۲۴ ساعت

12 می
۳دیدگاه

تمنا

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۳  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

تمنا !

پـرپـرواز  رویــا  دارم امـشب

که سیری تا ثریا  دارم امـشب

به خلــوت گـاه  آرام شب خود

فــروغ آسمــانهـا دارم امـشب

بسرافتــاده اسـت شــورجنونی

کـه بــالــی ازتمنـا دارم امشب

بیـاد لحظه هـای تـلخ و شیرین

هـوای بــاغ بــالا دارم امشــب

بـدامـن رشک ابـری نوبهـاری

سرشکی همچودریادارم امشب

زنیـرنگ وفســونهــای زمـانـه

حـدیـث وگفتنی ها دارم  امشب

زســوزسینـه ی پـر از شـرارم

شبی پــر نالـه وآه  دارم امشب

عزیزه” دربساط  اشک وانده

گـل امـیــد فـــردا  دارم امشــب

عزیزه عنایت

لیل ۹/۴/۲۰۱۷

هالند

12 می
۳دیدگاه

یک خاطرهء فراموش ناشدنی ازمحبت های مرحومه مادرم

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۳  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یک خاطرهء فراموش ناشدنی ازمحبت های

مرحومه مادرم

نخست ازهمه روزجهانی مادررا خدمت همه مادران جهان عموماً واخصاً خدمت تک تک مادرا ن هموطن ما،به ویژه خدمت آنانیکه از دست ظالمان ووطنفروشان درچهار دههء اخیر،اسپندواردراطراف واکناف این کرهء خاکی درحالت آوارگی ومشکلات گوناگون زندگی دارند،تبرک وتهنیت عرض میدارم.

مقام والای مادرآنقدر بلند است که قلم توانائی تحریرآنرا ندارد.

محبت مادران برفرزندان شان بی نهایت بوده که غیرازخداوند عالمیان وخالق مادران،دیگران قادر به درک آن نمی باشند.

بطورمثال یکی ازاین محبتهای مادرمرحومهء خودراخدمت خوانندگان گرامی تقدیم میدارم.

سالهای۱۹۶۷ یا۱۹۶۸ بود که دررخصتی تابستانی خود،از شوروی سابقه که درآنجا تحصیل میکردم، بوطن عزیزم رفته بودم. درآنزمان برعلاوه کابل درلوگرهم جایداد، زمین وخانه داشتیم که دراین روز های رخصتی چند روزی را به لوگررفته بودم. درآنروزها فرش یکی از اتاق هارا کاه گل نموده بودند که من متوجه  نشده وپایم را روی کاه گل تازه گذاشتم و چاپ کف بوتهایم روی آن نقش شده بود.

مادر مهربانم که متوجه نقش کف بوتهایم درآنجاشده بود،آنرا طوری محافظه کرده بودکه خراب نگردیده وازبین نرود.بعدازچند روزی

دوباره روانه اتحاد شوروی سابقه گردیدم. یکسال بعد که بازهم در رخصتی تابستان بوطن عزیزم رفته بودم چندروزی را به لوگررفتم.

مادرمهربانم همان نقش کف بوتهایم را بسیارخوب نگهداری کرده بود وبرایم گفت که هرروزبیادت نقش کف بوتهایت را می بوسیدم.

این خاطره ومحبت مادر مرحومم را تاکه زنده باشم فراموش نخواهم کرد، ودرهمین دقایقیکه این سطور را می نویسم اشکهایم از چشمان سرازیر گردیده است.

بلاخره از جور روزگار وخیانت وطنفروشان ونوکران بیگانگان مادرم تقریباً سی وچهار سال قبل درملک غربت درشهر مشهد مقدس داعی اجل را لبیک گفتند ودورازوطن دوستداشتنی اش دربهشت رضا در مشهد مقدس سر به تیرهء تراب گذاشتند. خداوند منّان مادر بنده را با تمام مادرانیکه درغربت، دهر فانی را وداع گفته اند،غریق دریای رحمت بی منتهای خویش بگرداند.

مادربه ملک غربت رفتی زپیش ما

جانم فدات بهر چه کردی پریش ما

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

۱۴ می ۲۰۱۷ 

سدنی – آسترالیا

 

12 می
۳دیدگاه

جاده

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۳  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

جاده

در امتداد جاده ی عشق

به باغی رسیدم که امیدوار بود

و لب بر خنده گشوده بود

و ترا خوش آمدید می گفت

با صدای عشق

تاک انگور

به عشق بازی ناژو برخاسته بود

و در خت سیب در زیر دیوار اطاق خواب

مرا به عشق می خواند

و درخت عکاسیبر مو هایم عطر می پاشید

آغوشم باز بود

و قلبم با تیک تاکش به من مژده ی عشق میداد

و بازوانم گشوده

و لبانم هنوز رنگش قرمز بود

و لبان ترا حس می کرد

و گرمای دستانت

بر شانه هایم نور می پاشید

و من در عریانی بدنم

پیچک تاکی بدورم پیچیده بودم

و از شرم

به آغوش برگها پناهنده بودم

و پستان هام

آشیانه قناری های عاشق

و کبو تران سرگردان به دنبالم می دویدند

درخت نسترن

همان عروس باغ

به من چشمک میزد

و من در سبزه ها غلطان

در انتظار تو

نفس هات را حس میکردم

و گرمای بدنترا

که سبزه ها را آتش باران می نمود

و من در چرخش خودم

صدایت میزدم

و به سبزه ها عطر می پاشیدم

و سبزه ها به عشق بازی ام برخاسته بودند

آه که چشمانت

یکباره در آبی بزرگ بمن خیره شد

و عشقت بر بدنم ریخت

و آن تو بودی

که در تمامی هستی ام

سرازیر شدی

سرازیر شدی

 سرازیر شدی…

هما طرزی

۲۱ فبروری ۲۰۲۴

نیویورک

12 می
۱ دیدگاه

خوش می شویم

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۳  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 خوش می شویم 

در تغیرات سیاسی کشور، ما همواره خوش می شویم ولی بعد ها از خوشی خود پشیمان می شویم و باز دوباره خوش می شویم. 

وقتی ظاهر شاه حکومت می کرد خوش بودیم که استقلال داریم و مرفع و ازادیم  ووقتی پسر کاکایش اورا ساقط کرد و سکه رابه نام خودش زد بازخوش شدیم و برایش خواندیم “تا جهان است خدایا به سلامت باشد”.

وقتی داود خان کشته شد باز خوش شدیم ووقتی که تره کی به قدرت رسید خوش شدیم ووقتی تره کی را شاگرد وفادارش با بالش خفه کرد بازخوش شدیم. 

از مرگ حفیظ الله امین به دست روس ها هم خوش شدیم.  

از فرار ببرک کارمل هم خوش شدیم. از کشته شدن داکتر نجیب الله هم خوش شدیم و امدن صبغت الله مجددی را جشن گرفتیم و خوش شدیم. 

از رفتن صبغت الله خان باز خوش شدیم هر چند او می گفت یک روز دیگرهم از دوره ریاستش باقی مانده است ولی توجه نکردیم و با اوهمکاری نکردیم که بیست چهار ساعت دیگر هم به قدرت می بود و از رفتنش خوش شدیم.

وقتی که استاد ربانی حکومتش را به حامد کرزی تحویل داد خوش شدیم و به امدن حامد کرزی هم باز خوش شدیم و اما وقتی زمان حکومت اقای کرزی به اخر رسید باز به رفتن حامد کرزی هم خوش شدیم. به امدن اشرف غنی هم خوش شدیم حتی داکتر عبدالله که رئیس اجرائیه شد خوش شدیم و باز از فرار غنی خوش شدیم اگرچه که با بکس های پر از دالرفرار کرد.

از رفتن طالب هم خوش می شویم و به امدن هرکس که بود خوش می شویم و باز وقتی رفت بازهم خوش می شویم و خوش می شویم و خوش می شویم.

 

12 می
۳دیدگاه

سیلاب

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۳  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

سیلاب

هر چند،که با دردِ  خود  آمیخته است

بر دارِ   غم   جهالت    آویخته  است

سیلاب ، ندیدى که به  پیمانه ى او؟

 این بختِ  بدِ  زمانه سَم ریخته است

 محمد میرزایى

آلبوم(قمرى هاىِ سرمست)

 

12 می
۳دیدگاه

به مادرم

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۳  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

به مادرم

مادرم   مهر تو  روشنگر  شبهای من است

یاد تو خاطره ای این   دل   تنهای من است

مادرم  مهر و  وفا   را  به   من آموخته ای

هر دعای تو  مرا  توشه ی فردای من است

مادرم تا  به   سحر  بر سر  گهواره ای من

خودنخفتی که چنان آن شب یلدای من است

 مادرم  حرف   نخست   دهنم   نام   تو بود

مادرم جای  تو اندر  دل   شیدای  من است

 مادرم  دست   گرفتی  و  به   راهم  بردی

هر قدم  گر  بنهم  یادی  دل آرای من است

مادرم لحظه  ای  از چشم  تو گر دور شدم

ناله کردی وپریشان که چه سودای  من است

مادرم  تا   به   تنم   دردی   نمایان   گردد

آن دعاهای  شبت داروی دردهای من است

مادرم   دیدنِ  رخسارِ  تو   بود عالم ِ   من

ایکه تصویر  تو آئینه ای   رؤیای من است

مادرم  صبر  ترا  دیدم  و   حیران    گشتم 

ایکه آن صبر وشکیبایی دل آسای  من است

مادرم کیست که  گوید بعد ازین  جان منی؟

مادرم  جای   تو  در  عالم  والای من است

مادرم   رفتی   و   یکباره   ملولم    کردی

مادرم خاک رهت سرمه ی چشمهای من است

مادرم از غم  و  سودای  تو   دلتنگ  شدم 

رفتنت تا به ابد هم غم  و سودای من است

مادرم   لطف  خدا   شامل   ارواح   تو باد

مادرم   شادی  روح  تو   تمنای من است

مادرم  راز  و  نیاز  تا   دم  مرگ بنمودی 

با خدای  که  بعا لم  رب  یکتای  من  است

مادرم  آه   و  فغان   دل   « قیوم »  بشنو

ایکه میگفتی بمن سینه ی تو جای من است

قیوم بشیرهروی

ملبورن – استرالیا

http://www.youtube.com/watch?v=LUOUG6z6guE

12 می
۱ دیدگاه

مادر

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۳  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

مادر

ای مادر  من   فرخ    و     آباد   بمانی

پر خنده  به  لب خرم   و  دلشاد  بمانی

باشی چو چمن خرم و دلشاد به هر فصل

با  قدر  رسا   هم  سر  شمشاد   بمانی

از تیر   حوادث   نرسد  بر تو  گزندی

از  بند  غم   و   فاجعه   آزاد   بمانی

اینست   دعا  بهر  تو   مادر  به زبانم

تابنده   و  مصئون   ز   بیداد   بمانی

امروز بنام   تو   مبارک    بود ای مام

دور از همه غم  ها  به دل   شاد بمانی

نام تو« ثنا »  خواهد   در صفحه ‌ی گیتی

با (مخفی)۱و هم (نادره)۲ هم زاد بمانی

 محمد اسحاق ثنا

۱۰ می ۲۰۲۴

ونکوور – کانادا

۱ مرحوم شاه بیگم مخفی بدخشی شاعر پرآوازه کشور

۲ نادره شاعره‌ی نیمه قرن نزدهم 

12 می
۱ دیدگاه

روز خجسته مادر مبارکباد

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۳  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

امروز مصادف است با روزجهانی مادر، بدینوسیله این روز خجسته را

به همه مادران عزیز  در سراسر جهان ، بخصوص مادرانِ درددیده 

و مهربانی که در سرزمینی بنام افغانستان به اسارت گروه ضد

فرهنگ طالبانی قرار دارند تبریک و تهنیت عرض نموده و

جا دارد تا روح پاک مادر مهربان ما و همه مادران سفر

کرده را شاد و خشنود  طلبیده و آرزو نماییم خداوند

سایه پرمهر  هیچ  مادری را از سر فرزندانش

  کوتاه نفرماید. 

باعرض حرمت

 محمد مهدی بشیر – صاحب امتیاز و مسئول عمومی سایت ۲۴ ساعت

و قیوم بشیر هروی – سرپرست سایت ۲۴ ساعت

 

11 می
۳دیدگاه

خصمِ وطن

تاریخ نشر: شنبه ۲۲  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۱  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

خصم وطن

ای خـدا ! آرامـش وصلـح  وطن گم کرده ام

سرزمینـم رفت زدسـت،آرام  تن گم کرده ام

آن فضــای باصفــایِ میـهنـــم افغــا نْسِــتان

را زدست جانیـان، خصـم وطن  گم کرده ام

بسکه افـزون شد به ملکم،آدم حیـوان صفت

فـــــرق بـیــن آدم وگـرگِ دمـن گم  کرده ام

دشـمنــان کـشــورم گــردیـده اند  بـــادار ما

دوســتــداران وطــن،ازانجـمـن  گم کرده ام

خلـق وپـرچـم نوکـران خِـرس  قطبی،میهنم

رایگان دادند به دشمن،آن چمن گم کرده ام

جنگ سالاران بیـرحم،بهـرکسب جاه ومال

میکنند ویران وطن،باغ وچمـن گم کرده ام

نـوکـران اجـنـبــی،بــرگــردهء  ملـت سـوار

قاتل صدهـا هــزارند،مـردوزن  گم کرده ام

طـالـبــان دیـوبـنــدی،دشـمـن اســلام نـا ب

با عملکردهایشان،دیـن ازوطن گم کرده ام

چـورکردند موزیـم وتخـریـب نمودند آبدات

زان سبب ازمیهنـم، یـاد کُهــن*گم کرده ام

از خیانت های کــرزی بـا همـه دورو برش

ثــروت ودارائیِ مُلـک ووطــن  گم کرده ام

رشــوه ورشـوه ستـانی،گـشته امری آشکار

حـاکـمـان صادق وخـادمْ وطـن  گم کرده ام

در محـاکـم غیـر جیـبـت را نبـیـنـند خائنـان

عادلانه حکـم حق،ازاهـل فَـن**گم کرده ام

عـالـم و فاضل همـه،ترک وطن کردند زظلم

درعــزای نخـبـگان،روح از بدن گم کرده ام

باحمـایـت هـای شـیـطــان،روبهـی مکـارِ پیــر

گـشـتـه سلطــانِ وطـن،شـیـر ژِیَن گم کرده ام

سفله پرورگشتـه است بس آسـمـان وهم زمین

جُـغـد شـده بلبـل ولی،سَـروِ سـمن گم کرده ام

یــا الهــی! مـیـهـنــم تـا کــی بـود زیــرســتـم

حیدری” زین بخت بد،مادروطن گم کرده ام

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

۱۴ نوامبر ۲۰۱۲ 

سدنی – آسترالیا

*– یاد کهن_ یادگارهای تاریخی،آثار عتیق

**– اهل فن_ قضات، علمای شریعت

11 می
۳دیدگاه

گلریز

تاریخ نشر: شنبه ۲۲  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۱  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

گلریز
پر شور و  پر اشتیاق  گلریز بیا 

با   زمزمه ى  بهار و  پاییز  بیا

دنیا گذران است دراین آخر عمر 

چون  جام  شراب ناب لبریز بیا

سید محمد میرزایى 

آلبوم ( قمرى هاىِ سرمست )

11 می
۳دیدگاه

رباعیات گونهِ تازه

تاریخ نشر: شنبه ۲۲  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۱  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

رباعیات گونهِ تازه

پیوسته  مرا به  خود  چنان  می خواند

از  میل  درون  و  ،  ناله ام   می داند

هرگاه  که شویم ز صد  هزار دَر نامید

در  کرسیِ  درب  عزت اش  ، بنشاند

تو زر بِفشان ، چنانکه هستی زرغون

از خاک شدی زاده و در خاک  مدفون

زر مایهء  عمرِ تو ،  سخن   می باشد

فرصت  مده از دست ، نویسان اکنون

زرغون نَفَست گهی  چنان  تنگ  شود

شرازهء عمرِ تو ، ب ه صد  رنگ شود

غافل  منشین  ، بسجده   می باید  بود

ورنه دل تو ، به  مثل  آن  سنگ شود

زرغون توشکربِکن که بشکسته دل ات

آزرده مباش ، چنان که وارسته  دل ات

بی کبر و ریا ، رسی به فضل و کرمش

طی کن تو به اوجِ ، آن  رضا منزل ات

عیش و طربِ ، دو روزه مغرور نکند

از عشق  و  ،  حقیقتِ  خدا  دور نکند

زیرا که   بقا  ندارد  ، این دهرِ غریب

شیطان نزند  زخم ، ترا و ناسور نکند

این  شامِ  سیاه  و جهل ،  گذشتن دارد

چون شیشهء  عمر تو ،  شکستن دارد

هر چیز که بینی آخرش در گذر است

آخر   همه     پیوند  ،  گسستن   دارد

با عشق بِمان ، زنده و  با عشق   نواز

در عشق بِمیر و ، با همه  عشق  بِساز

بنیاد و  سرشت  ما ،  همه  عشق  بوّد

با عشق بِسوز و ، با همان  جلوه گداز

غافل منشین به  لحظه  از عشق  خدا

بعدش  به  رسول  و ،  جمله ای انبیا

عشقِ  پدر و مادر  و ، همسر   میهن

این است ترا  ، وارثِ   نیکی  و جزا

الحاج محمد ابراهیم زرغون

روز جمعه دهم می ۲۰۲۴

اسلو – ناروی

11 می
۳دیدگاه

خُمر خیال

تاریخ نشر: شنبه ۲۲  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۱  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

خُمر خیال

بستر    افسانوی     بر   دل    مهیا    می کنم

خاطرات عشق را  بر  نقشه اش  جا  می کنم

چهره ات  را  دسته ی  گل  ، قامتت  را آبشار

روز  و شب  تصویر  زیبایت  تماشا  می کنم

بوسه   بر  لب   میزنم   خُمرِ   خیالم   بشکند

رنگ  ‌زیبای   دلم   را  فرش   رویا  می‌کنم

ساعتی   با  بیخودی   در انزوا   با  ساز دل

 غرق عشقت گشته و  دل را  تسلی   می کنم

تا هوای عاشقی رنگش دگرگون کرد و رفت

همسفر با اشک ، آه ، عادت به نجوا می کنم

حد و مرز  عاشقی  را هیچکس  معنا  نکرد

در رهش جان می دهم خود را  زلیخا می کنم

کاروان   عشق   را  گر   مهلت    فردا  نبود

در شبستان    وصالش    ناله   بر  پا  می‌کنم

همااحد لیان

۱۸ اپریل ۲۰۲۴  

11 می
۱ دیدگاه

سرودِ هستی

تاریخ نشر: شنبه ۲۲  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۱  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا 

سرودِ هستی

تو اوجِ یک  غزلی ، شعرِ عارفانه تویی

شروعِ   قصهُ   شیرینِ   عاشقانه   تویی

سرودِ هستی وعشقی،نوای شادی وشور

به بزمِ  خلوتِ دل ، نغمه  و  ترانه تویی

گهی به  خوابِ من آیی  و گه به رویایم

دلیلِ    چشمِ تر  و  گریهِ  شبانه   تویی

ستارگان  همگی  شاهد و  گواهِ  من اند

در آسمانِ   دلم   آن  مهُ   یگانه   تویی

خیال  و مهرِ تو از خاطرم  برون نرود

که ماندگاری و هم عشقِ  جاودانه تویی

بیادِ روی تو ،سر می کنم به غربتِ تلخ

برای بودنِ  من ،  بهترین   بهانه تویی.

 مریم نوروززاده هروی

شانزدهم سنبله ۱۴۰۱ خورشیدی

هفتم سپتامبر ۲۰۲۲  میلادی

از مجموعهُ “پاییز”

هلند

11 می
۱ دیدگاه

منطقِ بی منطقی

تاریخ نشر: شنبه ۲۲  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۱  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

منطق ِ بی منطقی

دانم  که   زدانایی   بسی    فاصله دارم

از   بهر ِ فراگیری  مگر  حوصله دارم

صد شکر که قانع ام  و برخویش نبالم

با نقش ِ  قدم   قصد ِ یکی  قافله  دارم

آن قافله  یی است  که غفلت  نشناسد

در مستی ِ مستانه ی شان ولوله دارم

گویم ز بزرگانی که خاکی  صفتان اند

گویند نکاتی  که  از آن   زلزله دارم

در دست  ندارم لب ِ نانی  به   خدایی

در پای  ازین راه  دوصد   آبله دارم

درمحفلی کانجا گذر ِ خود  صفتی بود

بیزارم و  بیزاری ازآن  مزبله  دارم

زآنکس که ز دانایی زند  لاف گریزم

از مردم  نادان نه  چندان   گله  دارم

مست ِ سخن ِ خویشتن و نیست دلیلی

با منطق ِ بی منطقی من مسئله دارم

تا نیست مرا سنجش هرگفته همایون

خاموشم و خاموش کجا  قلقله  دارم

همایون شاه «عالمی»

۹ می ۲۰۲۴ میلادی

 

 

10 می
۱ دیدگاه

تشنه

تاریخ نشر: جمعه ۲۱ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۰  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

تشنه

۳۴ الف

تشنه هستم  آب  می خواهم خدا

موجی از دریاب  می خواهم خدا

قطره قطره  تشنه   تر سازد مرا

یک نفس سیلاب  می خواهم خدا

سیرم  از  دردانه   های   پر بها

گوهر  نایاب    می خواهم    خدا

گوهر    نایاب     بهرم    توستی

یک دل  بی تاب  می  خواهم خدا

تا تو بر احساس من شوری دهی

شعر های  ناب   می  خواهم  خدا

گر تو در خوابم  بیایی بعد از این

چشم بندم  خواب  می خواهم خدا

شکیبا شمیم

۷ جون ۲۰۱۸

10 می
۱ دیدگاه

رمز و راز دهر !

تاریخ نشر: جمعه ۲۱ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۰  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

  رمز و راز دهر !

  این رمـزو رازدهر ببین تــا کجـا رسد

 یک گل نچیده ایم که عمری به پا رسد

 گیتی زاول است درایــن سیـر زنـدگی

 درپیچ وتـاب غـم که بــا فتـنـه هـا رسد

عمریکــه میبــریــم بــدل عــالمی امیـد

 زان جمـلـه آرزو  یـکـی گـربمـا رسد

 مـایـیـم و تنـگنـدلی بـه طـوفـان موجها

 کشتـی نشسته گـان کـه تــا نـاخدا رسد

 چند روزه بیش نیست دراین وادی گذر

 یک لحظه گررسـد خوش و آشنـا رسد

 این چـرخ زندگی پر از فتنه است وغم

 آنجــا کــه مــا نــه ایم بگو یـاد ما رسد

 تـا بنگـرد به خویش”عزیزه“چوذره ی

درپیـش آفتــاب بــه  گــرد هــوا رســد

عزیزه عنایت

۴ فبروری ۲۰۱۷

هالند

10 می
۳دیدگاه

آب و ابر

تاریخ نشر: جمعه ۲۱ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۰  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

آب و ابر

جنسیت من از آب دریاست

و جنسیت تو از ابری که از تفت تنم ساخته شدی

اگر دریایی نباشد

ابری نیست

و اگرابری نباشد

دریایی نیست

و خورشید

همان عشقیست

که ما را بهم پیوند می زند

هما طرزی

۲۲ دسامبر ۲۰۲۳

نیویورک

10 می
۱ دیدگاه

گلِ احساس

تاریخ نشر: جمعه ۲۱ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۰  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

گلِ احساس

در باغ دلم رسیدی
هزاران برگه امید و عشق
کاشتی
شعله های چلچراغ آیینه
شعرم قافیه می‌بافد
طعنه زنان به خاور زمین
وجودم پنهان
همچو دریای خروشنده
به طغیان آمد
در باغچه چشمانم سبزه دمید
گل احساس شکفت
چنار های سرخ در بیابان
های وحشی با آغوش
سپیدای شفق پیوست
همه جا پویا و جویا شد
لاله دستانم با واژه های
مست نغمه سرا
با بانک فراق می رقصیدند
ظلمت شب بهم ریخت
آفتاب رخ تو
کوچه و پسکوچه دلم
را نور باران کرد

 عالیه میوند
۱۸ مارچ ۲۰۲۴

فرانکفورت

10 می
۱ دیدگاه

بعضی آفریده شده اند٬ تا به بعضی خدمت کنند!

تاریخ نشر: جمعه ۲۱ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۰  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

بعضی آفریده شده اند٬ تا به بعضی خدمت کنند!

این گفته افلاطون و ارسطو در قرن هفدهم خیلی نقد شد٬ که بعضی آفریده شده اند٬ تا به بعضی خدمت کنند٬ اما تخصص گرایی و شایسته سالاری در نظام های مردم سالار٬ یعنی اینکه: هرکس برای کاری آفریده شده و حقوق کار هم٬ به این تکریم انسانی که٬کارمند کالا نیست….!

اما فلسفه وجودی ما مردم افغانستان چیست؟

بخشی از مردم ما که در دام گروه های تند رو دینی افتاده اند و جان و پوست شان٬ در خدمت آزمایش اسلحه های شرق و غرب٬ و بعضی دیگر چون پناهنده در خدمت جوامع منطقه و فرا منطقه و بدتر از همه٬عده ای با مدارک تحصیلی یعنی تکنوکرات در جامعه٬از کشورهای غرب چون دوره بیست ساله جمهوریت به غارت وارد می شوند.

آخر این درد وطن در کجا دوا شود؟ و بدتر از این چه خواهد شد٬ که بعضی دیگر جز تجزیه راه حل دیگر نمی بیند. و این بینیش های کوتاه و خام را کجا ژرف و پخته کرد؟ در حالیکه جهان در ۲۰۲۴ قرار دارد٬ اما افغانستان در توقف زمان همانا حالت قرون وسطایی…

در نتیجه:

قدم نخست بسوی دانایی٬ شناسایی جهل موجودست که: در جامعه خود٬ بی تفاوت و تماشاگر و در خاک دیگران خدمتکار نباشیم – در این حالت آسیب شناسی و معرفتی که خرد جمعی تولید کند٬ لازم و الزامات وجدان جمعی پسا بیداری اعضای جامعه پدیدار می شود. یعنی بیداری وجدان٬ پسا درون سازی معنی در وجود پدیدار می گردد.

محمدآصف فقیری

http://www.youtube.com/@AsifFaqiri-xv7bx

 

 

 

10 می
۱ دیدگاه

 شیشۀ دل

تاریخ نشر: جمعه ۲۱ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۰  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا 

 شیشۀ دل

ای که می گویی  سزاوارِ  تو  نیستم  چیستم

تو تویی اما  مگر  دانم   که   من  من نیستم

بیقرار و مجنونم ،   آواره   می خوانی  مرا

عاشقم  دانی  و یا    دیوانه   ،  بگو  کیستم

دررۀ عشقت سر از پا ، پا  ز سر  نشناختم 

گوش به فرمانِ دلم ای  جان  مگو باغیستم

روز ها من در خیالت شب ها شب زنده دار

ای فدایت  از فراقت  خونِ   دل   بگریستم

سالها  شد  نقد  جان  در عشق  پاکت باختم

هر قدم   از  پا فتادم  گر چه  بار ها  ایستم

گر شوم در پیش چشمت در حضور آینه وار

می شکنی شیشۀ دل سخت تر از سنگ نیستم 

گر کنی ترک محبت   از  من ات وا حسرتا 

اما   با  تو  هر  کجایم   غیر  تو    یاغیستم

شکر یزدان  می نمایم  با  تو  دارم   زیستن

هر نفس  از تو  بگویم  در سرورم  زیستم 

دست  طالع  تو کجایی تا  نشینم بهر دوست

خاکسارم عاشقم  از عشق  خود   راضیستم

سید جلال علی یار

اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن –  استرالیا

10 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد رهنورد زریاب، نویسنده، خبرنگار ،پژوهشگر و داستان نویس چیره دست معاصر کشور

تاریخ نشر: جمعه ۲۱ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۰  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا 

یادی از زنده یاد استاد رهنورد زریاب ، نویسنده، خبرنگار ،

پژوهشگر و داستان نویس چیره دست معاصر کشور

قیوم بشیر هروی

۱۰ می ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

به سلسله معرفی شخصیت های فرهنگی سرزمینم خرسندم که اینک یادی می کنیم از زنده یاد استاد رهنورد زریاب نویسنده، خبرنگار ، پژوهشگر و داستان نویس چیره دست معاصر کشور.

محمد اعظم رهنورد زریاب در سوم ماه سنبه ۱۳۲۳ خورشیدی در گذر ریکا خانه ی شهر کهنهِ کابل دیده بجهان گشود، پدرش از اهالی غزنه و مادرش اهل کندز بود. تعلیمات ابتدایی را در مسجد گوری های بازار سراجی کابل فرا گرفت و بعدا شامل مکتب حبیبیه شده و تا پایان تحصیلات ادامه داد. پس از آن در سال ۱۳۴۴ در رشتهِ خبرنگاری شامل دانشگاه کابل گردید و با یک بورسیه تحصیلی به کشور زلاند نو رفت ، اما پس از مدتی نسبت ناسازگاری طبیعتش با آب و هوای آن کشور مجددآ به کابل بازگشت و  در دانشگاه کابل تحصیلاتش را ادامه داده و با کسب لیسانس خبرنگاری فارغ شد و متعاقبا بخدمت سربازی رفت و پس از ترخیص بحیث کارمند وزارت اطلاعات و فرهنگ در مجله ژوندون شروع بکار نمود.

مرحوم استاد رهنورد زریاب به زبان انگلیسی هم تسلط کامل داشت.

در سال ۱۳۵۰ خورشیدی بازهم با گرفتن یک بورسیه تحصیلی دیگر به کشور انگلستان رفت و تصدیقنامه  کارشناسی ارشد را از دانشگاه ویلز جنوبی بدست آورد و در ۱۳۵۱ خورشیدی به کابل بازگشت .

او در سال ۱۳۵۳ با بانو سپوژمی زریاب ( نویسنده ی نامدار) کشور ازدواج کرد که ثمره ی این پیوند سه فرزند میباشد.

زنده یاد رهنورد زریاب با کودتای هفت ثور دستگیر و مدتی را در زندان پلچرخی سپری نمود. پس از آزادی در سال ۱۳۵۸ بار دیگر در وزارت اطلاعات و فرهنگ بکار گمارده شد و در سال ۱۳۶۸ با گشوده شدن فضای سیاسی در کشور ، نامزد غیر حزبی انتخابات ریاست اتحادیه ی نویسندگان در رقابت با بارق شفیعی عضو حزب حاکم گردید که با رأی اکثریت به ریاست اتحادیه انتخاب شد. اما پس از دو سال ازین سمت استعفا داد و در سال ۱۳۷۱ خورشیدی  با سقوط  رژیم کمونیستی و روی کارآمدن مجاهدین ،  کابل را بصوب پاکستان ترک نموده وبعدا به همسر و فرزندش در فرانسه پیوست. تا اینکه در سال ۱۳۸۲ با درخواست ریاست جمهور کرزی به کشور برگشت و بحیث مشاور وزیر اطلاعات و فرهنگ شروع بکار نمود، اما در ۱۳۸۳ پس از آنکه طرح ها و برنامه هایش عملی نشدند از مقامش استعفا داده و بعنوان ویراستار خبر در تلویزیون خصوص طلوع پیوست که تا پایان عمرش بدان ادامه داد.

سایر فعالیت های کاری مرحوم رهنورد زریاب قرار ذیل میباشد :

۱ – خبرنگار در مجله ژوندون .

۲ – مدیر عمومی خبرنگاران روزنامه های اصلاح و انیس .

۳ – مدیر مسئول فصلنامهء آریانا که به زبان انگلیسی به نشر میرسید.

۴ – مسئول بخش هنر در وزارت اطلاعات و فرهنگ .

۵ – آمر دفتر فرهنگ مردم.

۶ – دبیر روزنامه کابل تایمز .

۷ – دبیر بخش داستان نویسی اتحادیه ی فرهنگی .

زنده یاد زریاب داستان نویسی را از دوران مکتب آغاز نموده بود و نخستین داستانش در سال ۱۳۴۲ خورشیدی در  مجله ی پشتون ژغ  زیر عنوان « بی گل و با برگ» به نشر رسید.

گفته میشود که او  تنها نویسنده ی است که مؤفق شده بیشتر از یکصد داستان کوتاه و بلند بنویسد و ازین جهت یکی از پرکارترین نویسنده گان کشور در نیم قرن گذشته بوده که به سبک های مختلف می نوشت.

داستانهایش حکایت از ذهن روشن و آگاهی فراوانش از اجتماع  و ادبیات  غنی زبان فارسی دارد.

زنده یاد زریاب از آندسته نویسندگانی بود که علاوه بر افغانستان ، در کشور های منطقه ، بخصوص حوزه زبان پارسی نیز طرفدارانی فراوانی داشت . آثار ادبی که از او به یادگار مانده خلاقیت نویسنده را در نگارش میرساند . بعضی از آثارش برنده ی جوایز مختلف ادبی در داخل و خارج از کشور شده است.

در آثار مرحوم رهنورد زریاب تنوع سبک نگارش را بخوبی می توان حس کرد.

 او اولین مجموعه داستانی اش را در سال ۱۳۶۲ بنام « آوازی از میان قرن ها» به چاپ رسانید

و همینطور مجموعه های دیگرش به ترتیب ذیل اقبال چاپ یافتند:

۱ – مجموعه ی شش جلدی داستان های کوتاه .

۲ – شهر طلسم شده .

۳ – مردی که سایه اش ترکش کرد.

۴ – دزدِ اسپ .

۵ – و باران می بارید.

۶ – سک و تفنگ .

۷ – مار های زیر درختان سنجد .

۸ – پیران ها ( ترجمه چند داستان از نویسنده گان جهان .

۹ – حاشیه ها ( مجموعه مقاله های پژوهشی ).

۱۰ – گنگِ خوابدیده ( مجموعه مقاله های پژوهشی) .

۱۱ – پایان کار سه رویین تن ( مجموعهِ مقاله های پژوهشی) .

۱۲ – زیبای زیر خاک خفته ( گزیده ی داستان های کوتاه ).

۱۳ – گلنار و آیینه ( رمان ) .

۱۴ – چه ها که نوشتیم ( مقاله های پژوهشی و یادواره ها ) .

۱۵ – دورِ قمر ( که بین سالهای ۱۳۷۳ تا ۱۳۷۵ بطور مسلسل در نشریه ( وفا) چاپ پشاور به نشر رسید.

۱۶ – و شیخ گفت – نشر زریاب

۱۷ – چار گرد قلا گشتم ( زمان ) – نشر زریاب .

۱۸ – شورشی که آدمیزادگکان و جانورکان بر پا کردند ( رمان) – نشر زریاب .

۱۹ – قلندرنامه .

۲۰ – کاکه شش پر و دختر شاه پریان (رمان) .

۲۱ – درویش پنجم (رمان) –  نشر زریاب .

۲۲ – سکه ای که سلیمان یافت (رمان) – نشر زریاب .

۲۳ – آزادی اندیشه و گفتار ( مجموعهِ مقاله های پژوهشی ).

۲۴ – هذیان های دورِ غربت ( طنز ها) .

و آثاری که ناتمام ماندند و یا اقبال چاپ نیافتند:

۱ – سیب و ارستا طالیس .

۲ – راز های دایه ی پیر .

۳ – و سرانجام آقای سحر خیز بیدار می شد.

۴ – زن بدخشانی .

استاد رهنورد زریاب مقالاتی نیز در مورد صادق هدایت و بزرگ علوی نوشته است.

 و همچنین گزیده ای از داستان های کوتاه او  بنام « تصویر» به زبان روسی  ترجمه شده است و فیلمنامه « اختر مسخره» نیز از آثار آنمرحوم میباشد.

قابل یادآوری میاشد که مرحوم رهنورد زریاب علاوه بر ادبیات پارسی به ادبیات جهان نیزبلدیت وعلاقمندی خاصی داشت که بدون شک می توان اورا از صاحب نظران درین باب دانست. او همچنین در روان شناسی ، جامعه شناسی ، فلسفه و تاریخ نیز آشنایی کامل و مطالعات گسترده ای داشت .

سرانجام این نویسنده شهیر کشور پس از ابتلا به ویروس کرونا  و بستری شدن  در بیمارستان ۴۰۰ بستر کابل در ۲۱ قوس ۱۳۹۹  وفات یافت و در شهدای صالحین آن شهر در کنار پدر و مادرش آرمید. 

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

و اما ” گلنار و آیینه » عنوان رمانی است از زنده یاد رهنورد زریاب که نویسنده های زیادی درمورد آن مقالات نوشتند  که اینک توجه شما را به بخشی از نوشته ی  جلب میکنم که توسط دوست فرهیخته و نویسنده آگاه جناب صبورالله سیاه سنگ  تحت عنوان  آیینه ‌یی در برابر ” گلنار و آیینه” تحریر یافته است :

 در آغاز  محترم سیاه سنگ  نوشته اش را اینچنین می آغازد :

” رهنورد زریاب یکی از چهار، پنج تن پیشگام در قلمرو داستاننویسی افغانستان است و بر نگارنده این یادداشت حق استادی دارد. حتا اگر من آن را به همین صراحت ننویسم یا او خود این را نداند یا نپذیرد، باز هم حق استادیش نه از من واپس ستانیده خواهد شد و نه کاستی خواهد گرفت.

این حق ادا نشدنی برمیگردد به سی و چند سال پیش، روزگاری که خواندن نوشته‌ها و گوش دادن به سخنهای رهنورد یکی از آرزوهای من و چند همدرس دیگرم بود.

امروز که این سطرها را مینویسم، افزون بر آرزوهای دیروز، میخواهم “حق” همانگونه که بایسته است، بر جا باشد. ”

در بخش دیگری از نوشته محترم سیاه سنگ  اینطور  می خوانیم:

 فشرده “گلنار و آیینه”

 ” مردی که نزدیک شصت سال دارد، پس از دیدن رقص زنی کنار گورستان در خواب، بیدار میشود و میبیند که همان زن (ربابه گذشته و گلنار کنونی) آمده، بر تخت خواب اتاق خودش نشسته است. زن میپرسد: “تو آن قصه را نوشتی؟” مرد در پاسخ میگوید: “مینویسم. همین لحظه مینویسم.” و به نوشتن می ‌آغازد.

 و آن “نوشته” چنین است: راوی (داستاننویسی که در جوانی دانشگاه ادبیات میخواند) با رقاصه‌ یی به نام ربابه آشنا میشود. ربابه از افسانه مادر مادر مادر مادر مادرش که رقاصه دربار مهاراجه ‌یی در لکهنو بوده و به مسابقه رقص با تصویرش در آیینه وادار شده، تا مادر خودش که رقاصه‌ یی در کابل بوده و پس از رقص خودخواسته در برابر آیینه جان سپرده است، می آغازد و سلسله رقصهای درباری یا محفلی خود و خانواده اش را به او باز میگوید.

 روزی ربابه از زبان خاله شیرین کفشناس به راوی میگوید که آنها با هم خواهر و برادرند. با شنیدن این خبر دنیای راوی دگرگون میشود. پس از چندی، ربابه با استفاده از سفر راوی به بامیان، به هندوستان میرود. “برادر” از دوری خواهر بار دیگر بیچاره میشود. ولی “خواهر” همانگونه که بیخبر رفته بود، پس از یک سال ناگهانی برمیگردد. راوی آرامش گمشده اش را باز مییابد. این بار ربابه با استفاده از دور امتحانات دانشگاهی راوی با خاله شیرین و دو برادر خانگی (امیر و خسرو) به هند میرود.

 شبی، پس از سی ‌و‌ پنج سال، ربابه در کنار بستر راوی پیدا میشود و از او میپرسد: “همه چیز را نوشتی؟” راوی پاسخ میدهد:‌ “ها، همه چیز را نوشتم.”

 طبعاً داستانی که راوی نوشتنش را به ربابه وعده داده بود،‌ همین جا پایان مییابد.  وانگهی راوی میپرسد: “اما تو چرا ناگهان مرا رها کردی و رفتی؟” پاسخ ربابه خود آویزه دیگر و گویا دنباله ننوشته داستان نخست است. این بار او از زندگی سرگردان در دهلی و حیدرآباد، بیماری و مرگ خاله شیرین، برگشت پنهانی به کابل، رفتن به پشاور، واپس آمدن به کابل، کودتای ثور، مجاهدین، طالبان و مرگ امیر و خسرو میگوید و خاموش میشود. ربابه با همین خموشی میمیرد.

 راوی میرود و بر زینه زیارتی که در جوانی وعده‌ گاه دیدار او با ربابه بود، مینشیند. درویشی می آید و چیزهایی به او میگوید که فشرده اش چنین است: “تو دختر ربابه را جستجو میکنی./ همین جاست. در خرابات زندگی میکند. /برخیز که برویم./ دختر ربابه گلنار نام دارد./ گلنار خواهر توست./ پس ربابه مادرت بود؟” و راوی میگوید: “ها، او مادرم بود.”

 درویش و راوی به سوی خرابات میروند. و داستان با این سه سطر پایان مییابد:‌ “به نظرم آمد که هوا کم کم روشن میشود. باران هنوز هم میبارید. و من آواز تک تک ساعت دیواری را میشنیدم.”

زیبایی گلنار و آیینه :

تقابل آدمها و اشیا با تصویر میان آیینه و گسستن پیوند، حتا بیگانگی، میا ن آنها در شعر و داستان دیروز از یونان تا هند پدیده تازه ‌یی نیست؛ ولی برخوردی که رهنورد زریاب با راه انداختن مسابقه میان رقاصه و تصویر به هدف از پا درآوردن پدیده میان آیینه میکند، ستودنی است.

 افسانه “گلنار و آیینه”  از روانی خوشایندی بهره ‌ور است. نثر گیرای رهنورد، داستان را پذیرا تر از آنچه که است، مینمایاند. بسا پردازهای نیمه نخست کتاب شاعرانه اند:

 “ماه در آسمان به تنهایی جلوه میفروخت؛ مثل اینکه ستاره‌ ها را گذاشته بود که بروند و بخوابند.” ص۵، “دیگر کلید سپیده‌دم قفل سیاه شب را باز کرده بود و خورشید میخواست آزاد شود و به بلندیهای آسمان برود.” ص۳۰، “کوچه‌ های قدیمی کابل خاموش و آرام بودند و کتاب سیاه شب با واژه ‌های ستاره ‌یی، همچنان گشوده و باز بود.” ص ۵، “اصلاً او خودش به رقص مبدل شده بود. خودش یک پارچه رقص شده بود. گلنار دیگر وجود نداشت. تنها رقص بود و رقص بود. چرخیدن بود و پاکوبی بود و جنبش و تموج اندامها بود.” ص۵۶، “از آسمان شب، سرمه و ستاره میبارید.” ص۹۱، “سرش را بلند کرد. در تاریکی به سوی آسمان نگریست. در دیده‌ گان اشک ‌آلودش ستاره‌ های آسمان منعکس شدند. انبوهی از ستاره ها را در چشمان او دیدم.” ص۱۱۳ و چندین نمونه زیباتر و بهتر دیگر. “

منابع :

۱ –  ویکی پدیا – دانشنامه آزاد.

۲ – افغان موج –   ” آیینه ‌یی در برابر ” گلنار و آیینه “ ( محترم صبورالله سیاه سنگ )

 

09 می
۳دیدگاه

آئینهِ دیدار

تاریخ نشر: پنجشنبه ۲۰ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی –۹ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا 

آیینه ء دیدار

۳۳ الف

 در  را بگو  فریاد  زن ،  کر ساز هر  دیوار را

در خواب  نه  خوابیده  را ،  بیدار کن  بیدار را

جام آر از  عشقش  مرا  ، تا عشق را لایق شوم

هوشیار کن دیوانه را ، سرمست کن هوشیار را

داسی بیار و ریشه کش، از هر کجا دل سر زند

دل بخش بر هر بی دلی  ، بی  دل بکن دلدار را

مهر و صفا را جمع کن ، ضربش بده تقسیم کن

بخل و حسد انبار  کن ،   آتش   بزن  انبار  را

باید چراغی آوری   ،   بر مغز  های  کور  ما

تاریک نه محراب  را  ، روشن  بکن  افکار را

کانِ  سخن  لبریز  شد ،  لبریز  تر  دیگر  مکن

اندر دهن  مهری بزن  ، آغاز   کن  کردار  را

سوز فراق آور گهی  ،  تا  نرم  سازد  سینه را

تا درد را درمان  کنی  ،  دردی  بده  بیمار  را

تن سیر ماند ساعتی  ، هر  چند  بسیارش  دهی

جان را به اندک سیر کن ،  گل  کار گندمزار را

یک شب برو در خویشتن، بین چیز ها اندر بدن

با   چشم   بست ه کن  نگه  ،  آیینهء  دیدار  را

شکیبا شمیم

۱۸ سپتامبر ۲۰۱۷

09 می
۱ دیدگاه

شعرِعارفانه

تاریخ نشر: پنجشنبه ۲۰ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی –۹ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا 

شعر عارفانه
همه دیوانِ غزل های عاشقانه تویی

میان فکر و خیالم به هر زمانه تویی 

کنون به دام تو افتاده این دل مهجور 

حدیث گلشن این  کوکب کرانه تویی 

قلم بدست  گرفتم  ز  درد   هجرانت

قصیده و غزل و شعر عارفانه تویی

به غیر تو منِ دلداده دل به کس ندهد 

به تیغ ناوک مژگان من نشانه  تویی 

همیشه روح و روان مرا نوازش کن 

بروی سینه من  لاله  و جوانه  تویی
عالیه میوند

۵ مارچ ۲۰۲۴

فرانکفورت   

 

09 می
۳دیدگاه

چشم هات

تاریخ نشر: پنجشنبه ۲۰ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی –۹ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا 

چشم هات

چشم هات دو پرنده ای عاشق

در دستانم می چرخند

زنده و گویا

وپیام های عشق را

دانه دانه

بر دهانم می ریزند

پر از شور

و پر از خواسته

و من دانه دانه می سرایم ترا

وچشم هات

آن دو پرنده ای عاشق

زبان عشق را خوب میدانند

و خوب می سرایند

در سر زمینی که نامش

بیصداست

و در آغوشی که بسترش

گرمتر از آغوش (هما)ست

می سرایند عشق را

و زنده بودن را

و عاشق شدن را

در سرزمینی که نامش

 بیصداست

بیصداست

بیصداست

 و من به چشمانت عادت دیرینه دارم

به آن دو پرنده ای عاشق!

که هر روز دانه دانه عشقت را در دهانم

می ریزند پر صدا

 و می سرایمت بیصدا

هما طرزی

۱ فبروری ۲۰۲۴

نیویورک

09 می
۱ دیدگاه

رسم بدعهدی ایام

تاریخ نشر: پنجشنبه ۲۰ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی –۹ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا مخمسی برغزل زیبای حضرت حافظ

مطلع غزل:

سحــرم دولت بیــداربه بــالیـن آمد

گفت برخیزکه آن خسروشرین آمد

                           رسم بدعهدی ایام

             دوش اشکم برخ از دیدۀ خونین آمد

             آه سوزنده بیرون از دل غمگین آمد

             درمیـان من وغم خـواب بتمکین آمد

                            سحرم دولت بیــداربـه بـالیــن آمد

                            گفت برخیزکه آن خسروشرین آمد

            بـا صبـا بـوی گل آمـد ببـرم داد سلام

            بشـدازنکهت گل وقت سحرتـازه مشام

            دل بگفتا که بــروسیرچمن نیست مدام

                             قدحی درکش وسرخوش بتماشا بخرام

                             تــا ببینی کـه نگارت بـه چـه آئین آمـد

            بــازدلــرا طلب دلبری ای نیکوئیست

           مــژدۀ رایحۀ عشق مـرا زان کوئیسـت

           تا به سـرنقش خیال وهوس دلجوئیست

                            مرغ دل بازهوادارکمان ابروئیست

                            ای کبوترنگران باش که شاهین آمد

          دل به این هستی بی عهد ووفا شاد مدار

          تا ببینی که زکف رفــتـه بسی لیل ونهار

          همچوما قـافــلـه هـارفت ازایـن فـانی دار

                               رسم بـدعهـدی ایـام که دیـد ابـــربهـار

                               گریه اش برسمن و سنبل و نسرین آمد

           تازه شد دل سحرازیادخوش وخاطـردوست

           گـرچه عمریکه کشیدیم غم ازجـانب اوست

           دررهی عشقش اگرهرچه کشم بازنیکوست

                              ساقیا می بده وغم مخورازدشمن ودوست

                              کــه بکــام دل مــا آن بـشـــد و ایــن آمــد

             شعرحافظ که(عزیزه)بؤدش جا دردل

            ازهــوای غزلش تـازه شود سنبل وگل     

            بــزم گلشن بــؤد ازنغمۀ شعـرش کامل

                                 چــو صبا گفتـۀ حــافـظ بشنیــد ازبلبل

                                  عنبــرافشــان بتماشــای ریـاحـین آمد

عزیزه عنایت

۱۵ آگست ۲۰۱۵ 

هالند