  را

 و آن  آهسته بر دل گر  رسد دل  را  کند  شیدا

برو  مهتاب عکست  را  به  روی   آب  میبینم

 اگر دریا به خشم  آید   ترا  هم   میکند  رسوا

شکیبا شمیم

۱۵ نوامبر ۲۰۱۷

19 ژوئن
۳دیدگاه

ترانه

تاریخ نشر: چهارشنبه ۳۰ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۹ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

ترانه

تو پر شورترین ترانه ی عشقی

که پیری را بهار می سازی

و در بازوانم

گل امید میکاری

تو پر شورترین ترانه ی عشقی

که سال های دل انگیز جوانی را

در کاسه ی سرم می چرخانی

تو پر شورترین ترانه ی عشقی

که در بامدادان عشق

(اذان یاری )می خوانی

و نغمه های عشق را در بدنم می رقصانی

آری تو پر شور ترین ترانه ی عشقی

که هنوز بسان من

در کوچه های عشق سرگردانی…

هما طرزی

۱۸ جنوری ۲۰۲۴

نیویورک

19 ژوئن
۱ دیدگاه

یادی اززنده یاد استاد ناهض تیموری هروی، شاعر،نویسنده،روزنامه نگار و آموزگار توانای کشور

تاریخ نشر: چهارشنبه ۳۰ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۹ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد ناهض تیموری هروی ، شاعر ،

نویسنده ، روزنامه نگار و آموزگار توانای کشور

قیوم بشیر هروی

۱۹ جون ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

 

استاد محمد ناصر ناهض تیموری هروی معروف به ناهض الملک فرزند مرحوم الحاج محمد سرور خان تیموری در روز نوروز سال ۱۳۳۰ خورشیدی در ناحیه اول شهر باستانی هرات در یک خانوادهء فرهنگی و علم دوست دیده به جهان گشود.

پس از فرا گرفتن دوران ابتدایی ، تحصیلات عالی را تا درجه فوق دیپلوم ادامه داد.از جوانی به سرودن شعر آغاز نمود و در قالب های کلاسیک و نو می سرود.

پس از پایان تحصیل بعنوان آموزگار در مکاتب هرات کار کرد و علاوه بر آن در بخش های مختلف  اداری ایفای وظیفه نمود که ذیلآ بدان اشاره میکنیم:

کارمند ریاست  معادن  و صنایع و ساختمانی بنایی .

عضو مسلکی ، معاون و سرپرست مجله هرات .

مدیر بوردِ نشراتی ، مدیر تصحیح و عضور هیئت تحریر و سرپرست  روزنامه اتفاق اسلام.

آمر کتابخانه عامه هرات .

مدیر عمومی اطلاعات و خبرنگاران هرات .

مشاور ارشد ریاست  اطلاعات و فرهنگ هرات .

ریاست عمومی اطلاعات و فرهنگ هرات .

مرحوم استاد ناهض شخصیت بارز و آگاهی بود که حرفش را بی دغدغه بیان میکرد . معلوماتش نسبت به تاریخ هرات و هراتیان در حدی بود که  استاد محمد ناصر معین از استادان دانشگاه هرات در مورد مرحوم ناهض چنین میگوید:

” کمتر شخصیتی مانند ایشان سراغ داریم ، آنها خود تاریخ مجسم هرات بودند که تمام خانواده های هراتی را با تمام ابعاد شان می شناختند. “

آری !

زنده یاد استاد ناهض الملک تیموری هروی شاعری بود شیوا بیان ، نویسنده ای بود آگاه ، مدیری بود مدبر و آموزگاری بود توانا که برای تربیت فرزاندان آندیار زحمات قابل قدری کشید.

محقق وارسته استاد عبدالغنی نیکسیر از شخصیت مرحوم ناهض چنین یاد می کند:

“از زمانیکه استاد ناهض همکار من بودند در اطلاعات و فرهنگ و معاون مجله هرات بودند ، من مدیر مجله هرات بودم ، مدت ده سال دوازده سال باهم همکار بودیم ….. من افتخار دوستی استاد ناهض را داشتم ، انسانی بسیار خلیق ، دانشمند ، شاعر بودند. “

همچنین استاد گل احمد نظری آریانا از مرحوم ناهض چنین یاد می نماید:

” از اولین روز هاییکه من علاقمند به کارهای نویسندگی شدم و از طریق روزنامه اتفاق اسلام به مطبوعات راه پیدا کردم اولین کار های قلمی من در روزنامه اتفاق اسلام به نشر رسید. جناب آقای ناهض هم کسی بودند که در عرصه مطبوعات قلم می زدند و قدم می زدند و صاحب استعداد بسیار خوبی در نویسندگی و شعر بودند.”

از مرحوم استاد ناهض تنها یک کتاب بنام ( مشتی غبار) ، آنهم چندی قبل از وفات ایشان به زینت چاپ آراسته شده ، هرچند مقالات  و اشعار زیادی از ایشان در روزنامه اتفاق اسلام و مجله هرات بصورت مرتب بدست نشر سپرده میشد.

آثاری که بجا مانده و هنوز اقبال چاپ نیافتند عبارتند از : کتاب حٌسن و دوبیتی ها که امیدواریم فرزندان ایشان درین خصوص اقدام عملی نموده و بگذارند تا این آثار با ارزش بدسترس همگان قرار گیرد.

زنده یاد استاد ناهض پس از ۴۵ سال خدمت در بخش های مختلف ادارات  بازنشسته و خانه نشین گردید.

دوست فرزانه و کاکازادهء گرامی ام جناب استاد ولی شاه بهره در مورد شخصیت مرحوم ناهض چنین میگوید:

” استاد ناهض واقعا از جرئت اخلاقی خاصی برخورد بود ، ما شاهد بودیم که در محافل بزرگ ، در مجالس بزرگ  د رحالیکه شخصیت های نظامی ، شخصیت های سیاسی و رهبران این کشور حضور داشتند ، خود استاد ناهض واقعا به گونه های مختلف ابراز احساسات میکردند ،  ادای دین میکردند وبدون ترس به ابراز حقایق می پرداختند.”

مرحوم استاد ناهض یکی از پاسداران واقعی فرهنگ غنامند سرزمین ما بود که بعنوان نقل مجالس هرات از ایشان نام برده میشد.

خالد ناهض فرزند آنمرحوم درین مورد خاطره اییرا از پدر مرحومش  چنین تعریف میکند:

 ” کودک بودم پرسان میکردم پدر: کلکسیون های اتفاق اسلام  به چه درد میخورد؟

که اینها همه را جمع می کنید

برایم گفتند:

اینها فرهنگ ماست ، هویت ماست ، زبان ماست ، ارزش ماست ، انسان با هویت زنده است ، تلاش بکنید ، کار فرهنگی بکنید که حیات ما معنا پیدا بکند ، پویا بماند.”

از مرحوم استاد ناهض به دلیل داشتن کارنامه های درخشان بعنوان یکی از شخصیت های مطرح فرهنگی – اجتماعی در سطح افغانستان بخصوص خطهء ادب پرور هرات یاد می شود.

اشعارش سلیس و روان ، اما پخته بودند که بر دل خواننده می نشست.

با دریغ و درد این فرزانه مرد سرزمین ما سرانجام در سن ۷۲ سالگی در زادگاهش جان به جان آفرین تسلیم و بتاریخ ۶ عقرب ۱۴۰۲ خورشیدی در جوار آرامگاه پیر هرات خواجه عبدالله انصاری (رح) بخاک سپرده شد.

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

اینهم نمونه ای از کلام آن شاعر فرزانه هرات زمین:

هالهء غمها

هوس در  کلبهِ ا حزان  ندارد  رهگذار این جا

ز خود بیگانه شو باری کهتا یابی قرار این جا

سحر در هالهء غم ها به خود  پیچیدم  و گفتم

چه خواهد شد سرانجامِ  خطِ مشتی غبار اینجا

سرشک لاله گون بارم به  امید  که  تا روزی

بر آب ِ  دیده ام  بالد  گلِ  روی  نگار  این جا

بباغ   سینه  بذری   کاشتم   از مهرِ  تبدارش

که روزی بر دهد ، گردم از آن من کامگار این جا

به تیر ِ بی  نصیبی  ها  سپر ،  دنیای فانی را

بشوی او راِ دفتر را به  چشمِ اشکبار این جا

سرشکی کز نوای  دل  بریزد ،  در حریم جان

برویاند  ز خاک  او هزاران  لاله زار این جا

فضای مزرغ  دل  را  به  تقوا   آبیاری   کن

که زٌهدِ خشک و بی تقوا ندارد اعتبار این جا

ادب  را  در  شررگاهِ   محبت   پاسداری  کن

که بزم ِ وصل را باشد دری از انکسار این جا

سمندِ    آرزو  ها  را به  تیغ  ناله ی  پٌر  کن

که بی اشکِ ارادت کس ندارد  اعتبار این جا

بپای   شمع ِ  یاد  او  ، سراپا   سوختم   اما

نشد واقف کسی ( ناهض ) ز حالِ بیقرار این جا

 منابع:

صد شاعر معاصر هرات (ولی شاه بهره)

رادیو تلویزیون معراج

یادداشت های نویسنده

 

 

 

19 ژوئن
۱ دیدگاه

عید در غربت

تاریخ نشر: چهارشنبه ۳۰ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۹ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

عید در غربت 

عید طرب با  لب  خندان کجاست 

میله به آن قرغه و پغمان کجاست 

جامه ای  نو  در تن  پیر و جوان 

دخترکان  شاد  و خندان  کجاست 

کشته و  بادام  و کلوچه  و  کیک 

بر سر هر سفره فراوان کجاست 

بوسه  زند    بر  رخ   طفل   یتیم

از سر مهر و کرم احسان کجاست 

عید  در  این  غربت  و آواره گی 

خوش  خجسته  به  یاران کجاست 

کوزه ای عدو تا که بمالد به خاک 

بازوی  رویین  جوانان   کجاست 

بگذرد  این  شام  و سحر  بر  دمد

باش  ثنا  سیر   گلستان   کجاست 

محمد اسحاق ثنا 

ونکوور کانادا 

18 ژوئن
۱ دیدگاه

عیدانه

تاریخ نشر: سه شنبه ۲۹   جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۸ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

عیدانه

شنیدم عید است !
میایی ،
یک چاینکی بوسه
یک نلبکی لبخند
یک جام شراب صداقت
یک دسترخوان عشق بی انتها
یک کاسه سلات وفا
یک چاشنی نگاه
یک دل سیر نان آغوش
عیدانه منست
با خود بیاوری
مبادا فراموش کنی !
میترا وصال
۱۷ جون ۲۰۲۴ 
لندن
No photo description available.
17 ژوئن
۱ دیدگاه

عیدانه

تاریخ نشر: دوشنبه  ۲۸  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۷ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

عیدانه

زین پس گره ز تار دو زلفم رها کنم

مستم   کنون  و هیچ   ندانم  چها کنم

با  رقص  آبشار  بخندم  چو موج گل

مویم  بدست  باد  دهم  رقص  پا  کنم

عید است گرچه غیر غم تان نخورده ایم

با مهر  دست  دخت  شما  را حنا کنم

از   انجماد    سرد   تنی    بی تحرکم

رقصیده پا کشم  و  خودم  را  بها کنم

از قهوه ی «برون »* و کمی خینه ی گران

مو خوره  های  موی  سرم  را دوا کنم

پیوند   ما  قریب  به  عصر  حجر شده

برباد   گشته ایم  و کجا  را  بنا   کنم ؟

قول و  قرا ر بر دل   بشکسته   داده ام

آیینه  شاهد است  که   قلبم   صفا   کنم

با خنجر   قلم  که  خط  سرخ  می کشم

در راه علم  و دین  که  سرم را فدا کنم

عیدانه ای به طفل دلم خط چو  می کشم

رقص  سماع  کلبه‌ی  خود  بی ریا کنم

هما احد لیان

۱۶ جون ۲۰۲۴

17 ژوئن
۱ دیدگاه

عیدانه

تاریخ نشر: دوشنبه ۲۸  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۷ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

عیدانه

تو را در روزنه های عشق

تماشا می کنم

چون نازل شدی از شهر خدا

گشت پرگل لاله در صحرا

با این همه آوارگی و نجوا

درونم پر ز غم ها و پریشانی

در کاشانه کهنه

سر انجام می شوم بی گانه

بی تو جهان رنگ آیینه

عیدم پنهان زیر ابرهای سیه

ای مهتاب من بگو از خود

بکن ناله

بکن گریه

نشستی در جزیره بی کسی

کجا میری کجا ؟

تو را من از پنجره گندم زار

رسم زیبایی بهارانه

نگارین می کنم

هردم‌

گلهایت پر ز خشم و خطر

و رویایت مرا بلعید

بی خبر از گرگ های وحشی

در کمین

و ماری در حریم آستینت خانه کرده

شب هایم پر از فریاد به درگاه خدا

که روزی بی خطر آباد

و سر سبز پرگل بمانی

بگویم

ای مطرب خوش نواز

بنواز دیدن یار شد

عید آمد

و دو باره شوق

دیدار شد

عالیه میوند

۲۵ جون ۲۰۲۳

فرانکفورت

17 ژوئن
۳دیدگاه

بامدادان

تاریخ نشر: دوشنبه ۲۸  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۷ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

بامدادان

به یار

بامداد دمیده در هستی

و چشمانم منتظر دیدار است

منتظر دیدار تو

ای دوست!

پاورچین ، پاورچین به سراغت میام

ای گرمتین آغوش خورشید!

و ای واژه ی مهر و زیبایی!

آغوشت را باز نگهدار

و مرا از بسترم جدا ساز

دل شوریده ام هوای تو دارد

و فکر آشفته ام

به تو می اندیشد

و ترا در حمام نور می جوید

مهربان ترباش

و شوق دیدار را با لبخندی پایان بده

پایان بده

ای آفریدگارم!

ای خداوندگارم!

عمریست در انتظارم

عمریست در دنیای خاک ویلانم

و عمریست در سرزمینت

حیرانم

حیرانم

حیرانم

آه چه زیباست

ترا در سکوت پر نور بامداد دیدن

و به آغوشت پناه بردن

و جز تو هیچی نخواستن…

هما طرزی

۱ مارچ ۲۰۲۴

نیویورک

17 ژوئن
۱ دیدگاه

ماجرا های بابا علی ( قسمت دوم )

تاریخ نشر:  دوشنبه ۲۸  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۷ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

ملبورن – آسترالیا

—————————–

 ماجرا های بابا علی

بخش دوم 

جواب ایستونی (۱)

( به لهجهء شیرین هراتی )  

 درین نوشته حتی الامکان کوشش شده تا کلمات واصطلاحات محلی

 وعامیانه هرات گنجانیده شود.

    در قسمت اول حکایت ما به جایی رسید که مادر فضلو وخاله گلنار با ظریفه خواهر کلان فضلو برای بار دیگر به منزل ملا گل آغا رفتند و مورد استقبال بی بی دادا مادر شهناز قرار گرفتند. و نامبرده ضمن اینکه از مشوره با ملا گل آغا خبر داد، گفت : شهناز جان می خواهد به درس  خود ادامه دهد و خاله گلنار هم به نماینده گی از خواهر و خواهرزاده اش گفت: فضل احمد جان هم دلش می خواهد تا نامزادش درس بخواند وهر امری هم که شهناز جان داشته باشد به هر دو دیده قبول دارد.                                                      

و اینهم بقیه ماجرا:                                                                                                              

_ فقط ما یک دل جمعی از شما ماییم (۲) ، بی بی دادا رو به خاله گلنار و همراهان نموده علاوه نمود:              

_  گرچه مه قبلآ هم به شما گفتم که خودی (۳)  ملا وشهناز گپ زدم، اما دل مه مایه (۴) که یک دفعه دگه هم گپ بزنم خصوصآ خودی شهناز جان، آخی (۵) ای سودا عمره. (۶)                                                    

_ ما که به شما گفتیم بی بی دادا ، هرچه شهناز جان بگم ما حاضریم ، بازهم اگه دل شما مایه برین خودی او گپ بزنین، ما دگه دل ما مایه همینجی بمونیم تا جواب مار بدیم (۷).                                                     

   خلاصه بی بی دادا ناچار به اطاق دیگر نزد ملا گل آغا رفته و گفت :

 _ مرد ، آخی مه جواب زن ملا رجبه چه بدم؟ چند باره که می آیم، حالی هم میگم برای ما دل جمعی بدیم، تو میگی چه کار کنم ؟         

_ مه چه بگم زن ، دختر خور صدا کن خودی او گپ بزن.                                                                

   مادر فضلو شهنار را که دراطاق دیگر مشغول درس خواندن بود صدا زده وگفت:     

_ جان مادر می فهمی چند روزه که مادر فضلو اینا می آیم ، آخی تو واضح نگفتی که مه جواب اونار چی بدم؟   

خود تو می فهمی که مردمان خوبی هستن (۸)، بچه هم بچه خوبی یه ، درس ها خور هم بخونده، پشک (۹) خور هم بداده و کار هم می کنه، دگه چه مایی ؟   

 مه و پی یر تو هم که می فهمی افتو(۱۰) سر بومیم، چرت ها خور بزن، فکر ها خور بکن، اینا هم روز زمستون به ای هوا سرد میرم ومیاین، هرچی هم که تو بگی اونا قبول دارن.                                          

   شهناز که سرخود را پایین انداخته بود بالاخره لب کشود و با آرامی گفت:   

_ مادر جان اگی شما و آغا جان مه خوش باشیم ، مه حرفی ندارم. منتها مه دلمه مایه که درس خور خلاص کنم، ایتو (۱۱) نشه که صبا بگم  نی نمایه درس بخونی.                                                                    

وبدین ترتیب بی بی دادا نزد مهمان هایش برگشته و رو به آنها نموده و گفت:                                      

_ مه همراه شهناز و پی یری گپ زدم فقط همو تو (۱۲) که قبلآ به شما گفتم شهناز جان از خاطر درس ها خو خیلی تأکید داره .                               

_ فرق نمی کنه بی بی دادا، ازی چه بهتر کاشکی اونا درس بخونم و بتونم (۱۳)، خور به جایی برسونم (۱۴). خوب دگه پس خداوند اونار به پا هم پیر کنه، کی به ما بخیر شیرینی میدیم (۱۵)؟                                     

_ شو جمعه بخیر مردها شما بیایم.                                                                                              

 و به این ترتیب مادر فضلو و خاله گلنار از فرط خوشی بلادرنگ رو به ظریفه نموده گفتند:                   

_ ورخیز مادر زحمته کم کنیم، بریم که یک دل جمعی به برار تو بدیم که دلی نا آرومه. (۱۶)                          

   بی بی دادا رو به مادر فضلو نموده گفت:                                                                                  

_ هنوز که سر شومه  (۱۷) مادر فضلو باشیم خودی شما اختلاط (۱۸) می کنیم.                                      

_ از سر شومم شمار زحمت دادیم ، اگی اجازه بدیم میریم که بچه ها خود خوهرمم (۱۹) حتمآ نا آرومم.   

_ صاحب اجازه این ، خونه شمانه. (۲۰)     

_ خوب دگه پس ما میریم، بری ملا گل آغا هم سلام بگیم.      

_ به چیشم (۲۱) شما هم بری همه سلام بگیم.    

و بدین ترتیب آنها خدا حافظی نموده روانه منزل گردیدند وبا سرور و شادمانی انتظار فرا رسیدن شب جمعه شدند تا شیرینی بگیرند. 

   شب جمعه فرا رسید و ملا رجب ، حاج آق میرزا همراه با فضلو(فضل احمد) و برادرش شیرو(شیراحمد) وتنی چند از خویشاوندان شان سوار بر گادی ها شده ، بمنزل ملا گل آغا رفتند و مورد استقبال گرم میزبانان قرارگرفتند.                                                                                                                         

   در منزل ملا گل آغا پس از مصافحه حاجی آقا میرزا شروع به صحبت نموده و رشته سخن را بدست گرفته اضافه نمود:   

 طوریکه دوستا همه می فهمیم غرض از مزاحمت ما امر خیری یه که به خدمت ملا گل آغا آمدیم، خدار شکر که همه همدگر  خور می شناسیم وای شیشتن امشو ما بری پایه گذاری یک زندگی نوی بری دو تا جوونه که بتونن بیاری خدا آینده خور بسازم،  امیدوارم ملا گل آغا امشو بخیر بری ما شیرینی بدم ، مه دگه حرفی ندارم.                                                                                                                          

   سپس ملا گل آغا،  پدر شهناز نیز سکوت را شکسته و اینطور آغاز به صحبت نمود:

_ همو طوری که میرزا فرمودم امشو سرآغاز پایه گذاری یک زنده گی نوی یه ، گرچه خانم ها چند بار زحمت کشیدم و آمدم، اما نظر به رسم و رسوم که ما و شما داریم شمار زحمت دادیم که امشو تشریف بیاریم ، دگه مه چیزی گفتنی ندارم فقط می گم که مه دختر خور شهناز جانه به فضل احمد جان دادم، خداوند اونار مؤفق کنه.                                                                                                                             

   و سپس به پسرش حیدر اشاره نمود که خنچه شیرینی را بیاورد وبه جلو ملارجب بگذارد.

   با آوردن خنچه شیرینی هیاهوی عجیبی اطاق را فرار گرفت و همه با کف زدن به هر دو جانب تبریکی دادند و شا ه داماد نیز بلند شده دستهای ملا گل آغا و ملا رجب را بوسیده و همرای حاجی آق میرزا و دیگر حاضرین رو بوسی نموده از تشریف آوری همگی و از زحماتی که شوهر خواهرش دراین راه کشیده بود تشکر و اظهار سپاس نمود.                                                                                                      

ادامه دارد…

——————————————————————————————————-

 ۱ – جواب ایستونی ( جواب گرفتن – لفظ گرفتن – شیرینی گرفتن )

۲ – ماییم ( میخواهیم)

۳ – خودی ( همراه ، با او)

۴ –  دل مه مایه ( دلم میخواهد)

۵ – آخی (در واقع)

۶ – ای سودا عمره ( این مسئله یک عمر زندگیست )

۷ – بدیم ( بدهید)

۸ – هستن ( هستند)

۹ – پشک ( عسکری ، دورهء سربازی)

۱۰ – افتو ( آفتاب)

۱۱ – ایتو ( اینطور)

۱۲– همو تو ( همانطور)

۱۳– بتونم ( بتوانند)

۱۴– برسونم ( برسانند)

۱۵ – میدیم ( می دهید)

۱۶ –  دلی نا آرومه ( دلش  نا آرام است )

۱۷ – سر شومه ( سر شب است)

۱۸ – اختلاط ( گفتگو ، قصه ، صحبت)

۱۹ – خوهرمم ( خواهر من هم )

۲۰ – خونه شمانه ( خانه خود تان است)

۲۱ –  به چیشم (به چشم)

 

17 ژوئن
۳دیدگاه

غزالانِ رمیده

تاریخ نشر:  دوشنبه ۲۸  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۷ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

مخمس بر شعر حضرت حافظ (رح)

با مطلع״ یارب! آن آهوی مُشکین به ختن باز رسان״

غـــزالان رمـیـــده

صلح وآرامـش میهــن توبه مـن بـازرسـا ن

آن غـزالان رمـیــده ، بـه دمـن بــازرســان

لالـه رویـان مـهــاجر به وطـن بــازرســان

یارب! آن آهوی مُشکین به ختن بـازرسـان

وان سَهی سرو روان را به چمن بازرسـان

 حـا ل افـسـردهء مــارا بـه شـمیـمی بـنــواز

جـمع بـیـچـارهء مـارا بـه حـریـمـی بـنــواز

دردمـنـد یم دل مـارا، بـه نـد یـمــی بــنــواز

بـخـت پـژمـردهء مـارا ،بـه نسیـمی بـنــواز

یعنی آ ن جان زتن رفـته،به تـن باز رسـان

 درد ودرمان به کاهـل چـوبـه امـرتـو رسنـد

زحمت ورنج وهم حاصل، چوبه امرتورسند

غـم وشـادی به محفـل چو بـه امـر تورسنـد

ماه و خورشید به منـزل چو به امـرتورسند

یــار مهــروی مـرا نیـزبـه مـن بــازرسـان

 دل زیـا د وطـن وفصل جـوانـی خـون شــد

زیکی یـار پـریـچـهــرهء جـا نی خـون شــد

وز بـه آ تـش کـشـی قـصـرامانی خـون شـد

د یـده هـا در طلـب لعــل یـمــانی خـون شـد

یا رب! آن کوکب رخشان به یمن بازرسـان

ای کـه از بـنـد تـوهـرگـزنـیـا بـیـم نـجــا ت

ما گـدای در تـو، لطف کن ازحُسـن ذ کـات

ازلـب لعـل چـویـا قـوت، بـده قـنــدو نبـا ت

سخـن ا ینـست که ما بی تونخـواهـیم حیـات

بشنو ای پیک خبرگـیـر،سخـن بـاز رســان

 بگـذرازجـرم من عـاصی ِبی صبـروقــرار

مـده ا یـن بنـدهء عـاجــز بـه حـبـیـبـت آزار

رحـم بـر حـا ل مـن بـیـکـس وبیچـارهءزار

بـرو ای طـا یرمـیـمـون هـمـا یــون آ ثــار

پیش عـنقـا سخـن اززاغ وزغـن بازرســان

 حیدری گـشته به شعـرپیروحـا فظ یا رب !

انـدریـن راه ورا بـا ش تو حـا فـظ یا رب !

شعـر وی را بنما نا ب چو حـا فظ یا رب !

آن کـه بـودی وطـنـش د یـدهء حافظ یارب!

به مـرادش زغـریبی به وطـن، بـازرســان

 پوهنوال داکتر اسد الله حیدری

۲۹ اکتوبر۲٠٠۶

سد نی، آسترالیا

17 ژوئن
۱ دیدگاه

عیدانه

تاریخ نشر: دوشنبه ۲۸  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۷ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

عیدانه

 سیمای تو را که فارغ از غم خواهم

با هر نفس ات خوشی فراهم  خواهم

 بشگفته  گلِ  خنده  به  لب های  ترا

با حال  و هوای  عید ، هر دم خواهم

 احمد هنایش

عید قربان ۱۴۰۳