تاریخ نشر: یکشبه ۶ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا
یادی از زنده یاد حاجی محمد اسماعیل سیاه ِ
سپید اندرون
قیوم بشیر هروی
۲۶ می ۲۰۲۴
ملبورن – استرالیا
هرگاه تاریخ پربارخطه ی ادب خیز و هنرپرورهرات را با ژرف نگری ورق بزنیم ، نه تنها در هر فصل آن ، بلکه در هرصفحه ی از آن به فرزانه مردی بر می خوریم که در بٌعد های مختلف سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی زحمت کشیده و افتخاراتی آفریده اند. یکی ازین شخصیت ها شاعری بود بذله گو و شوخ طبع که در زمان سلطنت چندین پادشاه از امیر حبیب الله خان گرفته تا محمد ظاهر شاه زندگی کرد.
این شخصیت نامدار کسی نبود جزء حاحی محمد اسماعیل سیاه فرزند آخوند زاده ملا عبدالاحد که در سال ۱۲۳۶ خورشیدی در ولسوالی کرخ ولایت هرات دیده به جهان گذاشت.
از تحصیلات حاجی اسماعیل سیاه اگرچه معلوماتِ دقیقی در دست نیست ، اما او توانسته بود خودش را در جایگاهی برساند که علاوه بر سرودن شعر بعنوان یک سیاستمدار آزادیخواه نیز شناخته شود.
او بمدت دوسال به حیث حاکم غور که در آنزمان از توابع ولایت هرات بود نیز خدمت نموده است.
مرحوم حاجی اسماعیل علاوه بر سیاه با القابی چون سپید اندرون و گوزٌگ نیز شناخته میشد که در پایان بعضی از سروده هایش می نوشت و از محبوبیت خاصی در میان مردم برخوردار بود.
او در حالیکه بعنوان شاعر طنز نویس و بذله گو در میان مردم شناخته می شد در میان درباریان نیز به صفت یک شخصیت با نفوذ فرهنگی سیاسی یاد می شد که در بذله گویی و شوخ طبعی حریفی نداشت، تا جاییکه در محافل دربار همیشه از جانب حاکمان ، والیان و بزرگان با رسوخ دعوت می گردید و همه در تلاش بودند تا اورا در بذله گویی و شوخ طبعی شکست دهند ، اما او آدمی بود حاضر جواب و برایش فرقی نمی کرد که طرف مقابل او چه کسی و در چه رتبه و مقامی قرار داشت و کمتر اتفاق می افتاد که شکست بخورد هرچند باری از یک کودک نیز شکست خورده بود.
جا دارد درین قسمت دو حکایت مشهوری را که در کتابِ (سیاهِ سپید اندرون) نوشتهء دکتور عبدالغفور آرزو آمده بیاوریم که نشانه شکست و پیروزی حاجی میباشد:
” روزی حاکم شهر کابل به هرات می آید و همراه با اسماعیل سیاه برای خوردن پکوره به بازار می رود ، والی در حال خوردن پکوره است و اسماعیل در حال خوردن چوریدن استخوان ، والی که در حال پکوره خوردن است با استفاده از فرصت خطاب به اسماعیل سیاه می گوید:
شما هراتی ها که این همه استخوان می خورید ، پس سگ های شما چی می خورند؟
حاجی بلافاصله جواب می دهد: پکوره.
در مواقعی نیز حاجی تلاش کرده تا کس یا کسانی را بخنداند و همزمان به شوخی شکست دهد ، اما بر عکس آن اتفاق افتاده است. بطور مثال روزی کودکی در حال جمع آوری قشاد( سرگین حیواناتی مانند خر و گاو) بود.
حاجس از کنارش رد شد و به شوخی رو به کودک کرد و گفت :
اگر من هم سرگین کنم جمع می کنی؟
کودک گفت نه !
حاجی پرسید چرا؟
کودک گفت :
مادرم مرا توصیه کرده است که سرگین خر پیر را جمع آوری نکنی.”
از مرحوم حاجی اسماعیل سیاه دو اثر معروف باقی مانده که نخستین اثرش بنام دیوان شاعر با کوشش مرحوم عبدالرحیم خان نایب سالار والی وقت هرات که شوهر خواهر زنده یاد استاد خلیل الله خلیلی بود در هرات به چاپ رسید ، اما پس از مدتی توسط وابستگان حکومت بطور کامل جمع آوری شد .
اثردیگرش (گرگ و شغال) نام دارد و در بعضی جا ها ( سگ و شغال) معرفی شده که در قالب مثنوی ودر حدود ۶۲۷ بیت دارد. این اثر در انتقاد از حاکمیت شاه امان الله خان سروده شده و به زوایای مختلف آزادمنشی او در مقابله با استبداد دینی ، خرافات ، قانون شکنی ، بی امنی ، فحشا ، بی عدالتی و غیره نابسامانی های آن دوران می پردازد که بیانگر احساس پاک و بی آلایشانه ِ آن شاعر گرامی می باشد.
از شوخ طبعی و بذله گویی مرحوم حاجی اسماعیل سیاه که بگذریم تمامی اشعارش تبلوری است از افکار آزادیخواهانه و آزاد منشانه او در مقابله با حاکمین زمانش . گفته شده که مشروطه خواهان وقت به نسبت انتقادات تند و بی باکانه اش اورا واجب القتل دانسته بودند.
ناگفته نباید گذاشت که شوخ طبعی مرحوم حاجی اسماعیل سیاه زبان زد خاص و عام بوده و حتی با گذشت تقریبا ۸۰ سال از وفاتش هنوز هم در اذهان عامه نامش پابرجا و قابل احترام است.
آری ! سرانجام این شاعر گرامی و خوش طبع ما در چهارم عقرب سال ۱۳۲۴ خورشیدی جان به جان آفرین تسلیم و به دیار ابدی شتافت و پیکر پاکش در جوار زیارتگاه حضرت صاحب کرخ بخاک سپرده شد.
روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.
اینک نمونه ای از کلام آن مرحوم را که در شماره بیست و یکم سال اول جریده معروف ترجمان مؤرخ پنجشنبه ۱۴ سنبله ۱۳۴۷ خورشیدی برابر با ۵ سپتمبر ۱۹۶۸ میلادی بچاپ رسیده بود تقدیم حضور شما خوانندگان محترم می نمایم:
فریاد نارسا
بخ بخ باین سیاست و هی هی به این نفاق
عصمت ز خانه گم شده و فرش از اطاق
بر ما همیشه رسم مساوات جاری است
از پیش روی سیلی و از پشت سر قفاق
هر جای هر که را که بینی ز ضرب دزد
از پای لنگ باشد و از دست خود چلاق
هر شب کشیک دارم و هر روز مرد کار
اکنون تفاق را که کند فرق از نفاق
فریاد ما بسمع وزارت نمی رسد
داریم همچو طفل به حلقوم خود خناق
مستوره همچنان به در و کوی می رود
از سر فکنده معجر و از پای خود دولاق
ساق و سرین برهنه و مقطوع آستین
خوشحال ناظری که نظر می کند به ساق
« گ…گ » دوسال مانده زعیش تو یا سه سال
بر … جفت می فکن و بر … وت طاق
مرحوم حاجی اسماعیل سیاه
منابع:
۱ – هفته نامه فکاهی ، سیاسی ، انتقادی و اجتماعی ترجمان سال اول.
۲ – ویکی پدیا – دانشنامه آزاد.